هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
دوست عزیز، اینجا سوژه نداره، ایفای نقشه، همه توی کافه نشستیم و داریم حرف می زنیم و از این کارا...شما چطوری از کافه یهو میری وسط پارک؟! اینجا کافه اس. اتفاقات این تاپیک باید در 4 چوب همین کافه اتفاق بیفته....و خیلی شرمنده، ولی دوستان همه جا به من میگن ارزشی، اقا جان یه ارزشی بزنید اون بقل اسم من، که هی اینو راه به راه به من نگید...

پست شما رو نادیده میگیرم.

توضیح خیلی ضروری: من قصد دعوا و هیچی ندارم،، بار طبق قوانین شما دارم عمل می کنم...من پست اول رو زدم..خودم تعیین می کنم چطوری پیش میره..مثه شما که اینو میگید دیگه....

ادامه از پست لوسیوس:

---------


ریگولوس که هنوز داره دفتر رو با تعجب نیگا می کنه: نه بابا، خط نارسیسا همینه، اخه اون بچگی همچین عقل درست حسابی نداشت، اصلا باباش به زور کلی پول داد به هاگوارتز، که اینو راش بدن اونجا...خط خودشه!

لوسیوس: اا راس می گی؟ ببینم ....

فینیاس هم ذوق میکنه و میخاد بیاد جلو ولی یهو...
صاحب کافه: اوی، پیری...رفتی دستشویی خراب کاری کردی، باید بری تمیزش کنی...
ریگولوس: اره پدربزرگ شما تا یه دستی به اون دستشویی بکشین ما اینا رو براتون بلند بلند می خونیم...

امروز لوسیوس رو دیدم، داشت با ریگولوس راه می رفت، هی واسه ریگولوس دست تکون دادم، ولی لوسیوس فکر می کنه با اونم، اون دست تکون میده برام...
آه، ای ریگولوس جونم، کاش یه روزی من و تو با هم بریم هاگزمید! آه...
گل سرخ و سفید و ارغوانی
فراموشم نکن ریگولوس مامانی



ریگولوس: دیدی؟دیدی خود نارسیساس!

شما کسی نیستی که بخای به ناظر انجمن اخطار بدی و یا پستشو نادیده بگیری!این بار بخشیدمت،ولی دفعه دیگه شدیدا باهات برخورد میشه.در موردت بحث میکنیم!
موفق باشی


ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۵ ۱۶:۴۷:۵۸
ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۵ ۱۶:۵۸:۰۰
ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۱۷:۱۸:۵۵

Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۳:۴۵ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
این سوژه یکم ارزشی هست و پستاش کیفیتشون خیلی پائین و کوتاه هست. لطفا در پستزنی یکم دقت کنید تا هم سوژه خوب پیش بره، هم پستتون پاک نشه!
_______________

فینیاس دستی به ریش خود کشید و گفت: هووم...عروس؟؟نوه من؟ کی میخواد با اون عروسی کنه؟
لوسیسوس پوزخندی زد و گفت: نمیدونم، ولی مثل این که خیلی خلِ.با نوت تماس گرفته باهاش قرار گذاشته. امشب ساعت ده، پارک جادوگران.
فینیای آهی کشید و همان طور که بر روی نزدیک ترین صندلی مینشست، گفت: لوسیوس!این نوه خیلی سر به هواست. باید بری کمکش کنی. مخفیانه برو پارک جادوگران و آمار دختره رو برام در بیار. نمیخوام نوه دست یک معتاد بیفته.
لوسیوس سر خود را به نشانه موافقت تکان داد و بعد از کافه خارج شد.


در پارک

روشنی روز جای خود را با تاریکی شب داده بود. ریگولس که تازه به پارک رسیده بود، بر روی نیمکت روبروی درب ورودی نشست و منتظر زن ماند. ریگولس گل پژمرده ای را در دست داشت تا به زن بدهد. اما او خود نمیدانس ان زن کیست.

***

در پشت یکی از درختان پارک، لوسیوس پنهان شده بود. لوسیوس که لباس سبز رنگی پوشیده بود و چند برگ را بخود پینه کرده بود، خیلی آرام خود را به نیمکت نزدیک نمود. دختری زیبا با لباس سیاه از دور دیده میشد. دختر به نزدیکی نیمکت آمد. ریگولس از جای خود بلند شد و با تعجب گفت:تو؟؟؟تو به من نامه داده بودی؟


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸

سهیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۵۸ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
لوسیوس: بذار ببینم. نه این دفترچه خاطرات نارسیسا نیست. اون خیلی بدخط تر از این حرفاست. این دفترچه که اصلا اسم روش ننوشته معلوم نیست مال کیه برداشتی آوردی!

ریگلوس دفترچه رو از دست لوسیوس میکشه بیرون و همه جا شو زیر و رو میکنه. اینقدر که بالاخره به هیچ نتیجه ای نمیرسه.

لوسیوس: هه هه! حالا این دختر مفلوک بدبخت بیچاره کیه که اومده عاشق توی مفلوک تر از خودش شده؟

قارت قارت قارت قارت قااااررررت..... اسپلش!

رایحه ای خوش فضای کافه رو پر میکنه. فینیاس قارت قارتو درحالیکه داره کمربندشو میبنده و پشت شلوارش خیسه از دستشویی میاد بیرون: آخیییش! چشمام روشن شدااا

لوسیوس: به سلام چطوری پیرمرد؟ بیا بیا که برا نوه ت عروس پیدا شد!


ارزشی محافظه کار
تصویر کوچک شده

یک ارزشی خوب، یک ارزشی مُرده س

[url=http://www.


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۹:۰۱ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
ریگولوس در رو باز می کنه و میاد تو...فینیاس رو می بینه که پشت در دستشویی واستاده...و لوسیوس که سر یه میزی نشسته...

ریگولوس واسه احترام به بزرگتر اول یه سر به فینیاس میزنه ولی چون تهویه مطبوع کافه خراب بوده منصرف میشه و پیش لوسیوس میره...یه صندلی میکشه و میشینه
ریگولوس: ببین لوسیوس، واست یه چیز خوب اوردم..
لوسیوس: برو، اگه فکر کردی با رشوه از خونه تون میرم بیرون کور خوندی
ریگولوس: عجب رویی داری، منو بگو اومدم کانون خانوادگیت رو سر و سامون بدم...

قارررررررتتتتتت
ریگولوس: پدربزرگ!ایشش...داشتم می گفتم، ببین اینجا چی دارم...دفتر خاطرات نارسیسا مالفوی
(بعد شروع می کنه به خوندن )

وای امروز ریگولوس رو دیدم، خیلی خوشگله..خیلی خوشتپیه، می بینمش هوش از سرم میره، هرچند که همچین هوشی هم ندارم، امروز وقتی نیگام کرد، رفتم با سر تو دیوار، خیلی خجالت کشیدم...یعنی میشه یه روزی با من ازدواج کنه؟ ریگولوس جون..دوست دارم!

قاااااارررررتتتتت!


Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
از دل تاريكي ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 302
آفلاین
باشد كه الف دال پيروز باشد!!


پومانا وارد كافه شد و نگاهي به اطراف انداخت . اثرات درگيري از در و ديوار كافه تراوش مي شد .

مادام رزمرتا كه از تعجب كم مانده بود تبديل به تسترال شود مات و مبهوت به اين گونه به كافه اش خيره شده بود .

گرابلي بر روي يكي از ميزهاي سالم كافه رفت و رو به گودريك گفت :

- معاون اول گزارش بده .

- خب قربان راستيتش اينه كه بعد از حمله ي جوخه اي ها و مرگ خواران ما تلفات زيادي نداديم ، فقط يه ذره كافه داغون كرديم ، ميز شكونديم ، صندلي خورد كرديم ، چيزه زيادي نبود .

- ديگه چي؟

- آهان يادم اومد ، پومانا آمبريج رو هم گروگان گرفت .

- آمبريج ، چطوري تونست اون رو گروگان بگيره؟!!

- به هرحال نويسنده پومانا بود ، به ذره بوقي بازي در آورد تونست آمبريج رو گروگان بگيره


نيم ساعت بعد

گرابلي به همراه ارتش دامبلدور به سمت مرلينگاهي مي رفت كه اسپروات آمبريج را در آنجا حبس كرده بود .

الف دالي سينشون جلو ، سرشون بالا ، قدم رو مي رفتند تو كافه ، نگاه مي كردند به صاحب كافه .

گرابلي چوبدستي اش را در آورد تا آماده باشد ، سپس در را باز كرد.
تا در باز شد انواع طلسماهاي رنگارنگ به سمت آنها روانه شد .

جوخه ي بازرسي به همراه مرگ خواران از درون دستشويي به سمت الف دالي ها حمله بردند .
الف دالي ها كه پس از اين صحنه بسيار متعجب شدند پا به فرار گذاشتند تا از شر طلسمها خلاص شوند .

دست بر قضا يكي از طلسمها به گرابلي خورد و باعث بيهوشيش شد .
گودريك پس از ديدن اين صحنه با حالتي اسلومشني خود را سمت گرابلي پرت كرد تا نگذارد در درجه ي اول كله ي او بر زمين بخورد و در درجه ي دوم دست جوخه بيافتد .

گودريك به سرعت گربالي را از روي زمين بر داشت و همين طور كه داشت به سمت در خروجي مي رفت ، فريادا زنان رو به الف دالي ها گفت :

- گرابلي زخمي شده ، همه به سوي لندن


جوخه اي ها :


پايان سوژه

شفاف سازي پست : مرگ خوران و ما بقي جوخه ها پس از اطلاع از مكان آمبريج از راه فاضلاب وارد مرلينگاه شدند و منتظر ورود الف دالي ها شدند .


[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸

پروفسور پومانا اسپراوت old56


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۷ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۴۳ جمعه ۲۳ دی ۱۳۹۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد!

_____________
اول یه چیزی به سارا اونز بگم:باشد که الف دال پیروز باشد رو یادت رفت سریع درستش کن تا پستت تو الف دال به حساب بیاد
_____________

_ بچه ها به خاطر خودن نوشیدنی زیاد سنگین شدند. ما نمی تونیم دووم بیاریم! حالا چی کار کنیم؟

پروفسور گرابلی:اگه به جنگ ادامه ندید با قیافه ی اینجوری من رو به رو می شوید دلتون میاد که با قیافه یه اینجوری من رو به رو بشین؟

همه ی اهل الف دالی:نه

پروفسور گرابلی:پس باید یه کاری کنیم که آنها نتوانند ما را شکست دهند ما باید چی کار کنیم؟

پومانا در حالی که داشت از طلسم ها جاخالی می داد گفت:ما باید همه ی میز ها و صندلی ها را یک جا جمع کنیم تا همگی با هم طلسم را به آنها بزنیم. ها؟

پروفسور گرابلی:فکر خوبی بود پومانا!حالا دیدا و گودریک و آلبوس صندلی و میز ها را بیارن تا به آنها سنگر بگیرند

دیدا گفت:آخر نگفتی این سنگر خوردنیه یا نه؟

آلبوس که داشت با سه نفر می خنگید گفت:مگه نمی بینی من دارم با سه نفر سمج می جنگم؟

پروفسور گرابلی:دیدا تو برو صندلی ها رو جمع کن تا بعدا برات توضیح بدم سنگر یعنی چی؟ و تو آلبوس نمی خواد بیای کمک حواسم نبود داری می جنگی!پومانا به جای تو این کارو می کنه!

من با قیافه ی همیشگی (اینجوری )گفتم:قبوله من جای دامبلدور این کارو می کنم

10 مین بعد

همگی پشت سنگر ها قایم شین و بر اونا طلسم روانه کنید.همونطور که طلسم سبز بر هوا می رفت ییهو از نقطه ای که الف دالی ها سنگر گرفته بودند یه بیستا طلسم قرمز بیرون زد

کارگردان:آخر نگفتی این سنگر یعنی چی؟

داستان نویس:بزار داستان تموم شه برات می گم


یکهو نصف جوخه ی باز جویی و مرگخواران بر زمین افتادند و بیهوش شدند.پومانا دوید و آمبریج بیهوش را برداشت.همه ی چوب دستی های مرگخواران و جوخه ی بازجویی به سمت پومانا بر گشت ولی الف دالی ها دوباره طلسم بیهوشی را روانه ی آنها کرده بودند من در همین حال آمبریج را به دستشویی انداختم و در را رو به او قفل کردم تا از فضای باز دستشویی لذت ببرد

وقتی برگشتم هیچ کس آنجا نبود به جز الف دالی ها پس معلوم شده بود که ما آن جنگ را برده بودیم و یک گروگان هم داشتیم.

در مکان جوخه ی بازجویی و مرگخواران (در نزدیکی کافه)


دیدگاه هر کس نشان


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۴:۰۳ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد!


_ خب پس همین کارو می کنیم!

مرگ خوارا با تعجب به آمبریج نگاه کردند :
_ کدوم کار؟
_ همین دیگه... همین...چیز...همین چیزه... آره...حمـــــله!

و آمبریج و بروبچس جوخه به دنبال او به طرف کافه دویدند.

مرگ خوارا مات و مبهوت به هم نگاه کردند و سپس هلک هلک به دنبال آنها به راه افتادند.

دیدا با خستگی فراوان درحالی که داشت برای n امین بار نوشیدنی می آورد به نزدیک میز ها که رسید با دیدن سیاهی هایی که به کافه نزدیک می شد سینی نوشیدنی ها رو رها کرد و فریاد زد :
_ حمله کردند! حمله کردند...

گرابلی به سرعت :
_ سنگر بگیرید! زوووود

اعضا به هم نگاه کردند :
_ سنگر؟ خوردنیه؟

گرابلی :

آمبریج در کافه رو باز کرد و با یه جهش زیبا پشت یه میز پرید و اولین طلسم رو به طرف گودریک فرستاد!
_ آخ... آوادا...نه...کروش...نه... همون وینگادیوم لویوسا!

گرابلی :
_ این چه طلسمیه؟ طلسم با کاربردبهتری بلد نبودی؟

ولی از آن سو میز جلوی آمبریج بلند شد و محکم روی پاش خورد!
گودریک :

کراب و گویل در حال حمله به دیدالوس و دین بودند. و سرانجام بعد از چند طلسم که رد و بدل کردند ، اون دو هیکل چاق و خپل تونستن دیدالوس و دین رو شکست بدند!!

گرابلی در حالی که داشت از یه طلسم جاخالی می داد گفت :
_ این چه وضعه جنگیدنه؟

در همین لحظه سارا :
_ نگاه کنید چند تا مرگ خوار هم وارد کافه شدند!

ریموس با نگرانی :
_ بچه ها به خاطر خودن نوشیدنی زیاد سنگین شدند. ما نمی تونیم دووم بیاریم! حالا چی کار کنیم؟


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۰ ۱۲:۴۲:۱۶


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۲:۱۶ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد!

در کافه الف دلای ها هی نوشابه سفارش میدادند و در مورد استراتژیک جنگ سخن می گفتند.

گرابلی پلنک برای بار نمیدونم چندم به دیدالوس بدبخت و مفلوک گفت:برو بازن نوشیدنی بیار...اعضاء خسته اند!

دیدالوس:

پروفسور بعد از مدتی شروع به سخن گفتن کرد:

-خب...ببینید ما باید سعی کنیم که وقتی حمله کردن سریعا همه ی میزا رو واژگون کنیم و پشتشون پناه بگیریم...

اما هیچ کس به حرف های پروفسور گوش نمیداد.دامبلدور داشت عینکش را پاک میکرد.جیمز داشت یویو بازی می کرد.دیدالوس که انگار روانی و اینجوری شده بود: هی با سرعت می رفت نوشابه می گرفت و میامد.و بقیه هم اصلا گوش نمیدادند.

گرابلی:

-یعنی شما توی این مدت به حرفام گوش نمیدادین؟

آلبوس گفت:نه...یعنی آره...من گوشم باشماست.

گرابلی تریپ معلمی گفت:خب اگر راست میگی من چی گفتم؟

آلبوس: :no:

گرابلی گفت:آهان حالا فهمیدی که...

-من بگم...من بگم؟

گرابلی که خوشحال شده بود گفت:آفرین دیدا تو همیشه گوش میدی...خب حالا بگو من الان چی گفتم؟

-گفتید که:من الان چی گفتم؟

گرابلی:

یهو در باشدت باز شد و همه ی الف دالی ها میخکوب شدند.ولی یک مرد کوتاه قامت وارد شد و یکی نوشیدنی خواست.

مادام رزمرتا گفت که از الف دالی ها بگیرند.مرد به میز الف دالی ها رفت و یک نوشیدنی از انبوه نوشیدنی ها برداشت و رفت.

پروفسور گفت:دیدا؟چرا اینقدر نوشابه آوردی؟برو پس بده.

دیدالوس با عصبانیت رفت و پس داد.

پروفسور بعد یک مدتی صحبت دوباره به دیدالوس گفت که برود و نوشیدنی بیاورد...

در نزدیکی های کافه!

اعضائ جوخه با یکدیگر در باره ی استراتژیک حصبت می کردند...

ادامه دارد...


ویرایش شده توسط ديدالوس ديگل در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۹ ۱۲:۲۹:۱۳



غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ یکشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد!


در کافه

رزمرتا دوان دوان جلو میاد. پاشنه ی کفشاش روی کفپوش چوبی تق تق صدا می ده و پشت سرش انبوه جادوگران غش می کنن یا توسط همراهان مونثشون مورد تادیب قرار می گیرند.

رزمرتا میاد جلوی میز وسیع الف دالی ها و جاروشو بالا می بره و با تمام قدرت می زنه تو فرق سر ویلهمنا و میگه:

- بس کن دیگه بشر..خودت به جهنم دیوار کافه م الان میاد پایین!

- تو با جارو زدی تو سر من؟ تو سر مقام معظم ریاست الف دال.. تو ساحره ی نی قلیون باریک مردنی بوق؟! تو سر من زدی.. می کنم..اه می کنم اون گیستو ..یــــــــاهعع! (فریاد نبرد! )

ساحره های ذکر شده در بالا از پشت میزهای دیگه ویلهمنا رو تشویق می کنن و آشوب نمکینی در کافه برقرار میشه..دوربین به سمت الف دالی ها می چرخه و وسطشون آلبوس رو نشون می ده که به رزمرتا _که نشونه ای گذشته ی دورش بود_ نگاه می کنه..

- هی..هی یو.. نواده.. ریش سفید...آلبوس.. هووی تسترال با تو ام!
- بله ..بله جد بزرگ؟

گودریک که بر شمشیرش طوری تکیه زده بود که گویا برودریکه و در حال خوندن خطبه ی نماز یکشنبه ست گوشش رو به دامبلدور نزدیک می کنه و مشغول پچ پچ می شن.

دیدا که اینقدر نوشیدنی اورده هم اکنون سرش روی گردنش اسکی بازی می کنه و حباب های زیادی بالای سرش می ترکن!

- می گما..
- این استراتژی
- که ویلهمنا قرار
- بود بگه..
- چه جوریاست پروف؟
(خواستیم به همه دیالوگ برسه!)

دامبلدور از توی گنجه ی پهناور ریشهاش یه کتاب عظیم بیرون میاره و از وسط بازش می کنه و
- استراتژی زیاد داریم.. استراتژی های جنگی متعددن.. می تونی پارتیزانی حمله کنی.. اول میری می جنگی.. بعد ریشات رو میگیری و در ظاهر در می ری.. یا می تونی تله بذاری.. ریشات رو سر راه پهن می کنی و دشمنانت رو توش گیر می ندازی.. می تونی ریش پیچشون کنی.. می شه تیراندازا رو یه گوشه قایم کنی بعد حمله ی ریشی بکنی.. ببینم هیچ کدوم شما ریش ندارید؟!

- :no:
- نه نه.. من دارم نواده!

در جوار آمبریج
- خب چه استراتژی ای برای حمله داری دلورس.. ارباب دوست نداره ما الکی جلو بریم و یه موقع سالازار نکرده بلایی سرمون بیاد!
- سالازار چی؟ ..استراتژی نمی خواد که می ریم گربه کششون می کنیم.
- ایشش.. مرده شور گربه هاتو ببرن.. می خوای همینجوری بپری بگی پخ ما اومدیم؟
- :yclown:
- وزغ زشت!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۸ ۱۶:۲۵:۳۷

باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۸

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد!

در کافه


_ می گم چرا نیومدن پس؟ من کم کم داره حوصلم سر میره!
گرابلی نگاهی به این صورت به برتا بعد از ادای این جمله انداخت و گفت :
_ بهتره به جای یه جا نشستن و منتظر یه دردسر دیگه شدن یکم هم به فکر استراتژی برای مقابله باشیم!

الف دالی ها به هم نگاه کردن!
_ استراتژی؟
_ گرابلی حرف سیاسی؟
_ وای وای وای!
_ نچ نچ نچ!

گرابلی :

و به این ترتیب برای دوری از سیاست دیدالوس رفت تا برای یازدهمین(!) بار نوشیدنی کره ای سفارش دهد!!

دیدالوس به این صورت :
_ خب این بار رو کی حساب می کنه؟


در خانه ریدل

_ خب شما هم همین رو میخوایید نه لرد بزرگ؟ مگه هدف شما نابودی محفل و همراهان اون برای بدست آوردن هدف های بعدی نیست؟

ولدی چونه اش رو یه دستی کشید و گفت :
_ خب چرا! ولی من از کجا باید به حرف تو اطمینان کنم!؟

دراکو جلو آمد و در حالی که نگاهش را از لرد به لوسیوس ، پدرش ، تغییر جهت می داد گفت :
_ ارباب بزرگ! این حرف تضمین شده است.

_ خیله خب باشه من چندتا مرگ خوار برای کمک به تو میفرستم. حالا می تونی بری!


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۷ ۱۹:۱۷:۵۱







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.