هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انفرادی
پیام زده شده در: ۱:۰۷ جمعه ۲۷ فروردین ۱۳۸۹
#34

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
مک گونگال با عصبانیت نگاهی به رئیس زندان انداخت.
-در این مورد توضیحی نداری ریچارد؟

ریچارد که بشدت دستپاچه شده بود به سختی چند قدم جلوتر رفت و با پایش جسد را تکان داد.
-و...واقعا مرده!اممم...مم....من واقعا...نمیدونم چی بگم.باور کنین اینجا همه چی مرتب بود.همه چی تحت کنترل من بود.

وزیر با نگرانی از سلول خارج شد.
-ظاهرا که اینطور نبوده.اینجا سلول انفرادیه و اصولا نباید کسی بتونه با این زندانی ملاقات کنه و همینجا در چند قدمی دفتر شما قتلی اتفاق افتاده.و شما وانمود میکنین همه چی مرتبه؟

ریچارد به دو دیوانه ساز اشاره کرد که جسد را به سردخانه آزکابان منتقل کنند.
-جناب وزیر،خواهش میکنم....هنوز مشخص نیست که این یه قتل باشه.جسد باید کالبد شکافی بشه....اصلا شاید نمرده...فقط به یه خواب عمیق...

صدای نازک دابی از گوشه سلول به گوش رسید.
-حق با جناب رئیسه...اصلا شاید مسمومیت غذایی...

ریچارد با دستپاچگی لبخندی زد و گوشه لباس دابی را گرفت و بطرف آشپزخانه هل داد.
-تو نباید مقدمات شامو آماده میکردی؟زود برو به کارت برس.

مک گونگال دستی به ردایش کشید.
-این جن راست میگه...ممکنه مسمومیت یا حتی سوء تغذیه باشه...ممکنه...ببینم...شما اینجا زندانیا رو شکنجه نمیکنین که؟وضعیت بهداشت اینجا چطوره؟فکر میکنم باید بازرسی دقیقی انجام بدم.لطفا دستور بدین هر چه سریعتر علت مرگ زندانی روشن بشه.

ریچارد در سلول را بست و در حالیکه دانه های درشت عرق از سرو رویش جاری بود به همراه وزیر حرکت کرد.




Re: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ پنجشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۹
#33

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۰۲:۴۳ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
سوژه چدید:
مکگونگال کلاه ِ وزارتش را بر سر گذاشت و رو به معاونش گفت:همه چی آمادس؟

- بله قربان!ماشین بیرون ِ وزارت منظر شماست تا برین آزکابان.

- خوبه...باید همه جای آزکابان رو دید بزنم و ببینم مشکلی وجود داره یا نه.

آزکابان

ریچارد (در اینجا رئیس آزکابان در نظر گرفته شده )به سرعت و در حالی که ردای بلندش را در دستانش گرفته بود در آشپزخانه را باز کرد و گفت:همه چیز آمادست؟

- بله همه چیز روبراهه غذاها هم درست شدن جوری که وزیر نمیتونه از این جا دل بکنه!

ریچارد دوباره ردایش را گرفت و از آشپزخانه خارج شد.

- خیله خب دابی!بگو ببینم زندانیا سرووضعشون درسته؟

دابی که سعی میکرد هم پای ریچارد راه برورد گفت:بله قربان!لباس همشون رو عوض کردم.

چند لحظه بعد:

مکگونگال همراه با چند تن از بادیگارد هایش وارد زندان شد و ریچارد برای خوشامد گویی به سمت مکگونگال رفت.

- خوش آمدید وزیر مکگونگال بیاید قبل از دیدن از زندانیا یه نوشیدنی بنوشید.

مکگونگال در حالی که نگاهی به اطراف می انداخت گفت:اول میخوام زندانیا رو ببینم و بعد با خیال راحت میتونیم با هم نوشیدنی بنوشیم.

- بسیار خب.اول میخواید کجا رو ببینید؟

مکگونگال بعد از کمی فکر کردن گفت:اول میخوام بخش انفرادی رو ببینم.

ریچارد به چند تن از دستیارانش دستور داد تا با آن ها به سمت سلول های انفرادی که در دالانی قرار داشت همراهی کند.

سلول انفرادی ها:

- شما مطمئنید که میخواید در اینجا رو باز کنم؟این زندانیای انفرادی واقعا وحشین که ما مجبور شدیم اینجا نگهشون داریم.

- بله میخوام وضعیت زندانیا رو خودم از نزدیک ببینم.

- بسیار خب.

ریچارد کلید را در قفل یکی از اتاق ها فرو کرد حاضران با بوی وحشتناکی که از سلول برخاسته بود یک قدم عقب رفتند.

مکگونگال که نفسش بند آمده بود گفت:این که یه...یه...جسده!

همه با ترس به جسد زندانی که در گوشه ای افتاده بود مینگریستند...


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
#32

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
زاخاریاس دو عدد چک ناقابل به صورت خود زد تا شاید بیدار شود.ولی او بیدار بود!او نامه را با تمام قدرت گرفت و پاره کرد.سپس جغد مخصوص مدیران آزکابان را آورد و با دستخط خرچنگ قورباغه ی خود شروع کرد به نوشتن:

مورگانای عزیزم،

من هم اکنون استرالیا هستم و متاسفانه باید به چند تا محل جادویی رسیدگی کنم.لطف کن مستقیم بیا اینجا و دیگه هم اینجا نیا، نه ببخشید یعنی آزکابان نرو.

پ.ن:راستی به تره بگو جوراباشو بشوره.تو هم همینطور!

با تشکر
وزیر مردمی و گولاخ، مگی!


-حالا بهتر شد!

و نامه را بین پاهای جغد چپاند و او را راهی کرد.سپس درون دلش به مینروا خندید...

درون زندان

دیوانه ساز بدبخت همچنان بیهوش روی زمین افتاده بود.از صورتش خون بیرون می آمد (نکته ی کنکوری: دیوانه ساز ها خون ندارند ).منیره با غرور بالای سر دیوانه ساز ایستاد و کلاه وزارت خود را بالا زد.

-الکی که نبود بر و بچ بهم میگفتن مگی کماندو!حالا ببینم زاخاریاس باز هم میتونه بخنده؟

وزارت سر و جادو

مورگانا و تره ور همچنان بیکار روی صندلی خود نشسته بودند و پرونده های قدیمی را مطالعه می کردند.ناگهان جغدی به صورت اکشن از پنجره وارد اتاق شد.

مورگانا و تره ور به شدت به سمت جغد خیز برداشتند تا ببیند زنده است یا نه.تره ور قور قوری کرد و نامه را از پای جغد بیرون کشید.از آنجا که دست نداشت، بلافاصله نامه را باد برد!

-بوقی اون مال مگی بود...

تره ور خنده ی پت و پهنی تحویل مورگانا داد و به روی صندلی خود بازگشت.مورگانا همچنان بالای سر جغد ایستاده بود و او را خوب بررسی می کرد.

-هومممم...تره غلط نکنم این جغد مال مدیران آرکابنه.جون مگی در خطره...زود باش بریم!

-قوووووور!(باوشه!)

...

دفتر مدیریت آزکابان

زاخاریاس پاهای خود را درازکرده بود و روی کاناپه ی مخصوص خود نشسته بود و داشت تلویزیون تماشا می کرد.در همان حال، در با قیژ قیژ ملایمی باز شد.زاخاریاس بلافاصله از جا پرید و پاهای خود را دراز کرد.

-تو کی هستی؟ببین من خیلی گولاخما!جلو نیا...

...

انفرادی

دیوانه سازی که داشت در آن اطراف نگهبانی میداد، چشمش به دیوانه ساز بیهوش افتاد و جیغ بنفشی سر داد که باعث شد دیوانه ساز های دیگر هم به آن محل بیایند.

چند مین بعد

-هووووهـــــــــــــــی ها!(غلط نکنم مرده! )

-هـــــــــــــــاااهووووووو! (بذار ببینم...)

...


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۱ ۲۰:۰۶:۰۸

[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
#31

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
_ اه چه بوی گندی اینجا میده! یادمه اولش که اینجا اومدم یه دستورایی توی این زمینه ها دادم!
و بعد از کمی فکر کردن:
_ هوی! تو... دیوانه ساز...بیا اینجا!
دیوانه ساز یه نگاهی به سلول مینروا میندازه می گه :
_ تازه ناهار خوردم سنگینم! از همون جا بگو می شنوم!
_ ناهار؟
و سپس به این صورت فریاد می زنه :
_ گفتم هرچه زودتر بیا اینجا!

چند ثانیه بعد

_ مگه من چند وقت پیش دستور موکد نداده بودم که این زندانا رو تمیز کنید؟
_ چرا ولی بعدش پس گرفتین!
_ چی؟ من پس گرفتم؟
_ آره یه آقایی شبیه همون دیروزیه که اومد و تو رو اینجا انداخت، اون موقع اومد و گفت زندانی باید اینجا با این بو زجر بکشه تا آدم بشه! بعد هم نامه کتبی از طرف شما به ما نشون داد!
مینروای از شدت خشم سرخ شده :
_ زاخـــــی می کشمت! من باید از اینجا خارج شم... زود باش در رو باز کن!


در دفتر مدیر آزکابان

زاخی در حالی که پای روی اون یکی پا انداخته شدشو روی میز گذاشته بود گفت :
_ دیوانه ساز تنبل! گفتم یه نوشیدنی دیگه می خوام! زود باش!
چند لحظه نگذشته بود که ناگهان یه جغد باشتاب وارد دفتر شد و یه نامه جلوی پای زاخاریاس انداخت و از پنجره پشتی خارج شد!
زاخی پاهاشو از روی میز جمع و سفارش نوشیدنی رو فراموش کرد و نامه رو به سرعت برداشت و باز کرد:

نقل قول:
با سلام و احترامات فراوان به وزیر مردمی

اینجانب ملکه بزرگ مورگانا لی فای برای بحث در مورد پاره ای از موضوعات درباره وزارت خانه و شهر لندن تا ساعاتی دیگر به آزکابان خواهم آمد.

با تشکر و سپاس فراوان
معاون وزیر : مورگانا لی فای



Re: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
#30

پروفسور پومانا اسپراوت old56


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۷ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۴۳ جمعه ۲۳ دی ۱۳۹۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
حالا ببين كی به جای تو جانشين آزكابان ميشه

-نرو!!!!

زاخی:چی کار داری بوقی؟

مینروا:بوقی خودتی بوقی چیه من می خوام روزی یه روزنامه بهم بدین چطوره زورت میا د پول یه روز نامه بدی

زاخی:الان جونت در دست منه پس مواظب حرف زدنت باش هوی آقای دیوانه ساز یه لحظه بیا

دیوانه ساز:ها چیه؟

زاخی:چند وقته مسواک نزدی؟دهنت بو گند گربه مرده می ده

دیوانه ساز:این همه منو کشوندی تا بگی بوی دهنم بده

زاخی:برای من قیافه ی اینجوری که یهو دیدی قاطی کردم به جای این که تو به من بوسه بزنی من به تو بوسه زدما

دیوانه ساز:حالا جون مادرت بگو چی کار داشتی؟

زاخی:هر روز میری یه روز نامه برای این زنه میاری.

دیوانه ساز:بله قربان

فردا صبح

تیتر روزنامه ها

با این که خانم مینروا مک گونگال رئیس زندان آزکابان به استرالیا مسافرت کرده از کار بی کار می شه و آقای زاخاریاس اسمیت جانشین ایشان در زندان آزکابان می شود


دیدگاه هر کس نشان


Re: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
#29

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
سوژه جديد ( طنز ) :

-بوقی، چه غلطی داری ميكنی؟

زاخی چوبدستيش رو با حالت بسی تهديد آميز ( ) تكون ميده و به مينروا چشم ميدوزه كه در اوج ترس به سر ميبره و جلوی سلول انفرادی ايستاده.

-اولن كه بوقی خودتی منيره، دومن اينهمه اخطار ميدی به من، نقاد انجمن هم كه ميدونم من رو نميكنی، بهترين كار اينه كه تو اين انفرادی حبست كنم، اونم تو زندانی كه خودش مسئولشی!

مينروا به ميزان زيادی عرق ميكنه، با دستمال صورتش رو خشك ميكنه و به چوبدستی سی سانتی و خوش دستش نگاه ميكنه كه روی زمين نمور و كثيف آزكابان در فاصله يه متريش افتاده. زاخارياس يه نگاه مظلومانه به چوبدستی ميندازه و ميگه:
-چيه؟ چوبدستيت رو ميخوای؟ يا من رو همكار خودت ميكنی، يا ميزنم داغونت ميكنم!

-من اينكار رو نميكنم!

ده دقيقه بعد:

مينروا در حالی كه داغون شده، جای كلاهش با مدالی كه نماد وزير بودنش بود عوض شده و اجزای صورتش به طور كلی جا به جا شدَن و زير چشمش به اندازه يك بادكنك باد كرده، گوشه انفرادی آزكابان افتاده. زاخی ابروهاش رو بالا ميبره و در كمال آرامش، برای اينكه داغون كردن مينروا را كامل انجام داده باشه، سه تا كروشيوی ناقابل هم به ميزنه و ميگه:
-حالا اينقدر اينجا بمون تا بپوسی! من ميرم به ملت بگم برای تفريح رفتی استراليا! حالا ببين كی به جای تو جانشين آزكابان ميشه.



Re: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۸
#28

هستیا جونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۱۴ پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۳
از دهکده شن ور دل گاارا سان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 90
آفلاین
الف دالي ها با حيرت نگاهي به فليم درون سلول جادويي قصه ي ما پرداختند و دركمال تعجب دود سياهي رامي ديدن كه به آن ها اينطوري مي كرد .

لاوندر در حالی که داشت ناخن هایش را تا آرنج می جوید و با نگرانی به دود خیره شده بود گفت :
- این چرا اینجوری می کنه ؟
گودریک:
- صد بار به گرابلی گفتم قبل از اینکه بچه ها رو تایید کنی یه تست شجاعت ازشون بگیر! اه، در بیار دستتو از تو دهنت! موک... مک... تک... این کیه چسبیده به مانیتور؟!
- کورمکه.
- هوی کوری! دماغت رو نمال به ماتنیتور! داریم فیلم میبینیم ها!
کورمک چشم هایش را مالید تا بهتر ببیند و گفت :
-این..این تکون خورد!

گودریک یخه مک را گرفت و او را کنار کشید و گفت :
- برو بابا! تو که کوری!
لیسا سرش را از روی کتابش بلند کرد و گوشزد کرد :
- کور نه ، کورمک مک لاگن!
-حالا هر چی!
سیریوس که با انگشتانش روی میز ضرب گرفته بود گفت :
- این تکون خورد!
گودریک که به شدت عصبی می زد به سمت سیریوس برگشت :
-چرا وقتی میاین ماموریت دیالوگاتون رو درست نمیخونین؟ این دیالوگ این پسره لاگین بود! وااای خدا...این قدر نزن روی میز!
لاوندر که دوباره جویدن ناخن هایش را از سر گرفته بود در گوش رومیلدا گفت :
-ببینم ، این گودریک شما همیشه این قدر عصبیه؟
- نه بابا ، بیچاره از فکر اینکه بدون گرابلی چه جوری میتونه ما رو تحمل کنه به این روز افتاده !

روونا که پشت سر گودریک ایستاده بود گفت :
- گودریک ، حس نمی کنی این دوده داره یه خورده به ما نزدیک تر میشه؟
گودریک دست از سرزنش کردن سیریوس برداشت و به سمت مانیتور برگشت . نه ، انگار واقعا دود داشت به آنها نزدیک می شد !
-دفعه قبلی که داشتیم این فیلم رو نگا می کردیم این اینجا نبـ...
دیدا با شور و شوق بین حررف او پرید :
- بچه ها نگا ! دوده داره مثل فیلم حلقه از تو مانیتور بیرون میاد!


ببخشید دیگه گراب جون . چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه . فقط امیدوارم بلایی سر سوژه نیومده باشه.


گل می کند شقایق، دانه ی اسفند می رسد


Re: انفرادی
پیام زده شده در: ۷:۱۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۸
#27

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
از دل تاريكي ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 302
آفلاین
28 سال قبل ، آزكابان


همين كه ديوانه سازها گرابلي و آبر را از سلول بيرون آوردند ، شكاف بزرگ ديگري در چند قدمي آنها باز شد و دو مرد قوي هيكل و درشت اندام از آن بيرون آمدند .

شنل سياه و بزگي كه به تن داشتند به همراه آن كلاهي كه صورتشان را پوشنده بود ، قيافه ي وحشتناكي به آنها هديه كرده بود .

- اون ديگه كيه؟! بگيردشون

ديوانه سازها به سمت آن دو مرد تازه وارد حركت مي كردند كه در يك در جلوي چشم همگان و در عين باورنكردني بودن ، آن چند دويانه ساز از ضربه ي شمشير آن دو مرد نصف شدند .

آن دو مرد نگاهي به اطراف مي انداختند و انگار در جستجوي كسي يا چيزي بودند كه يكهو نگاهشان بر روي آبر و گرابلي قفل شد .

- خودشونن...رييس گفت اينا رو واسه ببريم ...

آبر و گرابلي : نه!!


اكنون


گودريك به سمت مينروا رفت و گفت :

- ببينم اينا تصوير ضبط كن مداربسته اي يا يه همچين چيزي نداريد ؟

مينروا تفكري كرد و اندكي سري خاراند و سپس با خوشحالي گفت :

- چرا ، چرا ، داريم ، اون سري كه آرتور اومد اينجا بهمون سر بزنه يه چيزايي آورد توي سلول ها نصب كرد .

- خب صفحه ي نمايشش كجاست ؟

- بالاترين طبقه زندان ، يه اتاقي هست زير بلنترين برج .


يك ساعت بعد

تمام الف داليون پشت سر گودريك ايستاده بودند كه بر روي صندلي نشسته بود و مشغول تماشاي فيلم هاي زندان بود .

- بچه ها دقت كنيد ، اينجاس ، اين گرابلي .

ديدا از پشت گودريك گفت :
- آره خودشه ، ولي چرا خودش رو چسبونده به ميله ي در زندان ؟
سپس دوركاس گفت :

- آره ، ولي انگار كسي گرفتتش .

- ولي آخه كسي اونجا نيست .

گودريك اندكي در فيلم دوربين هاي ديگر گشت و گذار كرد و سپس گفت :

الآن مشخص مي شه كسي اونجا بود يا نه .

الف دالي ها با حيرت نگاهي به فليم درون سلول جادويي قصه ي ما پرداختند و دركمال تعجب دود سياهي رامي ديدن كه به آن ها اينطوري مي كرد .


--------
ادامه دهيد ......


[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت


Re: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
#26

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد

و دیوانه ساز ها را نگریستند که به سوی آنان پیشروی میکردند.

- یا مرلین خوتد نجاتمون بده، اینا میخوان چی کار کنن.

-نترس آبر بالاخره یه طوری میشه دیگه.

در همین لحظه ناگهان یک دریچه باز میشه و دوباره اونا رو به طرف خودش میکشه.

28 سال قبل


- آخیش از دست اونا راحت شدیم. اما چه خبره اینجا؟ چرا اینقدر شلوغه؟ من یادم نمیاد همچین اطلاعیه ای واسم اومده باشه که اینجا اینقدر شلوغ بشه.

همهمه همه زندان را پر کرده بود و دیوانه ساز ها دسته دسته با زندانی های متعدد وارد میشدند. هر کس دنبال کار خودش بود و سلولها مملو از آدم شده بودند. پشت سرشان را که نگاه کردند. پانزده نفر مرد بلند قد را دیدند که همگی بدون استثنا علامت مرگخواران را روی دست داشتند.همگی توی یک سلول انفرادی.

- آبر تو اینا رو گرفتی همه رو؟

- والا من نمیدونم چه خبره. اینا انگار حالشون خوب نیس.

- نیگا کن ساعت اون بالا رو، تاریخ هم داره زیرش، بیست ژوئن 1981.

- مگه میشه؟ امکان نداره. یعنی همون سالی که ولدی غیبش زد. نکنه...نکنه...

- یعنی میخوای بگی برگشتیم به گذشته؟ اما این که خیلی وحشتناکه.

ناگهان دو دیوانه ساز به همراه یک مرد به طرف آنها آمدند. آنقدر سر گرم گفتگو شده بودند که یادشان رفته بود که به گذشته رفته اند. در ضمن هیچ کس آنها را با قیافه بیست و هشت سال بعد نمیشناخت. مرد فریاد زد:
- بگیریدشون!

- دیوانه ساز ها به سرعت به سمت آنها حرکت کردند و آنها را از سلول خارج کردند...

زمان حال

همه افراد به شدت در حال جستجو بودند و زمین را کند و کاو میکردند اما هیچ اثری از آبرفروث و گرابلی نبود.
دیدالوس بعد از ساعتها جستجو نزد گودی آمد و گفت:
- گودریک نیستن، هیچ کدومشون نیستن...انگار آب شدن رفتن تو زمین.

- مگه میشه؟ من خودم دیدمشون. اما دو دقیقه از اون بند رفتم بیرون و اومدم دیدم نیستن.

....


ویرایش شده توسط پروفسور گرابلی پلنک در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۵ ۲۳:۵۰:۲۴

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۵ یکشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۸
#25

ماركوس فلينتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۳ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۵ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳
از ايفاي نقش حالم بهم ميخوره
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 316
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد
ماموریت الف دال
4 سال قبل:

ناگهان یک نور سفید درخشان در راهرویی از راهرو های آزکابان بوجود میاد و دو نفر ازش خارج میشن،آبر فورث به سختی آب دهنش رو قورت میده و میگه:
-چرا اینجا اینقده تغییر کرد؟

گرابلی پلنک هم در حالی که میخواد خودشو شجاع نشون بده میگه که:
-نمیدونم، ولی باید تحقیق کنیم و بفهمیم چه اتفاقی داره می افته.

4 سال بعد:

ممد در حالی که به سمت گودریک میدوه فریاد میزنه:
-گــــــــــــــودریــــــــــــــــک!گرابلی و آبر نیستن!

گودریک با تعجب تکرار میکنه:
-چـــی؟ گرابلی و آبر نیستن؟!یعنی کجان؟سریع دستور منو به اعضا برسون، همه باید به دنبال آبر و گرابلی بگردن، حالا گرابلی رو پیدا نکردید هم مهم نیست ولی آبر رو پیدا کنید

ممد هم سریع میدوه که بره و اعضا رو خبر کنه.

لحظاتی بعد، حیاط آزکابان

گودریک مثل ژنرال های ارتش آمریکا فریاد میزنه:
-گوش کنید ای الف دالیون، فرمانده شما و همچنین رئیس آزکابان ناپدید شدن، ماموریت شما پیدا کردن اونهاست، زنده یا مرده، ترجیحا مرده () اگه بدون اونها برگردید همه تون رو طلسم میکنم، تا سه ثانیه دیگه هر کی اینجا باشه طلسم میشه، 1، 2 ...

اما قبل گفتن سه حیاط خالی از هر گونه جنبنده ای شده بود.

4 سال قبل، همان مکان

گرابلی با ترس و لرزی آشکار فریاد زد:
-ما میمیریم آبر، مگه تو رئیس آزکابان نیستی پس چرا این دیوانه ساز ها دارن بهمون حمله میکنن؟

آبر هم که صداش میلرزید جواب داد:
-چه میدونم، معلوم نی که چرا اینکارو میکنن، تازه بزای منم اینجا نیستن.

و دیوانه ساز ها را نگریستند که به سوی آنان پیشروی میکردند...


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

میبخشید کوتاه بود، راستیتش اصلا حال نوشتن نداشتم فقط از رو احترام گذاشتن به دستور گرابلی پلنک اومدم رول زدم، اگه افتضاحه این پست رو به حساب نیارید.
یا حق


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.