-کی؟!من؟! عمرنات!!
زنوف که رنگ صورتش از بنفش به آلبالویی روشن و بالعکس درحال تغییر بود و کم مونده بود از گوشهاش بخار بزنه بیرون، با عصبانیت از جا بلند شد و رداش رو تکوند و لونا را صدا زد . لونا بلافاصله با قلم و کاغذ کنار دست باباش ظاهر شد.
-بنویس! دویست و پنجاه امتیاز از هافلپاف به خاطر حمله به استاد! صد و پنجاه امتیاز به دلیل سه بار استفاده از بوق در سه جمله! هفتاد امتیاز از گریف به خاطر فحاشی به استاد!و...
ملت:
-
-هفتاد امتیاز هم از اسلایترین چون....
زنوف چند لحظه فکر کرد و چون دلیل مناسبی پیدا نکرد ادامه داد :
-چون دلم میخواد! شماها هم اینجوری به من زل نزنید! راه بیفتید!
لونا با رضایت قلمش رو غلاف کرد وکاغذ رو توی جیبش گذاشت .
زنوفیلیوس چند لحظه به آبرفورث که با گله بزهاش از کنارشون رد میشد نگاه کرد و به شکل
دراومد . نیم مین بعد ، زمانی که آخرین بز از جلوی پای زنوف رد میشد ، لامپ بالای سر زنوف روشن شد ؛دینگ!
زنوف به سرعت بز رو با چوبدستی احضار کرد و به زحمت سوارش شد . بز بیچاره که از وزن زیاد زنوف وحشت کرده بود فریاد کشان و بع بع کنان شروع کرد به چرخیدن دور خودش و استاد رو زمین زد . زنوف که دوباره داشت رنگ به رنگ میشد صد امتیاز دیگه از گریف کم کرد و فریاد کشید:
-گرابلی! بیا اینو رامش کن!
جیمز که تازه به همراه تدی به بقیه رسیده بود آدامس خرسیش رو ترکوند و جیغ زد:
-مرگ موش!
-دویست امتیاز دیگه از گریف! این چه وضع صحبت با استاده؟! بنال !
- من هر جوری که بخوام با مرگ موشای ولدی حرف می زنم! مثلا من ناظر محفلما
. گرابلی همرامون نیـــــــــست
!!بعدشم ، یه چیزی بگم؟!
زنوف کروشی حواله جیمز کرد و بز رو با لگد راهی گله ش کرد . تدی که متوجه اوضاع کتری مانند زنوفیلیوس شده بود آستین جیمز رو کشید و اونو از اونجا دور کرد.
چند دقیقه بعد!ملت عرق ریزان و هن و هون کنان از کوه بالا می رفتن و هر از گاهی زیر لبی جد و ابای زنوف رو مورد مرحمت قرار میدادن . کمی عقب تر از اونها ، جیمز و تدی که با هم درگوشی حرف می زدن می اومدن .
-ولی به جان تو من باید بهش بگما!
-بیخیال نمیشی؟! ولش کن دیه! این الان در آستانه انفجاره!
جیمز سرش رو تکون داد و تدی رو دنبال خودش کشید. صورت زنوف دوباره به رنگ عادی برگشته بود و باز مشغول امتیاز کم کردن شده بود . کاملا مشخص بود که اصلا اعصاب نداره. تدی زمزمه کرد:
-فقط حواست باشه جیغ.....
-استـــــــاد! یه چیزی بگم
؟!
زنوف دوباره به رنگ آلبالویی روشن دراومد و رگ گردنش به شکل خطرناکی زد بیرون!
-نزنی! د فرار!
چند دقیقه بعد تر!-استـــــــــاد
!
-
!
چند دقیقه بعد ترتر!-اســــــتـــــــــــاد
!!
-
.
.
.
.
نیم ساعت بعد!-هوف! بالاخره رسیدیم!پسر عجب جاییه!
آبر اینو خطاب به یکی از بز هاش گفت و دستش رو سایبون چشماش کرد تا محوطه رو بهتر ببینه . زمین کوییدیچ کوهستانی بنای بزرگی ساخه شده از سنگ های تیره بود که در دل کوه ساخته شده بود . پرچم های رنگارنگ و بزرگ بالای دیوارهاش تکون می خوردن و منظره زیبایی به وجود می آوردن . جیمز برای صدمین بار پاورچین پاورچین به زنوف نزدیک شد و جیغ زد:
-اســــــــــتـــــــــــــــــــــــــــــاد
!!!
-بمیری! چیه؟!!
-اجازه؟! ما جارو ها رو جا گذاشتیم
.
تلق!(صدای برخورد فک ملت ، خود ملت ، کیف ملت و غیره ها با زمین!!)