او با ترس و اضطراب به در نزديك تر شد . نزديك تر شد و هنگامي كه در را باز كرد ،
گودريك را پشت در ديد ! او با يك پيچ گوشتي و يك جعبه ابزار ، در مقابل در ايستاده بود ...
- گودريك جان ، چيكار ميكني ؟
گودريك كه دستپاچه شده بود ، گفت : اِ... ميخواستم ... ميخواستم قفل در اتاقت رو عوض كنم !
دامبلدور كه كمي به او شك كرده بود ، گفت : ولي قفل اتاق من كه مشكلي نداره ؟ چيزي ميخواي ؟
- نه ... نه ...من هيچ چيزي نميخوام . فقط خواستم قفل اتاقت رو درست كرده باشم !
- من كه يه بار گفتم ، اتاق من قفلش خراب نيست . حالا هم عيبي نداره . بيا با هم بريم شام بخوريم .
سرانجام آلبوس و گودريك براي صرف شام ، راهي آشپزخانه شدند تا غذايي را كه مالي براي آنها حاضر كرده بود ، ميل كنند .
آشپزخانه ي خانه ي گريمالد همه مشغول خوردن شام بودند به جز گودريك كه انگشتش را به ته حلقش فرو برده بود .
- عمو آلبوس ، ميشه اون نمكدون رو بدي ؟
جيمز اين درخواست را از دامبلدور كرد و دامبلدور هم با مهرباني ، نمكدون رو تقديم جيمز كرد ولي جيمز با اخم مادرش روبه رو شد .
- بچه اينقدر نمك نخور ، نمك هروئين سفيده ، مضره .
- خب من چيكار كنم ؟ غذاش بي نمكه ، به درد نميخوره .
مالي كه از صحبت هاي جيمز ناراحت شده بود ، گفت : عزيزم ، اگه دوست نداري ميتوني نخوري !
- مالي جون ، بچه قصد بي احترامي نداشت ، فقط ...
ناگهان صدايي توجه همه را به خود جلب كرد ...
هوووو ! گودريك بر سر ميز غذاخوري ، استفراغ كرد و حال همه به جز جيمز را به هم زد .
- نيگا كنيد چقدر خوشگله ... مثل سوپ جو ميمونه .
همه به جيمز چشم غره رفتند و گودريك از سر ميز بلند شد و گفت : ببخشيد ، عذر ميخوام . من دارم ميرم دهنمو بشورم .
تمام محفلي ها كه نزديك بود خودشان استفراغ كنند ، با تعجب به گودريك زل زده بودند . گودريك هم به سمت اتاق دامبلدور راه افتاد و وقتي وارد اتاق شد ، دفترچه ي خاطرات را ديد و آنرا در جيب شلوارش قرار داد و به سمت دستشويي راهي شد .
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۱۵ ۱۸:۲۱:۴۵
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۱۵ ۱۹:۰۶:۱۸