هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کلاس آموزش تقلبات سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۴۳ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸

فلورنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۴ جمعه ۱۶ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۰
از قلب هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 63
آفلاین
ميتونيد يكي از خاطرات خودتون رو در مورد تقلب بنويسيد. 30 امتياز

صبح امتحان :

ساعت هفت صبح بود. با هول و هراس از خواب بیدار شدم . استرس تمام وجودم را فراگرفته بود .تقریبا نصف بیشتر کتاب را به صورت تقلب در وسایل مختلف جاسازی کرده بودم :در جامدادی، زیر دستی و حتی در جیب ردا !

وارد سرسرای بزرگ شدم و مستقیما سر جلسه ی امتحان رفتم. همه ی بچه ها حاضر و اماده بودند تا امتحانشان را با موفقیت پشت سر بگذارند اما من حتی یک دور هم نتوانسته بودم کتابم را بخوانم .برگه ها ی دسته بندی شده ی امتحان در بالای هر میز و در هوا شناور بود. حدود یک ربع ساعت بعد انها بین دانش اموزان توزیع شد.

برگه ی امتحان دو صفحه ی کامل بود. جغرافیای جادویی یکی از بدترین درس هایی بود که می شناختم .اغلب نمره های خوبی می گرفتم اما، به شرط دو دور مرور کل کتاب ! نگاهی اجمالی به تمام سوالها انداختم. تقریبا بیشتر سوالهایی که حدس می زدم در امتحان امده بود تنها می بایست، با دقت تقلب های خود را باز می کردم تا حداقل نمره ی قبولی بگیرم.

مراقبی که سر جلسه بود زنی باهوش بود که من از قبل شناختی مختصر از او داشتم .تابش نور بر روی شیشه های عینکش فرصت نمی داد که حرکت چشمان او را تشخیص دهم از این رو ناچار شدم اول کمی از سوالهایی که می دانستم را جواب دهم و بعد کم کم تقلب ها را رو کنم. یکی یکی انها را باز کردم و نوشتم. یک نگاه به مراقب ، یک نگاه به تقلب ها !

تقریبا حالم بهتر شده بود .لبخندی زدم و فرم اطلاعات شخصی در ابتدای برگه را پر کردم . حالا می توانستم به راحتی نمره ی قابل قبولی از این امتحان کسب کنم. ناگهان سایه ی سنگینی را در بالای سرم حس کردم . چوب جادو شخصی با خشونت تمام به سمت برگه ام امد و جوهری قرمز رنگ را بر روی ان پاشید. جوهر پس از مدتی به شکل کلمه ای ناخوشایند درامد :

مردود


ویرایش شده توسط فلورنس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۱۱:۴۵:۵۳

*FLORENCE*~~~~~ ~~~~~
Any Thing Is Possible If you Just Believe That تصویر کوچک شده


Re: کلاس آموزش تقلبات سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸
#99

هستیا جونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۱۴ پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۳
از دهکده شن ور دل گاارا سان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 90
آفلاین
2. يك تقلب سياه در سال 1940 صورت گرفته بوده، شرح كامل اون رو (به صورت رول يا غير رول هر طور مايليد) بنويسيد. نام متقلب ذكر بشه. 30 امتياز


-خیلی خوب، ورقه ها رو از روی زمین بردارید . دقیقا چهل دقیقه فرصت دارید . موفق باشید!

با شنیدن صدای رسای دامبلدور به سرعت برق روی میزش خم شد و برگه سوالات را از روی زمین برداشت . مطمئن بود که این امتحان برایش کاری ندارد . هر چه باشد او بهترین شاگرد کلاس تغییر شکل بود . آنقدر به خودش اطمینان داشت که حتی یک دقیقه هم برای دوره کردن جزوه ها وقتش را تلف نکرده بود و تمام روز را صرف زیر و رو کردن قلعه برای پیدا کردن آن حفره مرموز کرده بود. برگه را بالاگرفت و اولین سوال را از نظر گذراند:
-برای تبدیل کردن یک موش به فنجان چه چیز هایی نیاز داریم اگر موش به رنگ خرمایی باشد؟

از این آسان تر نمی شد . قلم پرش را برداشت و روی کاغذ گذاشت . مدتی به جملاتی که می خواست بنویسد فکر کرد . ذهنش پر از افکار اشفته بود . فکر حفره مخفی توی دستشویی و مجسمه با شکوه اسلایترین لحظه ای رهایش نمی کرد . نمیتوانست به راحتی فکرش را متمرکز کند.

به اطراف نگاه کرد . همه به سرعت مشغول نوشتن شده بودند . حتی دالاهوف که همیشه در تغییر شکل مشکل داشت به سرعت برق مشغول نوشتن شده بود . نگاهش با نگاه دامبلدور تلاقی کرد که به او نزدیک شده بود. دامبلدور لبخندی زد و آهسته گفت:
-مشکلی پیش اومده تام؟

سرش را به نشانه نفی تکان داد .دامبلدور قدم زنان از او دور شد. تصویر مجسمه و تالار توی ذهنش پیچ و تاب می خورد. قلم پر سیاهش را روی میز گذاشت و سرش را بین دست هایش گرفت . تمام اطلاعات ذهنش را مرور کرد اما ذهنش قفل کرده بود . آخرین راه حلی که به ذهنش می رسید تقلب بود . تقلب درست جلوی چشم دامبلدور!! پیش خودش فکر کرد: چرا که نه ، هر چی باشه خون سالازار توی رگ های من جریان داره!

دور و بری هایش را زیر نظر گرفت . اوری درست جلویش نشسته بود . با صدای آرام زمزمه کرد:
-اوری،برگه ت رو بنداز زمین!

اوری کوچکترین حرکتی نکرد . مطمئن بود که صدایش را نشنیده چون هیچ کدام از اعضای دسته اش جرات سرپیچی از دستورات او را نداشتند . به بهانه زدن قلم پرش در مرکب اندکی خم شد و با صدای بلند تری زمزمه کرد:
-اوری، برگه ت رو بنداز پایین!

هیچ حرکتی . فکر تنبیه کردن اوری را در کنار خاطره حفره اسرار به خاطر سپرد. ترسو! چوبدستی اش را از جیب ردایش درآورد ،به سمت برگه دالاهوف که سرش تقریبا به برگه چسبیده بود نشانه رفت و وردی را غیر لفظی اجرا کرد . دامبلدور مشغول تصحیح برگه کیلمر شده بود . شادی وصف ناپذیری وجودش را پر کرد . تمام نوشته ها از روی برگه آنتونین روی برگه خودش کپی می شدند . بعد از چند دقیقه تمام جواب ها را داشت . برگه اش را با رضایت برداشت و به سمت میز دامبلدور به راه افتاد . دامبلدور سرش را از روی برگه ها بلند کرد و با دیدن او لبخندی به لب آورد و با چشم های نافذ آبی رنگش به او خیره شد:
-تام ماروولو ریدل،نمیدونستم بدون استفاده از مرکب و چوبدستی میتونی بنویسی!


ویرایش شده توسط هستيا جونز در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۱۵:۰۱:۵۸

گل می کند شقایق، دانه ی اسفند می رسد


Re: کلاس آموزش تقلبات سیاه
پیام زده شده در: ۸:۵۸ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸
#98

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
1. ميتونيد يكي از خاطرات خودتون رو در مورد تقلب بنويسيد. 30 امتياز


-فردا امتحان داری، برو درست رو بخون!

كينگزلی گوشواره های طلاييش رو صاف ميكنه و با اشتياق به قيافش توی آينه دستيش نگاه ميكنه.( حالا مثلا خيلی قيافه هم داره. ) هرميون گرنجر پشت سرش واستاده و مثل آدم های عصر حجر موهاش رو از سرش ميكنه و كينگزلی رو نگاه ميكنه كه در كمالِ آرامش روی كتاب معجون سازيش نشسته.

-ديوونه،فردا صفر هم نميشيا! برو بشين درست رو بخون! اون كتاب به جز اينكه روش بشينی، استفاده های ديگه ای هم داره.

كينگزلی چپ چپ هرميون رو نگاه ميكنه. كتاب رو از زير اون جاش( ) برميداره و محكم بر كله ی هرميون ميكوبونه تا نشون بده اون كتاب استفاده های ديگه ای هم داره!

مدتی بعد:

-كينگزلی، خوندی درس رو؟ نكات مبهمش زياده، به من كمك ميكنی؟

كينگزلی كه كاملا" مطمئنه زاخارياس بالاخونش رو اجاره داده، با تعجب ميپرسه:
-حالا به كی اجاره دادی؟

زاخارياس خودش رو، روی زمين ولو ميكنه و با تعجب ميپرسه:
-چی رو اجاره دادم؟

-آها، هيچی! من كه لای كتاب رو هم با نكردم. فردا به لطف دستشويی و بچه ها، نمره كامل رو ميگيرم. خيالت راحت.

زاخارياس كه با توجه به مخِ كوچيكش انتظار نميره چيزی از جمله ی منطقی كينگزلی بفهمه با چشمان از حدقه در اومده و عينِ اين سوسول های تقلب نديده، به علت اين كه مغزش توان نگه داری جملات ارزشمند كينگزلی رو نداره، غش ميكنه!

همان شب، دستشويی:

-واقعا مرلين رو شكر كه هيچكی تو دستشويی دخترا نمياد از تقلبات من بهره برداری كنه!

كينگزلی لبخندی ميزنه و تمام جزوات استاد و همين طور كتابش رو، روی يكی از توالت های فرنگی ميذاره و از سر خوشحالی قهقهه ميزنه.

- فردا كامل ميگرم. چه حالی ميده، هيچكی اينجا نيست، هيچكی نميفهمه تقلب كردم.

-هوی، حسن كچل ، من اينجا بوقم مگه؟ چه طور ميگی هيچكی اينجا نيست؟ هيچكی ميرتل رو دوست نداره. هيــــچكی.

كينگزلی كلا" شرايط رو وخيم ميبينه و به اين نتيجه ميرسه كه تا دو دقيقه بعد با فرياد های ميرتل كل مدرسه تو دستشويی خالی ميشن.

دو دقيقه بعد:

كل مدرسه تو دستشويی خالی شدن و پرسی در راسشون قرار داره:
-اينجا چه خبر شده؟ ميرتل اين كينگزلی داشت چی كار ميكرد؟

كينگزلی به طرزِ فجيعی قرمز ميشه و به ميرتل نگاه ميكنه كه آروم آروم از صدای گريش كاسته ميشه.
-جناب مدير، اين حسن كچل ميخواست تقلب كنه! مداركش هم روی اون توالت فرنگيه.

پرسی با عصبانيت به كينگزلی نگاه ميكنه و ميگه:
-خجالت بكش، كينگزلی! مثلا وزير سحر و جادو هستيا. گوشواره هم كه ميندازی تو گوشات. بدو بريم تو دفتر توجيهات تا توجيهت كنم.

يك ساعت بعد:

ملت همه با هيجان جلوی در دفتر توجيهات نشستن تا ببينن نتيجه كارِ كينگزلی چی ميشه.پرسی در رو باز ميكنه و در حالی كه يقه كينگزلی رو گرفته ميندازتش بالا و خيلی آروم()، شوتش ميكنه، به صورتی كه كينگزلی، از هاگوارتز خارج ميشه.

-چه ميكنه اين پرسی ويزلی.



Re: کلاس آموزش تقلبات سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۱۷ شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۸
#97

سیموس فینیگانold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۰
از خونمون
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 269
آفلاین
1. ميتونيد يكي از خاطرات خودتون رو در مورد تقلب بنويسيد

در تالارعمومي هاگوارتز به جاي ميزهاي طويل هميشگي كه هركدوم مربوط به يك گروه بود،ميزهاي يك نفره ي امتحاني چوبي رنگ و رو رفته اي گذاشته بودن.همه ي اعضاي گريفندور براي امتحان معجون سازي در سالن بودن.تو چهره ي همه اضطراب به روشني ديده ميشد به جز هرميون كه مثل هميشه آماده تر از همه به نظر ميرسيد.وقتي همه پشت ميز ها مينشستن،رون تمام توانشو به خرج داد تا بتونه كنار هرميون بشينه.منم طبق معمول كنار دين نشسته بودم و منتظر بودم برگه هارو پخش كنن.برگه ها مثل پرنده هايي معلق در هوا به پرواز دراومدن و جلوي تك تك دانش آموزا قرار گرفت.بعد از شروع شدن امتحان رون تمام تلاششو ميكرد كه بتونه يه كلمه از رو دست هرميون ببينه ولي هرميون كاملا دستشو بسته بود.سيموس كه چشش به اولين سوال خورد شكه شد و از روي تعجب ديد سوالي كه مال سه درس جلوتره تو امتحان اومده(امان از دست اين اسنيپ)سيموس با صداي ريزي به دين گفت:
-پيسسس.هوي..پيشته...
-ها..چيه..با مني؟؟؟
-بيار پايين اون صداتو
-هان...چيه؟؟
-جواب سوال يك چي ميشه؟؟؟
-نمي دونم....فكر كنم مال سه،چهار درس جلوتره...!!
سيموس روشو به اون طرف ميكنه و ميبينه كه نويل داره مثل چي جواب سوالا رو ميده.از تعجب نزديك بود يه شاخي چيزي در بياره.
-هي نويل...
-هان..چي...بله؟؟؟
-برگتو بده به من منم برگمو ميدم بهت و بعد برام جواب سوالارو بنويس.
-چيكار كنم كه اسنيپ نفهمه؟؟؟؟مثل جغد داره به همه نيگا ميكنه
سيموس با خودش فكر كرد(حيف جغد كه اين اسنيپو بهش نسبت دادن)و يه فكر مثل انفجار هايي كه هميشه براش پيش مياد تو ذهنش منفجر شد وبلند داد زد:
-فهميدم
همه از جمله اسنيپ چپ چپ به سيموس نيگا كردن.بعد از اين كه همه مشغول كار خودشون شدن سيموس آروم به نويل گفت:
-هي نويل فهميدم
-چيو فهميدي؟؟
-من و تو رو برگه هامون افسون دلسردي ميخونيم كه ناپديد شن بعد برگه هامونو عوض ميكنيم و تو ضد افسونو رو برگه ي من اجرا كن و جواباشو بده...
-آهان..باشه.

پس شد آنچه شد


[color=CC0000][b]قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!!!!!
ميجنگيم تا آخرين نفس !!!!
ميجنگي


Re: کلاس آموزش تقلبات سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۸۸
#96

رکسانه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۶ سه شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵ جمعه ۴ فروردین ۱۳۹۱
از تو بعید بود!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 59
آفلاین
2.یک تقلّب سیاه در سال 1940 صورت......

قلبش به شدّت در سینه می تپید.آخه چطور ممکن بود همه چیز یادش بره؟حتّی ورد جا به جایی اشیاء!حرف های دیشب مادرش بی وقفه در گوشش می پیچید:آخه بچّه مگه تو فردا امتحان نداری؟اون مسنجر مادر مرده رو یه دقه ول کن بیا بشین سراغ درست!نا سلامتی امتحان مرِلاینی هستا!(امتحان مرلاینی برای گرفتن درجه ی مرلینی برگذار می شود.)
چرا لای کتاب هایش را باز نکرده بود؟چرا کمی بیشتر درس نخوانده بود تا بتواند امتحانش را عین آدم بدهد و مدرک مرلاینی بگیرد؟ چرا های بی جوابش از تمام ستاره های آسمان نیز بیشتر بود.
پروفسور تافتی فریاد زد:وقتتون تمومه!برگه هارو از عقب بدین بیاد جلو!
ناگهان فکری به سرش خطور کرد!
برگه ی پشت سریش(ممّد علی خیّاط) را گرفت و اسم او و همچنین اسم خودش را از روی برگه پاک کرد.سپس اسم خودش را در ورقه ی ممّد علی خیّاط و اسم ممّد علی خیّاط را در بالای ورقه ی خودش نوشت.(خدا را شکر می کرد که از سرعت بالایی برخوردار بود.هرچه نباشد جستجوگر محلّشان بود!) و بعد دو برگه را به نفر جلویی داد و نفسی راحت کشید.
صدای ممّد علی را از پشت سرش می شنید که می گفت:خدا کنه قبول شم تا پول کلّیه ی ننم که برای خرج تحصیل من فروخته بود،به هدر نرفته باشه!
وقتی آن مدرک مرلاینی را که جغدی سفید صبح آن روز آورده بود را ورانداز می کرد،اشک در چشمانش حلقه زده بود.آخه مگه ممکن بود گودریک گریفیندور بخشنده برای گرفتن مدرک مرلاینی دست به یه همچین عمل کثیفی بزنه؟؟؟!!


جان اسیر دل/دل اسیر دوست/دوست چه میداند/ دل اسیر اوست


Re: کلاس آموزش تقلبات سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۱۲ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۸۸
#95

ترورس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۱ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۱۸ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۹
از این سبیل ها خوف نمی کنی یابو !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 209
آفلاین
شب امتحان

1. ميتونيد يكي از خاطرات خودتون رو در مورد تقلب بنويسيد. 30 امتياز

ترورس روی زمین دراز کشیده بود و دفتری روی صورتش قرار داشت برای همین صورتش دیده نمی شد ولی صدای خرخرش تمام تالار عمومی را بر داشته بود در روی کاناپه برودریک نشسته بود و سرش روی مبل افتاده و دستارش کج شده بود انطرف تالار عمومی ریون مرلین ریشش را زیر سرش گذاشته بود و خوابیده بود ، ارنولد ایستاده بود ولی چشمانش بسته بود خرخر میکرد!

دختران همه سرهایشان را داخل کتاب هایشان برده بودند و به شدت مشغول درس خواندن بودند.

صبح متحان

ویولت در کنار ترورس ایستاده بود و بالگد سعی در بیدار کردن ترورس داشت!

-نکن بوقی حصلتو ندارم!
-پاشو گمشو همه بیدار شدن حتی مرلین ، پاشو امتحان داریم!!!

با شنیدن کلمه امتحان ترورس پرید و سیخ نشست و کتاب از روی صورتش افتاد.

-وای وای خاک بر سرم ویولت جون ننت برسون باشه قبوله تا یک سال شستو شوی تالار با من !

ترورس برخاست و پسران را دید که همه جزوه های دختران را گرفته اند و سریع مشغول خواندنند.
ترورس با جف پا رفت تو دهن نجنیی و جزوه رو از دستش گرفت وشروع به خواندن کرد!
هرچه میخواند کمتر می فهمید ، برای همین کتاب را روی سر نجینی پرت کرد و مغز نجنیی با زمین یکی شد!

ترورس : برودریک چرا تو درس نمی خونی ؟
برودریک : خداوند همانا مارا از این امتحان سر بلند بیرون خواهد اورد !

تروس بر خودش لعنت میفرستاد و با خودش عهد بست امتحان بعدی دیگه حتما درس بخونه !
کم کم همه پا شدن و به سمت سالن امتحان حرکت کردند ترورس هم که از همه قول گرفته بود که بهش برسونن پشت سر همه به راه افتاد.

ترورس روی صندلیش نشسته بود و موقعیت را می سنجید به نظر بد نمی امد مرلین سمت چپش بود ، ارنولد سمت راست ویولت عقب و گابر جلو.
برگه ها داده شد و امتحان شروع شد ، سوال اول را خواند هیچی نفهمید سوال دوم را خواند هیچی نفهمید خنده اش گرفته بود ، همه سوال ها رو خوانده بود با این حال فقط سه تا رو جواب داده بود.
نگاهی به مرلین انداخت :پست پست پست ( افکت صدا کردن بکس سر جلسه امتحان )
اما مرلین خوابیده بود و ریشهایش جلو صورتش را پوشانده بود ، سرش را برگرداند ونگاهی به ویولت انداخت مانند برق داشت می نوشت ، ترورس گفت : پست پست هوی هوی هوی کثافت

ویولت اندک توجهی هم به تورورس نکرد و سرش به کار خودش بود ترورس نگاهی به گابر انداخت و با پا یک ضربه اروم به پشت گابر زد .

-هوی پسره احمق چرا جفتک میندازی مگه مریضی روانی شتر !
ترورس:

تمام معلم ها به سمت ترورس نگاه کردند و ایوان گفت : تو سر جلسه امتحان هم به دخترا ور میری اخه چقدر خری تو یک بار دیگه تکرار بشه دهنتو فلان میکنم!

پرسی :منم برات جلسه توجیهی میزارم!

ترورس در حالی که عرق از سرو رویش می چکید به برگه اش نگاه کرد!
بعد از چند دقیقه نگاهی به ارنولد انداخت و او را دید که کاغذی باریک در دست دارد و همه سوال ها را جاب داده.

-پیست
-ها چیه
-بیا برگه منم بنویس جان ننت
-بده

ترورس برگه اش رو با مال ارنولد عوض کرد و و نفسی از سر اسودگی کشید !
حالا که همه چیز مرتب بود خواست کمی تفریح کند!

-اقای روزیه این گولدون چه گیاهیه؟
-پسرم این درخته ببین میوشم موزه!
-بله اقا براتون بچنیم بخورید؟
-نه عزبزم این هنوز نرسیده!!!
-پرفسور شما شلوارتونو از هاکوپیان خریدید؟
-نه از گراد گرفتم خشگله نه خودم که خیلی دوسش میدارم!
-چرا پرفسور ریشاتونو نمی زنید تیغ ندارید براتون بخریم ؟
-خفشو ترورس اصلا به توچه پرو ! سرت به کارت باشه.

پرسی سریع به سمت ترورس امد و گفت : خوب دیگه واقعا" ضروریه که با شما جلسه توجهیه پر کار و پر فشاری داشته باشم اقای ترورس.

ترورس برگه رو از ارنولد گرفت و همین لحظه ایوان علام کرد جلسه تموم شده.

ترورس دم در کلاس ایستاده بود ومنتظر گابر بود!


خدا يكي ؛ زن يكي ، يكي !

"تا دنیا دنیاست ابی مال ماست / ما قهرمانیم جام تو دست ماست"


Re: کلاس آموزش تقلبات سیاه
پیام زده شده در: ۹:۱۷ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۸۸
#94

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
امتيازات

گريفندور : ----

هافلپاف : 28 امتياز

پيوز : 30 امتياز

هستيا جونز : 30 امتياز

نيمفادورا تانكس : 23 امتياز



ريونكلاو : ----

اسليترين : 10 امتياز

مورگانا لي فاي : 30 امتياز

* به پيوز و هستيا و مورگانا 5 امتياز اضافه شد.


[b]دیگه ب


Re: کلاس آموزش تقلبات سیاه
پیام زده شده در: ۹:۰۳ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۸۸
#93

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
در كلاس به ارامي باز ميشه. همه ي دانش آموزان روي صندلي هايشان پخش و پلا شده اند و خوابند. گابر وارد ميشه و از قصد در رو محكم ميبنده! همه از جايشان ميپرند و به دبير نگاه ميكنند:

گابر :
ملت :

- سلام! ببخشيد، ديدم همتون خوابيد. حالا يه روز جمعه اومديد مدرسه ها! اَه، سوسول ها. خب. من امروز اصلا" حوصله ي رول زدن و اينا رو ندارم، بنابراين خفه شيد و بذاريد من درسم رو بدم. امروز ميرسيم به اصلي ترين درس! تقلبات ِ‌ سياه. شما ميتونيد اگه خيلي بچه مثبت هستيد روش مقابله و شناسايي اش رو ياد بگيريد! من فقط يك مثال از تقلبات‌ِ‌ سياه ميزنم. شما تصور كنيد يكي از دشمنانتون ميخواد كنفرانس بده. شما با استفاده از معجون مركب پيچيده ميتونيد خودتون رو به شكل او در بياريد و بريد كنفرانسش رو گند بزنيد بهش. درصد ِ‌ مجازات اين نوع معجون ها و ورد ها ، خيلي بيشتر هست اما بيشتر ميچسبه.

گابر به تخته ضربه اي زد و عبارت زير روي آن نقش بست:

" در تقلبات ِ سياه جادويي، هيچ گونه روش مشنگي به كار نمي رود. اين نوع تقلب فقط با استفاده از معجون ها و طلسم ها سورت ميگيرد . "

مورگانا دستش رو بلند ميكنه.
- بله خانوم لي فاي؟ (عجب فاميلي ِ چرتي! )
- ببخشيد استاد، سورت نه! صورت درسته.
- !

گابريل همچنان چشم غره روان (!) از كنار تخته ميره كنار و از حرصش "سورت " رو به " ثورت " تبديل ميكنه.

- خيله خب! در مورد شناسايي ِ تقلب دو روش وجود داره. يك : ورد ِ " ديسكاورزچيت " كه اگر اين ورد رو توي يك اتاق بزنيد كه تقلبي توش صورت گرفته باشه، هرچند خيلي سياه باشه و حتي براش آدمي كشته شده باشه؛ ميتونيد متوجهش بشيد. و ديگه اينكه تقلب چي بوده و غيره به عهده ي شماست كه متوجه بشيد. اما اين ورد وجود تقلب رو نشون ميده و محل اون رو هم مشخص ميكنه. مثلا" من ديروز اونجا امتحان ِ ورودي ِ وزارت خونه رو دادم براي كارگاهي.

گابريل چوبدستي اش را به سمت ِ‌صندلي آخري گرفت و زير لب گفت: ديسكاورزچيت !

صندلي آخر شروع به لرزيدن كرد. چيزهايي به حالت نامرئي روي ميز آخري ظاهر شدند و به هوا رفتند . يك ورقه ي كاغذ و يك قلم ِ همه كاره!

بچه ها : هه هه !
گابر : اين نشون داد كه من چيكاركرده ام. چون خيلي قوي بود. ولي مال ِ شماها عمرا" به اينجاها نميكشه.

تكليف : (فقط يكي از سه تاي زير رو انجام ميديد).

1. ميتونيد يكي از خاطرات خودتون رو در مورد تقلب بنويسيد. 30 امتياز
2. يك تقلب سياه در سال 1940 صورت گرفته بوده، شرح كامل اون رو (به صورت رول يا غير رول هر طور مايليد) بنويسيد. نام متقلب ذكر بشه. 30 امتياز
3. با استفاده از ورد ديسكاورزچيت، يك تقلب را شناسايي كنيد. لازم نيست حتما" خيلي تقلب ِ‌ بزرگي باشه. اما كامل باشه!
30 امتياز


[b]دیگه ب


Re: کلاس آموزش تقلبات سیاه
پیام زده شده در: ۴:۵۹ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸
#92

نیمفادورا تانکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۳ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۱۸ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸
از ریش مرلین آویزون نشو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 93
آفلاین
بالاخره ملت به بيد كتك زن رسيدند و جيغ و داد زنان به زاخي گفتند: بيا پايين!
- خوب-آخ-بوقياي-آخ-گاگول-آخ-نميتونم!
- راس ميگه!
- بايد كمكش كنيم!
- الان درخت متوقف ميكنم.

كينگزلي اين را گفت و به سوي گره درخت رفت اما ناگهان آبرفورت جلويش را گرفت و گفت: بذار كتك بخوره!
- چرا؟
- چون به ما گفت بوقياي گاگول!
-خوب بوقي و گاگولي ديگه بزچرون! برو كنار.
- عمرا!

آبر و زاخي با هم گلاويز شدند و شروغ كردند به كتك كاري و ملت هم با جيغ و داد تشويقشان كردند و زاخارياس كه داشت لت و پار ميشد را به كلي فراموش كردند.
در همين زمان تد ريموس لوپين از صداي جيغ و داد بالاي سرش فهميد ك آن بيرون گوشت هاي لذيذ منتظر دندان او هستند و به سمت آن ها روانه شد.

آن بالا همچنان آبر و كينگز به صورت زخمي يكديگر مشت ميزدند. بالاخره گابريل چوبدستي اش را كشيد و با يك حركت موجي شكل دست آبر و كينگز را همان جا نقش زمين كرد. بلافاصله تدي گرگ شده از سوراخ بيرون آمد و روي آن دو پريد. دختر ها جيغ كشان به هر طرف گريختند. فنگ از دست ريپر گريحت و به سمت تدي حمله ور شد، اما او با يك ضربه پنجه فنگ را به گوشه اي پرتاب كرد. عمه مارج غش كرد و بر زمين افتاد.

نفس آبرفورت و كينگزلي در سينه شان حبس شده بود.
آبر خودش را خيس كرد و كينگزگي از هوش رفت.
تد دهانش را باز كرد و ...
بامب ... بامب ... بامب

همه، از بيد كتك زن گرفته تا تدي سر جايشان ميخكوب شدند. ملت سرشان را به سمت جنگل برگرداندند وچشمشان به هيكل عظيم گراوپ افتاد. او خم شد و تدي را با دو انگشت خود بلند كرد و جلوي صورتش گرفت ...


ویرایش شده توسط نيمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۳ ۵:۰۵:۵۱

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، [color=FF0000]شجاعت و غلب�


Re: کلاس آموزش تقلبات سیاه
پیام زده شده در: ۶:۵۳ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸
#91

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
پیوز لحظه ای در جایش متوقف شد و رو به ریتا گفت : « هی ریتا ... تو صدایی نمیشنوی ؟ »

ریتا هم لحظه ای ایستاد و گوش داد، سپس به سمت منبع صدا که شبیه جیغ و داد بود برگشت و گفت : « اِ ... پیوز زاخیه ! »

پیوز : اِ ... ریتا زاخیه !

پیوز و ریتا : اِ ... ملت زاخیه

ملت : اوا استاد زاخیه

عمه مارج : ریپر اونجارو ... زاخیه

ریپر : واق واق ! واق ! (ترجمه : هی فنگ ! زاخیه ! )

همه ملت به زاخی که توسط شاخه های بید کتک زن بلند شده بود و در هوا تاب میخورد و فریاد میکشید نگاه کردند. تا اینکه ریتا گفت : « اِ بچه ها اون بید کتک زنه ! »

.
.
.
.
.

ریپر : واق واق !! واق واق !! (ترجمه : وای فنگ نگاه کن !! اون بید کتک زنه !! )

لحظاتی بعد ...

همه ملت در حال رفتن به سمت بید کتک زن هستند تا زاخاریاس رو نجات بدند. در کنار کلبه هاگرید ، فنگ، ریپر، عمه مارج و گابریل ایستادند و دارن به ملت نگاه میکنن ! گابریل از همونجا فریاد میزنه : « اِ ملت ... زود باشین ! زاخی مرد »

اما ملت همچنان با خونسردی دارن به سمت بید کتک زن میرن ...


----


همزمان ، در عمق تونل های زیر بیدکتک زن ، درست در انتهای آن، در ساختمان شیون آوارگان، صدای فریاد دردناکی شروع میشه و تدریموس لوپین به شکل گرگینه تغییرشکل میده ...


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۰ ۶:۵۵:۵۵

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.