هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ جمعه ۱۷ مهر ۱۳۸۸

رون ویزلیold4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۴ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۱۶ دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۰
از پناهگاه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
انگیزه شما؟!
مبارزه با سیاهی و اینا
چند ساعت از وقت خود را -روزانه يا هفتگي- به محفل اختصاص مي دهيد؟
روزی دو سه ساعت می تونم
باید با جادوی سفید آشنا باشید، یک مبارز واقعی در مقابل جادوی سیاه.

با یک پست کاملا سفید در هر جا و هر تاپیک این قدرتها رو به ما نشون بدید. حتی همین جا یا در جایگاه سفیدان اصیل با یک پست تکی قابلیتهای خودتون رو نشون بدید.
در پست بعدی
حضور در جمع محفلیان به پذیرش قوانین و شرایط محفل ققنوس و همچنین قبول کردن خطر مبارزه، نیازمنده. اونها رو می پذیرید؟
بله با کمال میل
تو یه چند خط، به صورت خلاصه و کوتاه؛ برخوردتون رو با مرگخوارا یا اربابشون توصیف کنید.
عاقلانه اش اینه که از پشت حمله کنم


[b][color=000066]نان و ستاره
نان در کنارم و ستاره ها دور،
آن دورها...
به ستاره ها نگاه می کنم و نان می خورم!
چنان غرق


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۸



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۳ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۹
از shiraz
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
انگیزه من گسترش سپیدی و نابودی کامل سیاهی با کمک تمام دوستان است
اگر بی کار باشم روزی 4_5 ساعت
بارون شدیدی میومد مردی شنل پوش از تپه ای تاریک بالا میرفت وی چهره ی بسیار خشنی داشت زخم عمیقی بر روی صورت وی خود نمایی میکرد به بالی تپه رسید از جیب ردایش ساعت قدیمی زنجیر داری بیرون اورد کم کم زمان موعود فرا میرسید بعد از چند دقیقه ناگهان صدای عجیبی در ان تند باد به گوش خورد سه مرد بلند قامت بر روی تپه ظاهر شدند یکی از انها که بین دو نفر دیگر ایستاده بود چوب جادویش را بیرون کشیده و وردی را زیر لب زمزمه کرد ناگهان همه جا در سکوتی سهمگین فرو رفت و مرد شروع به صحبت کرد:شب به خیر مایکل خیلی وقت بود که ندیدیه بودمت مایکل صاف ایستادو گفت سلام لوسیوس حتما با من کار مهمی داشتی که این موقع شب و در این مکان میخواستی منو ملاقات کنی فکر میکردم تنهاییم! وبه دو نفر دیگر اشاره کرد.لوسیوس گفت: کار من خصوصی نبود به اونا توجهی نکن از طرف لرد سیاه پیغامی برات دارم.مایکل ریشخندی زدو گفت واقعا؟ اون هنوز منو یادشه؟لوسیوس گفت: حماقت نکن مایکل جای تو پیش ماست تو یه مرگخواری .نه لوسیوس من دیگه یک مرگ خوار نیستم اون به خاطر من از جون لیزل نگذشت من 12 سالو توی ازکابان گذروندم از طرف من بهش بگید که تا اخرین قطره ی خونمو برای مبارزه باهش میدم . ناگهان دو مرگخوار دیگر چودستیشان را بیرون کشیده و دو طلسم به سمت وی شلیک کردند همه جا تیره تار تر از ظلمات ان شب طوفانی شد و از دل تاریکی دو طلسم به سینهی دو مرگخوار اصابت کرد و مایکل از میان دود غلیظ و سیاه بیرون امد لوسیوس چوبش را به سمت وی گرفت .لوسیوس نمیخوام به تو صدمه ای بزنم مجبورم نکن که این کارو انجام بدم سپس با صدای خفیفی غیب شد.
ببخشید که کمی طولانی شد

یکم رو پاراگراف بندیت کار کن چارلی!
شما هنوز اول راهی دوست من، بهتره یکم بیشتر پست بزنید، فعالیتتون رو پر رنگ تر کنید تا تو سایت جا بیفتین. الف دال کمکتون میکنه.
تایید نشد.


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۴ ۱۹:۱۴:۰۲

به نام او که در راه عشق رفت


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۱۲:۳۰ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۸

Amata


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۷ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 29
آفلاین
خوب آقا من اگه فقط به خاطر فعالیت کمم تایید نشدم خوب باید از یه جایی شروع کنم که فعالیتم زیاد بشه !
این که نمیشه من بیام تو سایت شاید یک ساعت اینا فقط دنبال تاپیک میگردم که فعال باشه و توش پست بزنم ! ولی پیدا نمیشه آخرشم !
بعد اونقت من برا این که تایید بشم باید کجا و چجوری فعال بشم بعد بیام دوباره درخواست بدم !؟

خب..

اینجا دو راه وجود داره آماتا..
اگه قبلا عضو سایت بودی و شناسه ت رو عوض کردی شناسه قبلیت رو بگو تا ببنیم فعال بودی یا نه..

اگر نه که شما واقعا تازه واردی و 16 پست داری همش. البته نمی خوام بگم تعداد پستها دارای اهمیته..

در هر صورت کمی بیشتر پست بزن.. در همین الف دالی که توش عضو هستی و ..خب تاپیکهای خوب و زیادی داریم چه تو محفل ققنوس و چه در جاهای دیگه.

حتی اگه یه رول در روز هم ببینیم ازت کافیه.

موفق باشی!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۲ ۱۴:۰۸:۲۳
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۲ ۱۴:۲۵:۴۲

What if you were feeling something you are not able to talk about or you are not allowed to think about ??


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۷ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۸

آقای الیوندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۴ چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۲۴ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۰
از دستت عصبانیم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 266
آفلاین
در عملیات گزینش اولین سوال انگیزه ست.. انگیزه شما؟

انگیزه رو معنیشو نمی دونم اون یکی رو بپرسین.


چند ساعت از وقت خود را -روزانه يا هفتگي- به محفل اختصاص مي دهيد؟

الان بخواید 10 ساعت ولی تو مدرسه ها 1-2 ساعت.

باید با جادوی سفید آشنا باشید، یک مبارز واقعی در مقابل جادوی سیاه.با یک پست کاملا سفید در هر جا و هر تاپیک این قدرتها رو به ما نشون بدید. حتی همین جا یا در جایگاه سفیدان اصیل با یک پست تکی قابلیتهای خودتون رو نشون بدید

الیواندر آن روز در مغازه نشسته بود. مشتری نداشت. بلند شد تا به خانه برود.در مغازه را بست و راه افتاد.کم کم به کوچه پس کوچه های تاریک رسید.ناگان خود را در حلقه محصره سه مرگخوار دید. پشت سطل آشغالی شیرجه زد و فریاد زد : استیوپفای.
یکی از مرگخوار ها فریاد زد : خودتو تسلیم کن. تو زورت به ما نمی رسه .
پشت سطل آشغال کمی خم شد و از گوشه نگاهی انداخت یکی از مرگخوار ها در تیر رس او بود. چوبش را به سمت او گرفت و زمزمه کرد : اکسپلیارموس. چوبدستی مرگخوار از دستش خارج شد و در نزدیکی او افتاد. چوبدستی اش را به سمت همن مرگخوا گرفت و گفت : استیوپفای.
عرق از سر و رویش می ریخت. دو مرگخوار چوب هایشان را به سمت سطل آشغال گرفته بودند و منتظر بودند. ناگهان فکری به ذهنش رسید.
طی یک عملیات انتحاری شیرجه زد و چوبدستی مرگخوار بیهوش را برداشت و به سمت دو تای دیگر گرفت و فریاد زد : استیوپفای. افسون دوغلو دو مرگخوار را بلند کرد و به زمین انداخت. نفس راحتی کشید و بلند شد.
به فکر فرو رفت. این حمله حتما دلیلی داشته. پس به سمت محفل ققنوس آپارات کرد تا این خبر را به آن ها بدهد.

حضور در جمع محفلیان به پذیرش قوانین و شرایط محفل ققنوس و همچنین قبول کردن خطر مبارزه، نیازمنده. اونها رو می پذیرید؟

بله


تو یه چند خط، به صورت خلاصه و کوتاه؛ برخوردتون رو با مرگخوارا یا اربابشون توصیف کنید

سعی در بیهوش و خلع سلاح کردنشون می کنم و آن ها را تحویل قانون می دهم.(هرچند که فرار می کنن)

آقای الیواندر عزیز، من شما رو یادمه!
شاید اگه سایتو دو سال پیش ترک نمیکردید الان از اعضای اصلی محفل ققنوس به حساب میومدین، اما متاسفانه من الان نمیتونم شما رو تایید کنم چون فعالیتتون بسیار کمرنگ و نویسندگیتون هم هنوز نیاز به تمرین داره.
موفق باشید.


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۰ ۱۳:۳۴:۱۵

چوبدستی ساز معروف
چوب می خوای؟
تصویر کوچک شده


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۸

الفیاس دوج old4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۸:۱۸ دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۹
از خونمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
در عملیات گزینش اولین سوال انگیزه ست.. انگیزه شما؟

انگیزه من مبارزه با سیاهی و پلیدی و ادامه دادن راه بزرگان پیش از خودم تا حد توانم و حتی بیشتر از آن است.

چند ساعت از وقت خود را -روزانه يا هفتگي- به محفل اختصاص مي دهيد؟
تا پایان شهریور روزی دو تا سه ساعت،ولی از شروع مدرسه به بعد هفته ای 4تا 5 ساعت
باید با جادوی سفید آشنا باشید، یک مبارز واقعی در مقابل جادوی سیاه.با یک پست کاملا سفید در هر جا و هر تاپیک این قدرتها رو به ما نشون بدید. حتی همین جا یا در جایگاه سفیدان اصیل با یک پست تکی قابلیتهای خودتون رو نشون بدید
الفیوس تازه از ویزنگاموت برگشته بود که در راه برگشت به خونه صدای جیغ شنید.چوبدستیشو در آورد و موقعیت رو بررسی کرد که بله،مرگخوارها حمله کرده بودن .خیلی سریع یه پاترنوس برای وزارت خانه فرستاد و سریعاً به مقر محفل رفت و در زد،ریموس لوپین بعد از کلی سوال و جواب درو باز کرد و الفیاس زود ما جرا رو توضیح داد و خودش رفت به محل حمله.به اونجا رسید دید که کارآگاه های وزارت کم کم داشتن میرسیدن،الفیاس هم شزوع به مبارزه کرد و یک تنه با سه مرگخوار جنگید و همشونو شکست داد ولی تعداد مرگخوار ها زیاد بود و کم کم وزارت داشت شکست می خورد که فرقه همیشه زنده و پا بر جای ققنوس اومد و با آتش ققنوس در وسط ظاهر شدند و خیلی زود کنترل مبارزه ها رو به دست گرفتن و مرگخوار ها داشتن غیب می شدن که مالی طلسم ضد آپارات رو اجرا کرد و تعداد کمی از مرگخوارها تونستند فرار کنند و بقیه دستگیر شدند و به وزارت فرستاده شدند.محفلی ها میخواستن برن که الفیاس خودشو به رئیس محفل رسوند و گفت:من هم میخوام عضو محفل شم.رئیس محفل گفت:بررسی میکنیم و بهتون اطلاع میدیم.و همگی غیب شدند.
حضور در جمع محفلیان به پذیرش قوانین و شرایط محفل ققنوس و همچنین قبول کردن خطر مبارزه، نیازمنده. اونها رو می پذیرید؟

من قسم می خورم که تا آخرین قطره خونم وفادار باشم و حاضرم جانم را برای محفل ققنوس بدهم ..

تو یه چند خط، به صورت خلاصه و کوتاه؛ برخوردتون رو با مرگخوارا یا اربابشون توصیف کنید.سعی می کنم که اونها رو بیهوش و دستگیر می کنم و اگر از عهده شون بر نیومدم یه پیغام به محفل میدم.و در صورت دیدن ولدر مورت با تمام توانم میجنگم و اگر لازم شد خود را نیز فدا می کنم..

روی نوشتت بیشتر کار کن و بعد دوباره به اینجا بیا.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۰ ۹:۳۶:۱۲

تا ميتواني بجنگ ولي در راه راست و درست آن.
هميشه به گروه خود پايبند و وفادار باش.
زنده باد جامعه جادوگري.
زنده باد تم


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۸

ارنی مک میلان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۹ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۵ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۲
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 250
آفلاین
در عملیات گزینش اولین سوال انگیزه ست.. انگیزه شما؟
انگیزه ی من این است که به نام مرلین با سیاهی و پلیدی بجنگم تا زمانی که یا شر و بدی از این دنیا برود یا خودم.
چند ساعت از وقت خود را -روزانه يا هفتگي- به محفل اختصاص مي دهيد؟
هر چقدر که لازم باشه.روزی 1-2 ساعتو که راحت میتونم
باید با جادوی سفید آشنا باشید، یک مبارز واقعی در مقابل جادوی سیاه.با یک پست کاملا سفید در هر جا و هر تاپیک این قدرتها رو به ما نشون بدید. حتی همین جا یا در جایگاه سفیدان اصیل با یک پست تکی قابلیتهای خودتون رو نشون بدید.
در راه برگشت به خونه بودم.وقتی به خونه رسیدم دیدم درب حیاط از جایش کنده شده و حیاط به هم ریخته است.چوبدستیمو بیرون کشیدم و به سمت ساختمان حرکت کردم.سر و صدایی از داخل خونه میومد:
-ظاهراً پسرتون میخواد عضو محفل ققنوس بشه خبر دارین؟؟؟؟
صدای پدرم را شنیدم:هم خبر داریم و هم به اون افتخار میکنیم.
صدایی آشنا که متعلق به بلاتریکس لسترنج بود گفت:خب پس حالا هم باید با ما بیاید.ما میخوایم شما را گروگان بگیریم تا پسرتون را توی تله بندازیم.هاهاها...
من که دیگه عصبانی شده بودم داخل رفتم و چوبدستی مو به طرف بلاتریکس لسترنج گرفتم که 3 تا چوبدستی دستش بود و فریاد زدم:اکسپلیارموس.
هرسه چوبدستی از دستان او در آمد و لی در آخرین لحظه چوبدستی خودش را با نوک انگشتانش گرفت ولی چوب مامان و بابا گوشه ای افتاد و پدرم رفت که اونا رو برداره.
-آواداکداورا.
نوری سبز رنگ به سمت من آمد و فقط به دلیل خوش شانسی محض من از کنارم عبور کرد.
من هم بلافاصله رو به بلاتریکس فریاد زدم:استیوپفای.
طلسم به دستش خورد و بیهوش روی زمین افتاد.پدرم کار مرگ خوار دیگر را تمام کرده بود و مادرم به سمت من می آمد.من را در آغوش گرفت.
-آواداکداورا
این فریاد بلاتریکس بود که درست میان شانه های مادرم خورد و او مرد........
حضور در جمع محفلیان به پذیرش قوانین و شرایط محفل ققنوس و همچنین قبول کردن خطر مبارزه، نیازمنده. اونها رو می پذیرید؟من حاضرم جانم را برای محفل ققنوس بدهم.
تو یه چند خط، به صورت خلاصه و کوتاه؛ برخوردتون رو با مرگخوارا یا اربابشون توصیف کنید.حتماً سعی به دستگیر کردن آنها میکنم و اگر هم شد خودم اونا را به سزای اعمالشون میرسونم ولی قسم میخورم که از طلسم های ممنوع به هیچ وجه استفاده نکنم.

هم باید قدرتت رو بالا ببری.. هم فعالیتت رو.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۰ ۹:۴۵:۲۰

تصویر کوچک شده


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸

Amata


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۷ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 29
آفلاین
در عملیات گزینش اولین سوال انگیزه ست.. انگیزه شما؟!

سوسک کردن هر چه بیشتر ولدی ! کچل کردن دیگر وفاداران ولدی !

چند ساعت از وقت خود را -روزانه يا هفتگي- به محفل اختصاص مي دهيد؟

خب این بستگی داره ! اگه بقیه روزها هم مثل امروز بیکار باشم روزی دو ساعت و اینا !

باید با جادوی سفید آشنا باشید، یک مبارز واقعی در مقابل جادوی سیاه.
با یک پست کاملا سفید در هر جا و هر تاپیک این قدرتها رو به ما نشون بدید. حتی همین جا یا در جایگاه سفیدان اصیل با یک پست تکی قابلیتهای خودتون رو نشون بدید.

خب من اینی رو که الان میذارم قبلا به نیت عضویت تو محفل نوشته بودم ! قبلا یعنی دیروز ! نگو قوانین عوض شده و اینا ! امیدواریم مورد قبول درگاه مرلین و بنده مرلین که جنابعالی باشین قرار بگیره !

باد سردی میوزید که باعث میشد بیشتر به خود بپیچد . دیگر توان بالا رفتن از تپه های بلند فرش شده با سنگ های ریز و درشت را نداشت . با وزش باد موهایش صورتش را شلاق میزدند . انگار همه چیز دست به دست هم داده بود تا او به مقصد نرسد . اما هرطور که بود خود را به بالای تپه رساند . قدری ایستاد تا نفسی تازه کند . بی اعتنا به باد دهانش را باز کرد و نفسی عمیق کشید . با این کار خاک و غبار زیادی را وارد حنجره اش کرد . به سرفه افتاد . دست هایش را که مشت کرده بود باز شد و شیئی برزمین افتاد . فوری خیز برداشت و آن را که به نظر نوعی سنگ میرسید را در هوا قاپید . نگاهی به اطراف مرد اما نمیتوانست چیزی را در آن طوفان ببیند . باید هرچه زود تر خود را به شهر میرساند . دست های مشت شده اش را درخودش حلقه کرد و به راه افتاد . میدانست اگر از تپه پایین برود با دیدن ساختمان ها و خانه ها کم کم به مقصد خواهد رسید . با این فکر امیدی در دلش زنده شد و قدم هایش را محکم تر و سریع تر برداشت . به هیچ چیز توجه نداشت . فقط راه میرفت و میرفت تا خود را در شهر ماگل ها دید . از اولین کسی که سر راهش بود سراغ نزدیک ترین مسافر خانه را گرفت . به نگاه های تند مرد توجهی نکرد . مرد بعد از مکثی کوتاه به سمتی اشاره کرد اما از کنجکاوی و شاید وحشت جاری در نگاهش چیزی کم نشد .
محال میدانست مدیر مسافر خانه او را با آن سر و وضع به داخل راه دهد . اما وقتی پولش را نشان داد زن ساکت شد و کلیدی را محکم به پیشخوان کوبید . آماتا کلید را برداشت و با قدم های تند از راهروی تنگ و تاریک گذشت تا به اتاق رسید . اتاقی نمور و تاریک با تختی زوار دررفته . فرصت استراحت نداشت . شنلش را درآورد و مشغول بررسی سنگ شد . برق عجیبی میزد . بعد از یک ربع ساعت ور رفتن با آن به نتیجه ای نرسید . سنگ را کناری گذاشت و خود را روی تخت انداخت . سعی میکرد جیر جیر تخت را نادیده بگیرد و بخوابد .
نمیدانست چقدر خوابیده . فقط با سرمای عجیبی از خواب پرید . اتفاقی در شرف وقوع بود . لامپ کم نور بالای سرش خاموش و روشن میشد . خود را به تکیه گاه تخت چسباند و از وحشت ملافه اش را چنگ زد . هر آن انتظار داشت در باز شود و شخصی سیاه پوش در برابر چشمانش ظاهر شود . انتظار آماتا خیلی به طول نینجامید.
که در از جا کنده شد و موجودی عظیم مقابل آماتا ظاهر شد .
لامپ ناگهان با صدای پاقی ترکید . آماتا با کمی دقت متوجه دیوانه ساز بودن ان موجود شد . میخواست از جا بپرد . سنگ را بردارد و فرار کند . اما انگار یخ زده و سرجایش میخکوب شده بود . دیوانه ساز نزدیک تر میشد و آماتا از ترس و ناامیدی لبریز تر . قبلا در باره ی بوسه ی دیوانه ساز شنیده بود . چشمانش را بست و میدانست دیگر پایان کار است . اما ناکهان هوایی گرم جانشین آن سرمای غیر عادی شد . نا امیدی که در دلش موج میزد از میان رفت . چشمانش را باز کرد . مردی عجیب را در مقابل درگاهی دید که یکی از چشمانش بزرگتر از چشم دیگر بود و مردمک آن به طور غیر عادی اطراف را میپایید .
- سلام ! بهتره خیلی زود از جات بلند شی و با من بیای . اون تیکه سنگ رو هم بردار که هرچی بلاست زیر سر اونه !
- نه ! اول بگو کی هستی . از کجا میای و چی درباره اون سنگ میدونی ؟
- خب من آلستور مودی هستم و از طرف پرفسور دامبلدور میام . باید بشناسیش .
با شنیدن نام دامبلدور امید و شعفی در دل آماتا چنگ انداخت . همه آن جادوگر بزرگ را میشناختند .

- آره .
- من از طرفش مامور بودم که آن سنگ را پیدا کنم . اما سر و کله ی تو زودتر پیدا شد . چیز زیادی هم درباره ی اون سنگ نمیدونم فقط این که اسمشو نبر هم دربه در دنبال اون میگرده ... اصلا چرا من اینا رو به تو میگم ؟ زود حاضر شو سوالات رو از خود پرفسور دامبلدور بپرس .

آماتا که فکر میکرد میتواند به او اعتماد کند از جا بلند شد . ردایش را به تن کرد و دنبال مودی به راه افتاد .


حضور در جمع محفلیان به پذیرش قوانین و شرایط محفل ققنوس و همچنین قبول کردن خطر مبارزه، نیازمنده. اونها رو می پذیرید؟

و من با این قوانین به طور کامل موافقم ! حتی حاضرم خطر بلاک شدن رو به جون بپذیرم فقط به خاطر حفظ یک مرلینگاه محفل !

تو یه چند خط، به صورت خلاصه و کوتاه؛ برخوردتون رو با مرگخوارا یا اربابشون توصیف کنید.

با کلی احترام در درگاهشون زانو میزنم و تقاضای عفو میکنم ! بعد لردی که کلی حال کرد و کیف کرد این کیفش رو ناکام میکنم !
اینطوری که ییهو طی یک عملیات آنتاحاریک اکروباتیک و گولاخاتیک چوبمو در میارم از ردام و همه مرگخوارا رو خشک میکنم لردی رو هم میخشکونم . بعد از مرگخوارا به عنوان مجسمه استفاده میکنم تو خونه ام و لردی رو هم به عنوان آینه تقدیم میکنم به جناب پرفسور دامبلدور !

من واقعا نمی دونم با اعضای مشترک محفل و الف دال چیکار کنم!

خوب می نویسی اما فعالیتت کمه.
تایید نشد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۰ ۹:۲۷:۰۴
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۰ ۹:۳۰:۲۹

What if you were feeling something you are not able to talk about or you are not allowed to think about ??


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۱۰:۴۳ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۸

روبیوس هاگرید


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۷ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۱۳ جمعه ۱۳ آذر ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 43
آفلاین
در عملیات گزینش اولین سوال انگیزه ست.. انگیزه شما؟!
انگیزه من برای ورود به محفل اول از همه فعالیت هر چه بیشتر در چارچوب روبیوس هاگرید و سپس رول زدن بیشتر در انجمن محفل ققنوس به عنوان یک محفلی و بعد از اون کسب تجربه.


چند ساعت از وقت خود را -روزانه يا هفتگي- به محفل اختصاص مي دهيد؟
حدودا روزی یک ساعت. ولی اینجوری زیاد مشخص نیست و طبق گفته ای که با آلبوس دامبلدور داشتم ، ماهی حدود 11 ، 12 پست رول میتونم در انجمن محفل ققنوس بزنم.


باید با جادوی سفید آشنا باشید، یک مبارز واقعی در مقابل جادوی سیاه. با یک پست کاملا سفید در هر جا و هر تاپیک این قدرتها رو به ما نشون بدید. حتی همین جا یا در جایگاه سفیدان اصیل با یک پست تکی قابلیتهای خودتون رو نشون بدید.

.:: دوازده نیمه شب ::.

با خستگی ناشی از کار دوازده ساعته در هاگوارتز بر روی تخت خواب زوار در رفته خودم می خزم.
فنگ در حالیکه زبانش را به حالت مسخره ای برای من در آورده است با آن چشمان معصومش به من نگاه میکند. آهی می کشم و با خستگی تکه ای گوش جلوی او می اندازم و شمع کوچک را که تنها منبع روشنایی کلبه کوچک من است را خاموش میکنم.

چیزی نمی گذرد که با صدای قدم زدنی از بیرون کلبه ام از خواب تازه پا گرفته ام میپرم.
به آرامی چتر صورتی رنگم را از کنار بخاری کوچک بر میدارم و به طرف پنجره میروم و چیزی که آنجا می بینم ، نفسم را بند می آورد.

مرگ خواری سیاه پوش بی توجه به اطرافش به طرف جنگل ممنوعه حرکت میکرد.
میدانستم که خبر دادن به هاگوارتز به هیچ وجه در شرایط فعلی کارساز نیست پس ، به آرامی از کلبه خارج میشوم.

دنننگ!
اه. لعنتی!
نمی دانم فنگ چرا ظرف غذایش را همیشه اینطرف و آنطرف میکند. ولی کار از کار گذشته بود و مرگ خوار به سرعت برگشت.
- کروشیو
من به سرعت پشت اولین کدو حلوایی غول پیکر پناه گرفتم.
کدو حلوایی بعد از برخورد طلسم به هزاران تیکه تبدیل شد و مرا نیز بی دفاع جلوی یک مرگ خوار تنها گذاشت.
چشمانم را بستم و آماده ی پذیرش مرگ شدم که ناگهان صدای فریاد مرگ خوار توجه دوباره مرا جلب کرد.

فنگ به طرف مرگ خوار دویده بود و با دندان های بلندش مرگ خوار را گاز گرفته بود.
سریع چوبم را به طرف مرگ خوار گرفتم و فریاد زدم : اکسپلیارموس!


حضور در جمع محفلیان به پذیرش قوانین و شرایط محفل ققنوس و همچنین قبول کردن خطر مبارزه، نیازمنده. اونها رو می پذیرید؟
بله.


تو یه چند خط، به صورت خلاصه و کوتاه؛ برخوردتون رو با مرگخوارا یا اربابشون توصیف کنید.
بنا به دلایلی من به هیچ وجه نمی تونم از طلسم استفاده کنم. ( به جز در مواقع خیلی خاص و ضروری ، مثل رول بالا. وگرنه وزارت متوجه میشه و... ) ولی من همیشه با سوت بلبلی خودم برای هر مرگ خواری خطرساز خواهم شد.
در هنگام مشاهده اسمشو نبر :
چهه چهه!
با این سوت، فنگ ، آراگوگ و پشمالو احظار شده و به طرف اسمشو نبر حمله میکنند.

در هنگام مشاهده مرگ خواران معمولی :
سییت سیییت!
با این سوت فقط فنگ و آراگوگ احظار می شوند و پشمالو سرکارش یعنی محافظت از سنگ جادو باقی می ماند.

به این ترتیب من به واسطه حیوانات دوست داشتنی ام خیلی راحت این مرگ خواران ملعون را از خود دور میکنم.

خوب بود.. بهتر هم خواهد شد.

تایید شد.



ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۱ ۲۰:۱۰:۱۶

تصویر کوچک شده

[b][color=FF


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۳:۵۹ چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۸

برتا جورکینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۷ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 145
آفلاین
در عملیات گزینش اولین سوال انگیزه ست.. انگیزه شما؟!

کمک به سفیدی و مبارزه با سیاهی و کلاً از این جور حرفا.

چند ساعت از وقت خود را -روزانه يا هفتگي- به محفل اختصاص مي دهيد؟

وقت زیاد میذارم. بالای 5 دقیقه در روز.

باید با جادوی سفید آشنا باشید، یک مبارز واقعی در مقابل جادوی سیاه.
با یک پست کاملا سفید در هر جا و هر تاپیک این قدرتها رو به ما نشون بدید. حتی همین جا یا در جایگاه سفیدان اصیل با یک پست تکی قابلیتهای خودتون رو نشون بدید.


برتا در حالی که در کوجه ی دیاگون قدم می زد، چشمش به جادوگر قد بلندی که ردایی مشکی رنگ پوشیده بود، افتاد. البته هویت او با آن کله ی کچل و دماغ ناقص و چهره ی مار مانند از نیمرخ هم معلوم بود. برتا به اطرافش نگاه کرد. هیچکس در خیابان نبود. پس چوبدستی اش را در دست گرفت و با صدای بلند گفت:
-هوی، ولدک! این وقت شب این جا چیکار میکنی؟
ولدمورت با شنیدن صدایی از پشت سرش از جا پرید و با یک حرکت خیلی سریع چوبدستی اش را بیرون کشید.
-تو این جا چیکار میکنی؟
برتا در حالی که خود را برای دوئل آماده می کرد، گفت:
-حوصلم سر رفته بود، می خواستم با یکی دوئل کنم. الانم که سوژش پیدا شد.
ولدمورت چوبدستی اش را بالا آورد و گفت:
-یه جوجه مثل تو هیچ وقت نمی تونه منو شکست بده.
-حالا می بینیم. پروتگو!
نور سبز رنگی از چوبدستی برتا خارج شد و مانند هاله ای از نور دورش را گرفت. هر چند این سپر در برابر طلسم های قوی موثر نبود، ولی در بسیاری از مواقع به درد می خورد. ولدمورت که از اجرای این طلسم گیج شده بود، گفت:
-می خوای با این جور طلسم های بچه گونه منو شکست بدی؟
ولی همین کارش باعث اتلاف وقت شد و برتا طلسمی را روانه ی ولدمورت کرد.
-پتریفیکوس توتالوس!
ولدمورت در ثانیه ی آخر جا خالی داد. اما به خاطر سن زیاد به زمین افتاد. برتا در حالی که لبخند می زد، گفت:
-تو با این سنت هنوز یاد نگرفتی نباید وسط دوئل حرف بزنی؟ پاشو، ولدک! من عادت ندارم وقتی حریفم افتاده زمین بجنگم.
ولدمورت که دستپاچه شده بود، باعجله از جای خود بلند شد. ولی ردایش زیر پاهای سفیدش گیر کرد و دوباره به زمین افتاد. برتا که لبخندش به خنده تبدیل شده بود، گفت:
-وای! تو خیلی باحالی ولدک. تا به حال همچین دوئلی نکرده بودم. آخر خنده بود. دفعه ی دیگه قبل از دوئل عینکتو بزن. متاسفانه الان کار دارم و باید برم. خیلی خوش گذشت. بای!
و سپس با صدای پاق بلندی غیب شد.

حضور در جمع محفلیان به پذیرش قوانین و شرایط محفل ققنوس و همچنین قبول کردن خطر مبارزه، نیازمنده. اونها رو می پذیرید؟



تو یه چند خط، به صورت خلاصه و کوتاه؛ برخوردتون رو با مرگخوارا یا اربابشون توصیف کنید.

براشون آبنبات می خرم و می برمشون پارک. آخه طفلکیا گناه دارن، نباید اذیتشون کرد. اگه دیدم خیلی دارن اذیت می کنن، ملت محفلیو صدا می کنم یه کم آرومشون کنن. اربابشون هم دیگه این قدر پیر شده که با چهار تا دونه طلسم به نفس نفس می افته.

برتای عزیز به خاطر مسائل مربوط به اعضای مشترک محفل و الف دال کمی طول کشید.

فعلا تا تکلیف این موضوع روشن بشه شما رو می پذیرم.

تایید شد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۱ ۲۰:۰۳:۲۱
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۱ ۲۰:۰۳:۳۹


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸

هوکیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۶ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۴۴ چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۹
از جزاير بالاك
گروه:
کاربران عضو
پیام: 173
آفلاین
انگیزه شما؟!

قشنگه ... اسم محفل ققنوس رو میگم .. به ترکیب بندی دسترسی هامم میاد .. یه حالت قطاری پیدا میکنه ، خیلی چیز جیگری میشه .

یه زمانی هم بود بنده وزیر بودم .. دیکتاتور بودم .. خام لرد بودم .. الان میخوام بیام با افتابه مرلین اب توبه روی سرم بریزم .. از گناهام دست بردارم .


چند ساعت از وقت خود را -روزانه يا هفتگي- به محفل اختصاص مي دهيد؟

1 ساعت خوبه ؟! حالا میگم 2 ساعت مشتری بشی .

باید با جادوی سفید آشنا باشید، یک مبارز واقعی در مقابل جادوی سیاه.

با یک پست کاملا سفید در هر جا و هر تاپیک این قدرتها رو به ما نشون بدید. حتی همین جا یا در جایگاه سفیدان اصیل با یک پست تکی قابلیتهای خودتون رو نشون بدید.

من همینجا رول میزنم

لرد مقابل من ایستاده بود .. با اون دماغ زشتش ، با اون کله ی کچلش ... هپزیبا رو کشته بود ، ارباب من رو کشته بود .. من خیلی عصبانی بودم .. دستام رو انگشت کردم .

به بینی متعفنش نگاهی انداختم و با تمام قدرت انگشت اشاره دو دستمو توی سوراخاش فرو کردم .. فریادی کشید .. درد به تمام ذره های وجودش تزریق شد .. زیر انگشتام مغز کوچیکشو حس میکردم ، مغزش میتپید .. خیلی چندش بود این وضعیت .

نیروی جادویی را در دستم به حرکت وادار کردم ، رفت و رفت تا به سر انگشتام رسید و بعد .. اون مغز کوچیک دیگه سر جاش نبود ، من اونو منفجر کرده بودم ... من لرد سیاه رو کشته بودم ، من هوکی .. فرمان روای جنیان بودم .. !!!

پااااق !!

_بیدار شو جن بی ریخت .. هنوز باید کف هفت تا سلول دیگه رو لیس بزنی ...

با عضب به لرد سیاه نگاه کردم ...


حضور در جمع محفلیان به پذیرش قوانین و شرایط محفل ققنوس و همچنین قبول کردن خطر مبارزه، نیازمنده. اونها رو می پذیرید؟

اوهوم !

تو یه چند خط، به صورت خلاصه و کوتاه؛ برخوردتون رو با مرگخوارا یا اربابشون توصیف کنید.

برخوردم با لرد رو بالاتر توضیح دادم .. مرگخوار جماعتم دیدم انگشتمو میکنم دو دماغش .. فرق نمیکنه ، تاکتیک هجومی ما همیشه یکیه .

صادقانه بگم هوکی عزیز، دوست خوب و نویسنده ی بسیار ماهری هستی، ولی سفیدی شما به حد کافی نیس!
شناسه های سابق شما همه به سیاهی آلوده بودن، این شناسه هم همینطور، سوابق شخص، برای تایید واسه من مهمه.
متاسفم.
تایید نمیشه.


ویرایش شده توسط هوکی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۳ ۱۷:۱۳:۴۸
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۴ ۲۲:۰۳:۵۲

آیینه خود بین
-------------------------------------
[url=http://www.jadoogaran.org/edituser.php]انجام اصلا�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.