هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: سالن امتحانات سمج
پیام زده شده در: ۱۴:۳۰ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۸
#15

ترورس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۱ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۱۸ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۹
از این سبیل ها خوف نمی کنی یابو !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 209
آفلاین
لايرا طوري به شومينه نگاه ميكرد انگار كه تا به حال چيزي به اين شكل نديده بود.

سلسيتنا داشت وسائل ارايشش را داخل پنجمين گوني فرو ميكرد و ليني هم با انگشت كوچكش داخل دماغش را كندو كاو مي كرد.

لايرا سرش را كمي برگرداند و گفت : خب ما بايد چي مي گفتيم !؟
سلسيتنا كه بلاخره وسائل ارايشش تموم شده بود گفت : بايد بگيم " خيابان شهيد فهميده ، كوچه شهيد اويني ، پلاك شهيد 83!
ليني : واي چقدر شهيد داشتن اينا !
لايرا : خب كي هجرت مي كنيم !؟
ليني : بريم داوش !

همه دخترا اماده ميشن و با هم ميرن تو شومينه ، خاك مخصوص رو ميريزن و جمله رو فرياد ميزنن!

بيرون هاگ

هر سه دختر با مغز توي جوب فرود ميان و ملتي كه اون اطراف بودن به شككل چخي شروع به مسخره كردن و خنديدن ميشن!

دخترا نگاهي به اطرافشون مي كنن مي فهمن كه رو به روي يك خونه دو طبقه هستند.

ليني : همينه من ازش پرسيدم همين جوريه خونشون !
سلسيتنا ( باو عجب اسم چخي داري مغزم دود كرد ) :بريم تو په !

سه دختر قفل رو با جادو باز كردند و به در خونه رسيدند.
ليني :
لايرا:
سلسيتنا :

همه جور قفلي به در زده شده بود تا از ورود دزد جلو گيري شود ولي اين طور كه پيدا بود خود صاحب هاي خانه هم از باز كردن ان عاجز خواهند بود.

سه دختر در را شكستند و وارد خانه شدند و در نگاه اول ترورس رو ديدند !!!

(ويراش ناظر : نه نه پست خيلي ارزشي ميشه گمشو بيرون )

ترورس خيلي سريع ميپره از پست بيرون و ميزاره دخترا تنها باشن.

ليني و سلسيتنا شروع مي كنن به گشتن ولي مي بينن كه لايرا داره فك مي كنه!
ليني : داري فك ميكني !؟ عجيبه تو از اين نا پرهيزي ها نميكردي!؟
لايرا : ما گيريم عكسو پيدا كرديم ، چجوري برگرديم !؟ اينجا شومينه نداره !
سلسيتنا : واو تازه يادم افتاد بگم ، تو ايران هنوز شومينه جا نيفتاده ااكثر ملت نميشناسن چيه!
دخترا كه تازه به عمق فاجعه پي برده بودند به اين شكل بهم نگاه كردند.


خدا يكي ؛ زن يكي ، يكي !

"تا دنیا دنیاست ابی مال ماست / ما قهرمانیم جام تو دست ماست"


Re: سالن امتحانات سمج
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸
#14

لایرا مونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۴:۱۳ پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۹
از روزایی که دیگه بر نمیگردن ! از اون روزای خوب :|
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 39
آفلاین
ینی پیشنهاد داد: چه طوره اول بریم پیش اسنیپ همین یه دونه عکسو بدیم که اگه قبول کرد بیخودی این قدر فکر نکنیم.

دو نفر دیگر قبول کردند و به سمت دخمه ها به راه افتادند.

چند دقیقه بعد ، دفتر اسنیپ:

لینی با شتاب وارد شد و اسنیپ با عصبانیت گفت: مگه اینجا طویله س؟

با قیافه ای خشمگینانه به آن ها ادامه داد: برو بیرون در بـ...

ولی اسنیپ با دیدن عکس لیلی در دستان لینی حرفش را خورد و دوباره گفت: ایندفعه رو میبخشمت ، تونستین ماموریتتون رو به پایان برسونین؟

لینی ، لایرا و سلسی در مقابل اسنیپ نشستند. اسنیپ در تمام مدت به عکس درون دست لینی خیره شده بود و لینی هم چون متوجه آن شده بود عکس را از دید اسنیپ پنهان کرد و گفت:

- ما فقط موفق شدیم یه دونه گیر بیاریم.

و هر سه با نگرانی به اسنیپ خیره شدند. سرانجام اسنیپ گفت: نه تا سه تا به من تحویل ندین من ورقه هارو بهتون نمیدم. حالام اون یه دونه عکسو بدین.

لایرا عکس را از لینی گرفت ، سمت اسنیپ برد و گفت: این یه دونه عکسو بگیر و جزوه ها رو بهمون بده تا ما بریم دوتای دیگه پیدا کنیم و بهت بدیم.

اسنیپ سرش را به نشانه ی مخالفت تکان داد و گفت: نه تا وقتی که سه تا عکسو بهم تحویل ندین جزوه ها رو بهتون نمیدم.

سلسیتنا با ناامیدی گفت: ما هم جزوه هارو حتما نیاز داریم ، نمیشه بدین؟ ما حتما براتون میاریم.

لینی با حالت التماس گویانه ای گفت: خواهش میکنیم!

اسنیپ که حوصله اش کم کم از دست این سه نفر سر میرفت مشتش را در میزش کوبید و گفت: برین و این قدم خواهش نکنید. حالا اون یکی عکسو بدین

سلسیتنا از جای خود بلند شد و گفت: پس ما میریم دوتای دیگه پیدا میکنیم و این یه دونه هم پیش خودمون میمونه.

و زیر لب ادامه داد: خیر سرت!

یه ساعت بعد، مقابل شومینه:

سه نفر در حالی که اطلاعات لازم را از لیلی گرفته بودند ، مقابل شومینه با پودر پرواز آماده بودند.


خواستیم و نخواستند بعضیا ...
[i][col


Re: سالن امتحانات سمج
پیام زده شده در: ۲۱:۴۷ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۸
#13

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]سلسیتنا ، لینی و لایرا سوالات آزمون سمج را بدست آورده اند و آن را درون سالن امتحانات پنهان کرده اند. اما در سالن امتحانات سمج قفل است و کلید آن تنها در دست فیلچ است. بنابراین با نقشه ای میتوانند کلیدها را از دفتر فیلچ برداند. در این میان لایرا برای عملی کردن نقشه به تعدادی از بچه ها قول داده است تا سوالات را به آن ها نیز دهد.

اما زمانی که وارد سرسرا میشوند تا سوالات را بردارند متوجه میشوند که سوالات به دست پروفسور اسنیپ افتاده است. سرکلاس میخواهند کلاس ها را از او کش بروند اما موفق نمیشوند و اسنیپ که همه چیز را میداند ، به آن ها گفته است که تنها در صورتی سوال ها را به آن ها میدهد که عکس هایی از لیلی اوانز برای او بیاورند.

در تالار لیلی ( دختر هری! ) را پیدا میکنند و میخواهند از او عکس هایی را از او بگیرند و اینک ادامه ی ماجرا ...[/spoiler]

- اوه ليلي ! چه خوب كه زود پيدات كرديم. راستش كار مهمي باهات داشتيم.

- چه كاري؟

سلسی با خوش حالی گفت: ما مي خوايم عكساي مامان هري رو ببينيم.

لینی بلافاصله گفت: یعنی مادربزرگت!

لیلی با تعجب نگاهی به آن ها انداخت و گفت: واسه چی؟

- ما هميشه عاشق ليلي اوانز بوديم و هميشه اون رو به عنوان الگو تو زندگيمون قرار داده بوديم.

- واقعا لایرا؟ مگه شما میدونین چه جور آدمی بود؟

سلسی دستش را پشت لیلی انداخت و گفت: آره بابا همه میشناسنش! عکسشو میدی؟

- آخه عکسش به چه دردتون میخوره؟

لایرا که کم کم داشت عصبانی میشد گفت: چند تا عكس ازش مي خوايم چون خيلي دوسش داريم. ای باو چه قد سوال میپرسی دو سه تا عکس میخوایما.

لینی چشم غره ای به لایرا رفت و گفت: ما دوستتیم غریبه که نیستیم. خب چند تا عکس بده دیگه.

- باوشه.

و هر چهار نفر وارد خوابگاه دختران شدند. لیلی به سمت چمدانش رفت و مشغول جست و جو درون آن شد. بعد از کمی جستجو عکسی را بیرون آورد و رو به آن ها گفت:

- متاسفم فقط همین یکی رو دارم.

سلسی با ناراحتی گفت: خیلی کمه.

لیلی ابرویش را بالا داد و گفت: کمه؟

- منظور سلسی اینه که ما سه تاییم. خب هرکدوم یه دونه میخوایم دیگه. این طوری دعوامون میشه کی نگهش داره.

- ولی دیگه ندارم. همش تو خونه مونه.

- خب یه نامه بده بگو چند تا عکس برات بفرستن از خونه.

- ولی اونا الان رفتن مالزی (!) خونه نیستن.

کمی فکرد کرد و ادامه داد: میرم براشون نامه بفرستم. تا یه هفته دیگه میتونن برام بفرستن چون تا اون موقع برگشتن خونه.

سپس چمدانش را جمع کرد و از خوابگاه خارج شد.

لایرا خودش را بر روی تخت لیلی انداخت و گفت: نمیتونیم یه هفته صبر کنیم تا چند روز دیگه امتحانمون شرو میشه. تنها دو راه داریم. یا باید اسنیپو راضی کنیم و بگیم این یه دونه رو بگیره تا بعدا بقیه رو بدیم ، یا از هاگ خارج شیم بریم خونه لیلی اینا خودمون بیاریم عکسارو!

-


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: سالن امتحانات سمج
پیام زده شده در: ۱۲:۴۳ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۸
#12

سلسيتنا  واربك


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۸ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۵۰ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۰
از ت مي ترسم!خيلي وحشتناكي!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 22
آفلاین
- اه! آخه اينم شد كار؟!تصویر کوچک شده

اسنيپ با عصبانيت به لايرا نگاه كرد و گفت: اگه نميتوني اينكارو انجام بدي مي توني بري و سوالا رو هم فراموش كني دوشيزه كوچك!

لايرا آهي كشيد و به دو دوست ديگرش نگريست.ليني صدايش را صاف كرد و گفت:خوب...باشه ما اين كار رو براتون انجام مي ديم.

اسنيپ با خوشحالي دستانش را بهم ماليد و گفت:خيلي عاليه.در ضمن زمان انجام دادن كارتون محدوده!

سلسيتنا غرغر كرد و گفت: اي بابا!پروفسور اسنيپ زمانبندي...

اسنيپ حرفش را قطع كرد و گفت: همين كه گفتم ! از الان تا 24 ساعت ديگه مهلت دارين عكساي ليلي رو برام بيارين.

هر سه با ناراحتي اطاعت كردند و از دفتر اسنيپ خارج شدند.

دقايقي بعد ، حياط هاگوارتز

-اوووف! حالا چيكار كنيم بچه ها؟
-من مي گم بريم خونه ي هري اينا دزدي كنيم ! شب بريم...
-سلسي خيلي ديوونه اي!آخه اينم شد فكر؟
-تصویر کوچک شده

لايرا كمي فكر كرد و گفت: خوب به جيمز يا ليلي ميگيم به باباشون نامه بفرستن بگن باباش عكساي مادربزرگشون رو بفرسته.

ليني با بي حوصلگي گفت: آره واقعا اونا ئم حرفمونو گوش مي دن.

لايرا سرش را خاراند و گفت: هممم ... خوب مي گيم ما مي خوايم عكساي مامان هري رو ببينيم.بعد مثلا بهشون مي گيم ما هميشه عاشق ليلي اوانز بوديم و هميشه اون رو به عنوان الگو تو زندگيمون قرار داده بوديم.حالا چند تا عكس ازش مي خوايم چون خيلي دوسش داريم و از اين جور حرفا!

ليني و سلسيتنا : تصویر کوچک شده

- اوره فكر خوفيه ها! لايرا چه عجب تو يه فكر عاقلانه كردي!

لايرا مغرورانه گفت: بله ديگه ! من هميشه فكراي عاقلانه ميكنم!

- مشخصه !!

دقايقي بعد، تالار گريفيندور

ليني،لونا و سلسيتنا وارد خوابگاه شدند.به محض ورودشان سلسي فرياد زد : بچه ها كسي ليلي رو نديده؟

گرابلي كه مشغول تذكر دادن به الف دالي ها بود ، گفت:‌چرا دقيقا كنارت وايستاده.

سه دختر سمت راستشان را نگريستند و با ليلي مواجه شدند كه با لبخندي به آنها نگاه مي كرد.

- اوه ليلي ! چه خوب كه زود پيدات كرديم.راستش كار مهمي باهات داشتيم.

- چه كاري؟

...


ویرایش شده توسط سلسيتنا واربك در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۳ ۱۸:۳۷:۳۵

همون ليسا تورپينم!
تصویر کوچک شده


Re: سالن امتحانات سمج
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸
#11

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
لایرا آب دهانش را قورت داد و گفت: چه کاری؟

اسنیپ به سرعت از روی صندلی اش بلند شد و موهایش را تکانی داد و دستانش را از پشت گره کرد. ردای بلندش هنگام قدم زدن تکان میخورد. ناگهان ایستاد و چشم در چشمان لایرا گفت:

- حالا زوده که بگم چی کار کنین، فعلن به تنبیهتون میرسیم.

ناگهان هر سه با هم گفتند:
- تنبیه؟

- بله تنبیه، فکر کردید واسه اینکه توی کیف من کند و کاو میکردید همینجوری ولتون میکنم؟ نخیر...باید حسابی جواب پس بدین.

لایرا درحال جویدن ناخنهایش بود که لینی به دادش رسید و دستش را گرفت:
- آروم باش لایرا...

-

اسنیپ بالاخره دست از رژه روی برداشت و روی صندلی اش نشست. انواع و اقسام بطری ها و معجون ها روی میزش با بی سلیقگی چیده شده بود.

- باید یه ذره فکر کنم تا بفهمم چی کارتون کنم.

بعد از اندکی تفکر اسنیپ بلند شد و با لبخندی شیطانی گفت:
- فهمیدم چی کار کنم...اینجا رو تمیز کنین.

لایرا، لینی و سلسی خیلی سریع دست به کار شدند تا دفتر اسنیپ رو تمیز کنن.

چهار ساعت بعد

هر سه دانش آموز در حالی که با حالت کمر صاف کردند و دست از کار کشیدند به سمت اسنیپ راه افتادند.

- پروفسور تموم شد.

اسنیپ در حالی که پاتیل کوچکی رو با دقت نگاه میکرد، گفت:
- بشینین تا بیام.

دقایقی بعد اسنیپ دوباره پشت میزش نشست و رو به بچه ها گفت:
- خب، خب، مثل اینکه کارتون رو خوب انجام دادین...اما اون کاری که بهتون گفتم باید انجام بدین تا سوالا رو بهتون بدم.

-

- باید برید و از آلبوم هری عکسای مادرش رو واسه من بیارید.

....


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: سالن امتحانات سمج
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸
#10

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
لینی و سلسی به آرامی به کیف اسنیپ نزدیک شدند ، در آن را باز کردند و به جستجو درون آن پرداختند.

دقایقی کلاس به آشفتگی گذشت و لینی و سلسی مرتب کاغذهای درون کیف اسنیپ را زیر و رو میکردند تا اینکه با فریاد اسنیپ کلاس به سکوت فرو رفت.

اسنیپ بی توجه به دانش آموزان به سمت میزش برگشت نگاهش به لینی و سلسی که دستشان درون کیف او بد افتاد.

لینی و سلسی:

- میشه بگین اینجا سر کیف من چی کار میکنین؟

لینی نفس عمیقی کشید و گفت: سر میز که نشسته بودیم بطری عطر شمارو دیدیم که از کیفتون زده بیرون و مشتاق شدیم بیایم ببینیم چه بویی میده.

اسنیپ یکی از ابروهایش را بالا انداخت و گفت: من که میدونم شما دنبال چی بودین. امشب ساعت هشت تو دفترم میبینمتون حالا برگردین سر جاتون.

لینی و سلسی با نگرانی از اسنیپ دور شدند و کنار لایرا نشستند. اسنیپ با عصبانیت گفت: و به خاطر این کارهاتون و بی احترامی دوشیزه مون سی امتیاز از گریفیندور کم میکنم.

گلویش را صاف کرد و ادامه داد: همون طور که داشتم میگفتم برای ساخت این معجون به اندازه بریدن ساقه های ...

ساعتی بعد:


لینی چشم غره ای به لایرا زد و گفت: دقت کردی هر دفعه کاری رو به عهده ی تو میسپریم آخرش یه گندی میزنی؟

لایرا دست به سینه ایستاد و گفت: مطمئنا اگه خودتونم بودین توش میموندین. همینم به ذهن خودتون خطور نکرد!

- این حرفا فایده ای نداره ، حالا که دیدین نقشه هامون بر باد رفت. یعنی امشب اسنیپ بامون چی کار داره؟ برگه هارو میده؟

- باید ببینیم چی میشه.

شب ، دفتر اسنیپ:

سلسی نگاهی به لینی و لایرا کرد و سپس همگی در زدند و وارد دفتر اسنیپ شدند.

اسنیپ در گوشه ی دفترش ، کنار قفسه ای پر از اشیای عجیب و غریب ایستاده بود و بی صبرانه منتظر آمدن آن ها بود.

با ورود آن سه ، پوشه ای سبز رنگ را بالا گرفت و رو به آن ها گفت: حتما دنبال این میگشتین درسته؟

بدون منتظر ماندن برای جواب سوالش ادامه داد: اگه میخواین بهتون بدم و کسی از این موضوع خبردار نشه ، باید برای من کاری رو انجام بدین.

لایرا آب دهانش را قورت داد و گفت: چه کاری؟


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: سالن امتحانات سمج
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۸
#9

روبیوس هاگرید


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۷ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۱۳ جمعه ۱۳ آذر ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 43
آفلاین
باشد که الف.دال پیروز باشد.

لایرا که به شدت استرسی شده بود زیر لب به لینی و سلسی گفت : حالا چیکار کنیم؟
لینی سرش رو به صورت اسفناکی تکون میده و خارج شدن اسنیپ از دفتر اساتید رو نگاه میکنه.
سلستینا که بیشتر از همه دل نگران سوالات امتحانی بود گفت : اصلا نمیشه قید این سوالا رو زد. چرا متوجه نیستین؟ ما امتحان سمج داریم و هیچی نخوندیم. اگر این سوالا رو هم نداشته باشیم که دیگه خواب رشته مورد علاقه امون رو هم نمی تونیم ببینیم.

جمله سلستینا تلخ بود اما واقعیت داشت.
لایرا که مشخصا فکری به ذهنش رسیده بود گفت : امروز بعدازظهر ما کلاس معجون سازی داریم. فکر کنم اون موقع بهترین لحظه باشه برای کش رفتن سوالای عزیزمون.
سلستینا و لینی :

.:: کلاس معجون سازی ::.

کلاس طبق معمول مملو از پاتیل های بزرگ و بخار های رنگارنگی بود که در فضای خشک و بی روح کلاس پروفسور اسنیپ پخش می شد.

سوروس اسنیپ با موهای چرب شده و دماغ عقابی اش از این سر کلاس به اون سر کلاس حرکت می کرد و درس رو توضیح می داد.
- سعی کنید که هر سی دقیقه این معجون رو هم بزنید. بعد از چهل دقیقه معجونتون باید به رنگ ارغوانی در اومده باشـ... خفه شو لایرا مون! سر کلاس من حرف نزن.

لایرا به طور مخفی چشمکی به سلسی و لینی زد و از جایش بلند شد.
- این اصلا چه معنی میده که استاد به ما فحش میده؟ کجای قوانین هاگوارتز این حق به استاد داده شده؟
سوروس : چی چی؟ دارم درست میشنوم؟

کلاس حالا وارد اغتشاش شده بود و کسی به نزدیک شدن لینی و سلستینا که به آرامی به سمت میز اسنیپ حرکت می کردند توجهی نشان نمی داد...


تصویر کوچک شده

[b][color=FF


Re: سالن امتحانات سمج
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸
#8

لایرا مونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۴:۱۳ پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۹
از روزایی که دیگه بر نمیگردن ! از اون روزای خوب :|
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 39
آفلاین
بنابراین هر دو دوان دوان سعی کردند سلسی را دنبال کنند و خودشان را به او برسانند.

دقایقی بعد ، سرسرا عمومی:

لایرا و لینی نفس نفس زنان جلوی در سرسرا توقف کردند و به سلسی خیره شدند.

سلسی بلافاصله به سمت آن ها برگشت و گفت: همین الان فیلچ از اینجا خارج شد. مگه چند دست ، دسته کلید از اینجا داره؟

لینی بدون توجه به سلسی ، کلیدها را از او قاپید و یکی یکی مشغول امتحان کردن آن ها شد.

چند ثانیه بعد ، هر سه با خوش حالی نگاهی به راهرو انداختند و وقتی مطمئن شدند کسی نیست به داخل هجوم بردند.

لینی جلوتر از همه به سمت کمدی که سوال ها را در آن پنهان کرده بود رفت و با اشاره به کمد گفت: اوناهاش ، زودباشین سریع تر برداریم و بریم.

لایرا در کمد را باز کرد و مشغول زیر و رو کردن آن شد.

- مطمئنی این کمد بود؟ من که چیزی نمیبینم!

لینی ، لایرا را کنار زد و خودش مشغول جست و جو شد. اما پس از چند دقیقه جستجو ، سرش را از درون کمد بیرون آورد. نگاهی به دیگر کمدها انداخت و گفت:

- نه قشنگ یادمه این تو گذاشتم. حتما یکی برش داشته!

لایرا با عصبانیت گفت: آخه کسی جز ما خبر نداره ، کسی مرض نداره بیاد بیخودی این درو باز کنه و یهو با سوالای ما مواجه بشه. احتمالا قاطی کردی!

- میگم مطمئنم این تو گذاشتم.

- پس میشه بگی کجاس؟

لینی دهانش را باز کرد تا جوابی دهد اما بلافاصله سلسی گفت: نگاه کنین.

هر دو به نوشته ی روی کمد ، که سلسی به آن اشاره کرده بود نگاه کردند. « کمد اساتید! »

ساعتی بعد:

هر سه جلوی دفتر اساتید ایستاده بودند و منتظر نشانی از سوالاتشان درون کیف یکی از اساتید بودند.

لایرا مرتب بر روی انگشتان پایش می ایستاد و به درون خیره میشد تا اینکه ...

- هی اونجاس! دارم میبینمش! پوشه ی سبز رنگش رو از اینجا دارم میبینم. زودباشین بریم برش داریـ....

اما صاحب کیفی که سوالاتشان در آن بود ، به کیفش نزدیک شد ، آن را برداشت و از آنجا دور شد. و او کسی نبود جز ...

- اسنیپ!


خواستیم و نخواستند بعضیا ...
[i][col


Re: سالن امتحانات سمج
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۸
#7

سلسيتنا  واربك


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۸ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۵۰ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۰
از ت مي ترسم!خيلي وحشتناكي!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 22
آفلاین
- اممم ما؟ما ؟هيچي!

ليني پس از گفتن اين حرف رو به سلسيتنا كرد و گفت: «سلسي ما كاري كرديم؟»

- نه! خوب مگه چيه تو راهروييم؟! آقاي فليچ مگه چيه خوب؟يعني ما نميتونيم دو قدم اون ور تر بريم؟

ليني با تكان دادن سرش موافقت خودش را با سلسي نشان داد.سپس با حالتي لجوجانه دست سلسي را گرفت و به راهشان ادامه دادند.به فليچ هم اجازه حرف زدن ندادند!

لايرا من من كنان به فليچ گفت:« اممم اون ور قلعه رو كثيف كردن ها! حرف منو باور نمي كنين چرا؟يكم به فكرمدرسه باشين ديه!ايــــــش!»

فليچ كه به طور عجيبي تحت تاثير حرف بچه ها قرار گرفته بود،به طرف پشت قلعه رفت تا ببيند آيا واقعا بچه ها آنجا را كثيف كرده اند يا نه!

لايرا هم از فرصت استفاده كرد و با ترس و لرز به طرف ليني و سلسي كه با وحشت آن ور راهرو ايستاده بودند،رفت.وقتي به آن ها رسيد هر دو با حالت خشانت باري به او مي نگريستند.

-خيلي بوقزي لايرا!
-بميري اهههه...

لايرا سرش را پايين انداخت و من من كنان گفت:«باو من كارم رو درست انجام دادم اين فليچ بوقز گفت شايد داري كلك مي زني و برگشت!»

سلسي آهي كشيد و گفت:« خوب حالا كجاست؟»

- اممم رفت!من به بچه ها گفتم هر كي هرچي دستشه مث خوراكيو ايناشو بندازه زمين يكم كثيف كاري كنه در عوض سوال امتحان مي ديم بهش!

ليني كه با شنيدن اين حرف در حال منفجر شدن بود گفت:« تو چي كار كردي؟ مگه قرار نبود فقط ما از اين سوالا استفاده كنيم؟مگه قرار نبود به كسي نگي؟اههه اصن باهات قهرم لايرا

لايرا با ناراحتي به ليني نگاهي كرد و گفت:« حالا كه گفتم ديگه.زمان داره مي گذره ها!هر لحظه ممكنه فليچ از راه برسه!»

ليني با لج بازي گفت:«نخير من نميخوام ديگه اون سوالا رو .چه فايده داره؟»

سلسي آهي كشيد و كليد ها را به سرعت از دست ليني كش رفت و شروع به دويدن در امتداد راهرو كرد.پس از ثانيه اي به سمت راست پيچيد و پس از آن لايرا و ليني تنها صدايش را شنيدند.

- شما به دعواتون ادامه بدين.من رفتم سوالا رو بردارم.اصن...هههه!نه!

لايرا با تعجب صدايش زد:« هوي بوقي چيزي شده؟»

پاسخي نشنيد!


ویرایش شده توسط سلسيتنا واربك در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۴ ۱۵:۵۰:۵۰

همون ليسا تورپينم!
تصویر کوچک شده


Re: سالن امتحانات سمج
پیام زده شده در: ۱۲:۴۹ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۸
#6

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
هرسه با عجله ، به طوری که فیلچ متوجشان نشود او را دنبال کردند.

چند دقیقه بعد فیلچ درون دفتر خود بود. سلسی به آرامی خودش را به پشت شیشه ی دفتر فیلچ رساند و به داخل نگاهی انداخت.

سلسی بلافاصله از دفتر دور شد و رو به لینی و لایرا گفت: گذاشت تو کشویی که گوشه ی اتاقشه. اما هنوز تو دفترشه ، باید سریع بکشیمش بیرون و کلیدارو کش بریم.

لایرا با خوش حالی گفت: من جورش میکنم ، شماها همین جا منتظر خارج شدن فیلچ بمونین.

نیم ساعت بعد:

لایرا دوان دوان به سمت دفتر فیلچ رفت. همان موقع فیلچ از دفتر خارج شد و با دیدن لایرا گفت: اینجا چی کار میکنی؟

لایرا نفس نفس زنان گفت: اون طرف قلعه ... برین نگاه کنین! بچه ها همه جارو کثیف کردن.

فیلچ ناگهان چهره ای عصبانی به خود گرفت و گفت: راهو نشونم بده.

و هر دو از آنجا دور شدند. سلسی و لینی از پشت مجسمه بیرون آمدند و به سمت دفتر فیلچ رفتند.

سلسی به آرامی در اتاق را باز کرد و وارد آن شد. به سمت کشو حمله ور شد و آن را باز کرد.

- اوه نه اینجا صد تا دسته کلیده! حالا باید چی کار کنیم؟

لینی نگاهی به دسته کلیدها انداخت و گفت: اونی که دست فیلچ بود ، چهار پنج تا کلید بزرگ بیشتر نداشت.

بنابراین هردو مشغول زیر و روی کلیدها شدند. چند دقیقه بعد لینی گفت: فکر کنم همین باشه.

سلسی دسته کلید دیگری را بالا آورد و گفت: ولی اینم میتونه باشه.

- مهم نیس هردورو بر میداریم. زودباش بذارش تو جیبت.

هر دو کلیدها را درون جیب هایشان گذاشتند و از دفتر خارج شدند. خواستند در راهروی کناری بپیچند که ...

- هیچ معلوم هست اینجا چی کار میکنین؟

هر دو برگشتند و با قیافه ی فیلچ که لایرا نیز پشت سرش بود مواجه شدند.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.