[spoiler=خلاصه سوژه]سلسیتنا ، لینی و لایرا سوالات آزمون سمج را بدست آورده اند و آن را درون سالن امتحانات پنهان کرده اند. اما در سالن امتحانات سمج قفل است و کلید آن تنها در دست فیلچ است. بنابراین با نقشه ای میتوانند کلیدها را از دفتر فیلچ برداند. در این میان لایرا برای عملی کردن نقشه به تعدادی از بچه ها قول داده است تا سوالات را به آن ها نیز دهد.
اما زمانی که وارد سرسرا میشوند تا سوالات را بردارند متوجه میشوند که سوالات به دست پروفسور اسنیپ افتاده است. سرکلاس میخواهند کلاس ها را از او کش بروند اما موفق نمیشوند و اسنیپ که همه چیز را میداند ، به آن ها گفته است که تنها در صورتی سوال ها را به آن ها میدهد که عکس هایی از لیلی اوانز برای او بیاورند.
در تالار لیلی ( دختر هری! ) را پیدا میکنند و میخواهند از او عکس هایی را از او بگیرند و اینک ادامه ی ماجرا ...[/spoiler]
- اوه ليلي ! چه خوب كه زود پيدات كرديم. راستش كار مهمي باهات داشتيم.
- چه كاري؟
سلسی با خوش حالی گفت: ما مي خوايم عكساي مامان هري رو ببينيم.
لینی بلافاصله گفت: یعنی مادربزرگت!
لیلی با تعجب نگاهی به آن ها انداخت و گفت: واسه چی؟
- ما هميشه عاشق ليلي اوانز بوديم و هميشه اون رو به عنوان الگو تو زندگيمون قرار داده بوديم.
- واقعا لایرا؟ مگه شما میدونین چه جور آدمی بود؟
سلسی دستش را پشت لیلی انداخت و گفت: آره بابا همه میشناسنش! عکسشو میدی؟
- آخه عکسش به چه دردتون میخوره؟
لایرا که کم کم داشت عصبانی میشد گفت: چند تا عكس ازش مي خوايم چون خيلي دوسش داريم. ای باو چه قد سوال میپرسی دو سه تا عکس میخوایما.
لینی چشم غره ای به لایرا رفت و گفت: ما دوستتیم غریبه که نیستیم. خب چند تا عکس بده دیگه.
- باوشه.
و هر چهار نفر وارد خوابگاه دختران شدند. لیلی به سمت چمدانش رفت و مشغول جست و جو درون آن شد. بعد از کمی جستجو عکسی را بیرون آورد و رو به آن ها گفت:
- متاسفم فقط همین یکی رو دارم.
سلسی با ناراحتی گفت: خیلی کمه.
لیلی ابرویش را بالا داد و گفت: کمه؟
- منظور سلسی اینه که ما سه تاییم. خب هرکدوم یه دونه میخوایم دیگه. این طوری دعوامون میشه کی نگهش داره.
- ولی دیگه ندارم. همش تو خونه مونه.
- خب یه نامه بده بگو چند تا عکس برات بفرستن از خونه.
- ولی اونا الان رفتن مالزی (!) خونه نیستن.
کمی فکرد کرد و ادامه داد: میرم براشون نامه بفرستم. تا یه هفته دیگه میتونن برام بفرستن چون تا اون موقع برگشتن خونه.
سپس چمدانش را جمع کرد و از خوابگاه خارج شد.
لایرا خودش را بر روی تخت لیلی انداخت و گفت: نمیتونیم یه هفته صبر کنیم تا چند روز دیگه امتحانمون شرو میشه. تنها دو راه داریم. یا باید اسنیپو راضی کنیم و بگیم این یه دونه رو بگیره تا بعدا بقیه رو بدیم ، یا از هاگ خارج شیم بریم خونه لیلی اینا خودمون بیاریم عکسارو!
-