جلسه ي آخر معجون سازي (قسمت دو)
معجون سازان بزرگ در حالي كه قطره اشكهايش را از روي صورتش پاك مي كرد وارد كلاس شد .
نگاهي به بچه هايي انداخت كه در اين هفته ها سركلاسش مي آمدند و تكاليفي را كه براي آنها محول مي كرد انجام مي دادند .
بغض گلويش را گرفته بود ولي هيچكس از گودريك شيردل انتظار گريه نداشت .
كلاس را به آرامش و سكوت دعوت كرد و بعد از سلام و احوالپرسي گفت :
- فكر كنم يه ذره متعجبيد چرا من جلسه ي پيش را جلسه ي آخر خوندم و باز هم اين جلسه سر كلاس اومدم .
به سمت سكوي هميشگي اش رفت و روي آن ايستاد ؛ سپس گفت :
- جلسه ي آخر چون يه كم تكاليفي رو كه ازتون مي خواستم زياد بود ،من به دو بخش تقسيم كردم . امروز اومدم آخرين تكليف شما عزيزان رو بگم .
از انتهاي كلاس يكي از بچه ها كه او تا به حال او را نديده بود بلند شد و پرسيد:
- پرفسور ، شما چطور چهار امتياز زبون بسته رو به يه سوال انتقادي داديد؟ فكر نمي كنيد كه يه كم زياده ؟
گودريك لبخندي مليحي زد و گفت :
- من اون سوال رو دادم تا يه كمكي براي امتياز دهي شما كرده باشم ، اون چهار امتياز رو من به همتون دادم . مطمئن باشيد من نسنجيده عمل نمي كنم .
ملت محصل :
سرفه اي كرد و پس از احساس رضايت از صاف بودن گلويش گفت :
- شما صددرصد نمي دونيد كه در زماني كه من و سه دوست ديگرم اين مدرسه رو ساختيم ،تدريس كلاسهايي نظير آموزش دوئل ،دين و آسلام شناسي ، خواندن ذهن و چفت شدگي و معون سازي به عهده ي من بود .
شما اگه قوانين رو نگاه كنيد يكي از اولين مديران مدرسه ي سايت گودريك گريفيندور بود .
ملت محصل براي بار دوم :
-
خب من نبودم ، ولي به هرحال گريفيندور هاي پيشين كه بودند .
بهتره خوب به حرفام گوش كنيد چون بعدا مي فهميد براي چي اين حرفا رو زدم .
من در 19 ژوئن يكي از سالهاي قرون وسطا در سرزميني به نام انگلستان به دنيا آمدم .
از كودكي من به دليل علاقه ي زياد به دانش جادوگري زير نظر پدرم و دوستهاي مهربانش و صد البته شيردال عزيزم كه تا پيري همراه من واهد ماند تعليم ديدم .
در نوجواني دست به سفرهاي ماجراجويي زدم تا با سه نفر از بهترين دوستهايم (كه البته خيلي دوست دارم اون كچله رو حذفش كنم) آشنا شدم .
ما با هم شهر به شهر و زير نظر جهاد سازندگي سفر مي كرديم و به بچه ها ي جادوگر علوم و فنون جادويي ياد مي داديم .
تا اين كه بعد از يكي ازسفرهايم به همراه شرك و خر عزيزش به فكر ساخت يك مدرسه ي جادويي شدم و با كمك دوستام تصميمان را عمل ساختيم و مرد و زن عمل شديم .
سرفه اي كرد و ادامه داد :
- اين خلاصه اي از زندگي نامه ي يك معجون ساز بزرگ (كه خودم هستم) بود و شما اكنون فهميديد كه من چگونه يه جادوگر بزرگ و يك معجون ساز معروف شدم .
كينگزلي دستش را بلند كرد و گفت :
-اقا اين زندگي نامه چه ربطي به اين داره كه شما يكي از بزرگترين معجون سازان هستيد؟
- ربطش به سيم رابطه اش پسر جان ، حالا بشين سرجات تا بفهمي چي ميگم .
تكليف جلسه ي آخر شما :
- يك زندگي نامه ي 20 خطي از يكي از معجون سازان بزرگ بنويسيد.(28 امتياز)
- نکات مثبت و منفی این کلاس ، تدریس و استاد رو در طول ِ این ترم بنویسید.(2 امتياز)
- اميدوارم كه ترم بعدي هم در خدممتون باشم . همتون رو دوست دارم .
مرلين يار و نگهدارتون .
[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت