اما قبل از اینکه فرصتی برای نگاه کردن به اطراف پیدا کنند مردی که دو دقیقه پیش چوبدستی ها را به آن ها تحویل داده بود گفت: خانوم شما گفتین این کارو انجام ندادین؟
لونا با عصبانیت نگاهی به لینی و لودو انداخت و از موزه خارج شد.
مرد بدون توجه به لونا ادامه داد: ما یک مورد بررسی رو فراموش کردیم. از اونجایی که اون خانوم معتقد بود که این وردو نگفته پس احتمالا چوبدستیاتون عوضکی شده!
لینی و لودو که متوجه وخیمی ماجرا شده بودند به یکدیگر نگاهی انداختند.
لودو گلویش را صاف کرد و گفت: ببخشید بهتره اول بریم همراهمونو بیاریم.
و هر دو از موزه خارج شدند.
لینی در حالی که از عصبانیت سرخ شده بود سر لونا فریاد زد: این چه کاری بود که کردی؟ ما وارد شده بودیم اما تو ... کارت همیشه گند زدنه!
لونا توجهی به لینی نکرد و از لودو پرسید: چه قدر وقت داریم؟
- بیست و سه ساعت! باورم نمیشه حتی وقت نقشه کشیدنم نداریم!
و چشم غره ای به لونا رفت.
- باید فکرامونو رو هم بذاریم و سریع یه راهی برای وارد شدن پیدا کنیم. وقتی وارد بشیم با توجه به موقعیت فکر بقیه شو میکنیم! الان دیگه اگه بریم چوبدستیامونو کنترل میکنن و میفهمن مال ما نیس. یه نقشه دیه بکشین!
لینی نگاهی به لونا انداخت و گفت: لونا تو میتونی سر اونو یه جوری گرم کنی تا ما رد شیم بریم؟
لونا سرش را با ناامیدی تکان داد و گفت: از تو که نواده ی روونا هستی انتظار پیشنهاد به این مزخرفی نداشتم!
لینی بلافاصله گفت: یکم فکر کن. برو یه جوری خودتو علاقمند بهش نشون بده ، به صرف چایی قهوه ای چیزی دعوتش کن !
- عزیزم اون وسط کارش بلند نمیشه بیاد با من قهوه بخوره.
لینی نیشخندی زد و گفت: آره ممکنه با تو" این کارو نکنه!
لونا با عصبانیت پاسخ داد: مسخره! مث اینکه حالیت نیس که بیست و سه ساعت بیشتر وقت نداریم. شوخی رو بذار کنار!
لینی حالت جدی به خود گرفت و گفت: اوکی! فقط باید این کارو موقعی که خلوته و مجبور نیس چوبدستی ملتو چک کنه انجام بدیم. میتونی یکم ابراز علاقه بهش کنی و کاری کنی که ازت خوشش بیاد. بعد گرم صحبت با تو میشه و ما میزنیم به چاک! عالیه نه؟
لونا با تردید آینه ای را از درون جیبش در آورد و به خودش نگاهی انداخت.
- خوشگلم؟
- معلومه که خوشگلی! فقط یکم مث خلایی.
لونا اینبار دستانش را به سمت لینی گرفت و با طعنه گفت: اصلا چرا خودت این کارو نمیکنی؟ این پیشنهاد خودت بود!
لینی دهانش را باز کرد تا از خودش دفاع کند اما لونا دوباره گفت: خودت این کارو میکنی و هیچ حرف دیگه ای هم نمیزنی!
لینی تسلیم شد و گفت: اوکی! به فرضم من این کارو بکنم و حواسش پرت شه ، از کجا معلوم دقیقا تا شما دارین وارد میشین یهو توجهش بهتون جلب نشه؟
- امتحانش که ضرر نداره ، داره؟
دقایقی بعد:- خیلی بیریخته!
- تو به ریختش چی کار داری برو کارتو بکن.
لینی با نگرانی نگاهی به لودو و لونا انداخت و گفت: برام دعا کنین!
- مگه داری میری امتحان بدی؟ زودباش برو!
لینی نفس عمیقی کشید و با گام هایی محکم و استوار به سمت مرد رفت.