هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱:۲۵ دوشنبه ۵ بهمن ۱۳۸۸
#91

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
تدی و جیمز همینطوری توی کوچه ها راه می رفتن و از همه می پرسیدن: چرا ولدی کچله؟
بعضی وقتا چک می خوردن، و بعضی وقتا لگد و بعضی وقتا هم کف گرگی...
ولی اونا خیلی مصمم بودن...و همینطوری هی میگشتن...تا اینکه به یه اقایی رسیدن که گوشه خیابون نشسته بود و یه ماسک " منم دامبل، پیر روشن دل "
به صورتش زده بود....

جیمز: ببخشید اقا، شما می دونید چرا ولدی کچله؟
پیر روشن دل: بعله، فرزندم، بعله، بیا بشین برات تعریف کنم...

تدی و جیمز رو زمین ولو می شن

پیر روشن دل:
یکی بود یکی نبود، یه طلسمی بود که مرگ خوارا یکی یکی تحتش محو می شدند و دوای این درد هم فقط شیر تک شاخ دراکو بود که باید توسط یک مرگ خوار بوسیده میشد و شیرش دوشیده میشد و توسط مرگ خوارا خورده میشد...

تدی و جیمز: اوه...

پیر روشن دل:
بعله، لرد به مرگ خوارا دستور داد برن وشیر تک شاخو بیارن ولی هیچ کی گوش نکرد....
تا که لرد عصبانی شد و گفت: اگه نرید، من مجبورتون می کنم برید...

مرگ خوارا که همه ترسو بودن و لرد هم خیلی ابهت داشت و اصلا کسی جرات نمی کرد بهش بگه ولدی..اخرش مجبور شد خودش بره تک شاخو بوس کنه...
و بعد که بوس کرد، همون جا موهاش یه جا ریخت و برای همیشه کچل شد....
و این نشان ترسو بودن مرگ خوارا و ابهت شدید!!!لرد ،همیشه براش به یادگار موند

تدی و جیمز: اوه....این همونیه که تو اون کتابه نوشته بود...

پیر روشن دل: بعله فرزندانم، یاد بگیرید که هیچ وقت یه اسب رو بوس نکنید...ممکنه کچل بشید....


ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۵ ۱:۲۶:۲۰

Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۰:۱۶ دوشنبه ۵ بهمن ۱۳۸۸
#90

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
و این نشان ترسو بودن مرگ خوارا و ابهت شدید!!!لرد ،همیشه براش به یادگار موند....

- هی بوقی! این چرت و پرتا چیه بار من می کنی؟

تدی با نگاهی آزرده به موجود کوچولو و جیغ جیغوی روبروش خیره میشه:
- من بوقیم؟ من؟ من بوقیم؟

به نظر نمی رسه که جیمزی کوچولو، از حرفش پشیمون شده باشه:
- خوب بوقی هستی دیه! ببین پروفسور دامبلدور اوووووووووون همه برات زحمت کشیده که بفهمی ولدک بوقیه. سرشم نورافکنه. مرگخواراشم همشون موتادن!

تدی اصلاح کرد:
- معتاد!

- خوب همون! بعد تو میای میگی نشان ابهت و چه میدونم! همین چرت و پرتا؟

- خو تو کتاب نوشته دیه! به من چه؟

جیمزی از تختش بیرون می پره. تمام تلاش تدی برای خوابوندنش پوچ میشه و میره هوا! جیمزی کتابو از دست گرگینۀ جوون می قاپه:
- بذا ببینم نویسندۀ همچین کتاب چرتی کیه! هوووم... باهاس حدس می زدم! همون خال جون بوقی توئه.

تدی به اسمی که روی جلد نوشته شده، نگاهی میندازه. "بزرگمردی از تبار سیاه... نوشتۀ بلاتریکس لسترنج" آهی می کشه و کتاب رو پرت می کنه روی میز عسلی کنار تخت. و چونه شو بین دستاش می گیره. آرنجشم تکیه میده به میز. همونطور که داره آه می کشه، زیرچشمی به جیمزی نگاه می کنه بلکه اونو دچار وجدان درد کرده باشه، که موفقم میشه. جیمز سیریوس بهش نزدیک میشه و دستشو میذاره روی شونۀ اون:
- حالا چرا داری آه می کشی؟

- می دونی جیمزی... من فکر می کنم اگه جواب صحیح یه سوال رو نفهمم، ناکام می میرم و آرزو به دل می مونم.

- چه سوالی؟

- اینکه ولدک چطوری کچل شده.

- خوب این که معلومه. از شامپو ایوان استفاده کرده.

- نه خوب... اونو که بعد از کچل شدنش استفاده می کنه. قبلش چی؟

- هووووم... نیدونم. بریم از پروف بپرسیم؟

- اون که معلوم نیس کجاس!

- راس میگی! پس باهاس بریم سروقت یه منبع اطلاعاتی دیگه!!!

=======

تدی و جیمز به دنبال یک منبع اطلاعاتی موثق!


ویرایش شده توسط مورگانا لی‌فای در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۵ ۰:۲۴:۲۰


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۳:۵۱ یکشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۸
#89

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
سوژه جدید

خاطرات دوران تحصیل ولدی، قسمت اول کچلی!



در قسمت قبلی خواندیم که مرگ خوارا یکی یکی تحت طلسم مشکوکی محو می شدند و دوای این درد هم فقط شیر تک شاخ دراکو بود که باید توسط یک مرگ خوار بوسیده میشد و شیرش دوشیده میشد و توسط مرگ خوارا خورده میشد...و اینک ادامه ماجرا


از پست نفر قبلی نکته ی مهم!!!

لرد با مشت روی میز کوبید و گفت : بالاخره باید کاری کرد، نمیشه اینجوری بمونیم، هممون ناپدید میشیم! مجبورم نکنید که مجبورتون کنم!

مرگ خوارا که همه ترسو بودن و لرد هم خیلی ابهت داشت و اصلا کسی جرات نمی کرد بهش بگه ولدی..چه برسه به کچل، اخرش مجبور شد خودش بره تک شاخو بوس کنه...
و بعد که بوس کرد، همون جا موهاش یه جا ریخت و برای همیشه کچل شد....
و این نشان ترسو بودن مرگ خوارا و ابهت شدید!!!لرد ،همیشه براش به یادگار موند....


Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱:۲۵ شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۸
#88

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
ناگهان بلا به خودش آمد. نارسیسا با نگرانی گفت : بلا، بلا، چی دیدی؟چی شد؟
بلاتریکس که هنوز منگ بود گفت : بلیز الان میره شیر تکشاخ رو ...! اوه!
- با تو ام! چی دیدی! هوووووووووووی!چ
- اون ریگولوسه، من میدونم اون خودشه

هنوز حرف بلا تمام نشده بود که بلیز فریاد زد : کی؟من؟ حرفشم نزنین. من کلا با مقوله بوس مشکل دارم، گفته باشم.
- بعد اون تکشاخ یه جانور...

لرد متفکرانه گفت : رودولف ببر یه گوشه ای تیمارش کن اینو، بقیه بیاین به ادامه بحث بپردازیم.



دقایقی بعد...


لرد با مشت روی میز کوبید و گفت : بالاخره باید کاری کرد، نمیشه اینجوری بمونیم، هممون ناپدید میشیم! مجبورم نکنید که مجبورتون کنم!
مرگخواران همگی با اضطراب به یکدیگر نگریستند.
رودولف که تازه از بالای سر بلاتریکس برگشته بود گفت : امم... این روزا اونی که زیاده محفلی، چرا نمیریم یکی بگیریم بیاریم که این لامصبو بوس کنه راحت شیم!



ایده رودولف به نظر همگی خوش آمد. نارسیسا متشکرانه گفت : مای لرد، تا کی فرصت داریم اون معجون رو درست کنیم؟
لرد من من کنان گفت : اممم... خوب... 12 ساعت دیگه!
رز با خوشحالی گفت : خوبه خوبه، بریم محفلی شکار کنیم! بریم؟بریم؟


لرد نگاه خشمگینانه ای به دختر جوان انداخت. دراکو گفت : خوب ارباب بزارین برن دیگه، تنها راهش همینه خوب!
- راست میگه دیگه، بریم بریم؟
رز اینبار با نگاه شدید تری از طرف لرد مواجه شد و هیچ نگفت.
- بسیار خوب حرکت کنید، یه محفلی بیارید! ترجیح میدم خود ریش دراز باشه، حالا نشد جهنم، جیمز رو بیارین، اونم نشد...

هنوز حرف لرد تمام نشده بود که نارسیسا، بلیز و ایوان آپارات کردند...


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۸۸
#87

مورتلیک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۸ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۸ سه شنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۸
از هرجا که دلم بخواد! فضولی؟ پلیسی؟ می خوای منو لو بدی؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 8
آفلاین
با توجه به اینکه نزدیک به 8 ساعت از رزرو فرد قبلی میگذره و هنوز پستش رو ارسال نکرده ، من از پست ریگولوس ادامه میدم .

********************

ریگول سر راهش یه لقت ( !!! ) محکم میزنه به بلاترکس که پخش زمینه و خمیرشو در میاره . آبرفورثم یادش رفته که باید بره محفل و کلنگش رو مث شمشیر سامورایی تکون میده : می کشمت سوژه نفله کن !

مرگخوارها پخش زمین شدن و دارن قاه قاه می خندن و البته زیرچشمی به بلیز نیگا میکنن ببینن کی قراره بدبختیاش شروع بشه . بلیزم بهشون دهن کجی می کنه : من که هنوز شیرشو ندوشیده بودم ! ی ی ی ی ی !

نارسیسا با افاده نگاهی به بقیه میندازه : ریگولوس مذکره یا مونث ؟

بلاتریکس : خاک تو ننگت سیسی ! تو نمی دونی مذکره ؟

نارسیسا : این حرفای بی اصالتانه چیه بلاتریکس ؟ خاک تو چی ؟

بلاتریکس : خوب چرا سوالای چرت می پرسی ؟

نارسیسا : چرت نپرسیدم ! میگم اگه ریگولوس مذکره پس چطور میشه شیرشو دوشید ؟

دراکو : عررررررررررررررر ... عرررررررررررررر ... سفیدبرفی من چرا شده ریگولوس ؟ عررررررررررررررر

همه به خاطر این حقیقت عجیب که در برابر چشمانشون ظاهر شده به فکر فرو میرن و متنبه میشن . قدح خاطرات تحصیلی لرد از دست دراکو می افته و می شکنه و دراکو بی توجه به نگاههای خشمالود ولدک پخش زمین میشه و دستا و پاهاشو روی زمین خاکمالی میکنه : عرررررررررر ... من سفیدبرفی خودمو می خوام ... عررررررررررررر

ریگولوس شیهه ای از سر شادی می کشه و جفتکی می زنه و از در ویلا میپره بیرون . آبرفورثم دنبالش . در همین حال صدای خر و پف خرناسانه ای از توی اصطبل به گوش میرسه . همه به طرف اصطبل میرن و میبینن که سفیدبرفی اونجا خوابیده و جادوگر پیری هم که خیلی جیگر و گیزره کنارش چرت میزنه .

همه به بلیز نیگا می کنن که دوباره بره و سفیدبرفی رو ببوسه و بلیز نامردی میکنه : سهمیه ی بوسه های امروز من تموم شده ! من که نمیشه همش به جای در و داف برم سراغ اسبای پیر پاتال شما و ماچشون کنم .

بلیز سوت زنان از محل متواری میشه و دیگران به هم خیره میشند تا ببینند چه کسی شهامت بدبخت شدن و ماچیدن سفیدبرفی رو داره .


ویرایش شده توسط مورتلیک در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۰ ۲۱:۱۱:۰۳
ویرایش شده توسط مورتلیک در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۰ ۲۱:۴۰:۰۶

[b]ارزØ


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۹:۳۴ جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۸۸
#86

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
در همین هنگام بلیز در حالی که به سمت تک شاخ می رفت، خندید و گفت:
-اینا همش چرت و پرته. برای اینه که مارو بترسونن. الان خودم میرم از خواب بیدارش می کنم و شیرشم می دوشم.

بلیز که تا حالا معلوم نبود کجا بوده و انگاری از اسمون افتاده بود پایین، به طرف تک شاخ رفت.
تک شاخ همچین خیلی ناز خوابیده بود و سم هاشو گذاشته بود رو سینه اش و یه دونه گل سرخم گرفته بود تو سمش!

بلیز اروم اروم جلو رفت و دهنشو به دهن تک شاخه نزدیک کرد و آن لحظه ای تاریخی شکل گرفت!

بقیه ملت همه اق میزنن!

در همین گیر و دار تک شاخ از خواب بیدار میشه، و با حالت جلوه داری از جاش بلند میشه و موهای دم اسبیشو تاب میده.

بلاتریکس: چقدر این صحنه آشنا میزنه!

تک شاخ یه عشوه اسبی میاد...

لرد: اوه اوه، خیلی اشنا تر شد!

تک شاخ شروع میکنه به جفتک چارکش انداختن!

رودولف که هیچ ازش پیدا نبوده جز شست پاش: چه بی جلوه!

تک شاخ می پره وسط حیاط و شروع می کنه به شنا رفتن، بعد هم بلند میشه و سمشو خیلی خشک میکنه تو دماغش!

ملت:اوهههههه!!!! این که ریگوله!

تک شاخ شیهه می کشه و قارت قارت می کنه!
مترجم جیبی آلبوس دامبلدورشو از جیبش در میاره رو به ملت میگیره: من یک جانور نمام! و تک شاخم! قارت قارت قارت!!!

آبرفورث که داشته می رفته محفل و اون پشتا داشته دید می زده، اعصاب قاطی می کنه و بیلشو می کشه بیرون و

یووووههههاااااااا


میفته دنبال تک شاخ ریگول!
ابرفورث: می کشمت، شاختو می شکونم! شاخ شدی واسه من؟ وجدان پاره! ارزشی!

لرد: بگیرید اون پیر خرفت رو، تک شاخ رو لازم داریم!
آبرفورث با بیلش میاد طرف لرد، لرد بلاتریکس رو هل میده وسط و

دنگگگگ

بیل می خوره تو سر بلاتریکس و بلاتریکس پخش زمین میشه!

ریگول- تک شاخ شیهه کشان دور هفت بیابون چهارنعل می ره و ابرفورث هم با بیلش دنبالش...


ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۰ ۹:۳۷:۴۰
ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۰ ۹:۳۸:۲۷

Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱:۴۲ جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۸۸
#85

برتا جورکینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۷ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 145
آفلاین
هنگامی که اکثر مرگخواران از ویلا خارج شدند، دراکو قدح اندیشه را روی میز قرار داد و از لرد سیاه پرسید:
-دومین چیزی که برای معجون نیاز داریم، چیه؟

لرد در حالی که نجینی را نوازش می کرد، گفت:
-موی یک محفلی.

-نه! یعنی بازم باید به گریمولد حمله کنیم؟

در همین هنگام آبرفورث گلوی خود را صاف کرد و گفت:
-اگه منو آزاد کنید، بهتون یه تار از موهامو میدم.

نارسیسا که تا آن لحظه ساکت بود، با ارامش گفت:
-چرا باید کمک یه محفلیو قبول کنیم؟ ما میتونیم از موهای آبر استفاده کنیم، ولی آزادش نکنیم.

آبر خنده ی کوتاهی کرد و گفت:
-خیلی ساده ست، چون اگه محفلیا از نبود من با خبر بشن، بهتون حمله می کنن، پس به نفعتونه منو آزاد کنین. چون با این وضع غیب شدن، هر لحظه از تعدادتون کم میشه.

لرد که مرگخوارانش را در خطر دید، شرط آبر را پذیرفت و بدین ترتیب دراکو یک تار موی او را کند و وی را آزاد کرد.


محل زندگی سفید برفی


مرگخواران که از هفت بیابان (حیاط ویلا) و هفت دریا (استخر ویلا) گذشته بودند، هم اکنون به تک شاخ زیبا نگاه میکردند. بعد از چند دقیقه رز گفت:
-واسه چی کاری نمی کنین؟ یه نفر بره بوسش کنه که از خواب بیدار شه بتونیم بریم شیرشو بدوشیم. بلا تو که اینقدر ادعای اصیل زادگی میکنی برو.

بلاتریکس با نفرت نگاهی به سفید برفی انداخت و گفت:
-من به هیچ عنوان موجود به این نفرت انگیزی رو لمس نمی کنم. چه برسه به این که بوسش کنم. فک کنم با کروشیو از خواب بیدار شه.

سپس چوبدستی اش را به سمت تک شاخ گرفت و فریاد زد:
-کروشیو.

اما این طلسم در چند سانتی متری سفید برفی منحرف شد و به او برخورد نکرد. بلا که خشمگین شده بود، گفت:
-مثه این که هیچ راهی نداره. حالا کی برای این کار چندش آور داوطلب می شه؟

در همین هنگام کاغذی جلوی پای مورفین افتاد. مونتگمری که دید مورفین اصلاً حواسش به اطرافش نیست، خم شد و برگه را برداشت. سپس با صدای بلند شروع به خواندن آن کرد:
-هرکس از این تک شاخ شیر بدوشد، زندگی سختی خواهد داشت و تا آخر عمر در رنج و عذاب خواهد بود.

مونتگری برگه را پایین آورد و با ترس به مرگخواران دیگر نگاه کرد. در همین هنگام بلیز در حالی که به سمت تک شاخ می رفت، خندید و گفت:
-اینا همش چرت و پرته. برای اینه که مارو بترسونن. الان خودم میرم از خواب بیدارش می کنم و شیرشم می دوشم.


ویرایش شده توسط برتا جورکینز در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۰ ۲:۲۰:۰۰


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱:۲۸ جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۸۸
#84

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
آبرفورث در تفکراتش: به به! به به! گولش زدم! منو میندازن تو طویله پیش بز ها! می تونم از بز ها کمک بگیرم!

بلا و نارسیسا زیر بغل آبرفورث رو گرفتن و دارن از در ویلا خارج میشن. رودولف با زن ذلیلی تمام پشت سر زنش ناله می کنه:
- بلااااااااتریکس... چرا داری از ویلا میری بیرون؟ باب نمی بینی شوهرت داره ناپدید میشه؟

بلاتریکس موهای وزوزیشو چنان تابی میده که نارسیسا یاد زلف شهلای ریگولوس می افته و دلش میره اونورا! بعد غر میزنه:
- ناراحت نباش. تو که ناپدید شدی ارباب مجبور میشه عقدم کنه پس تنها نمی مونم. لازم نیس نگرونم بشی. بعدشم نشنیدی ارباب گفتن این محفلی رو بندازیم تو طویله؟ ما که طویله نداریم تو ویلا، اونم وسط لندن! باهاس ببریمش چار تا میدون اونورتر که یه طویله کنار خونۀ شمارۀ 12 هس!

آبرفورث در تفکراتش:
- منو می برن دم در محفل! جونمی! قارت قارت قارت!

تدی که روی پله های جلویی ویلا نشسته و یه لپتاپ کاملا غیرجادویی رو پاش گذاشته، داره به شکلکایی که مورگانا تو وبکم براش درمیاره می خنده، همینکه اسم خونۀ شمارۀ 12 رو می شنوه، فوری به مورگانا بای میده و از جاش می پره:
- خاله ها! میشه منم باهاتون بیام؟ آخه دارین میرین دم در محفل و منم با جیمزی جیغ جیغ پارتی داریم. باهاس خودمو به موقع برسونم.

نارسی و بلا نگاهی به هم میندازن و بالاخره دوگوله هه کار می افته:
- دم در محفل! چرا تا حالا نفهمیده بودیم؟

آبر به سمت زیر پای لرد سیاه پرتاب میشه:
- ارباب ما که نمی شد اینو ببریم نزدیک رفقاش. می شد؟

لرد سیاه نگاه چپ چپی به بلاتریکس که جرات کرده بود و این حرف رو زده بود، میندازه. در همین حال رودولف کلا ناپدید میشه و با ناله ای جگر سووووووووووز... برای آخرین بار دستاشو به سمت بلاتریکس دراز می کنه:
- بلاااااااا... به من وفادار بمون!

بلا:
- آره، آره حتما!

لرد سیاه متوجه میشه الانه که بلایی خانمان برانداز به نام بلا، گریبانش رو بگیره و درنتیجه، بهتره که هرچه زودتر شیر یه اسب تک شاخ سفید رو پیدا کنه. رو به آبرفورث می کنه که داره با خشم تدی رو برانداز می کنه و کاملا ناسزاهای 18+ از چشاش جرقه میزنه بیرون. نگاهی هم به دراکو میندازه که قدح اندیشۀ خاطرات لرد رو بغلش گرفته و همونجور داره با انگشتاش، همش می زنه. در نهایت نعره می کشه:
- این همه مرگخوار جمع شدین اینجا که چی؟ خوب برین اونور حیاط (هفت بیابون) بعدم اونور استخر (هفت دریا) و برین از اصطبلتون شیر سفیدبرفی رو بدوشین و بیارین دیگه!

همه دچار برق گرفتگی میشن و یکی دو جویبار زردرنگ هم اون وسط به چشم می خوره. کمی بعد، گرد و خاک ناشی از شتاب مرگخواران برای انجام ماموریت، چنان باشکوه است که میگ میگ ریگولوس نیز در برابر آن، ناچیز به نظر می رسد. (جمله بندی رو! )


ویرایش شده توسط مورگانا لی‌فای در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۰ ۱:۳۳:۴۴


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۸
#83

درکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۶ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۱۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
از اون بالا کفتر که هیچ، کرکس هم نمیاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 299
آفلاین
ابرفورث شروع می کنه با بیلش ادای لانچیکوی مرحوم بروسلی رو در میاره و لحظه به لحظه سر و صورت بلای بیچاره بیشتر شبیه ملکه افریقای مرکزی میشه!
- میگ میگ! ایــــــــــــن! ( ایـــــــن = افکت دویدن و خروج ریگولوس از کادر! تیریپ همون رود رانر دیگه)
ابرفورث که دیگه خسته شده، دنبال ریگولوس نمیدوه و می ایسته. بلا از فرصت استفاده می کنه و آبرفورث رو کروشیویی می کنه!
در طرف دیگه نصف پای رودولف هم غیب میشه! رودولف با ترس و لرز:
- بلا چرا دیر کرد؟
سپس لنگ لنگان به طرف حیاط ویلا میره. رودولف به تابلویی که اول حیاط ویلا نصبه و روش نوشته هفت بیابون () تکیه می زنه و به انتهای حیاط نگاه می کنه و میگه:
- مثل اینکه دو نفر دارن تو حیاط دعوا می کنن! (و چون یه چشم رودولف همراه نصف صورتش محو شده بوده، رودولف همه رو به یک چشم میدیده و فرق بلا و آبرفورث رو تشخیص نمیداده! )
لرد به نارسیسا اشاره می کنه و با بی حالی میگه:
- برو ببین چی شده!
و نارسیسا به طرف هفت بیابون که همون حیاط ویلا باشه، میره. اون طرف حیاط ویلا، بلا و آبرفورث حسابی با هم در گیر شدن! آبرفورث که ظاهرا بیلش هورکراکس بروسلی بوده و روح بروسلی درش هلول کرده بوده، یه لگد محکم به بلا می زنه و بلا رو پرت می کنه طرف استخر ویلا. بلا تابلویی که کنار استخر بوده و روش نوشته "هفت دریا" رو می گیره، به سبک قهرمان «فیلم بیل را بکش» یه چرخ دور دیرک تابلو می زنه و با چوبدست میره تو شکم آبرفورث
نارسیسا جیغ میزنه:
- خدای من! بلا داره تو حیاط با یه محفلی مبارزه می کنه!
در عرض سی ثانیه همه جماعت از ویلای بلک تخلیه میشن و تو مرز بین "هفت دریا" و "هفت بیابون" که همون لبه استخر ویلا باشه، میریزن سر آبرفورث و چون طناب دم دست نبوده، با نجینی به دیرک تابلوی "هفت دریا" می بندنش!
لرد: یالا اعتراف کن که تو رو دومبول پشمک فروش فرستاده تا نذاری ما معجون فوق خفن و پیچیده رو درست کنیم!
آبر: بابا ریگول ارزشی داشت لخت و پتی از اینجا رد میشد! من کمین کرده بودم که با بیلم جرقه بزنمش!
ملت حاضر: چی میگه این؟
لرد: کروشیو آبر!
رودولف جیغ می کشه! ملت خواننده از ارزشی بازی نویسنده جیغشون در میاد! نویسنده اعلام می کنه که باب علت جیغ زدن رودولف غیب شدن بخشی از اقصی نقاط بدنش بوده! ملت بر می گردن ادامه پست رو بخونن
لرد یه نگاه به نقاط محذوف رودولف میندازه، یه نگاه هم به قیافه وارفته آبرفورث میندازه، یه سری نگاه دیگه هم میندازه که به شما مربوط نیست به کجای بلا یا به چی چی نارسیسا بوده!
لرد: یالا برید دنبال تک شاخ! این آبرفورث رو هم سر راهتون یه جا بندازید تا بعدا به حسابش برسیم!
نارسیسا: کجا بندازیمش ارباب؟
آبر: هر جا می خوای منو بنداز ولی تو رو به اون سر کچلت منو تو طویله ننداز!
لرد: اِ؟ از طویله خوشت نمیاد؟ بندازیدش تو طویله!
بلا و نارسیسا از دو طرف دستای آبر رو میگیرن که ببرنش تو طویله و بعد هم برن دنبال تک شاخ.
آبرفورث در تفکراتش: به به! به به! گولش زدم! منو میندازن تو طویله پیش بز ها! می تونم از بز ها کمک بگیرم!


ویرایش شده توسط درک در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۰ ۱:۰۰:۰۸
ویرایش شده توسط درک در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۰ ۱:۱۰:۰۳


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۸
#82

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
لرد: اوکی مسئله ای نیست، همتون به سرنوشت رابستن دچار میشین!

( فضا سازی قضیه به روش غیر ارزشی )
بلاتریکس: همین دیگه، لوسیوس بالای سرش نبوده، اینقدر لوس و ننر شده
دراکو بازم مشتشو می کوبه رو میز و خودشو میندازه زمین و شروع میکنه غلت زدن کف اتاق: تک شاخ خودمه، تک شاخ خودمه!
لرد ذوق کودکانه در چشمانش پدیدار میشه و رو زمین زانو می زنه: ببین دراکو، اگه تک شاختو بدی ما شیرشو بدوشیم، من اجازه میدم صحنه ی شکوهمند گروه بندی منو از توی قدح اندیشه ببینی!
دراکو دیگه بیشتر از این غیرارزشی بازی در نمیاره و قبول میکنه.
لرد: بلاتریکس برو شیر تک شاخو بدوش!
بلاتریکس: من؟! (لرد نگاه خوفی به بلا می ندازه ) خوب باشه ارباب، نوکرتیم! دراکو این تک شاخت کجا هست حالا؟!

دراکو که رفته سراغ قدح لرد و داره انگشت می کنه توش: تک شاخم رو گذاشتم توی بلندترین برج قلعه ی شاخدار،که بعد از هفت دریا و هفت بیابون و هفت...
لرد میزنه رو دست دراکو
دراکو: کلا همینا، گذاشتم اونجا، و فقط بوس یک اصیل زاده می تونه اونو بیدار کنه که شیر بده!
بلاتریکس: هوم!؟
لرد: پس واسه چی وایستادی؟! الانه که بقیه هم ناپدید بشن ها!
بعد در اقدامی جلوه دار، رودولف نصف صورتش محو میشه!

بلاتریکس هم کفش اهنین پاش می کنه و یه سطل شیردوشی میگیره کولش و راهی هفت بیابون و هفت کوه میشه تا شیر تک شاخ دارکو رو بیاره!

بقیه ملت هم از خوشحالی رفتن بلاتریکس، تو ویلا بی جامه پارتی میگیرن!
( صحنه های جلوه دار قر دادن لرد )
رودلوف: کچلا باید برقصن کچلا باید برقصن!

--------

توی اولین بیابون، پیرمرد روشن دلی رو می بینه که بیل ناظریش دستشه و پشت یه بوته قایم شده!
بلاتریکس جلو تر میره: خسته نباشی پدرجان!
پیرمرد زیر لب با خودش حرف میزده:مرتیکه ارزشی، با همین بیلم خاکت می کنم اینجا
بلاتریکس: پدر جان، خسته نباشی!
پیرمرد: پدرجان و کوفت، پدر جان درد! پسره قرتی پاشده رفته لخت شده واترپلو بازی کرده، قراره تا چند دقیقه دیگه از اینجا رد شه، منم اینجا کمین کردم، با بیل بزنم تو سرش، برو اینجا واینستا، میفهمه!
بلاتریکس میره پشت اون یکی بوته قایم میشه.

بعد از چند دقیقه طوفان میشه و گربادی میشه و پیرمرد داد میزنه
- گردباد قارتی! خودشه! داره میاد!
بعد از 3 سوت، یه یارویی با زلف شهلا، به تاخت از ته بیابون پیداش میشه!
پیرمرد بیلشو می بره هوا و

دنگگگگ

بلاتریکس پخش زمین میشه

پیرمرد: ای ریگول ارزشی! باز خودتو انداختی تو بیابون!؟
ریگول: میگ میگ! ابرفورث! اگه تونستی منو بگیر!

بعد هم زبونشو در میاره و میگ میگ کنان دور بلاتریکس می چرخه، و ابرفورث هم با بیل دنبالش می کنه.


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۹ ۲۳:۰۲:۵۰
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۹ ۲۳:۰۶:۲۰
ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۰ ۰:۱۹:۲۸
ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۰ ۰:۲۱:۱۶

Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.