هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۸

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
من دیگه خسته شدم، بس كه این سایت بی یویوئه!
پس دلم تا کی فضای سایبرو مهمونیه؟
من دیگه بسه برام، تحمل آینه اسرار
بسه جنگ بی ثمر، برای محفل و مرگخوار!

وقتی فایده ای نداره، سوژه دادن واسه چی؟
واسه پستای تو خالی، رنک گرفتن واسه چی؟
نمیخوام چوب حراجی به نهنگم بزنم...
نمیخوام ننگ نهنگ کشی بیفته گردنم!

نمیخوام دربه در تاپیک های این سایت بشم
واسه رول های همه یه سوژه ی آماده شم
یا یه جیمز ساکت و مودب و افتاده شم!
وایسا عله ! وایسا کویی! من میخوام بلاک بشم!


همه جیغ خوب میکشن، اما كی جیمزه این وسط؟!
جیغ و ویغش به شما، ما كه رسیدیم ته خط...
قربونت برم نهنگ! چقدر غریبی توی سایت...
آره عله ما نخواستیم جیمزو با زوپست نبین!

نمیخوام دربه در تاپیک های این سایت بشم
واسه رول های همه یه سوژه ی آماده شم
یا یه جیمز ساکت و مودب و افتاده شم
وایسا عله ، وایسا کویی من میخوام بلاک بشم!

این همه پستیدی و بحثیدی! آخرش چی شد؟!
اون بلیت باز ِ دائم، بگو به نفع کی شد!؟
همه کویی همه عله جای جیمزا پس كجاست
این همه منو و سیر، جای زوزه هات کجاست؟!

نمیخوام دربه در تاپیک های این سایت بشم
واسه رول های همه یه سوژه ی آماده شم
یا یه جیمز ساکت و مودب و افتاده شم
وایسا عله ، وایسا کویی من میخوام بلاک بشم!


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۹ ۲۲:۵۰:۴۲


Re: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۸

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
شب بود؛ موجِ بي نظيرِ احساسِ ماه، مهتابِ غمگيني بود، كه در تمام لايه هاي مرده ي فضا، عطرِ بي رحمِ زندگي را مي پراكند.

رداي كهنه ي مرد ميانسال، در بازي كودكانه ي نسيم به اين سو و آن سو در حركت بود؛ موهاي خاكستري و آشفته اش، چهره ي گرفته اش را پوشانده بود.

زير سقفِ خاموشِ آسمان ايستاده بود و خيره به ماه، چنگال دستانش را دور فرشته ي كوچك و معصومي كه در آغوش داشت مي فشرد و با انديشه اي نگران، به آينده ي نامعلومي كه در انتظار گلِ نورسش بود فكر مي كرد.

ريموس لوپين، در تنهايي و ترس از آينده ايي كه ممكن بود ميراث شومِ او به فرزندش باشد، نگاهش را به چشمان خندان و گيسوي الوانِ او دوخت. همانطور كه دستان سفيد و كوچكش دور انگشت او قفل شده بود، به بهانه ي رختِ شوم و عجيبي كه آينده ي او را مي پوشاند، نامش را تدي گذاشت...



پ.ن: تدي تقريبا به معناي ملبس به جامه هاي عجيب و غريب است...


در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۸۸

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
اندرون سنت مانگو:

ریموس در حالی که طول و عرض راهرو را طی میکرد ، با نگرانی به ساعت روی دیوار خیره شده بود.

پرستاری از اتاق بیرون آمد و بی توجه به ریموس به راه خود ادامه داد.

ریموس که چشمش به یک آدمیزاد زنده افتاده بود با یک جهش راه پرستار را سد کرد و با هیجان پرسید: دختره یا پسر؟

پرستار در حالی که سعی میکرد راهش را باز کند با بیخیالی گفت: همین دیروز بهتون گفتیم که پسره!

ریموس با گیجی پرسید: آهان نه اون دیالوگ دیروزم بود. به دنیا اومد؟

پرستار چشمانش را چرخاند و پاسخ داد: نـــــــه! حالا حالاها به دنیا نمیاد.

چند ساعت بعد:

با خارج شدن دومین پرستار و پرسیدن سوال های قبلی و هربار جواب منفی شنیدن بالاخره دکتری از اتاق خارج شد و گفت:

- کچلم کردی پاشو برو بچه تو ببین.

ریموس نیز برای لحظه ای انسان بودن را فراموش کرد و چهار نعل به داخل اتاق شیرجه رفت و با صحنه ی عجیبی رو به رو شد.

- اینکه گرگه!

- عــــــووووو! ( زوزه ی گرگ! )


^^^^

ساری بد شد فقط با این پست میخواستم بگم HaPpY bIrThDaY tEdDy




Re: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۸۸

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- حالا حتما باید این کارو میکردیم؟!

جیمز با جیغ این را پرسید و سعی کرد تعادلش را حفظ کند که نتیجه اش برخوردی شدید با در کابین خلبان بود.

- جیمز خواهش میکنم درک کن! من میخواستم یه کار متفاوت رو تو تولدم انجام بدم، کاری که تا الان نکردم، کاری که هیچکس تا الان نکرده!

این صدای وحشتزده ی تد ریموس لوپین بود که از هدفون روی گوش های جیمز به گوش رسید.
- تد ریموس لوپین! تا الان میلیون ها مشنگ ما رو دیدن، ببین من ِ پیرمرد رو به چه کارایی وادار میکنی پسر جون!
این یکی صدای فریاد خشمگین پروفسور دامبلدور بود که هدفون تدی و جیمز را لرزاند.

تد ریموس لوپین با وحشت سعی در کنترل هواپیمایش داشت. با خودش عهد کرد دیگر هرگز هرگز هرگز هواپیما دزدی نکند؛ اگر هم کرد دیگر یک پسرک جیغ جیغو و پیرمردی کم طاقت و غرغرو را با خود همراه نکند!
هواپیما به صورت خطرناکی در فاصله ی کمی از بام آسمان خراش ها، بر فراز شهری مشنگی پرواز میکرد.

هواپیمای پروفسور دامبلدور با سرعتی غیرقابل وصف، غرش کنان مسیرش را از تدی و جیمز جدا کرد، دامبلدور بعد ها دلیل این تغییر مسیر را پیچیدن ریشش به جعبه ی سیاه (!) عنوان کرد.
هواپیمای دامبلدور که کاملا از کنترلش خارج شده بود راهی جز آپارات برای خلبان ریش درازش باقی نگذاشت. بلافاصله بعد از آپارات دامبلدور به جزایر قناری، پرنده ی آهنین به ساختمانی عظیم با محیط پنج ضلعی برخورد و در هوا منفجر شد.

تد ریموس لوپین نفس عمیقی کشید و برای بار آخر پنجه هایش را روی دکمه های رنگارنگ فشرد تا شاید بتواند غول اهنی را متوقف کند، اما اوضاع کمترین تغییری نکرد و تد ریموس نیز به مقصد جزیره ی لیدی اش آپارات کرد تا هواپیمایش با غرشی ترسناک به یکی از آن برج های دوقلو اثابت کند.

دقایقی بعد هواپیمای جیمز که درست پشت هواپیمای برادرش در حرکت بود به برج های دوقلو نزدیک شد. پاتر کوچک مشت زنان به جان دکمه ها افتاد. چوبدستی اش را بارها و بارها چرخاند و حتی سعی کرد نخ یویویش را به بال هواپیما بند کند تا متوقفش کند، اما همه ی تلاش هایش بی نتیجه بود و بلاخره زمانیکه شیشه ی کابین را شکسته و دست هایش را تکان میداد و فریاد میزد :

"کمـــــــک! من به سن قانونی آپارات نرسیدم!! "

هواپیمایش با برج دوم برخورد کرد و انفجاری مهیب و واقعه ای ترسناک را در تاریخ آفرید!

++++
تولدت مبارک تدی!



Re: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱۷:۴۸ جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۸۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
- جیمز!
- بله پروفسور؟
- اون زمان من مرده بودم..اینطور نیست؟!
- آره پروفسور ..منم نبودم!
- یعنی تدی تنها اومد؟ مواظب باش نیوفتی!

جیمز بلند شد و دستاش رو باز کرد تا بتونه تعادلش رو حفظ کنه. بعدم شروع کرد به قدم زدن روی لبه ی شیروونی.

بعد از اینکه ساعت خونه ی گریمولد دوازده بار زنگ زد جیمز و دامبلدور رفتن روی شیروونی. مدتی رو لبه ش نشستن و ماه نصفه نیمه رو نگاه کردن و از هر دری چیزی گفتن.

یویوی جیمز چند بار از روی شیروونی قل خورد و افتاد پایین. نهنگا که نمی تونستن بیارنش، گنجشکا هم که خواب بودن، فاوکسم معلوم نبود کجاست.. ولی چوبدستی یاس کبود در خدمت گزاری حاضره.همیشه و همه جا.

- جیمز.. با طلسم جمع آوری جمعت نمی کنما! پخش زمین میشی!
- پروف سنت رفته بالا ترسو شدید.. چه جوری اومدید گریف؟!

از طبقه ی پایین صدای عربده های خانم بلک به گوش می رسید. توی کوچه هم چندتا مشنگ به جون هم افتاده بودن. توی ردای دامبلدور هم یه چیزی تکون می خورد.

- پروفسور.. چی توی جیبتونه؟!
- جیب؟ جیب کی؟ جیب من؟ هیچی!
- چفت شده ی خوبی هستید درست ولی من کاملا دارم می بینم که هی تکون می خوره.. یه نیزلی چیزی رو از شر مرگخوارا نجات دادید؟!

دامبلدور خواست حرف بزند اما جیمز ادامه داد:

- هیس.. گنجشکا جوجه دار شدن؟!

-...

- بچه نهنگ من؟

-...

- تخم فاوکس؟!

- ای بابا.. هدیه ی تولد تدیه!
- کادوی تولد من؟!

نفر سومی از پشت سر هر دو نفر جیغ زد و هر دو با سر پرت شدن توی کوچه!



باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۲:۵۷ جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۸۸

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
تند تند توی راه روی سفید رنگی می دوید ومیخواست با همه ی وجودش فریاد بکشه ،بلکه کمی از استرس هایش کم بشود !

هر دفعه که می خواست با فریادی خودشو رها کند ، نگاهش به کودکی کوچک ولی زیبا می افتاد که با انگشت اشاره خود رو به روی لبانش فشار داده بود !

ثانیه جای خود رو به دقیقه می دادن و دقیقه ها جای خود رو با ساعت ، ولی هنوز خبری ازشون نشده بود !

مرد همچنان به سرعت داخل راه رو قدم رو می رفت و با تمام وجود خواهان دیدن زنش بود !

ناگهان صدای دلنشین کودکی بر تمام راه رو تنین انداخت و پشت سر ان صدای کوبیده شدن در های اتاق عمل به دیوار !

صدای شفاهنده برایش گنگ و نا مفهوم بود ، فقط از بین کلمات شفاهنده اینو شنیده بود که مادرو بچه هر دوتاشون خوبن .

دیگه نمی تونست خودشو کنترل کنه با تمام وجود از پله یکی دو تا بالا رفت و خودشو به پشت بوم رسوند وبه جای فریاد کشیدن زوزه ای از تمام وجود سر داد !

بله او حالا پدر بود و فرزندی مانند تدی ریموس لوپین داشت !


سالگرد تولد تدی رو تبریک می گم .

مبارک باشه پسرم .


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸

روبیوس هاگرید


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۷ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۱۳ جمعه ۱۳ آذر ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 43
آفلاین
میدونم که دست خطم زمخت و کج و کوله هستش...
و اینو هم میدونم که با خوی جنگلی خودم نمیتونم منظورم رو دقیق برسونم.
ولی ای کاش که میتونستم.

میتونستم که با جسارت بگم در پس این هیکل بزرگ یک قلب مهربون جا داره که با سفیدی میزنه و با سفیدی میزنه و با سفیدی میزنه...

چطور بگم.
میدونم که نوشتن این نامه خیلی سخته (اونم برای من) ولی خب یک کاغذ پوستی که چندجایی لکه ی له شدن کدوحلوایی ها بر روی اون نمایان هست میتونه بهترین جا برای فریاد زدن من باشه.

ای کاش وقتی قلم رو توی دستای بزرگ و پینه بسته ام می گرفتم و باهاش اولین خط رو روی کاغذ مینوشتم، سیاهی نابود میشد و سفیدی به جای اون تمام دنیا رو در بر میگرفت.

شده شب هایی که روی تخت زهوار در رفته ام ولو شده ام و به این فکر کردم که چرا، چرا همیشه باید پلیدی باشه؟
وقتی که نابود گر زندگی هست، چرا باید یک اینچنین چیزی رو در روی زمین ببینیم؟

و یا شده وقتی که غذا رو در درون ظرف غذای فکسنی فنگ میریختم تا سگ بی نوا دلی از عزا در آورد به این فکر کنم که آیا میشه ما زندگی ای به سادگی یک سگ و نه بیشتر داشته باشیم؟

بعضی وقت ها با خودم میگم ای کاش انسان ها هیچ وقت شعور تشخیص تفاوت بین دو چیز رو نداشتن...

به امید روزی که سفیدی بر سیاهی پیروز شود.


ویرایش شده توسط روبیوس هاگرید در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۶ ۱۱:۵۷:۳۳

تصویر کوچک شده

[b][color=FF


Re: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱۱:۴۱ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۸

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
از دل تاريكي ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 302
آفلاین
در پهنای بی کرانه تفکر از خویش به بالاك خواهم رسید تا از دالان پرخروش محبت اب حضور را برداشت کنم و در این میان جبیره ی فراق را بر دل خواهم زد و به مثال چوک و هزاردستان در بهشت اشتیاق نغمه ی اشنایی را سر خواهم داد و با گامهای سره به دنبال تلالو زرنگار انتظار از پل جنون راهی جزیره مجنون خواهم گشت و سوار بر بادهای بی اقلیم حماسی از کنار پنجره های تجلی به سوی دیار آوالان کوچ خواهم نمود و توشه ره را در کوله پشتی معراج از خلعت فنا؛ خوشه معنا و اب استغنا پر خواهم داشت تا حماسه ی جود مرلين را با نگاهی فارغ از نگاه جمادی احساس نمایم و در این حال فضاله ی قدح انديشه را به رسم رندانگی در کیش عروج خواهم نوشید و به مثال عشاقان دیار وصل در گود کارزار مرلين کباده ی مستی خواهم زد و فریاد هستی .

تا شاید بدین سان خانه ي هبوط را جانی دوباره بخشم و کویر دل را در مسلخ عشق قربانی نمایم و طاق اسمان جاودانگی را با نقش تحیر ازین بندم و نغمه ي عشق را در وقت ایمان جاری سازم تا صور منیع راحله ی تحول را با چشم دل احساس نمایم و به سهای اکبر در اسمان کرامات مرلين بالباب بدل گردم...


[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت


Re: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱۰:۳۶ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۸

لایرا مونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۴:۱۳ پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۹
از روزایی که دیگه بر نمیگردن ! از اون روزای خوب :|
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 39
آفلاین
- پروفسور حالشون خوبه؟
- یه چند ساعتی هست از دفترشون خارج نشدن!
- اتفاقی افتاده که ما ازش بیخبریم؟

این کلمات مانند رشته های سردرگم در سر دامبلدور میپیچید و او را می رنجاند ؛ درست بود ، آن ها راست می گفتند چند روزی بود که دل و دمقی برایش باقی نمانده بود ، توطئه گران در گوشه و کنار کمین کرده بودند و نمی گذاشتند محفل مانند سابق کارهایش را به خوبی انجام دهد.

اما باید کاری میکرد ، باید از این حالا هوا در می آمد و به اعضایش روحیه می داد.

ناگهان صدای تقه ی آهسته ی در او را از افکارش پراند و سپس به فرد پشت در اجازه ورود داد.

در آرام آرام باز شد و پشت آن هیکل جیمز پدیدار شد ، مردد به سوی دامبلدور رفت و روی صندلی روبروی او جای گرفت.

- اتفاقی افتاده؟

جیمز که کمابیش تعجب کرده بود که دامبلدور چرا این سوال را از او پرسیده ، ولی با این حال گفت:مگه فراموش کردین؟

- چه چیزی رو فراموش کردم؟

لحظه ای در جای خود جا به جا شد و پاسخ داد:درست روزی مثل فردا محفل برای اولین بار شکل میگیره!

دامبلدور از فرط تعجب آهی کشید و با خود اندیشید که چطور این روز بسیار مهم را فراموش کرده بود ، همیشه این او بود که خبر تولد محفل را به اعضا میداد و اینبار ... بله او فراموش کرده بود.

جیمز در ادامه گفت:درسته که شما خیلی تو فکرین و سعی میکنید دست دشمنان رو از محفل و گریمولد دور کنید اما شما هر روز دارید بیشتر تو خودتون میرید و این اصلا محفل رو درست نمیکنه!من فکر کردم که اگه بتونیم یه جشن کوچیکی بگیریم همه خوشحال میشن و روحیه میگیرن!

دامبلدور عینک نیم دایره ای خود را از چشم در آورد و آن را روی کپه ای از ورقه ها گذاشت و در حالی که به روبه روی خود خیره نگا میکرد زمزمه کنان گفت:

- درسته!من باید روحیه داشته باشم و اونو به دیگران هم ببخشم ، باید کار عادی و روزانه ی خودمون رو انجام بدیم و ... امید تنها راه پیروزیه!

جمله ی آخر دامبلدور در دفترش پیچید و لبخندی را بر لبان هر دو برجای گذاشت.


صبح زیبایی با آواز پرندگان به گوش می رسید و درون خانه ی گریمولد شور و شوق زیادی بر پا بود.

محفلی ها با اشتیاق سرتاسر خانه ی گریمولد را تزئین میکردند تا برای آن شب جشن را شروع کنند.

مالی در آشپزخانه مشغول پخت کیک چند طبقه ای بود که طبقات آن نشان دهنده ی سن محفل بود.

و شب با هزاران ستاره ی کوچک و بزرگ درخشان فرا رسید.

دامبلدور از جایش بلند شد و شروع کرد:امروز تولد یک گروهیه که در آغاز با دو نفر شروع شد و رفته رفته قدرت گرفت و داوطلبان آن زیاد و زیادتر شدند ، سیاهی ها را نابود ساختند و صلح و آرامش را به جامعه ی جادوگری بازگرداندند.هر سال تولد محفل رو جشن میگیریم و امسال محفل قدیمی تر شد و ...

یکی از محفلی ها قدمی به جلو گذاشت و در ادامه گفت:...و ما هرگز نمیذاریم هیچ چیزی ، هیچ سیاهی یا هر چیز دیگری وارد محفل بشه و ما رو از اون جدا کنه!

دامبلدور با برقی که در چشمان محفلی ها میدید انگار که امیدی دوباره گرفته بود. بله ، او نباید غمگین میبود با این همه طرفدار که میخواستند در کنار محفل زندگی کنند.

و با آواز ققنوس در طبقه ی بالا جشن شروع شد و پایکوبی تا نیمه های شب ادامه یافت.


خواستیم و نخواستند بعضیا ...
[i][col


Re: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۸

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
صدای زوزه که در شیون آوارگان پیچید، جیمز آسوده خاطر از دریچه ی بید کتک زن بیرون آمد. به تنه ی بید آرام تکیه کرد و چشم هایش را به قرص کامل ماه دوخت.

صدای زوزه ی برادرش رفته رفته خاموش میشد، طبق معمول معجون گرگ خفه کن اثر کرده بود، گرگینه که خوابید هاگوارتز در سکوت محض فرو رفت.
جیمز سرش را پایین انداخت و به کفش های کتانی آبی و کوچکش خیره شد که نوار های شب نمایشان زیر نور مهتاب برق میزدند.

سکوت حاکم قلبش را به درد می آورد.

صدای شلاپ شلوپ نهنگ هایش دیگر از دریاچه شنیده نمیشد. مدتها بود که به دستور مدیریت آن ها را از هاگوارتز خارج و به اقیانوس اطلس منتقل کرده بود. گرگینه ی جوان هم که آرام بود و روی بید کتک زن نیز پرنده پر نمیزد.

حتی دیگر صدای وسایل نقره ای از اتاق آلبوس دامبلدور شنیده نمی شد. دیگر تابلو های روی دیوار دفترش هم خروپف نمیکردند. خودش هم چهره ی شاد و چشمک زنش را از کارت های شکلات قورباغه ای پاک کرده و با لباس شنا و مایو و عینک آفتابیش، هاگوارتز را ترک گفته بود.

- چه سکوت خفنیه.

جیمز زیرلب این را زمزمه کرد. بعد با احتیاط اطرافش را پایید، شاید تسترالی، هیپوگریفی، ققنوسی! اما نه...پس از رفتن دامبلدور، ققنوس هم آواز خواندن را کنار گذاشته و خاکستر شده بود. دیگر هم از خواب بیدار نشد.

سکوت آزارش میداد، بغض گلویش را می فشرد. ای کاش صدای زوزه های گرگینه دوباره در محوطه طنین می انداخت. کاش دامبلدور باز دوان دوان به سویش می آمد و بر سرش فریاد میزد که نهنگ ها و وال هایش را جایی به جز دریاچه تغذیه کند. ای کاش از میان آن تاریکی پیکر ژنده پوش مورفین نمایان میشد و آرامش میکرد...

ولی سکوت بود. سکوت محض!

دیگر نمیتوانست تحمل کند. نه آن سکوت را، نه چیزی را که راه گلویش را بسته بود...جیمز دهانش را باز کرد و آماده شد،به امید آنکه موثر باشد. شاید عکسش از کارت های شکلاتی پاک شده بود اما... اما هنوز در هاگوارتز یک وفادار داشت.

دیوار صوتی، سکوت حاکم بر فضا، هنجره و بغضش را با هم ترکاند.
از ته دل جیغ کشید!
شاید او از سواحل قناری صدای جیغش را میشنید، او هم نه وال هایش که میشنیدند...


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۴ ۲۳:۲۰:۴۸







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.