هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ یکشنبه ۲ خرداد ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
ذرك كه سعي ميكرد مقاومت كند و ضعف نشان ندهد سريع فرياد زد: خجالت بكش بچه! ميزنم له و لوردت ميكنما! ميفهمي داري چي ميگي؟ الان زنگ ميزنم منكرات.
لودو سعي كرد پادرمياني كند و گفت: درك جان شما خودتو عصباني نكن سكته ميكني زبونم لال! اينا جونن خامن يه كاري كردن. شما برو بيرون بشين من باهاشون صحبت ميكنم.
- تو ديگه حرف نزن! تو خودت با اينايي! تو ميخواستي من نيام اينا به كيف و حالشون برسن، تو خودت هم بايد آرشاد بشي.
- چرا تهمت ميزني حاچي؟ شما كه ميدوني بهتون چه معصيتي داره! من اصلا خبر ندارم! حالا شما هم خونتو كثيف نكن و برو بيرون تا من اين ها رو آرشاد كنم.

درك با ترديد نگاهي انداخت و با چهره اي خشمگين بيرون رفت. روي مبلي نشست و به فكر فرو رفت. او سخت با خود كلنجار ميرفت.
افكار درك:
- خوب من هم برم و لذت ببرم! چرا نبايد اين طوري باشه؟
- يعني چي؟ تو خجالت نميكشي؟ تو حاچي هستي، خير سرت سال ها عبادت كردي. ميخواي يك شبه بر بادش بدي؟
- خوب در عوض كلي حال ميكنم. از كجا معلوم اين حرف ها واقعي باشه؟
- تو خجالت نميكشي؟ ميخواي آبروي چندين و چند ساله ات رو بر باد بدي؟ يني به همين سادگي شيطان بر تو مسلط شد؟ ميخواي به امور منكر روي بياري؟
...

و اما لودو در خوابگاه با زاخارياس چانه ميزد.
- خوب زاخار جون، من كه مخالف اين كارا نيستم. من خيلي سعي كردم نزارم حاچي برگرده اما حالا كه برگشته بايد بزارين برنامه رو يك شب ديگه. ايشالا خودمم اون شب ميمونم و از يك فيضي بهره مند ميشم!
- نميشه! ما كلي برنامه ريزي كرده بوديم! من بايد همين امشب كارمو بكنم. خيال كردي ميشه راحت دخترا رو راضي كرد؟ من كلي زور زدم. همه تلاش كرديم! نميشه!


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱:۲۴ شنبه ۱ خرداد ۱۳۸۹

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
ناگهان چشم درک به فضای داخل خوابگاه افتاد و...
درک :
ملت هافل :
بلافاصله درک چشم هایش را با دستش گرفت و شروع کرد به فحش دادن ...

- لا اله الهلگا ! ای مطرب ها ! ای مشرک ها ! ای رقاص ها ! ای مزحک ها ! عوضی ها ! زودباشید لباساتون رو بپوشید ... ای غده ی سرطانی ! ای تهاجم فرهنگی ! ای ابتذال برانگیز ها ! حیا کنید ... وقتی تحویلتون دادم به منکرات میفهمید !

- باب ببند دهنتو یه لحظه ! جلو دهنتم بگیر ... بیست کیلو تف پرت میکنه ...
ملت هافل :

- خفه شید ! زودباشید ... نمیخوام چشام به این صور قبیهه آلوده بشه ! تا به حسابتون برسم و بلافاصله گوشی اش رو از جیبش دراورد و بلافاصله شروع کرد به شماره گیری !

زاخی به درک گفت : باب به کجا زنگ میزنی ؟ تو اصن تا قبل از امروز اومدی اینجا و از امکانات اینجا استفاده کنی ؟
- دارم زنگ میزنم منک... چی گفتی ؟
گویا سخن زاخی ، همچون نسیمی بهاری بر قلب درک ، وزید .
زاخی با پررویی هرچه تمام گفت : منظورم اینه تو هم بیا با ما عشق کن !


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ دوشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
خلاصه سوژه:
حاچ درك به همراه لودو به پيك نيك ميرن و ملت هافلپاف هم از فرصت سوء استفاده ميكنند و در خوابگاه عمومي مشغول امور (بــــــــــــوق سانســــــــــــور) ميشن. از طرفي بارون و طوفان شديدي مياد و درك تصميم به بازگشت ميگيره اما لودو كه از اوضاع خبر داشته سعي ميكنه جلوي حاچي رو بگيره. لودو مدتي درك رو معطل ميكنه اما رانجام درك تصميم به بازگشت ميگيره. لودو به سرعت خودشو به خوابگاه ميرسونه و به همه ميگه كه حاچي داره مياد اما هنوز كسي فرصت جنبيدن پيدا نكرده بود كه حاچ درك با صداي پاقّ ظاهر ميشه...
_________________________________________________


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱:۰۳ دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۸

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- یک ... دو ... س
- نـــــــــــــه!
- چیه؟
- بارون الان بند میاد، نمیخواد بریم!
- :ywaiting: این بارون تا 3 روز دیگه بند نمیاد چرا چرت و پرت میگی؟
- خوب این که اشکالی نداره! الان حلّش میکنم، بعد عمری اومدیم پیک نیک حالا میخوای بریم؟
لودو این را گفت و به سرعت چهار چوب بلند و یک پلاستیک بزرگ از جیبش بیرون آورد و با یک حرکت کوچک چوبدستی آن را برپا کرد و زیر آن با حالت :D نشست!
درک با دودلیوسایل را زیر پلاستیک پهن کرد و نشست.

شترقّ (افکت صاعقه!)

بلافاصله پس از نشستن درک صاعقه وسط سقف پلاستیکی آن ها فرود آمد و آن را سوزاند!
- این یک نشانه ی شوم الهی لودو! ما باید بریم!
- نشانه الهی چیه؟ تو که خرافاتی نبودی باب! الان درستش میکنم.

یک ربع بعد

- نه بابا درک جون من مطمئنم این کار دیگه حتما جواب میده، یک دقیقه صبر کن،
- من دیگه نمیمونم لودو! 15 راه امتحان کردی نشد! شدیم هیپوگیریف آب کشیده! من رفتم میخوای بیا نمیخوای نیا! پاقّ
- ای وای بد بخت شدم رفت! پاقّ

یک مکان دور!

- اِ... مثل این که اشتباهی اومدم!

خوابگاه هافلپاف

لودو که به خاطر اشتباه درک زودتر رسیده بود از فرصت چند ثانیه ای استفاده کرد و با داد و بیداد همه را بیدار کرد تا هشدار دهد اما تا کسی به خودش بجنبد صدای پاقی آمد و درک ظاهر شد...


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۹:۰۱ یکشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۸

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
سوژه جدید:

- ملت، دیگه شب شده، بهتره بریم بخوابیم...

زاخاریاس در خوابگاه مختلط رو باز کرد. لورا در حالی که دستش رو در دستان کینگزلی انداخته بود، به همراه اون، خودشون رو روی تخت دو نفره ی بزرگ خوابگاه پرت کردن. هستیا در حالی که روی تخت خوابیده بود، زاخاریاس که کنارش دراز کشیده بود، در آغوش گرفت. همه پسرهای تالار کنار یکی از دخترها خوابیده بودند... ( از توصیفات دقیق تر و بیشتر در این زمینه معذوریم! ) پیوز به صورت دراز کشیده بر روی تخت معلق بود و کنارش مری در حال خوابیدن بود. پیوز سرفه ی مختصری کرد و با صدای رسا و بلندی گفت:
- حاج درک امشب با لودو رفتن پیک نیک، همین باعث شد بعد از مدت ها دوباره در این خوابگاه تجمع کنیم، از این فرصت ها دیگه پیدا نمیشه، پس درست استفاده کنین...

- پیوز راس میگه، مگه نه زاخاریاس، مگه نه عشقم...؟

زاخاریاس نگاه محبت آمیزی کرد و گفت:
- آره، معلومه... تو چقدر جیگری، چقدر خفنی...

ویرایش نویسنده:

پیوز نگاه عصبی اش را به مری انداخت که با حالتی ابهام آمیز سقف خوابگاه را نگاه می کرد. سرفه ی خفیفی کرد و زیر لب گفت:
- ببین ملت همه بغل یه آدم درست حسابی خوابیدن، من باید بغل کی بخوابم!

در همان زمان، چند کیلومتر آن ور تر، نه نه، یکم اون ور تر، آهان، همونجا! ( )


درک در حالی که یک لیوان آب می نوشید و روی زیر انداز نشسته بود، به لودو گفت:
- هوا بد جوری ابریه، می ترسم طوفانی بشه یه دفعه.

لودو که سرش را روی بالش گذاشته بود و روی زیر انداز در حال خوابیدن بود، گفت:
- بعیده، بعد از صد سال اومدیم پیک نیک! حالا هوا همون موقع باید بارونی بشه؟!

درک که در تفکراتش به سر می برد، گفت:
- راس میگی، حالا این رو ولش کن... میگم بد نیس یه طرحی بدیم رنگ عمامه ها متنوع تر بشن، یعنی چی فقط سیاه و سفید، عمامه باید قرمز باشه، صورتی باشه، سبز باشه، اصن چرا راه دور بریم... همین رنگ هافل خودمون، زرد باشه! من هنوز نفهمیدم چرا عمامه های فقط سیاه و سفیدن!

چیــــــــــک چیــــــــک! ( افکت صدای بارون شدید! )

- وای جمع کن وسایل رو لودو! گفتم بارون میاد، بدو باید آپارات کنیم!

بنــــــــگ! وونــــــــــــــــگ! ( افکت صدای رعد! )


درک و لودو وسایلشون رو جمع کردن و آماده آپارت به سوی هاگوارتز شدن تا اون شب رو در تالار هافلپاف بخوابن...



ویرایش شده توسط كينگزلی شكلبوت در تاریخ ۱۳۸۸/۱۰/۲۷ ۹:۰۶:۳۸


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۸

سهراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۴ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۹:۲۶ شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۹
از خونمون
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 58
آفلاین
بیرون افکار ریپر ...


دم دفتر ناظرین

پیوز:هاپ هاپ(کسی خونه هست)

ناگهان پرسی در را باز میکند و به ریپر خیره می شود و از او می پرسد:اینجا چی کار میکنی ریپر؟

ریپر:هاپ هاپ(الان زاخی در تالار هافله و داره با دیوانه سازاش همه رو به آزکابان می بره)

پرسی:جدی اون داره همه رو بادیوانه سازاش به آزکابان می بره؟

ریپر:هاپ هاپ(آره دیگه)

پرسی:خوب به من چه ربطی داره؟

وقتی قیافه ی پرسی به ریپر افتاد که تقریبا این جوری بود ولی بیشتر به این میزد گفت:پس زود باش بریم کمک بقیه تا دیوانه سازا بوسه ی مرگبارشان را به بقیه نزدند

در تالار

صدای آهنگ همه جا را پر کرده بود.پرسی که به حرف ریپر شک کرده بود آرام در زد.موسیقی قطع شد.در را ریتا باز کرد.هوا بر از بخار بود و مشروبات در روی میز تالار افتاده بود.در همین هنگام کسی اون وسط گفت:ادامه بدین پرسی خودمونیه

و آهنگ بلافاصله شروع شد.در همین وسط زاخاریاس داشت با دوتا دیوانه ساز میرقصید و دو دیوانه ساز همچین قر میدادند که انگار جزو بهترین رقاصان تاریخ بودند

در همین هنگام انگار پرسی طلسم شده و در میان جمعیت رفت و با یکی اون وسط شروع به رقصیدن کرد.

در همین هنگام ریپر به همه ی اعضا خیره شده بود و میدانست که آنها چه کار اشتباهی کردند.

آنان طلسمی روی دیوانه سازان و زاخاریاس و پرسی و ریپر روانه کردند ولی چون ریپر سگه طلسم روی او اثر نکرده.آن طلسم طلسم فرمان بود ولی مخصوصا روی ریپر تاثیر نگذاشته بود

5 مین بعد


ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۱ ۲۱:۴۲:۰۵

تصویر کوچک شده



[spoiler=hufflepuff]we love hufflepuff [/spoiler]

رفیق بی کلک:مادر [img


جادوگران فقط یه


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۸

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
سوژو

-جیــــــــغ!حالا بیا وسط...بیا، برو، بیا، برو، بیا، برو...

خوابگاه هافلپاف غرق نور و شادیه.گوشه ی تالار بضی از هافلپافی ها در حال قر دادن، گروهی دیگر در حال بازی با ریپر و گروهی دیگر هم در حال قمار بازی هستن.ضبط صوت ماگلی کینگزلی رو وسط خوابگاه گذاشته ن و با آهنگ دلی دلیی که گذاشته ن دارن می رقصن.

لورا و کینگزلی به کمک هم دارن پدر بالش ها رو صلوات میدن، ریتا و آسپ عین دو تا بچه ی خوب دارن گوشه ی خوابگاه راجع به زندگی مشترکشون بحث میکنن و در آخر، لودو و اوتو هم دارن وسط تالار به همراه بر و بچ دیگه قر میدن.

گوشه ی تالار، نزد آسپ و ریتا

-میدونی عزیزم، من خیلی وقته که تو رو دوست دارم!تو خیلی گوگول مگولی...آی لاو یو

-خوب منم دوستت دارم...خوشگل من

ویرایش ناظر:

گوشه ی دیگه ی خوابگاه

لورا و کینگزلی تقریبا پر تموم بالش ها رو در آورده ن و دارن پتو ها رو شروع میکنن!در همین حال کینگزلی سرشو به لورا نزدیک میکنه، دستشو میگیره و صورتشو جلو میاره.همچنان جلوتر، جلو تر، جلو تر، جلوتر و... (سانسور شد! )

-من خیلی تو رو دوست دارم لوری جون...
-من هم خیلی دوست دارم کچل...

(و دوباره سانسور شد! )

گوشه ی دیگه

گلگومات با هیکل قلمبه ش از وسط خوابگاه رد میشه و دو سه تا میز ناهار عسلی و چهارپایه رو در جا میندازه.ملت هم با لطافت ( ) جوابشو میدن!گلگو همچنان کورمال کورمال به سمت سپتیما میره و اونو توی بغلش میگیره.

سپتیما:

-میدونی، من خیلی دوستت دارم...
-اوه...منم همینطور

(و آهنگ لاو استوری پخش میشه!)

ملت از هر گوشه ی خوابگاه به سمت گلگو و سپتیما میان و طولی نمیکشه که همگی دور اونا جمع میشن.گلگو و سپتیما صورتشونو جلو میان که...

ویوووووژ!(افکت قطع شدن موزیک)

در با سرعت زیادی باز میشه و هاله ی سردی تموم خوابگاهو فرا میگیره.ریتا از ترس میپره تو بغل آسپ، لورا به همراه کینگزلی زیر پتو قایم میشه و ملت عینهو مرغی که دمشو کنده باشن به این طرف و اون طرف حرکت میکنن.

ناگهان زاخاریاس به همراه دو تا دیوانه ساز وردستش وارد تالار میشه و از تعجب دهنش باز میمونه.

-شب تاریک و بی ناموسی؟

ملت:

زاخاریاس دستی به سرش میکشه و با شیطنت ادامه میده:
-تا وقتی که من هستم، هیچ کس دست به کار های غیر آسلامی نمیزنه! ...تقی، نقی...

دو دیوانه ساز با هم میگن:
-یه پها!

-چرا رفتی رو تریپ جومونگ؟باب تموم ملت اونو دیده ن!
-اوکی!

-اوکی!باید اینا رو زندانی کنیم! همین الان!

زاخاریاس خنده ای شیطانی سر میده و در همون موقع رعد و برقی میزنه و برق میره.وسط خنده ی زاخاریاس، ریپر جلو میاد و رو در روی زاخی قرار میگیره.

-هاپ، هاپ! (ببخشید زاخی، میتونم برم مرلینگاه؟ضروریه ها!)

زاخاریاس دستی به سر ریپر میکشه و با انگشت شصتش اشاره میکنه که بره.بعد دستش رو محکم روی میز میکوبه و با حالتی گولاخانه به ملت، که داشتن با نگرانی به هم نگاه میکردن، خیره میشه...

چند مین بعد، دفتر ناظرین

ریپر به زور وارد دفتر میشه و به سمت تلفنش حرکت میکنه

درون افکار ریپر...



بیرون افکار ریپر...


«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»

روند سوژه:زاخاریاس سعی داره که ملت رو به خاطر اعمال بیناموسیشون به آزکابان منتقل کنه.همین وسط ریپر به بهانه ی مرلینگاه از اتاق بیرون میره و به سمت دفتر ناظرین حرکت میکنه تا این عملو گزارش بده!


سوژه فقط برای فعال شدن تالاره!موفق باشید


[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۸

اوتو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۱۰ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۲
از قبرستون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 64
آفلاین
برای اینکه بدونید سوژه ازچه قراره پست قبلی که نوشته پیوز هست رو بخونید.
..................................................................

تا اینکه ناگهان تابلوی بالای یکی از در های بیمارستان توجه آسپ را جلب کرد :داروهای کمیاب

آسپ به سرعت داروها رویکی پس از دیگری نگاه می کرد.تا اینکه یک روح با لباس پرستاری به همراه دو روح ملبس به لباس مقدس برادران نیروی انتظامی پشت سر آسپ ظاهر شدند.

دو روح مذکر به پرستار گفتند :خودشه؟

پرستار به لحن مرددی گفت:آرررررررررره.

آسپ با قیافه حق به جانبی به اونا نگاه کرد وگفت: کی خودشه ...چی دارین می گین ...اصلا من کیم، شما کین،اینجا کجاست؟

انتظامات:خفه شو، هرکیو گیر می اندازیم همین چرت وپرت رو می گه.یالا آماده باش تابریم.

کههههه(صدا بی سیم):سوژه رو گرفتینش یا نه؟
کهههههههه:آره برادر مرلین بزرگ گرفتیمش...دزد داروهای کمیاب رو گرفتیم .
مرلین:خوبه...پیام فرت.
انتظامات:فرت.

آسپ با شنیدن دزد داروهای کمیاب فهمید که توی چه مخمصیه افتاده ، خودش می دونست که دزد نیست ولی اثباتش دشوار بود.توی راه وقتی فهمید که ریتا تنها شده وتنها پشتیبانش یعنی خودش رو از دست داده ،عرق سردی تمام وجودشو فراگرفت.


ویرایش شده توسط اوتو بگمن در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۳ ۱۸:۱۵:۴۴

ما برای پوکوندن امدیم


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۰ سه شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۸

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
خلاصه :

ريتا بعد از يک هفته رسيدن به نظارت تالار هافلپاف، به اين نتيجه ميرسه که از نظارت واقعا خسته شده و تصميم ميگيره که خود کشي کنه! بنابراين به بالاي يکي از بلند ترين صخره هاي اطراف هاگوارتز ميره و عليرغم اصرار هاي مکرر اعضا، که ميخواستند اونو از تصميمش منصرف کنن، خودشو پرت ميکنه. با برنامه ريزي هاي دقيق پيوز، تشک بزرگي را در محل سقوط ريتا گذاشته بودند تا حدالامکان از مرگ او جلوگيري شود. در نتيجه ضربه ي سقوط گرفته ميشود و ريتا از مرگ نجات پيدا کرده اما به کما ميرود!

در ان دنيا ريتا متوجه ميشود که قادر است ذهن کساني را که در اين دنيا هستند را بخواند و کارهاي انها را تماشا کند، و هنگامي که مشغول مشاهده ي اين دنياست، پيوز را ميبيند که مخفيانه وارد درمانگاه شده و از جيب او برگه ي نظارتش را برمي دارد!

سرانجام ريتا را به دادگاه ميبرند تا بر اعمالش رسيدگي شود و در همان دقايق اول معلوم ميشود که جرم او زيادي سنگين است و احتمالا به جهنم ميرود!!

از طرفي در آن دنيا، اسپ که ديگر طاقت دوري ريتا را ندارد، تصميم ميگرد که خود را از همان صخره اي که ريتا پرت کرد، پرت کند! باز هم پيوز تصميم ميگرد که به هر طريقي از مرگ او جلوگيري کند اما اسپ که تعادل خودش را از دست داده بود، به درون درياچه پرت ميشه و کاري از دست بقيه بر نمياد.

روح آسپ بعد از مرگ در برزخ با ریتا مواجه میشه و تصمیم میگیرن جمعه شب طبق قانون مرخصی ارواح به زمین برگردند و به کارها رسیدگی کنند . سرانجام با دردسر بسیار ریتا اجازه مرخصی رو میگیره اما با این شرط که نیمه شب به برزخ برگرده ! یعنی اونها فقط چهارساعت وقت دارن ...

آسپ به سمت سنت مانگو میره تا داروی درمان کما رو پیدا کنه و ریتا هم به تالار میره تا حق پیوز رو کف دستش بذاره ...


---------------------------------------------------------------------

نزدیکی بیمارستان جادویی سنت مانگو

- بوووووووووووووووووووووووق

- بییـــــــــــــــــــــــــــــــیق

- هوووووووووووووووووووی یابو

- چیکار میکنه دیووووونه !

آسپ از بین چند صد روح جا خالی میده و با سرعت وصف ناپذیری خودش رو به گوشه ای پرت میکنه ... وقتی به جایی که قبلا بود نگاه میکنه یک اتوبان از ارواح میبینه که از بیماستان خارج میشن و به سمت آسمون میرن ! ترافیک هم بسیار بالاست ... در لاین دوم اتوبان هم بعضی ها از اون دنیا برمیگشتند و از بین دیوار وارد بیمارستان میشدند ...

دفتر نظارت تاریک هافلپاف

ریتا ، که خودش به صورت یک روح نیمه شفاف در اومده بود و البته ، برخلاف بقیه ارواح قدرت لامسه داشت ، گوشه تاریکی پنهان شده بود و داشت به پیوز نگاه میکرد که زیر نور چراغ مطالعه اش روی یک کاغذ خم شده بود و زیر لب ورد هایی رو میگفت و چوبدستی اش رو تکان میداد ...

ناگهان پیوز کارش رو متوقف کرد و سرش را بلند کرد و گفت : « حالا نظرت چیه ؟ »

ناگهان کسی از تاریکی گوشه دیگر بیرون آمد. زن میانسالی که نصف صورتش در تاریکی پنهان بود ... عضو تازه هافلپاف : مری باود !

مری کاغذ رو گرفت و گفت : « خیلی خوبه ! تو در تغییر شکل استادی پیوز ! »

و ریتا بالاخره توانست برگه را ببیند ! حکم نظارت خودش که با طلسم تغییر شکل پیوز ، به اسم «مری باود» تغییر کرده بود ...

بیمارستان سنت مانگو

آسپ هر دفعه از یک دیوار رد میشد ، چون عادت نداشت قلقلکش میشد و قاه قاه زیر خنده میزد ! ارواح کسانی که در بیمارستان مرده بودند هردفعه به او نگاه های عاقل اندر سفیه میانداختند و زیر لب غرولند میکردند

تا اینکه ناگهان تابلوی بالای یکی از در های بیمارستان توجه آسپ را جلب کرد : دارو های کمیاب


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ جمعه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
مرد یهو زد زیر گریه:
-عههههههه ... جون عزیزم رو قسم خوردی؟‌ عزیزم چند ماه پیش مرد ... خودم حکم ترخیصش رو امضا کردم. عهه ... داغ دلم رو تازه کردید. گمشید برید!

ریتا و آسپ با تعجب به هم نگاه می‌کنن و دوباره به مرد زل میزنن:
-بریم؟ اجازه میدید؟
-عههههه ... برید دیگه. مگه شب جمعه نیست؟
-شما که الان اجازه ندادید!
-اینجا برزخ شعبه‌ی ایرانه ... باید یکم علافتون کنم یا نه!
سپس بشنکی زد و در یک چشم بهم زدن ریتا و آسپ که هاج و واج به او نگاه می‌کردن، غیب میشن.

پاق!

سکوت ... خلا مطلق ... تاریکی ... و ناگهان فریاد آسپ شنیده شد:
-قل قل قل قل ... بابا علههههه!

صدای دخترکی نیز به گوش می‌رسید:
-قل قل قل قل ... مامااااااااااان!

-تف تو روت برزخی! قل قل قل ... آخه اینجا جای ظاهر شدن بود؟
-آسپ؟
-ریتا؟
-تویی؟
-منم!
-بوق! من شنا بلد نیستم ... بیا کمک! دهه!

و اینجاست که آسپ جوگیر میشه و در جهت کمک به ریتا و گسترش فرهنگ حفاظت از نوامیس با سرعت قایق موتوری دست و پا میزنه و به سمت ریتا میره، اونو در آغوش می‌گیره و به سمت ساحل امتداد صخره‌ی خودکشی (!) حرکت می‌کنه. هر دو خسته اما زنده روی چمن‌ها دراز میکشن. آسپ که می‌بینه ریتا داره از سرما میلرزه لباسشو در میاره و به سمت ریتا میگیره.
ریتا: دهه ... بوقی چرا لخت شدی؟
-لباسمو بپوش سردت نشه. لباست خیسه شده!
-خب لباسه تو هم خیسه بوقی!
-راس میگیا!

آسپ لباسشو دوباره تنش می‌کنه و یهو چشماش گرد میشه، با لکنت میگه:
-ری ... ریتا ... اون ... اون چیه رو دستت؟

ریتا به کف دستش خیره میشه که با جمله‌ی قرمز رنگی بر روی آن نوشته شده بود:

«نیمه‌شب را به یاد داشته باش ریتا اسکیتر!

جبرئیل ویزارد از برزخ!»


ریتا با ترس رو به آسپ می‌کنه و میگه:
-این یعنی چی؟

آسپ که تمام تلاشش رو می‌کنه نگرانیش رو نشون نده جواب میده:
-فکر کنم به خاطر اینه که مسئله‌ی کمای تو حل نشده هنوز و چون شب جمعه‌ست گذاشتن بیای. از نیمه‌شب که بگذره دوباره سند میشی برزخ!
-عهه ... نخند! فقط چهار ساعت وقت داریم!

جررررق! (افکت زده شدن جرقه در مغز آسپ)

آسپ با شیطنت خاصی به ریتا نگاه می‌کنه:
-من یک فکری دارم. حالا که وقت داریم میتونیم برزخی‌ها رو هم دور بزنیم. تو برو تالار سراغ پیوز و من ... میرم سنت‌مانگو و معجون درمان کما رو میارم!

چشم‌های ریتا نیز برق زد و در حالی که خنده‌ها‌ی شیطنت‌‌آمیزی می‌کرد به آرامی گفت:
-باوشه، فقط دیر نکن ... دو ساعت دیگه تو تالار می‌بینمت!

و هریک به‌سوی هدفشان حرکت کردند...









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.