هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ثبت نام جوخه بازرسی
پیام زده شده در: ۱۱:۰۱ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۸
#30

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
اهم ... اهم ...
برادر سیریوس ... جنابعالی کاراگاه تشریف داری پس یک کاراگاه نمیتونه به عنوان یک عضو در یک گروه شبه مرگخواری عضو باشه .
پس تایید نشدی ...
برادر لودو هم بسی ما را غمگین کرد که رفت ولی امیدوارم موفق باشی !
بای تا های !!!


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: ثبت نام جوخه بازرسی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۸ دوشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۸
#29

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
با عرض سلام خدمت شما دست اندرکاران زحمت کش جوخه.
با عرض پوزش اینجانب فعلا ترجیح میدهم در این گروه فعالیت نکنم.

با تشکر - لودو بگمن


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: ثبت نام جوخه بازرسی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ یکشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۸
#28

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
بسم المرلين

نام:

... اهم اهم... سيريوس بلك!

سوابق:

اوايل يه مدت رفتم الف دال ولي بعد به دليل اختلافات بيرون اومدم!

در محفل ققنوس هم عضويت دارم در حال حاضر!

واسه مرگخواران درخواست دادم رد شد!

عضو حزب ارزشي نيز هستم در حال حاضر!

عضو سازمان اطلاعات و امنيت نيز هستم در حال حاضر!

كاراگاه ارشد در دفتر فرماندهي هستم در حال حاضر!

كفن ميت چند تيكه است؟

مردونه يا زنونه؟

يك روب با توجه به موضوع هفته:


حتما" بايد بنويسم؟

نظر،انتقاد،پيشنهاد: (خودم اضافه كردم)

فرم عضويت آساني داريد! بريد از فرم عضويت دفتر فرماندهي ياد بگيريد!



Re: ثبت نام جوخه بازرسی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ یکشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۸
#27

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
ارنی مک میلان عزیز ،
از نظر من پستتون متوسط بود ، در صورتی که میتونست بازگشت ارنی ، به جوخه رو خیلی با شکوه تر ، نشون بده ولی خب به هر حال به امید پیشرفتتون ، شما تایید میشید ! امیدوارم که با فعالیت در جوخه ، پیشرفتتون همینطور ادامه پیدا کنه .
موفق باشید .


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: ثبت نام جوخه بازرسی
پیام زده شده در: ۱۱:۱۶ یکشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۸
#26

ارنی مک میلان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۹ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۵ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۲
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 250
آفلاین
نام: یه کم زور بزن میبینی

سوابق: عضویت در محفل(فقط 2 هفته)، حزب ارزشی

انگیزه عضویت:میخوام رییس جوخه بشم

کفن میت چند تیکه است؟ تو چند تیکه میخوای؟بگو تا برات جور کنم

یک رول با توجه به موضوع هفته:
کوسه و مار
روزی بود روزگاری بود. در شهری دور در کشوری دور در قاره ای دور در سیاره ایـ .... ببخشید یه لحظه جو گیر شدم.
از اتفاق شهرش خیلی هم نزدیک هست.
افکت صدا با تصویر گرومپ گرومپ پا:
داشت به طرف دفتر جوخه میرفت.خیلی عصبانی بود.در راه سر جیگرکی علی آقا 2 تا الف دالی خورده بود.نزدیک به دفتر جوخه بود که گلگو رو دید جلوی دفتر ایستاده.با خشم به او نگاه کرد خون جلوی چشمانش را گرفته بود.هرچه نزدیک تر میشد بیشتر پی میبرد که گلگو چقدر گنده است.وقتی به او رسید ثانیه ای فکر کرد و تصمیمش را گرفت.با لبخندی ملیح دستش را به زانوی گلگومات(بالا ترین جایی که دستش میرسید) زد و گفت:
به به ...ببین کی اینجاست گلگوی عزیز خودم.خوب از ما خبر نمیگیری ها.
گلگومات:من تو را نشناخت.
ارنی:بابا یادت نیست من عضو همین جوخه بودم.
گلگو: :no:
ارن:بابا مارکوس رو مسخره میکردیم میخندیدیم...
گلگومات با خوشحالی گفت:آهان یادم اومد چطوری؟
و با دستش روی شانه ی ارنی زد که تا کمر توی زمین فرو رفت.
ارنی همین طور که بیرون می آمد گفت:میتونم برم تو؟
گلگو گفت:آره ولی مواظب باش مارکوس برگشت کودتا کرد.
ارنی: پس چرا رفت
گلگو:من ندانست اما شرط کرده هرکی میخواد عضو شد باید کوسه و مار داشت.
-از اتفاق آوردم.
-پس موفق باشی.
ارنی از درب چوبی دفتر داخل شد و مارکوس و کینگزلی رو دید.
مارکوس با عصبانیت گفت:چی میخوای؟
ارنی گفت اومدم عضو شم.
مارکوس گفت:شرایط رو میدونی؟
ارنی دستش را توی جیبش کرد و یک مار و یک کوسه در آورد و توی صورت مارکوس و کینگزلی پرت کرد.
با این حرکت همه از اتاق هایشان بیرون آمدند و ارنی را تشویق کردند و بازگشت او را به جوخه تبریک گفتند.


تصویر کوچک شده


Re: ثبت نام جوخه بازرسی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۸
#25

ماركوس فلينتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۳ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۵ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳
از ايفاي نقش حالم بهم ميخوره
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 316
آفلاین
سیلام
من برگشتم

خوبید شما

اینم پست عضویت من:دی
نه اصرار نکنید مقام نمیخوام :دی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هوا تاریک و خوفناک بود، مارکوس به سمت درب ساختمان میرفت که ناگهان با صدای خوفی از جا پرید:
-تو کی بود؟اینجا چی کار داشت؟

صدا، صدای گلگومات بود که به عنوان نگهبان دم در ساختمان نشسته بود، مارکوس با حالتی که نشان از خوف و گانگستر بودنش، بود گفت:
-من مارکوس فلینتم، اومدم اینجا بهتون یه سری بزنم، برو کنار غول بچه()

گلگومات با صدایی خشن که نشان از خشم بی اندازه اش بود فریاد زد:
-تو گلگو رو عصبانی کرد، تو گور خودتو کند.

و با نعره ای خوف به سمت مارکوس حمله برد، ولی مارکوس با حرکتی تکواندو کارانه لگدی حواله فک گلگو کرد و غول قصه ما همانجا، جان به مرلین تسلیم نمود.

مارکوس به راه خودش ادامه داد و به سمت در ساختمان رفت و با طلسمی در را منفجر کرد و در حالی که هوا از گرد و غبار اشباع شده بود داخل شد.

ملت جوخه:
-

مارکوس:
-

ناگهان کینگزلی به سمت مارکوس میره و میگه:
-مارکوس، بسی دلمان برای روی نحست تنگ شده بود

مارکوس با شیطنتی که در صداش موج میزد گفت:
-پس همین الان برید برای من یه الف دالی بیارید قربونی کنید

کینگزلی با نگرانی پاسخ داد:
-میدونی، چیزه، راستش ما فعلا کسی رو نداریم که بکشیم.

مارکوس جواب میده:
-مشکلی نیست. فقط بهم محل خدمتو نشون بدید، بعد هم یه لیوان آب کدو حلوایی اعلا برای بفرستید

کینگزلی با خوشحالی میگوید:
-باشه، بیا بریم.

و دست مارکوس را میکشد و به سمتی میبرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

قصه به آخرش رسید تره ور به خونش نرسید


تصویر کوچک شده


Re: ثبت نام جوخه بازرسی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ سه شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۸
#24

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
رابستن لسترنج عزيز،

پست بسيار زيبايی نوشته بوديد. به جرعت ميتونم بگم يكی از بهترين پست هابی بود كه در ثبت نام جوخه بازجويی زده شده...

اشكالاتتون خيلی جزئی بودن و اصلا" به چشم نميومدن! واقعا" جای آفرين داره، من با اين پست بايد چی كار كنم؟ چه كاری ميتونم جز تاييد اين پست زيبا انجام بدم؟

تاييد شد!


پ.ن: اگه خواستيد اشكالاتتون رو بدونيد ميتونيد از پيام شخصی جويا بشيد يا درخواست نقد بديد!



Re: ثبت نام جوخه بازرسی
پیام زده شده در: ۱۲:۴۲ سه شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۸
#23

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
در اتاق کوچک خود نشسته بود . به دیوارهای زرد رنگ نگاه می کرد و به سکوت سهمگینی که غرش ابرها آن را در هم می شکست می اندیشید . دفتر خاطراتش را از روی میز برداشت و نگاهی به جلد رنگ و رو رفته اش انداخت . تمام غم های عالم را بر دوش می کشید . احساس می کرد تمام وسایلش به سمتش حرکت می کنند و گویی قصد دارند او را در زندانی محبوس سازند . به دوستانش اندیشید که دیر زمانی بود ملاقاتشان نکرده بود . به خانه ی ریدل اندیشید و نگاهی به علامت شومی که روی دستش با افتخار نقش بسته بود کرد و به خواندن خاطراتش پرداخت .

31/12/1976

امروز اولین سالگرد تولد لرد سیاه است که در آن حضور دارم . شور و شوق مرگخواران وصف ناشدنی است . بلاتریکس موهایش را بالای سرش جمع کرده و با روبانی به رنگ سفید و مشکی آن را تزئین کرده بود . رودولف که کراواتش را شل می کرد نگاهی به بلا انداخت و با آرامش گفت : چه خوشگل شدی !

من در حال پوشیدن کفش جدیدم بود که ارباب وارد شد و صدای دل انگیز خنده های وحشیانه اش فضا را پر کرد و بلافاصله گفت : کروشیو ! و مرگخواران همگی به احترام یگانه لرد جهان ایستادند . بلا لرد را به اتاقی که به مناسبت تولدش تزئین شده بود دعوت کرد . اتاق بزرگ و دلبازی بود . تمام اتاق با رنگ سفید رنگ آمیزی شده بود و علامت مرگخواران که ملقب به شوم است در اندازه هایی استثنایی تمامی دیوارها رو پر کرده بود . رنگ تیره ی جالبی منعکس می شد .

در مرکزیت اتاق چندین میز بزرگ قرار داشت که مملو از اغذیه و نوشیدنی های دلچسب بود و به تعداد مرگخواران صندلی دور میزها قرار گرفته بود . زمانی که آناکین کیک تولد را آورد ، صدای ریتمیک تشویق ها فضا را آکنده ساخته بود . لرد سیاه نطق کوتاهی کرد و در انتها گفت : این تولد بهترین تولد منه ، من مفتخرم که تمام دنیا به واسطه ی هدف ما سیاه شده و یگانه هدفمون تحقق یافته . هزاران کروشیوی من نصیب شما باد ای یاران وفادار من ...

جشن به تازگی آغاز شده بود و من نیز مانند لرد از تحقق هدفمان مفتخر بودم . صدای آواز حقیقتا روح انسان را قلقلک می دهد . نوشیدنی هایمان را به سلامتی ارباب صرف کردیم و پایکوبی به مناسبت بهترین شبی که بشریت قادر به تجربه ی آن بود تا صبح ادامه داشت . هنگامی که در حال ترک خانه بودم و سیل کادوها ، ظروف کثیف و وسایل تزئیناتی مرا آسوده خاطر ساخت . لبخندشرینی زدم و به خانه برگشتم .

از حس خواندن خاطرات آن شب بیرون آمدم و به شادی از دست رفته مان اندیشیدم . قلمم را به دست گرفتم تا خاطرات این شب وحشی که در حال گذراندنش بودم را مکتوب کنم . هنوز باران وحشیانه می بارید .

31/12 /1994

امشب تولد اربابمان است . همان ارباب دوست داشتنی و مقتدر ما . تولدتان مبارک سرورم . کروشیوهای شما نصیبمان باد . امشب دیگر دور هم نیستیم و من واقعا نمی دانم که بوسه ی دیوانه سازان آزکابان بدتر است یا سکوت و تنهایی در این اتاق تهی از احساس . دلم می خوهد تمام قوایم را جمع کنم و به فردا نیندیشم . به فردا که به آزکابان منتقل خواهم شد . آه که چه دلم می خواد امشب هم مانند هیجده سال پیش در کنار یکدیگر برای تحقق اهدافمان جشن می گرفتیم . به لرد می اندیشم و به هدفی که برایش قسم خورده ایم . به هدفی که هیچ کس نمی تواند آن را که در رگ هایمان جاریست از ما بگیرد . نه دامبلدور و نه آن پسرک عینکی بدقواره . آری فردا به آزکابان خواهم رفت و می دانم که آزکابان پایان راه نیست و لرد تاریکها دوباره صعود خواهد کرد و ما فاتح دنیا خواهیم شد . من حتی امیدم را در لابه لای بوسه ی دیوانه سازان نیز جستجو می کنم .

دفترش را بست و به آسمان نگاه کرد . هنوز زهر صدای غرش ابرها سکوت را مسموم می کرد .


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۴ ۱۲:۴۷:۳۸
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۴ ۱۳:۱۴:۴۹

گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø


Re: ثبت نام جوخه بازرسی
پیام زده شده در: ۶:۰۹ یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۸
#22

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
نارسيسای عزيز، رول زيبايی رو نوشته بوديد، تاييد شد!

البته مشكلات كوچيكی هم تو پست شما ديده ميشد، خيلی از علامت تعجب استفاده ميكرديد. اين علامت در جاهای مخصوصی به كار برده ميشه...

مشكلات شما بيشتر در قواعد نگارشی خلاصه ميشدن. شما بايد بعد از هر علامت نگارشی يك فاصله قرار بدين، به عنوان مثال: « من كينگزلی هستم. عمامه ی زيبايی كه بر سرم قرار دارد، هديه مادرم به من ميباشد. »

همون طور كه ميبينيد، در عبارت بالا بعد از نقطه و ويرگول فاصله داده شده.

در مجموع خيلی زيبا بود، اشكالات كوچيك ديگه ای هم بودن اما نقاط قوت پستتون خيلی بيشتر از نقاط ضعفش بودن...

ورودتون به جوخه رو تبريك ميگم!


ویرایش شده توسط كينگزلی شكلبوت در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۲ ۶:۵۸:۴۵


Re: ثبت نام جوخه بازرسی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۸
#21

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۰۷ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۱۷ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 177
آفلاین
نارسیسا با اندوه و خشونت در کوچه ی تاریک قدم برمی داشت.هنوز هم فکر کردن به اتفاقات پیش آمده او را عصبی و بی قرار می کرد.
دو روز بعد از بازگشت لوسیوس,در یک روز بارانی, بلاتریکس به منزلشان آمده بود و پیغام داده بود که لرد مایل است لوسیوس را ببیند!البته این همان موقع هم در نوع خود عجیب بود زیرا لرد هیچ وقت برای ملاقات مرگخوارانش نیازی به پیک نداشت!آن علامت شوم وسیاهی که روی بازوی هریک از مرگخواران (وبه تازگی روی بازوی دراکوی عزیزش) خالکوبی شده بود بهترن و سریع ترین راه ارتباطی بین مرگخواران و اربابشان بود!اما بلاتریکس در جواب این سوال گفت که اجازه ی هیچ گونه توضیح بیشتری را ندارد و لوسیوس را با خود همراه کرد.
ولی اکنون شش روز تمام از آن روز بارانی می گذرد و لوسیوس هنوز به خانه مراجعت نکرده است!اما این تنها مشکل نارسیسا نیست! هشت روز است که هیچ جغدی از پسرش دریافت نکرده است و هیچ خبری که دال بر سالم بودن پسر عزیزش باشد به دستش نرسیده است.
سرانجام امروز از مخفی گاهشان خارج شد تا به تنهایی به جست و جوی پسر و همسرش بپردازد!
به او اجازه ی ملاقات با لرد را نمی دادند ولی او باید خود را به لرد می رساند.حتی اگر مجبور می شد با خواهرش برخورد کند!
سرانجام به مخفی گاه لرد رسید.نفسی تازه کرد و در را کوبید.دری که تنها بر او و سایر مرگخواران مورد اعتماد قابل رویت بود.
پس از چند دقیقه زنی با موهای سیاه و وزوزی در آستانه ی در ظاهر شد و با دیدن نارسیسا سعی کرد قیافه ی متعجبی به خود بگیرد.
-سیسی,عزیزم!چقدر دلم برات تنگ شده بود.

-ممنون بلا!خوشحال میکشم بکشی کنار.اونطور که معلومه نیومدم که پشت در بمونم!

-اوه,بله.بیا تو عزیزم!

بلاتریکس کنار کشیید تا نارسیسا داخل شود و خودش نیز پشت سر او داخل شد.

-چی شد که یادی از ما کردی؟

-بلا لازم نیست قیافه ی آدمای بیخبر رو به خودت بگیری چون اصلا" بهت نمیاد!لرد کجاست؟

-مای لرد کسی رو نمیپذیره!
صدای بلاتریکس سرد و خشک شده بود!

-که اینطور!ولی من میرم پیشش!تو که خواهرتو میشناسی!

و به طرف اتاق لرد قدم برداشت.بلاتریکس نیز با دیدن این صحنه به دنبالش رفت ولی دیگر دیر شده بود و نارسیسا داخل شده بود.
در گوشه ای از اتاق مبلی سبز و رنگ و روفته وجود داشت و مردی با چهره ی مار مانند در آن فرورفته بود.با باز شدن در اتاق هیچ حرکتی از خود نشان نداد!فقط با صدای خشک و تهدید آمیزی گفت:
-نارسیسا!تو هنوز یاد نگرفتی که قبل از ورود در بزنی؟

-عذر میخوام ارباب.برای کار مهمی مزاحمتون شدم.

-این کار قبلیت رو توجیه نمیکنه نارسیسا ولی ارباب مایل هست که بدونه واسه ی چه کاری اینقدر بی ادب شدی؟هرچند که این بی ادبیت بی جواب نمی مونه!

-ارباب...ارباب میخوام بدونم که لوسیوس و دراکو کجا هستند؟

-چرا ارباب باید به تو توضیح بده؟چرا فکر میکنی ارباب مسئول همسر و فرزند تو هستش نارسیسا؟چرا؟

خب...علتش اینه که شما شش روز پیش لوسیوس رو احضار کردید و من مطمئنم که دل خوشی ازش نداشتید واینکه..واینکه...

ناگهان صدایش شکست:
-ارباب خواهش میکنم!به من بگید!بگید که دراکو رو به خاطر کارهای لوسیوس مجازات نکردید.بگید که لوسیوس رو فقط به دلایل مخصوص به خودتون اونطوری احضار کردید و نمیخواستید که با اینکار اعلام کنید که دیگه مگخوارتون نیست.ارباب...ارباب...

-بسه نارسیسا!ارباب خسته شد!یعنی اینقدر خانواده تو دوست داری؟ارباب از این کارت شرمندست.مرگخوارای ارباب هیشکی رو بیشتر از ارباب دوست ندارند!آواداکداورا!

نور سبز رنگ همه جا را فراگرفت و با بی رحمی فریاد خواهر زخم دیده را نادیده گرفت!
-----------------------------------------------------------------------------
بارتی!بوقی!خیلی کوتاه شد؟میخوای برم یکی بلندترشو بنویسم؟


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۱ ۲۳:۲۷:۵۲
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۱ ۲۳:۳۲:۴۸







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.