هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۸



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۰۳ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۳:۲۷ سه شنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۹
از مشخص نیست
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
گالیون-ماهی مرکب-حسرت-عامت شوم-کتاب-جارو-اژدها-قطار هاگوارتز-شنل نامریی
وقتی ان علامت شوم را بالای سرش دیده بود باز هم ان نور سبز در ذهنش متجلی شده بود. نوری که هری با دیدن ان احساس حسرت به او دست می داد.
او می خواست دیگر این علامت شوم را نبیند .تصمیمش را گرفته بود. او برای اینکار یک شنل نامریی- ده گالیون پول- کتاب افسون های ضد چادوی سیاه و البته مهم تر از همه دوست وفادارش رون و همچنین ماهی مرکب دریاچه و اژدهای هاگرید(نوربرت) هم با او بودند. اینها مواردی بود که به هری دلگرمی میداد و برای مبارزه او را اماده تر میساخت.
همچنان در فکر بود که رون یک سقلمه به او زد و گفت:
-رسیدیم بلند شو دیگه راستی هری یادت نری جاروی اذرخشتو برداری تو که دوست نداری گم بشه؟
هری پیش خو د میگفت: ای کاش این اخرین سفر من با قطار هاگوارتز نباشد.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۳۱ ۱۷:۴۷:۰۱


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۵۹ سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۸

بارتيموس كراوچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۵:۲۷ چهارشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۸
از وزارتخانه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 46
آفلاین
کلمات جدید: گالیون - ماهی مرکب - حسرت - علامت شوم - کتاب - جارو - اژدها - قطار هاگوارتز - شنل نامرئی

پسرك، با ترس به علامت شومی می انديشيد كه چند سال پيش، بر فراز قلعه ی هاگوارتز خودنمادی ميكرد. پاهای لرزانش را بالا برد و چمدان سنگينش را به سمت قطار هاگوارتز كشيد...

-تق!

-هيچ معلوم هست چی كار ميكنی؟

پسرك سرش را بالا برد و به ساحره ی بلند بالا و خوش چهره ای چشم دوخت كه با عصبانيت او را از نظر ميگذراند و به وسايل او كه بر زمين افتاده بودند اشاره ميكرد. پسرك سرش را خم كرد و كتاب ها و جارويش را ديد كه بر زمين پخش شده بودند...

سرسرای عمومی هاگوارتز، بسيار بزرگ و زيبا مينمود. صدای جيرينگ جيرينگ های گاليون هايش، او را در آن حسرت باقی ميگذاشت كه ای كاش از شكلات های خوش مزه ای كه در قطار پخش ميشد خريداری ميكرد!

پسرك، از پشت پنجره های سرسرا، درياچه را نگاه كرد، جايی كه ماهی مركب بزرگی همچون اژدها، بالا و پايين ميپريد!



تایید شد!


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۳۱ ۱۲:۱۵:۱۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸

اميد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۰ شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۵۸ چهارشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۹
از پناهگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 50
آفلاین
هري با جيب هاي پر از گاليون و نيز شنل نامريي در جيب كتش در ايستگاه كينگزكراس منتظر قطار هاگوارتز بود و با حسرت به تعطيلات تلف شده در كنار دورسلي فكر مي كرد و به علامت شومي كه دو روز پيش ديده بود ولي نمي دانست كه دوهفته ي ديگر مجبور است با كمك جاروي وفادارش ازسد اژدهاي اتشكامي رد شود كه در سري مسابقات سه جادوگر براي او و سه قهرمان ديگر تدارك ديده بودند.


تایید شد!


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۳۰ ۲۲:۲۱:۲۱

من Ø


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ جمعه ۲۷ شهریور ۱۳۸۸

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
کلمات جدید: گالیون - ماهی مرکب - حسرت - علامت شوم - کتاب - جارو - اژدها - قطار هاگوارتز - شنل نامرئی


بازی با کلمات :




از کتاب خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم بمانند یک ماهی مرکب گنده در مقابل من ایستاده و می خواهد مرا به سختی مجازات کند... و من با شنل نامریی از اومی گریزم...ذهنم را از او خالی می کنم و سوار جارویم میشوم ، می خواهم بی تفاوت رد شوم... و دوباره خیالات او بر من هجوم می آورد و وحشتناک تر از قبل همچون اژدها بر روان من چنگ می زند!
نمی توانم نیروی مرموز دستان مهربان او را حس کنم ، او را ضامن هر رشدی و نه تصور آن که می تواند در واقعیت معجزه ایی ، الهامی گالیونی و ارزشمند و یا سری وجود داشته باشد .
می دانم...می دانم او هم حالا دیگر مرا دوست ندارد ...دیگر ...دیگر کاری به کارم ندارد...دیگر مرا حساب نمی کند...دیگر صدایم را نمی شنود... دیگر مرا نمی بیند... سوار قطار هاگوارتز می‌شود و دیگر هیچ!
به اندازه سال های سال از یکدیگر دوریم و آه چقدر برای خودم متاسفم و حسرت میخورم. لحظه ایی به او فکر می کنم و سپس به خودم : تو یک بدبختی!
شیشه عینکم خیس می شود...کاش...کاش او را طوری دیگر به ما می فهماندند!!! شاید با یک علامت شوم !

روز جمعه 27/6/1388 19:20 بعداز ظهر


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ جمعه ۲۷ شهریور ۱۳۸۸

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
می دانی !

راستش را بخواهی من همیشه به آن فکر می کنم... شاید هم نه همیشه بلکه گه گاه ، به این چند سال اخیر که از عمرم گذشته است ، به تمام خاطرات خوب و بد ... به نقطه های کوچک مرموز و به همه آن ثانیه هایی که از پی هم مرگ بار و رعد آسا عبور کردند و نمی دانم شاید مرا در این ایستگاه کوچک متروک تنها گذاردند ...

اما...

من به گذشته حسرت نمی خورم ، یا زیر چشمی به آن جاروی خاک گرفته افکارم ، نمی نگرم و سرزنشش نمی کنم ...

نه ، نه ، حتی به آن علامت شوم بر روی تکه پاره های سرنوشتم ، اندکی هم اندوهگین نمی شوم ... کاش می توانستم شنل نامرئیم بر روی تمام آن ها بیندازم تا بتوانم نادیده شان بگیرم .

ام... دلم می خواهد یک اژدهای سنگی گوشه دفتر نقاشیم بکشم ، با آن همه عظمت ، سرد سرد سرد ... اما شاید یک ماهی مرکب در داخل یک تنگ بلوری ، اصیل تر جلوه نماید .

تمام شد ...
به ساعت قدیمی قد برافراشته چشم می دوزم ...با صلابت به من می گوید :

دیگر قطار هاگوارتز رفت...
تنها چند گالیون در ته جیبم دست مرا بوسه زد . شاید می خواست مرا به خریدن آن کتاب ترغیب کند...

هیچ کس این را نمی داند... هیچ کس ...


ویرایش شده توسط سامانتا ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۴:۴۶:۳۹
ویرایش شده توسط سامانتا ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۴:۴۸:۵۶

از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ پنجشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۸

کاساندرا وابلاتسکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۱ چهارشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۵۷ شنبه ۴ مهر ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
هوا به شدت سرد بود و باد تندی می وزید هری در حالیکه زیر شنل نامریی پنهان شده بود با عجله صفحات کتاب را ورق می زد و به دنبال مطلبی در مورد آن علامت شوم می گشت در آن لحظه بود که نبودن هرمیون خیلی خوب احساس شد و هری آهی از روی حسرت کشید!با عصبانیت کتاب را بست و اژدهای روی جلد کتاب خرناسی کشید.
هری با سرعت به طرف ایستگاه دوید و در نهایت یاس متوجه شد که از قطار هاگواتز جا مانده.
از شدت ناراحتی می خواست سرش را به دیوار رو به رویش بکوبد که ناگهان رون را در حالی که جاروی پرنده در دستش بود و لبخند می زد دید!



تایید شد!


ویرایش شده توسط panbe در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۶ ۱۴:۵۶:۱۴
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۶ ۲۳:۴۴:۴۰


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۸



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۱ شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۲۵ جمعه ۲۷ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
هری با رون و هرمیون در قطار هاگوارتز در باره علامت شوم حرف میزدند
هری با سماجت میگفت:هرمیون چرا گوش نمیدی اسنیپ یه مرگخواره و به ولدمورت خدمت میکنه اگه رسیدیم حتما باید با شنل نامری با هم بریم نشونت بدم
رون با حسرت به ماهی مرکبش نگاه میکرد گفت: منم با هری موافقم
هرمیون که کتاب سفر با اژدها را میخواند آن دو را نادیده گرفت
رون ماهیش را کنار گذاشت خمیازه ای کشید و گفت : راستی هری مامانم یه کم پول بهم داده من پولامو از خیلی وقت پیش نگه داشتم میتونی چند گالیون بهم بدی؟ آخه میخوام جارو بخرم
هری در حالی که به بیرون پنجره نگاه میکرد با حواس پرتی گفت : آره حتما
در همین هنگام صدای تلق تولوق چرخ دستی آمد.....




تایید شد!


ویرایش شده توسط بوروتوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۲ ۱۲:۳۱:۴۸
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۳ ۱۱:۰۱:۳۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۷:۳۶ شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۸



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۱ شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۲۵ جمعه ۲۷ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
هری با رون و هرمیون در قطار هاگوارتزدر باره علامت شوم حرف میزدند
هری:هرمیون چرا گوش نمیدی اسنیپ یه مرگخواره و به ولدمورت خدمت میکنه اگه رسیدیم حتما باید با شنل نامری با هم بریم نشونت بدم
رون با حسرت به ماهی مرکبش نگاه میکرد گفت منم با هری موافقم
هرمیون که کتاب سفر با اژدها را میخواند آن دو را نادیده گرفت
-راستی هری مامانم یه کم پول بهم داده من پولامو از خیلی وقت پیش نگه داشتم میتونی چند گالیون بهم بدی آخه میخوام جارو بخرم
هری گفت اگه رسیدیم حتما بهت میدم
در همین هنگام صدای تلق تولوق چرخ دستی آمد.....



چند نکته :
1 - دوست عزیز کلمات رو بولد کنین خواهشا، چشم من در میاد تا بخونم پستتون رو!
2 - جلوی اسم گوینده دیلاوگ حتما (:) بگذارید.
3 - یه مقدار به غیر از دیالوگ ها، به فضا سازی و توصیف حالات هم توجه کنید.

این موارد رو رعایت کنین دفعه بعد حتما تایید خواهد شد دوست خوبم



تایید نشد!


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۱ ۱۰:۱۹:۱۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸

سروس اسنيپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۶ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۲:۴۲ دوشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۹
از سر قبر.....ت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
داشت به طرف سكوي نه و سه چهارم ميرفت.وقتي وارد شد ديد كه بالاي قطار هاگوارتز علامت شوم درست شده ترسيد كه باز ماموراي وزارتخانه بهش گير ندن ولي يهو صداي بوووووم!گفت دوباره نه و آهي از روي حسرت كشيد . آخه ماموراي وزراتخانه اونو گرفته بودن تا اعتراف كنه.مامورا اونو تا وزارتخونه با اژدها اسكورت كردن.جلوي در وزارتخونه كه رسيدن ديد چند تا از اين ماموراي وزارتخونه با جارو دارن نظم برقرار ميكنن.به ساعت نگاه كرد گفت:حاجي بيا ده گاليون بگير و برو بزار ما بريم هاگوارتز.
يهو يه صداي سرد بهش گفت اهكي و روبندش را برداشت . از وحشت نزديك بود غش كنه كه گفت ولدمورت جون بيا اين شنل نامرئي مارو ول كن تا بريم . ولي ولدمورت گفت نچ و بنگ نور سبز فضا رو پر كرد........
يهو از خواب پاشود و ديد ماهي مركبش تو تنگ خوابيده....


دوست عزیز
اصولا لحن غالب پست باید نوشتاری یا معیار باشه، البته این به سلیقه نویسنده مربوطه.
مشکلات اساسی پست شما یکی سوژشه که خوب یه مقدار بیش از اندازه ساده ست و یکی هم دیالوگ ها! خطوط دیالوگ ها رو جدا کنید تا خواننده بهتر بتونه اجزای پستتون رو تفکیک کنه.
خیلی باید کار کنید رو پستتون دوست عزیز.انشا ا... دفعه بعد


تایید نشد!


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۶ ۲۲:۳۶:۰۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸

مورتلیک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۸ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۸ سه شنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۸
از هرجا که دلم بخواد! فضولی؟ پلیسی؟ می خوای منو لو بدی؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 8
آفلاین
گالیون - ماهی مرکب - حسرت - علامت شوم - کتاب - جارو - اژدها - قطار هاگوارتز - شنل نامرئی

چند گالیون بیشتر نداشت . با این پول حتی نمی توانست یک فلس از ماهی مرکب دریاچه را بخرد ، چه برسد به کتاب « ماجرای جاروی شجاع و اژدهای خبیث » که برادر کوچکش سفارش داده بود .

نگاهی به علامت شومی که بر ساعد داشت انداخت . روزگاری با نشان دادن همین علامت تمام کوچه ی دیاگون خالی میشد و میتوانست هرچه میخواهد از مغازه ها بردارد ولی حالا تنها به درد این می خورد که شخص ناشناسی ، او را زیر چرخ های سهمگین قطار هاگوارتز بیندازد .

با حسرت به آن پسرک ابله عینکی نگاه کرد که شنل نامرئی گرانقیمتی را روی بازویش انداخته بود و همراه با دختری مو وزوزی و پسری کک و مکی ، از روبرو نزدیک میشد.

شاید دزدیدن آن شنل می توانست به خرید کتاب کمک کند ؟ چوبدستیش را در دست فشرد و به آنها نزدیک گردید . شانس با آن ابلهان یار بود . زن چاقی با حداکثر سرعتی که می توانست به آنان نزدیک شد و به سمت مغازه ای کشاندشان . سردر مغازه با زرق و برق بسیار نوشته بود : وسایل شوخی و خنده ی برادران ویزلی .


تایید شد!


ویرایش شده توسط سیر بچه در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۶ ۱۹:۲۹:۲۸
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۶ ۲۲:۵۳:۳۳







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.