هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
لرد سیاه:هوم؟؟س...سو...سوزن؟
- بله ارباب ، سوزن ! با استفاده از طب سوزنی ، این چینیه کاری میکنه که سالازار که هیچ ، جد سالازار هم جلوت ظاهر میشه !
لرد با عصبانیت از روی صندلی اش بلند شد و با صدایی بلند نعره زد : کروشیو ، ارباب هیچ سوزنی رو امتحان نمیکنه . همین که گفتم .
- ولی ارباب ...
- کروشیو روفوس ، به چه جرئتی روی حرف ارباب حرف میزنی ؟
در همان لحظه ناگهان سر لرد گیج رفت و ...

خواب و بیداری
مردی که ماری در دستانش داشت ، به او نزدیک شد و با عصبانیت به او زل زد . چهره ی او چقدر آشنا بود ... آری ... درست حدس زده ام ... او جدم بزرگوارم سالازار اسلیترین است .
در همان لحظه اسلیترین شروع کرد به صحبت کردن ...
- تو ، تو چطور نواده ای هستی که حاظر نیستی به خاطر من درد را تحمل کنی ؟ تو که خود را بزرگترین جادوگر قرن نامیده ای ، حاضر نیستی تن به یک جسم کذایی بدهی ؟ تو ...

لحظاتی بعد ...
او قدری چشمانش را باز کرد . تصویری تار در مقابل چشمانش پدیدار شده بود . او قدری بیشتر چشمانش را باز کرد و متوجه شد که تمام مرگخواران بالای سر او ایستاده اند و حالتی مضطرب دارند .
بلا گفت : سالازار رو شکر ارباب حالش خوبه ... ارباب نمیخواد بلند شید !
ولی لرد بدون توجه به صحبت های بلا بلند شد و رو کرد به روفوس و گفت : زود باش برو اون مرد چینی رو بیار ... همین حالا !
- بله سروروم !


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۰:۲۷ چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه تا آخر این پست(به دلیل دو تکه شدن سوژه اجبارا تا آخر این پست خلاصه کردم):

لرد سیاه یک شب خواب سالازار کبیرو میبینه.سالازار بهش میگه بعضیا پشت سرش حرف میزنن و میخواد وظیفه ای درباره این موضوع به لرد بده که همون موقع لرد از خواب میپره.لرد میخواد راهی پیدا کنه که بتونه مجددا همون خوابو ببینه وبفهمه وظیفش چیه.روفوس دو روش هیپنوتیزم و طب سوزنی رو پیشنهاد میکنه.روفوس و بلیز و آمیکوس به دستور لرد راهی چین میشن.اونجا با فرد ویزلی و لودو بگمن روبرو میشن و به کمک اونا یه متخصص چینی طب سوزنی رو میدزدن و به خانه ریدل میارن...ولی لرد سیاه از سوزن وحشت داره!
__________________________
فرد و لودو وارد مطب شدند.دکتر چینی از جا بلند شد و تعظیم کرد.لودو در حالیکه که سعی میکرد حالتهای مختلف دلپیچه را به خوبی اجرا کند روی صندلی مخصوص نشست.

فرد با اشاره به لودو شروع به حرف زدن کرد.
-سینگسوان سونگاسوسیانگینگ.

دکتر با دهان باز و چشمانی گرد شده به لودو خیره شد.لودو نگاه مشکوکانه ای به فرد انداخت.
-چی بهش گفتی؟چرا اینطور به نظر میرسه که این یارو داره از شدت فشار خنده منفجر میشه و سعی میکنه جلوی خندشو بگیره؟

قبل از جواب فرد در با صدای مهیبی از جا کنده شد و سه مرگخوار قهرمان درحالیکه شنلهای سیاهرنگشان پشت سرشان موج میخورد وارد مطب شدند و چوب دستی هایشان را بطرف دکتر گرفتند.
-تو!باید با ما بیای!


خانه ریدل:

-کی بود؟اون کی بود گفت زل بزنم به عکس سالازار؟من الان دو ساعته دارم عکسشو نگاه میکنم.نمیاد که نمیاد.تک تک اعضای صورتشو حفظ کردم.اون کی بود؟عکس خودمو بدم سه شبانه روز زل بزنه بهش!

صدای بلا که از لابلای جمعیت بالا و پایین میپرید به گوش رسید:
-ارباب من بودم.به سالازار من بودم.پیشنهاد خودم بود.

درست در همین لحظه چهار مرگخوار قهرمان با شنلهای مواج و فرد ویزلی که از پاچه دکتر آویزان شده بود با صدای پاق بلندی به خانه ریدل آپارات کردند.

آمیکوس جلو رفت و تعظیم کرد.
-ارباب دکترو آوردیم.اینم اشانتیونش بود البته(اشاره به ویزلی ذکر شده).میتونیم کارمونو شروع کنیم.نگران نباشین.مشکلتون به زودی حل میشه.روفوس سوزنای دکترو بیار.

لرد سیاه:هوم؟؟س...سو...سوزن؟




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۸

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
در افکار سه مرگخوار:
- حالا کی خودشو به مریضی بزنه؟
- معلومه دیگه! روفوس بوقی!
- من؟ عمرا! اگه واقعا بگیره سوزن فرو کنه تو من اونوقت چی کار کنم؟
- ینی سوزنو به آواداکداورای ارباب ترجیح نمیدی؟
- خوب اصلا گیریم من این کارو بکنم، نمیگه تو که تا الان خوب بودی، چرا یکهو مریض شدی؟
- خوب این که کاری نداره! برو دستشویی بعد بیا بیرون بگو دلپیچه دارم بریم پیش دکتر سوزنی!
- دستشویی از کجا بیارم حالا؟

فرد با تعجب به چهره ی مرگخوار ها که از شدت تمرکز سرخ شده بود نگاه کرد و سعی کرد با ارسال پارازیت حواس آن ها را پرت کند!
- خشششش خششش فیزززززز
- چیززززز میزززززی بوقششششش!
روفوس با تعجب به آمیکوس و بلیز نگاه کرد!
لرد که موفق شده بود با صدای بلند گفت: از این طرف!
همین که چهار جادوگر به سمت چپ پیچیدند چشمشان به یک دستشویی عمومی بزرگ خورد.
روفوس تا چشم غره ی آمیکوس را دید گفت: من برم دستشویی

خانه ریدل

بلاترکس به آرامی وارد اتاق لرد شد و پس از یک تعظیم بلند بالا خطاب به لرد گفت: لرد سیاه، ما یک راه خوب پیدا کردیم، شما باید به این عکس سالازار کبیر خیره بشین تا خوابتون ببره، اونوقت، خواب جدتون اسلیترن رو میبینید.
- مطمئنی بلا؟
- بله مای لرد.
لرد تصویر را از بلاترکس گرفت و سپس با یک اشاره کوچک انگشت به او فهماند که باید برود. پس از خروج بلاتریکس لرد روی تختش دراز کشید و سپس نجینی را در آغوش گرفت. آن گاه گفت: فسسسشیوفسسساخس (بیا عکس جد عزیزم رو با هم ببینیم نجینی عزیز)
لرد به عکس سالازار خیره شد و سعی کرد که آرام به خواب برود.

یک ربع بعد - در خواب لرد

- اوه، جد عزیزم، زود باش بگو من باید چی کار کنم؟
- نمیگم!
- چرا؟
- بهت که گفته بودم دیگه به خوابت نمیام!
- حالا که اومدی که!
- اوه راست میگی! خوب حالا که اومدم دلم نمیاد نواده ام رو بذازم تو خماری، بهت میگم. تو باید...
شترق
- بوقی ها نکنید دیگه! بابا یک بار نگذاشتید ارباب خواب آروم داشته باشه! اوی نویسنده ی بوقی، فکر نمیکنی این که یکی درو باز کنه و خواب لردو بپرونه خیلی خز شده؟ هی سوژه رو بپیچونا!
نویسنده:

چین - دستشویی عمومی!

روفوس داخل شد و سعی کرد راه فراری پیدا کند که بلافاصله یک شخص آشنا از یکی از دستشویی ها خارج شد.
- روفوس! تو این جا چیکار میکنی؟
- خودت این جا چی کار میکنی بوقی؟
- من اومده بودم با رئیس کنفدراسیون کوییدیچ چینیا جلسه برگزار کنم ولی مترجم بوقیش نتونست بیاد اونم فقط قدقد کرد. منم پیچوندمش که برم ببینم لرد کاری ماموریتی چیزی نداره. حالا بگو تو این جا چی کار داری.
- من اومدم که خودمو ... من اومده بودم دنبال تو! لازم نیست بری خونه ریدل، لرد یه دستوری داده که باید اجرا کنی. تو خودتو به شدت به مریشی بزن و با من بیا. بقیشو من درست میکنم. یادت باشه نمیتونی حرف بزنی.
- ببینم این ماموریت رو ارباب داده؟
- نه پس من دادم! خوب ارباب دستور داده دیگه. بدو بیا.

در همین حین بلیز سعی میکرد سر فرد را با حرف های بی سر و ته و چرت و پرت گرم کند.
- راستی شنیدی وزارتخونه داره جشنواره مخترعان جوان رو برگزار میکنه؟ اختراعات سرکاری هم یکی از رشته های جشنواره ست و از اونجا که هیشکی اونجا نیست تو میتونی جایزه 200 گالیونیشو ببری! این خبرو ولش کن این یکیو بچسب، قراره توی هاگوارتز...
فرد:
آمیکوس:
- ... یک سری دوره های ... اه! روفوس اومد! اون دیگه کیه رو دوشش؟

روفوس درحالی که لودو را روی دوشش گذاشته بود و به خاطر هیکل ورزشی لودو داشت له میشد از دستشویی خارج شد و به سمت آن ها آمد.
صورت لودو سرخ شده بود و پر از لکه های کبود بود و دهانش باز مانده بود و قیافه اش کاملا چپرچلاق شده بود.
- سلام! باید بریم پیش یک دکتر طب سوزنی. حال لودو خیلی خرابه. افتاده بود تو دستشویی سرشم رفته بود یه جای نامناسب لنگش هوا بود. معلوم نیست چشه!
لودو با همان حال خراب لگدی به پشت روفوس زد و سپس چشم غره ای به او رفت. آن گاه از طریق سیگنال های ذهنی به او گفت: بوقی سر من رفته اون جا؟ حالا بهت میگم...
و بقیه حرف هایش هم خوشبختانه به دلیل پارازیت دریافت نشد وگرنه ممکن بود به خاطر حرف های فرا رکیک به پزش های طب سوزنی مستقر در جزایر بالاک ارجاع داده شود.

فرد گفت: چرا دکتر طب سوزنی؟ من خودم یک پزشک چینی خیلی عالی سراغ دارم!
بلیز گفت: نه آخه ما دوست داریم طب سوزنی رو هم ببینیم!
فرد که مشکوک شده بود گفت: آخه مطب اون خیلی دوره. الان میرسونمتون مطب که حال برادر لودو خیلی وخیم نشه.
آمیکوس که اعصابش وخیم شده بود چوبدستیش را کشید و فریاد زد: گفتیم دکتر طب سوزنـــــــــــــــــــــــــــــــــــی
- باشه، منم که همینو گفتم، چرا میزنی؟ الان میبرمتون طب سوزنی!

ده دقیقه بعد

- نمیشه بریم همون دکتر عادیه؟ من زیر این بشکه له شدم!
فرد نگاهی به روفوس که قدش نصف شده بود انداخت و با ترس و لرز گفت: الان میرسیم روفوس جان... آهان! ته همین کوچه ست. من دیگه مزاحم نمیشم. تشریف ببرید. خداحافظ.
- شر کم!
همین که فرد رفت روفوس لودو را پایین انداخت و گفت: نمیتونی یک کمی کمتر بخوری؟ له شدم! خوب با جارو میومدی دیگه! سوار من بدبخت شده!
- سوار جارو بیام بگم از مریضی دارم میمیرم؟
- بسه دیگه! تا جفتتونو با همین منوی مدیریتبلاک نکردم برید تو!

داخل مطب


ویرایش شده توسط لودو بگمن  در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۰ ۱۷:۱۳:۱۰

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱:۳۴ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
روفوس سقلمه ای به پهلوی بلیز میزنه و میپرسه:ببینم به نظرت ما الان داریم چیکار میکنیم؟داریم دنبال یه سفید راه میوفتیم؟
بلیز با حالت عصبانی در گوشش جواب میده:به من میگی؟خودت گفتی بریم دربارش صحبت کنیم!
روفوس با اعتراض گفت:نه نه من نبودم!اون جمله مشخص نشده مال کی بوده!پس حتما امیکوس گفته!

فرد همان طور که موجود چشم بادامی ریز نقش و زرد رنگی لبخند میزد گفت:حالا اینجا چیکار میکنین؟چین به مقدار از خانه ریدل دوره ها!
امیکوس نگاهی به بلیز میندازه و میگه:هیچی برای تفریح.دلیل خاصی نداره!راستی تو زبون این زبون نفهم ها رو بلدی؟
فرد:اوهوم آره بلدم!

سه مرگخوار بدون اینکه بهم نگاه کنند از ذهن یکدیگر خبر داشتند!درس ذهن خواهی اینجا بدرد میخورد!
بلیز در ذهنش:ایده خوبیه!این زبون این ملت زردمبو رو بلده.میتونیم ازش استفاده کنیم.
روفوس در ذهن بلیز:موافقم ولی چطوری بهش بگیم دنبال چی میگردیم؟شک میکنه!
امیکوس در ذهن روفوس:براش بهانه میاریم.میگیم یکی از ما مریضیه باید بریم پیش اون یارو سوزن سوزنیه!بعد پیداش که کردیم سریع اپارات میکنیم خانه ریدل!

هر سه نفر سرشان را تکان دادند و به راهشان ادامه دادند.به نظر میرسید فعلا لازم است فرد را تحمل کنند!

در سمت دیگر در خانه ریدل وضعیت قرمز اعلام شده بود.با وجود اینکه سه مرگخوار برای پیدا کردن کسی که طب سوزنی بلد باشد به چین رفته بودند اما لرد به این اکتفا نکرده بود و دستور داده بود بقیه مرگخواران بر روی راه های دیگر فکر کنند.

انی مونی در حالی که به قابله غذایش زل زده بود گفت:شاید راه زل زدن کمک کنه!من هر وقت به قابلمه غذا زل میزنم شب خوابشو میبینم!
رودولف که به شدت علاقه داشت ساطور دسته سیاه اصل جن ساز را به سمت انی مونی پرتاب کند گفت:بوقی ما سالازار کبیر رو چطوری پیدا کنیم که لرد بهش نگاه کنه؟
بلاتریکس که داشت کتاب کهنه ای را ورق میزد، سرش را بالا گرفت و با شک گفت:ببینم یعنی با عکس سالازارم میشه این کارو کرد؟!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۸

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۵۶ چهارشنبه ۴ آبان ۱۳۹۰
از ابرها!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 53
آفلاین
_ روفوس من همه جا رو سیاه میبینم! تو چی؟!!

_ نوکرتم! منم همه جا رو سیاه میبینم!

_ الان تو نوکرم باشی چه دردی رو از من دوا میکنه؟!

_ همینجوری گفتم دور هم روحمون شاد شه!

_ !!!!!!!!


ارباب یه کم قدم میزنه و نگاهی به بلیز و روفوس میندازه که سرو ته آویزون شده بودن و صورتاشون عینهو لبو شده بود! و با خودش فک میکنه که:

" هی هی هی روزگار! پاپا بزرگ سالی گفت آخرین باریه که می یاد به خوابم! حالا پس باید بذارم اینا برن چین! و الا چجوری بفهمم باید از حیثیتش دفاع کنم! اوووه سااااالی!!!!! "

توضیح نویسنده: بله من قبل از اینکه این پستو بنویسم به ولدی یک عدد قرصی خورانیدم! که کودک درونشو فعال میکنه! و نتیجتا این حرفا رو توی دلش زد! شما به دل نگیرین!



و بعد بلند میگه :

_ شما دو تا....!

روفوس: ئه ارباب زشته از این حرفای مورد دار نزنین دیگه! بچه میخونه براش بدآموزی داره! ئه!

_ ها راست میگی! خب! شما دوتا ...!

بلیز: ارباب این که بدتر شد که! دیگه منم معنیشو نمیدونستم!

_ ای بابا! نمیذارین آدم راحت باشه! صب کن...


نویسنده: لرد این کارو نکن! خیلی نامردی! چرا توی گوشای من پنبه میذاری؟!! بابا بذار من بشنوم دامنه لغاتم بره بالا! لرد؟! لرد؟!؟!!... اهان! مرسی برداشتیشون!

گویا چهره ی بلیز و روفوس از شدت مورد دار بودن سخنان ارباب رو به کبودی گذاشته! واقعا که !


_ خب! حالا شما دوتا همون حرفا! پا میشین میرین کجا؟ چین! با کی؟؟ با آمیکوس! چرا؟!! چون اونم پست زده! میرین اونجا، یه طب سوزنی پیدا میکنین ورش میدارین می یارین اینجا! حالا برین!


پاق... پاق! ( افکت غیب شدن!)



*** چین... پائین دیوار بزرگش!***


_ هوووی نگهبان! درو وا کن منو جا کن!

نگهبان از اون ور:
_ سینگ سون وون؟!!

_ کروشیو! خودت سینکی! بی حیا!... میگم درو وا کن! نمیتونیم غیب بشین اون ور!


_ سوونگ وون سینگ!

_ زبون نفهم!



پــــــــاق!

_ سونگ وسون سین وون!

در باز میشه و شخصی که به تازگی ظاهر شده بود، میره به سمت در!

_ هی بلیز! اینکه فرد ویزلیه!!!! ... فــــــــــــــرد؟!!!

فرد که یه کوله پشتی به دوشش انداخته بود، با خوشحالی وای میسته و داد میزنه:

_ هییییییی! روفوس! بلیز! مرگخوارای مامانی! اینجا چیکا میکنین؟!!

_ تو اینجا چیکا میکنی فسقلی؟!

_ بابا من مغازم اینجا شعبه داره! دارم میرم سر بزنم! مغازمون توی تمام کشورای 5+1 شعبه داره!

_ ئه؟ نه بابا! خب حالا بیا بریم تو برامون بیشتر صحبت کن!

_ باشه! بریم! اتفاقا من خونم همین نزدیکیاست، بریم شما رو به رفقام معرفی کنم باهم یه نوشیدنی کره ای هم بزنیم!


[url=http://www.jadoogaran.org/modules/profile/userinfo.php?


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ جمعه ۲ بهمن ۱۳۸۸

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
- آخه ارباب
- آخه نداره .مغز پیچیده ی من پر از اسراره ، نمیذارم کسی اینطوری موجودیت منو زیر سوال ببره.اونم کی...دامبلدور! میرین
یه ماگل گیر میارین که اینکاره باشه ، بلیز باید بدونه کجا ها می شه همچین کسی رو پیدا کرد.کارمونم که تموم شد یه حالی می کنیم با هاش بعدشم

روفوس با چرب زبانی فریاد زد " آواداکداورا"

- آره البته بعد از کروشیو ،اینطوری روح سالازار کبیر شاد می شه، حالا گم شو از جلو چشم.می خوام بخوابم.
-

روفوس بلافاصله با حالت تعظیم از اتاق خارج شد و لرد روی تختش دراز کشید.هندزفری جادوگری اش را روی گوشش گذاشت و با پلیرش آهنگ هوی متال گروه مرگخواران سیاه را انتخاب کرد،بلکه بتواند کمی بخوابد.دقایقی بعد لرد در میان مه غلیظی قدم می زد، داشت خواب می دید.صدایی از فاصله ی نچندان دوری سکوت را شکست.

- تام؟ تام؟ پسرم ؟
- یا سالازار!
- این آخرین باری هست که من برای گفتن این موضوع مهم که وظیفته به خوابت میام.
- بله بگو
- تو باید اذهان...

بوووووم( در اتاق لرد به شدت بسته شد)

- ها؟ چی بود؟ روفوس!
- معذرت می خوام ارباب،بلیز می گه باید به چین بریم.
-
- گفته تب سوزنی بهترین راهه!البته هیپنوتیزمم امتحان می کنیم!
-بلیز غلط کرد با تو،کروشیو!

بلیز،روفوس راهی شرق می شوند؟...


ویرایش شده توسط آمیکوس کرو در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۲ ۱۴:۵۴:۴۹
ویرایش شده توسط آمیکوس کرو در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۲ ۱۵:۰۸:۲۳

تصویر کوچک شده

خاطرات جادوگران...روز هاي اشتياق،ترس،فداكاري ها و ...


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۲۹ دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۸

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۱ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
از ل مزل زوزولـه .. گاو حسن سوسولـه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 553
آفلاین
و اون اینه که...

لرد که شکاف های چشمانش از پیدا شدن راهی برای رسیدن به خواب مرموز جدش شکفته بود به سختی خود را کنترل کرد که لب خند نزند گفت:

- بگو دیگه نفله ! چه راهی؟ چرا خفه شدی؟
- راستش ارباب آخه یه مشکلی وجود داره .

- چه مشکلی روفوس؟ نکنه می خوای دوباره بکشمت؟ زود باش حرف بزن بوقی !!!
- آخه ارباب این کار فقط یه روش ما..ماگ..گلی داره
- کِروشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...ده دقیقه بعد...ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیو ! چطور جرات می کنی روفوس به ارباب روش های ماگلی پیشنهاد کنی؟ با همه تون، باید همین الان یه روش ارائه کنین که.. بقیه شو دیگه خودتون می دونین.

مرگخواران که اکنون خشانت محض را در چشمان قرمز اربابشان می دیدند شروع به انجام آزمایشات تئوری و عملی کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــردند تا آنجا که لرد با صدایی که با جادو تقویت شده بود فریاد برآورد:

- بسه !
- شیم آن یو! مرگخوارای ارباب، اینقدر یکی بود یکی نبود هوش؟ برین سر کاراتون اصلا نخواستیم.

مر گخواران که به دستور لرد سرسرا را ترک می کردند زیر لب به خود تبریک می گفتند که باری دیگر از زیر کروشیو های اربابشان گریخته بودند.

- روفوس !
روفوس برگشت، لبخندش خشک شد .
-بله ارباب ؟

- بیا اتاق من بات کار دارم.
- بله ارباب

ملت همچنان که با نگرانی روفوس و لردی که به سمت اتاقش برمیگشت را نظاره می کردند.

صحنه ی بعد، اتاق شخصی ارباب


- خب روفوس. بگو ببینم اون راه که میگفتی چی بود؟
- ولی اربا..

-ساکت شو و حرفتو بزن (!)
- بله ارباب. ماگلا یه روش دارن که بهش میگن هیپنوتیزم. با هیپنوز میشه همه کاری کرد. مخصوصا اینی که شما میخواین.

- خب روفوس. هیزپونیتمی که گفتی رو میتونی انجام بدی؟
- نه ارباب. ولی یه نفرو میشناسم که میتونه این کارو انجام بده. ولی فکر نمیکنم ازش خوشتون بیاد.

- اون کیه روفوس؟
- آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدور !

- کی ؟ پشمک؟ عمرا !

ادامه دهید...


ویرایش شده توسط روونا ریونکلاو در تاریخ ۱۳۸۸/۱۰/۲۸ ۱۲:۲۸:۴۶
ویرایش شده توسط روونا ریونکلاو در تاریخ ۱۳۸۸/۱۰/۲۹ ۱:۴۷:۱۱

»»» ارزشـی متفکــر «««
.
.
.

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم!
شد..شد! اگر نشد دهنم را عوض کنم!!

I have updated a new yahoo account, plz add the last one!


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۲۲ پنجشنبه ۳ دی ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
سوژه ي جديد
- تام ، مدت هاست كه عده اي از اين افراد خون لجني ، پشت سر من ، يعني اسليترين كبير حرف ميزنن ... حرف اصلي اونا اينه كه من چرا براي ماگول ها و گندزاده ها اهميتي قائل نبودم ... ولي تو الان بايد از من ، يعني سالازار اسليترين كبير دفاع كني . وظيفه ي تو اينه كه ...

ناگهان لرد از خواب بيدار شد و با حالتي آشفته به خوابش فكر كرد . او آنقدر پريشان و آشفته بود كه نتوانست دوباره بخوابد براي همين همه مرگخواران را از خواب بيدار كرد ...

نيم ساعت بعد ...
سرسراي خانه ي ريدل
جلسه ي سري
دقيقا ساعت سه شب بود كه همه ي مرگخواران خواب آلود ، به دستور اربابشان از خواب بيدار و در سرسرا جمع شده بودند . همه ي آنها با خميازه هايشان ، لرد را بيشتر كلافه كردند ...
- كروشيو تو آل ... صداي خميازه بشنوم همه تون رو نابود ميكنم .
سپس لرد شروع كرد به تعريف خوابي كه ديده بود ...
- من امشب خواب ديدم كه اسليترين كبير ...

ده دقيقه بعد ...

- حالا بايد راهي پيدا كنيد تا من بتونم ادامه ي خوابم رو ببينم و بفهمم كه اسليترين كبير از من ، يعني لرد ولدمورت كبير ، بزرگ ترين ساحره ي قرن ، چي خواسته ... و اگر تا ده دقيقه ي ديگه فكري به ذهنتون نرسه ...
روفوس حرف لرد را قطع كرد و گفت : ارباب ، خودمون ميدونيم .
- خوشم مياد كه متوجه ميشيد !

ده دقيقه بعد ...
- خب مثل اينكه بايد شروع كنم ... خب اول از همه ، دالاهوف رو ميكشم . چطوره ؟
همه ي مرگخواران با نظر لرد موافقت كردند .
- ارباب ... ارباب ... دست نگه دار ... فهميدم ... براي اينكه بشه ادامه ي خواب شما رو فهميد فقط يه راه داره و اون يه راه هم اينه كه ...


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۱۰/۳ ۱۸:۲۵:۰۱

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ دوشنبه ۴ آبان ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
با ورود رز توجه همه مرگخواران به او جلب شد.

-وای،اینو ببینین.فقط یکیه؟
-چه بی همتا!!!
-شاید جفتش هنوز نیومده تو؟!

رز با شندین این جمله بشدت عصبانی شد.
-جفتش یعنی چی؟مگه من حیوونم که جفت داشته باشم؟شماها ادب ندارین؟نمیدونین که با یه خانوم محترم...اوه ارباب...اربابا؟؟چرا دوتا شدن؟یکی بسمون نبود؟

ملت مرگخوار بعد از آرام کردن رز جریان را برایش توضیح دادند.رز لبخندی زد.
-گوی زمان!پدربزرگمم یه چیزی شبیه این درست کرده بود.ولی اونقدر برای خودش و بقیه دردسر درست کرد که وزارت سحر و جادو گویشو گرفت و همراه خودش از بالای قله دالاهوف پرتش کرد پایین.مامورای وزارت کلی زحمت کشیدن تا موفق شدن هشت سالازار اسلیترینی رو که داشتن تو گوشه و کنار دهکده تالارهای اسرار میساختن و باسیلیسک پرورش میدادن راضی کنن که برگردن به زمان خودشون.

لرد شماره 1 به رز نزدیک شد.
-پس راه حلش اینه؟ما باید اینا رو راضی کنیم از اینجا برن؟برگردن زمان خودشون؟

رز با احتیاط از لرد سیاه فاصله گرفت.
-نه ارباب.وزارت اون طلسم رو از بین برد.تنها راهش اینه که... شما... اینا رو بکشین.

لرد و مرگخواران شماره یک بدون معطلی چوب دستی های خود را به طرف گروه دوم گرفتند.
لرد شماره 2 نگاه التماس آمیزش را به لرد شماره 1 دوخت.
-نه لرد...تو نمیتونی این کارو بکنی.منو ببین.من خودتم.من بهترینم،برترینم...الهی فدای خودم بشم.

لرد شماره یک چهره اش را در هم کشید.لحظه ای فکر کرد.به چهره معصوم لرد دوم خیره شد.چشمانش پر از اشک شده بود.ولی خیلی زود متوجه شد که این اشک ناشی از خیره شدن مداوم به چشمان لرد مقابلش است و کوچکترین ارتباطی به حس غریب و ناشناخته ای به نام دلسوزی ندارد.به دستور لرد مرگخواران برای اولین بار بطور همزمان طلسم محبوبشان را اجرا کردند.

نور سبز رنگ فضای خانه ریدل را پر کرد و پس از گذشتن چند ثانیه سکوت مطلق و اجسادی که در انتظار مونتگومری بودند...

صبح روز بعد گوی زمان توسط لرد سیاه محاکمه و با کوبیده شده به سر ایوان روزیه اعدام شد.


پایان سوژه




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵ شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۸

رز ویزلیold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱:۴۶ شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۸
از میان کابوس ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 34
آفلاین
در حالی که لرد های سیاه با هم گفت و گو می کردند. دو ایوان در حال کار بر روی گوی بودند . دو تا بلا چوبدستی هایشان را به طرف هم نشانه رفته بودند و دو تا بارتی ها هم از ردای دو تا بلا آویزان بودند. بارتی بزرگتر : خاله بلا من یعنی این شکلی بودم ؟

بلا : بارتی ردای منو ول کن ! می بینی که فرق خواستی هم نکردی !

بارتی : یعنی این خود قدیمی منه ؟

بلا : به نظرت کس دیگه ای هم ردای منو این شکلی چنگ می زنه ؟

-،پس من باید باهاش حرف بزنم .

در نتیجه بارتی ردای بلا را ول کرد و به طرف بارتی کوچکتر رفت . بارتی کوچک : جیغ !

- جیغ نزن سرم رفت ! مگه تو اون نهنگ دوسته ای ؟

بارتی کوچک : خاله بلا نذار این به من نزدیک بشه .

بلا جوان تر در حالی که از دیگری چشم برنمی داشت گفت : بارتی الان وقت مسخره بازی نیست !

-خاله چرا یه کروشیو بهش نمی زنی ؟

بلا که تحریک شده بود همزمان با خود دیگرش یک کروشیو به طرف فرد مقابل روا نه کرد. در نتیجه هر دو بلا نقش زمین گشتند و یکی از کروشیو های بلایی (!) را نثار جان کردند . در همین زمان بارتی بزرگ به طرف بارتی کوچکتر رفت که چون به سن قانونی نرسیده بود چوبدستی نداشت و فقط در همان جایی که ایستاده بود می لرزید . بارتی کوچکتر به دیگران نگاه کرد و گفت : کمک !

ولی هر کسی در مقابل خود کوچکترش ایستاده بود و به همین دلیل کسی نمی توانست به دیگری کمک کند. بارتی بزرگ تر : من خودتم ! کسی جز من که نمی تونه 100 تا لگو رو در یک روز گم کنه !مخصوصا اون سبزه که خیلی دوستش داشتم .

بارتی کوچیک: این خود منم ! هنوز پیداش نکردی ؟

-نه

و بارتی بزرگ تر بر روی زمین به صورت دو زانو نشست و سر صحبت را با بارتی کوچکتر باز کرد. در همین هنگام لرد جوان تر (مای لرد همیشه جوونه برای همین در این جا فقط جوون تر رو می شه استفاده کرد )گفت: مرگخوار های من این ها خود ما هستند که از آینده اومدند . تا وقتی در این جا هستن حضورشون گرامیست !

وقتی مرگخوار های جوان این حرف را شنیدند با تردید چوبدستی خود را پایین آوردند و با دستور لرد جوان مرگخوار های او هم همین کار را کردند و به همراه هم به طرف سالن ورودی خانه ی ریدل رفتند و دو شامپو در حال کار رها کردند.رزی که در آن زمان متولد نشده بود و فردی همانند خود نداشت ،در تمام آن مدت گل رزی را که از باغچه کنده بود پرپر می کرد و در موقع ورود به خانه ریدل گل مرده را به درون باغچه انداخت.

.....


The heart that was wounded by L♥VE..will be healed by L♥VE itself







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.