هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ جمعه ۱۰ مهر ۱۳۸۸

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۷ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۲۵ دوشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۱
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 122
آفلاین
مونتی که از مرلین گاه اومده بود و به سمت خوابگاهش میرفت داد زد:حوله
یکی از اعضای شجاع و فداکار گریفیندور با شیرجه در کوتاهترین زمان ممکن خودش به مونتی رسوند:حوله ی مخصوص قربان.

جمع متفکر بچه ها ی معترض

-نه حتما باید یه کاری بکنیم اول مونتی بعد اسلایترین لابد فردا باید صف ببندیم ولدمورت رومون تمرین طلسم کنه.
-اه این چیه دیگه
جسیکا که داشت حوله ای که به سمتش پرتاب شده بودو از روی سرش برمیداشت گفت:من ... من ....
پاتریشیا که کمی دورتر نشسته بود به جسی تو انتخاب کلمه کمک کرد:میکشیش.
جسی که داشت موهای بهم ریختشو درست میکرد:نه معلومه که نه.فقط به سر جسی نگاه میکرد: مطمئنی من یه قاتل حرفه ای خوب میشناسم قیمتشم مناسبه .اگه بگم موهات وز کرده نظرت عوض نمیشه؟
-موهام
-تق
در خوابگاه دختران پشت سر جسی که با عجله واردش شده بود بهم خورد.
مگی :خیله خوب برگردیم سراغ نقشه.من یه ایده ی خوب به ذهنم رسید
بچه ها مشتاقانه به مگی زل زده بودن........................
-بگو دیگه
-آها باشه ما تغیرشکل میدیم و میشیم شکل مونتی بعد اسلایترینی ها و ولدی رو از تالارمون بیرون میکنیم.
جسی که موهاشو صاف کرده بودو برگشته بود گفت:خوبه معجون تغیرشکل تو دفتر اسنیپ هست.یه نفر دیگه باید یه تار مو از مونتی گیر بیاره . و یکی باید حواس بچه های اسلایترینو پرت کنه.
پاتریشیا که ظاهرا علاقه ی خاصی داشت جمله های جسی و تموم کنه با بی خیالی گفت: و یکی باید مونتی واقعیو ناک اوت کنه.
بچه های صلحجو گریف با تردید بهم نگاه کردن.
مگی:اشکالی نداره برای منافع والاتر
یک ساعت بعد
ویکتوریا خطاب به پاتریشیا که پاشو رو دسته ی مبل گذاشته بودو بند پوتینشو سفت میکرد: هی من اصولا رو اون مبل میشینم
جسی نفس ها ی عمیق میکشید و مگی به آستیناش ور میرفت


پ.و


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ پنجشنبه ۲ مهر ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
خلاصه:

مونتگومری از تختش افتاد پایین و سرش ضربه دیده. در نتیجه، افکار و اخلاقش تغییر کرده و به یک دیکتاتور خشن و ناظري ستيزجو و آستكباري تبديل شده(دست درد نکنه جسیکا). وی رمز تالار رو به اسلیترینیها داده تا لرد هر وقت خواست بیاد داخل تالار گریفیندور. گریفیندوری ها در تلاشن تا مونتی رو به حالت اول برگردونن و اسلیترینیهارو از تالار بیرون کنن.
_______________________________


- از جلو نظام!
با شنیدن این، تمامی گریفیندوریها در صفی منظم ایستادند. مونتگومری بر روی نزدیک ترین صندلی نشست و با صدایی که عصبانیت در آن موج میزد، گفت: همون طور که میبینید، امروز یکی از بزرگترین چهره های تاریخ در تالار ماست...لرد ولدمورت. به افتخار ایشون، همگی سرود ملی گریف رو با من بخونید.
ای نام جاوید مونتی
صبح امید مونتی
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
ومونتی ای هستی من
شور و سرمستی من
جلوه کن در آسمان ...
مونتگومری از صندلی خود بلند شد و همان طور که بیل خود را به زمین میکوبید، رو به تدی گفت: تخت تو از این به بعد مال لرده.میتونی شبا تو شومینه بخوابی.
تد ریموس نگاهی از ناراحتی به وی نمود و گفت: دایی...تو همون دایی مونتی دیروز هستی؟
مونتگومری سوال تدی را نشنیده گرفت و بسوی لرد رفت.
- یا لرد...این گریفیندوریها همه مثل سرباز در اختیار شمان.

چند ساعت بعد

مگی دستان خود را بالا برد و با عصبانیت گفت:
این ناظر نامشروع است . من ناظر تعیین میکنم . من تو دهن این ناظر میزنم . من به پشتیبانی از گریفیندوریها ناظر...
مگی با دیدن مونتی، که برای رفتن به مرلینگاه از اتاق خود خارج شده بود، ساکت شدو بععد به آرامی گفت: باید یک فکری برای این بکنیم. این جوری نمیشه!


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ چهارشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۸

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



- زندگي با من چقدر قشنگِ ، خوبِ من ! آسمونِ دل چه آبي رنگِ !!
مونتي كه حال، به ناظري ستيزجو و آستكباري تبديل شده بود و همه جا را كودتا نظامي اعلام كرده بود، زير لب اشعاري را زمزمه ،و از يادآوري آنها ذوقي غيرقابل وصف در خود احساس ميكرد!
- من و اين همه خوشبختي محاله ، محاله ! دس، دس ...


مونتي كه حال به سرسراي اصلي نزديك ميشد با صداي تِيك آفي كه از پشتِ سرش ميشنوه، برميگرده و انساني به نامِ گودريك رو ميبينه و ميگه:
- اينجا مگه چالِ ميدوني اينطوري راه ميري ؟! فكر كردي بايد از حقوقِ من كم شه تا خسارتِ اينجا رو بدن؟ چه زمونه اي شده ها !!! ... هر وقت كه تنبيهت كردم تا يك هفته لباسو بشوري اون وقت ميفهمي كه درست راه بري!!
گودريك : شيت !


.:. اتاقِ فكرِ تالار .:.
مراسمِ تكراري و در عينِ حال هيجان انگيزه دور همشيني و كشفِ راهِ حل در تالار برگزار شده بود و گريفي هاي متعصب شروع به فسفر پراكني نموندند:
- بهتر نيست ببريمش پيش مادام پامفري ؟؟؟! اوضاعش خوب نيستا ... چار روز ديگه آبرومون ميره ، ميخندن بهمون !
آليشيا كه كنار ويكتوريا نشسته بود و پارچه اي كه سوزن دوزي كرده بود را به او نشان ميداد ، گفت:
- همينو بگو والا ... درِ دروازه رو ميشه بست اما دهنِ اين اسليتريني هارو چي؟ ميشه ؟!
جيمز : عمو رو دعواش نكنين ! ... اون فقط يكم اوووف شده!
جسي كه گلِ رزي در دست داشت و هر برگش را ميكند و ميگفت:
- يه مين صبر! آشتي ميكنيم ؟! آشتي نميكنيم؟! آشتي ميكنيم؟! آشتي نميكنيم ؟! ... هــــــووورااااا يكي موند، ما آشتي ميكنيم!!!
آبر بعد از ابرازِ شادي بابتِ اين اتفاقِ فرخنده و اينا، دستي به ريشِ بزي اش ( تازه تغيير دكوراسيون دادن ايشون) ميكشه و ميگه:
- عقل حكم ميكنه ببنديمش به تخت ! ... يا يكي از معجون هاي شفادهنده رو بديم بهش! ... اينطوري سه تا مزيت داره، هم آبرومون نميره، هم اسليتريني ها نميخندن بهمون ، و ديگه اينكه واسه درمانش هم ميشه تا اون موقع فكر كرد !
ملت : !!


... تـــق ، تـــق ! يا مرلين، آبجي ها حجابتونو حفظ كنين نامحرم داره مياد تو ...
دخترا حالتي اينطوري بهشون دست داد، و تكاني نخوردند!
دربِ تالار باز شد و دراكو، رودلف و اينيگو و تعدادي ديگر از اسليتريني ها وارد شدند !

- مونتي كارِ خود را كرده بود ...





Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۸

ویکتوریا ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۹ دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۱
از ویلای صدفی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 70
آفلاین
مونتي به سمت مبل راحتي رفت و روي آن دراز كشيد. بعد با عصبانيت گفت: من كمي استراحت مي كنم، بعد ميرم سراغ اسليتريني ها! همه جارو مرتب كنيد، شب كلي مهمون داريم! سر و صدا هم نكنيد.

بعد انگار كه با خود حرف بزند، گفت: اولين كاري كه بايد بكنم اينه كه رمز ورود به تالارو بهشون بدم! اگر بتونم اربابو بيارم اينجا خيلي خوب ميشه!

گوشه تالار گريف

- هر جور شده نبايد اجازه بديم با اسليترين خيلي متحد بشيم. اگه رمز تالارو به اونا بده، تالار در خطر ميفته.
گريفندوري ها با سر موافقت خودشونو اعلام كردند. چند نفر تظاهر كردند كه در حال مرتب كردن تالار هستند. تايبريوس، جسيكا و جيمز هم به انتخاب ديگران مامور شدند كه هر وقت مونتي از خواب بيدار شد و خواست كه به سراغ اسليتريني ها برود، با ترفندي جلوي او را بگيرند.

تايبر، جسي و جيمز در گوشه اي نشستند تا با هم نقشه اي بريزند و در مورد اين موقعيت صحبت كنند. تايبريوس نقشه اي را كه به فكرش مي رسيد براي دو نفر ديگر توضيح داد: مي تونيم خودمونو به شكل اعضاي اسليترين در بياريم، اونوقت ميريم جلوي مونتي. اونم اگه رمزو بگه، به ما ميگه!

جيمز: ولي ما چطوري مي تونيم خودمونو به شكل اونا در بياريم. اگه بخوايم از معجون مركب پيچيده استفاده كنيم بايد يه ماه وقت بذاريم ولي ما بيشتر از يه ربع وقت نداريم. به نظر من ...

اما جسي در همان حال كه جيمز صحبت ميكرد، به موضوع ديگري فكر مي كرد: اگه امشب بچه هاي اسليترين بيان اينجا، اونوقت اينيگو هم مي تونه بياد. اون خيلي دلش مي خواست تالارو ببينه، اينطوري مي تونه بياد اينجا و كلي بهمون خوش مي گذره...

در همان حال مونتي چشمانش را باز كرد. آرام از جاي خود بلند شد و بيلش را كه به مبل راحتي تكيه داده بود، برداشت و به سمت تابلوي بانوي چاق حركت كرد تا از تالار خارج شود...


[b]« فکر جنگ را با


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۸

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
از دل تاريكي ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 302
آفلاین
گودريك خورد را از جمع بقيه بيرون كشيد و به طرف صندلي
مونتگومري رفت .

در حالي كه خشم در نگاهش موج مي زد به مونتي گفت :

- اي نواده ، زان مي بينيم كه تو بر رغم گريفيندوري بودن به سوي نواده سالازار رفتي هيچ نگفتم ، ولي اكنون مي بينيم كه تو ننگ همكاري با گروه آن كچل را به ما مي زني .
ما گودريك گريفيندور هستيم نه برگ آلئورا .

مونتي تك تك بچه هاي تالار را از زير چشم گذراند و به هر كدامشان به صورت عمقي نگاه كرد . سپس اندكي بر روي صندليش جابه جا شد و گفت :

- شما هم با اين مردك كچل موافيقيد ؟

گودريك :

مونتي :

بقيه : :no:


ده دقيقه بعد


گودريك كه پشت درهاي بسته ي تالار ايستاده بود و با مشت و لگد به جان تابلوي بانوي چاق بيچاره افتاده بود .

- اي زنك چاق ، من خود زين تالار را ساختم ، آنوقت تو بر من در نمي گشايي؟

- شرمنده ، ولي دستور موني هستش .

گودريك كه همچنان رمز هاي متعددي را زير لب زمزمه مي كرد به مونتي ناسزا مي گفت .
بعد از گذشت ساعتي سر انجام خسته شد و فرياد زنان خطاب به موني از پشت در تالار گفت :

- اي مردك گوركن ، فكر كردي مي تواني با يك عدد بيل بر من غلبه كني؟! من مي روم ولي زين بدان كه با لشگر ريچارد شيردل باز خواهم گشت و لشگرك شواليه ي خود را به همراه مي آورم و اين تالار را از شر تو خلاص مي نمايم .

گودريك بعد از گفتن اين كلمات رخت خود را بست و به سمت ريچارد شير دل حركت كرد .


اندرون تالار

موني به ساعت خويش نگاه مي كرد و در حالي كه دستش را بر روي معده اش گذاشته بود گفت :

- اين قضاي ما چه شد ؟

- قربان ، ماه رمضونه ، بچه ها روزه هستن .

- من ماه رمضون مش رمضون نمي شناسم ، من ناهار مي خوام .


كمي آنطرف تر عده اي از بچه ها نشسته بودند و فكري براي درست شدن اوضاع مي كردند .

--------
پ.ن : سوژه ي جالبي هستش ، من مي خواسم در اين پست ديكتاتور شدن مونتي رو به نمايش بذارم .


[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۰:۴۰ دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۸

آلیشیا اسپینتold*


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱:۳۱ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۲
از زیر آسمون آبی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
مونتی که گویی از فرمانبرداری اعضا داشت لذت می برد گفت:
- خوبه. حالا همگی سرود جمهوری ا ... چیزه ببخشید سرود هاگوارتز رو با هم بخونید.
بچه ها دیگه واقعا به سلامت عقلی مونتی شک کرده بودند و همینطور هاج و واج به هم دیگه نگاه می کردند. بالاءخره جسی جرئت به خرج داد و گفت :
- ا... راستش مونتی ما که سرود هاگوارتز رو بلد نیستیم ، نه اینکه بلد نباشیما ولی خوب الان یادمون رفته.
- چی گفتین؟!! چطور سرود رو بلد نیستین ؟ مگه شما دانش آموز این مدرسه نیستین؟
تایبریوس که دید اوضاع خیلی خیطه به طرف مونتی آمد و گفت:
- ا... عزیزم تو الان یه کم خسته ای . می خوای بریم یه آب کدو حلوایی بخوریم. تو هنوز صبحونه هم نخوردی.
- خوبه ولی دلم آب کدو حلوایی نمی خواد بهتره برین کاپوچینو با کیک درنا بخوریم .
سپس با خشم به بقیه چشم دوخت و گفت: بعدا حسابتون رو می رسم.
تایبر:

یک ربع بعد:

تایبریوس وارد تالار شد و به جمع بقیه که دور شومینه جمع بودند،یوست.
سارا پرسید: مونتی چی شد؟
تایبر گفت: فعلا سرشو تو اتاق اساتید گرم کردم. نمی دونم چش شده. انگار دیوونه شده. حرفای عجیب غریب می زنه.
- اما این دیشب که حالش خوب بود. هر اتفاقی که افتاده همین دیشب موقعی که ما خواب بودیم ، شده.
تایبر که فکرش را نمی کرد در اوایل نظارتش یه دفعه همکارش دیوونه شده باشد ،رو به بچه ها کرد و گفت :
- مثل اینکه فعلا باید بااش بسوزیم و بسازیم.
بقیه:
در همین حال که بچه ها داشتند برای بدبختی خودشان آه می کشیدند ، مونتی وارد تالار شد ، روی صندلی مخصوصش نشست ، روبه بچه ها کرد و گفت:
- می خوام از الان همکاری ام رو با گروه اسلیترین اعلام کنم. هر کی ام همکری نکنه ، با یه اردنگی شوت می شه بیرون



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
سوژه جدید

سوسوی نور از لابلای پرده ب داخل اتاق راه می یافت. خوابگاه ناظرین گریفیندور در سوکت بخواب رفته بود. در انتهای اتاق، تختی زیبا و گران قیمت قرار داشت. بر روی تخت، پیرمردی همراه با بیل خود بخواب فرو رفته بود. پیر مرد تکانی خورد و خود را ازدر تخت جابجا نمود. ناگهان، صدای پاق کوچکی شنیده شد و بعد، پیرمرد محکم از روی تخت به زمین افتاد. مونتگومری که از شدت در بخود میپیچید، چشمان خود را باز نمود و به سقف اتاق خیره شد.

چند ساعت بعد


صدای آتش شومینه در سالن طنین میانداخت. همه گریفیندوریها در تالار جمع شده بودند. ناگهان، درب خوابگاه ناظرین باز شد و چهره مونتگومری در چهارچوب آن پدیدار شد. مونتگومری با غرور خاصی وارد تالار شد و فریاد کشان گفت: خوب! همگی به صف!
با شنیدن این، هیاهو در تالار بالا گرفت. جسیکا رو به سارا کرد و گفت: این چشه؟ صف دیگه چیه؟
مونتگومری باری دیگر، این بار بلند تر از قبل، فریا د کشید: همگی به صف!
گریفیندوریها با سرعت صف کشیدند. مونتگومری همان طور که بیل خود را در دست داشت، همچون شاهان رو بروی صف ایستاد.
- خوب! از این به بعد حرف حرف منه! بعد از من هم حرف تایبریوسه! یعنی گفتم بپرین از پنجره بیرون، میپرین بیرون. گفتم نپرین بیرون، نمیپرین بیرون. گفتم گرگم به هوا بازی میکنیم، گرگم به هوا بازی میکنیم! گفتم نکنیم، نمیکنیم.
همگی با تعجب به یک دیگر نگاه کردند. مینروا با صدایی آرام ره به تایبریوس ، طوری که فقط خودشان بشنوند، گفت: این چشه؟
- نمیدونم...دیشب خوابید، امروز اینجوری شد.

________________________________
مونتگومری از تختش افتاد پایین و سرش ضربه دیده. در نتیجه، افکار و اخلاقش تغییر کرده...


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ جمعه ۱۳ شهریور ۱۳۸۸

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو




در همين اثنا كه محفلي ها و مرگخواران در عالم خلسه به سر ميبردند صداي " تــق " بلندي شنيده شد!
ولدي كه با انتهاي ريشِ دامبلدور بازي ميكرد، نگاهي به حاضرين كه ضريبِ هوشي شان به طور ناباورانه اي به كما نزديك شده بود، كرد و گفت:
- آلبوس عزيزم ببين هدويگ خوشگله باز چه خبري آورده ؟!
هدويگ نگاهي اينطوري به محيط ميندازه و از تو جيبش يه پاكت نامه در مياره و ميده به ولدي !!
ولدي بدون درنگ نامه رو باز ميكنه و بلافاصله دچار تشنج ميشه !
- ( شكلكي موجود نيست )!
دامبل چوب دستي ش رو در مياره و با تلفظِ وردي زير لب از مرگِ تدريجي ولدي جلوگيري ميكنه و دستِ سردِ ولدي رو تو دستش ميگيره و با دستِ ديگرش نامه رو ميخونه ... ناگهان ... بــــــــوووم ( افكت شكستن قلبِ دامبل )

"- چه چيزي در نامه نوشته شده بود ؟!
- نامه از طرفِ چه كسي بود ؟!
اگر ميخواهيد متوجه اين راز شويد به ادامه ي داستان توجه فرماييد!"



.:. چند دقيقه بعد ؟؟! .:.
محفلي شماره يك : چه زود گذشت!
مرگخوار شماره ي يك : خعلي !
محفلي شماره دو : چه زود گذشت وقعا" !!
مرگخوار شماره دو : خعلي وقعا" !!
.
.
.
محفلي شماره بيست: هعي ... چه زود گذشت !!!!!!!!!!!
مرگخوار شماره بيست: واقعا" خعئئلي !!!!!!!!!
- من تازه طعم عشق و هيجان و اين سوسول بازيها رو چشيدم! عمرا" تكون نميخورم ! ... اه آلبوس تو يه چي بگو نفس !!
همه ي نگاهها به سمتِ آلبوس چرخيد... دامبلدور بار ديگر نامه را خواند و گفت:
- حالا كه مرلينگاه شما درست شده و شما بايد برين، ما هم اينجا كاري نداريم ! ... ناگهان برقي تو چشماش زد و ادامه داد:
- ميتونيم يه مكانِ مشترك بسازيم براي اوقاتِ تفريحِ دو گروه يه جايي مثه هتل ! ... با سرپرستي من و ولدي عزيزم! ... چطوره ؟!
ملت : دس دس ... سووووت ... جيـــغ ... حالا واااااي واييي ...


* آره بچه ها جون، اينطوري شد كه همه چيز با خوبي و خوشي تموم شد و ولدي و دامبل سالهاي سال به خوبي و خوشي با هم زندگي كردن!! ... بالا رفتيم ماست بود، پايين اومديم دوغ بود، قصه ي ما دروغ يود!!

- - - - - - - - - - - -

.:. اين داستان تموم شد، خيلي طولاني شده بود ! سوژه جديد شما را خواستاريم ... پـلــــيز ...




ویرایش شده توسط [fa]جسیکا پاتر[/fa][en]JΣδδ¡СД[/en] در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۳ ۱۷:۱۶:۲۶


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۸

جینی ویزلی old4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۴ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۲۷ دوشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 82
آفلاین
-نه خیر یکی از محفلیا باید خودشو قربونی کنه!

-نه یه مرگخوار...

-نه یه محفلی...

سرانجام کینگزلی که خسته شده بود پیشنهاد داد:اصلا چطوره یه محفلی و یه مرگخوارو بندازیم جلو عنکبوته؟

-

هاگرید به آراگوگ رو کرد و گفت:آراگوگ داشتیم؟رفاقت و این حرفا؟

ملت:

آراگوگ در جواب هاگرید غرش وحشتناکی کرد که ظاهرا قرار بود آه جانسوزی باشه و گفت:بالاخره زندگی باید یه جوری خرجش دربیاد دیگه.شیکم زن و بچرو باید یه جوری سیر کنیم!

هاگرید:نامرد اگه من نبودم که تو الان زن و بچه نداشتی!

آراگوگ که ظاهرا دچار کمی عذاب وجدان شده بود تکانی به خود داد که باعث شد محفلی ها و مرگخواران از جایشان بپرند و جواب داد:چون تویی باشه هاگرید قبول میکنم که هیچ کدوم از این آدما رونخورم.اما تا یه ماه باید صبحونه و ناهار و شاممو واسم بیاری.عصرونه هم آوردی منون میشم
هاگرید دستی به ریشش کشید و :قبوله.حالا میتونم یه کم از زهرتو بردارم؟

آراگوگ:میتونی ولی حواست باشه اگه زیر قولت بزنی....

نیم ساعت بعد سالن عمومی گریفیندور
همگی دور بدن نحیف دامبلدور که روی مبل راحتی کنار شومینه قرار داشت جمع شده بودن و منتظر بودن که به هوش بیاد.پلک های پر چین و چروک دامبلدور کمی لرزید و بعد یه دفعه باز شد.

دامبلدور اول با گیجی به محیط اطرافش نگاهی انداخت و با صدایی گرفته پرسید:من...شما ها...
بعد صدای گرفتش تبدیلبه جیغ گوشخراشی شد و با اشاره به ولدمورت فریاد زد:آیـــــــــــِی مامان! یکی اون کچل بی خاصیتو از من دور کنه!
و پتویی که روش انداخته بودن رو تا بینیش بالا کشید!

در حالی که همه از رفتار دامبلدور تعجب کرده بودن جیمز گفت:آخه مگه چی شده؟

دامبلدور گفت:مگه نمیدونی اون مار بی ریختش منو نیش زده!

ولدمورت با عصبانیت جواب داد:راجع به نجینی درست صحبت کن!

جیمز گفت:قربان ولدی(در این لحظه ولدمورت چشم غره ی وحشتناکی به جیمز رفت) کمک کرد تا یه پادزهر برای شما پیدا کنیم.

دامبلدور پتو رو پایین آورد و گفت:راس میگه؟

ولدمورت:بله

دامبلدور از جاش پا شد محفلیا و مرگخوارا رو کنار زد و دست ولدمورتو کشید و با خودش به اتاقی برد تا اونجا به طور خصوصی با هم صحبت کنن.

چهل و پنج دقیقه بعد

جیمز با دلخوری گفت:معلوم نیس دارن چیکار میکنن؟

مونتگومری هم که دیگه از این وضعیت خسته شده بود گفت:فقط امیدوارم بتونیم زودتر از اینجا بریم.

استرجس گفت:آره از وقتی اومدیم اینجا...

ولی نتونست بقیه ی حرفشو ادامه بده چون دامبلدور و ولدمورت برگشتن.
دامبلدور شروع به صحبت کرد و گفت:خب میدونین من و ولدی جونم تصمیم گرفتیم...

و ولدمورت به شکلی تفاهم آمیز جمله ی دامبلدور رو کامل کرد:که برای همیشه همینجا بمونیم

ملت مرگخوار و محفلی:


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۱ ۲۳:۲۵:۴۸

[b][color=FF0000]قدم قدم تا روشنايي


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۸

لایرا مونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۴:۱۳ پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۹
از روزایی که دیگه بر نمیگردن ! از اون روزای خوب :|
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 39
آفلاین
به دنبال هاگرید و ولدمورت تعدادی از محفلی ها و مرگخواران نیز به دنبال آنها راه افتادند.

.: جنگل ممنوعه :.

هاگرید با یه تیکه چوب که از یکی از درختا کنده بود پیشقدم بود و در آن حالت گفت:آراگوگ و بچه هاش اعماقه دریا یه خونه ی نقلی پیدا کردن ، البته نقلی هم نی ! یه غار ِ که حداقل از اون قبلیه که چند سال پیش هری و رون رفته بودن کوچیک تره ...

و در حالی که برای محفلیا و مرگخوارا تعریف میکرد و خصوصیات آراگوگ و بچه هاشو واسشون شرح میداد در حال رسیدن به اعماق جنگل و خونه ی نقلیه آراگوگ بودند.

و سرانجام خود را روبروی دهانه ی غاری برخلاف حرف هاگرید ، بس بزرگ و سیاه یافتند.

روبیوس بدن بیجان دامبلدور را بیرون غار گذاشت و گفت:نمیاریمش تو ممکنه بچه های آراگوگ نتونن جلو ی خودشونو بگیرن ...

لرد هنگامی که سنگینیه نگاه همگان را بر خود احساس کرد گفت:چیه؟نکنه میخواین من اول برم؟

هاگرید:نه لازم نیست من میرمو راه رو بهتون نشون میدم.

و سپس هاگرید جلوتر از همه در اعماق غار ناپدید شد.

جسیکا:اینجا خیلی تاریکه هاگرید پس کی میرسیم؟

- رسیدیم!!

همه به روبرو ی خود نگاهی انداختند و جلوی رویشان یه جفت چشمه قرمز رنگ و سپس صورتی پشمالو و پاهایی غول پیکر یافتند.

-

آراگوگ که در صدایش موجی از سردرگمی پیدا بود گفت:برای چی اومدین اینجا هاگرید؟

- اِ...سلام آراگوگ راستش ما ... خب میدونی؟ما یکمی از اون زهرتو میخوایم تا مریضی رو درمان کنیم.

آراگوگ لحظه ای پاهایش را جابه جا کرد و چند تا مرگخوار پشت محفلیا پناه گرفتن.

- فکرشو کردین در عوض باید به من چی بدین؟

چهره ی هاگرید در هم رفت و گفت:از ما چی میخوای؟
- یکی از این آدم خوشمزه هاااا...ترجیحا اون کچله ...

ولدمورت:منظورت چیه؟مثه این که منو نشناختیا من لرد ولدمورت کبیرم ...
- اوه آره همون تام؟عنکبوتای من واسم خبر میارن!باشه یکی از اون آدما ی دیگه ...

لرد با عصبانیت گفت:یکی از محفلیا خودشو بندازه جلو این عنکبوته!
جیمز:حرف نباشه کچل . مرگخواراتو قربونی کن!

-


خواستیم و نخواستند بعضیا ...
[i][col







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.