هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دریای سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ شنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۸
#3

رز ویزلیold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱:۴۶ شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۸
از میان کابوس ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 34
آفلاین
شنل سیاهش پاره پاره شده بود. نقابی که اربابش بهش داده بود زیر پای دستگیر کنندگانش خرد شده بود . چوبدستیش را هم توقیف کرده بودند. حالا به همراه دیوانساز ها به زندان می رفت. آسمان تاریک تاریک بود. تنها لحظاتی از روز که او ازش لذت می برد ولی الان فقط خاطرات اندوه ناکش را به یاد می آورد . سرمای پاییز و سرمایی که دیوانساز ها برایش به وجود می آوردند غیر قابل تحمل بود ولی او چاره ای نداشت باید تحمل می کرد .به خاطر اربابش ! تنها فکری که باعث می شد همه ی سختی ها را تحمل کند.

او را به درون سلولی انداختند و درش را بستند . سلولی نمناک و تاریک ولی این جایی نبود که او می خواست درش بماند . بعد از لبخندی شیطانی خودش را تبدیل به اژدهای کوچک کرد شانس آورده بود که از بزرگتر نشده بود وگرنه خزیدن در درون راهرو برایش سخت می شد.بعد از ذوب کردن قفل در سلول توسط آتشی که دمید ، از آن جا خارج شد و خیلی سریع به یکی یکی از سلول ها سرک کشید . باید آن ها را پیدا می کرد و می رفت....

فلش بک

لرد سیاه در حالی که به پشتی صندلیش لم داده بود و مار عزیزش را نوازش می کرد گفت : باید هر دو رو آزاد کنی .

- ولی چطوری ....

-کروشیو رزی ! خودت براش راهی پیدا کن! این ماموریت توئه می فهمی !

رز بعد از تعظیمی از درون اتاق خارج شد . تنها راهی که می توانست در درون آن زندان سرد به دنبال همکارانش بگردد، این بود که جانور نما شود. حالا هر چقدر هم که این کار به نظرش چندش آور بود...

چند روز بعد در حالی که به جرم آتش زدن شهرک ماگلی توسط دیوانه ساز ها دستگیر شده بود ،روانه ی زندان میان دریای سیاه شد .همان جایی که می خواست.

پایان فلش بک

یک دفعه ایستاد .این یکی از آن دو بود. قفل در را ذوب کرد و در را گشود. نارسیسا که گوشه ای نشسته بود با تعجب به اژدها نگاه کرد ولی زمانی برای تعجب نداشتند . باید سریع تر کارشون رو انجام می دادند.همان طور در را باز گذاشت و به طرف سلول های دیگر رفت . دیری نپایید که سلول بلا را هم پیدا کرد و بعد اجرای همان کار در سلول باز شد. بلا چیزی را به طرف او پرت کرد . نارسیسا هم همان طور متعجب دم در سلول باز شده اش ایستاده بود.نمی توانستند وقت را هدر بدهند اگر دیوانه ساز ها وارد این راهرو می گشتند احتمال شکستشون خیلی زیاد می شد چون هیچ کدامشان چوبدستی نداشتند .

به شکل رز در آمد و در مقابل چشمان متعجب آن دو گفت: زود باشید . خیلی خوش شانس بودیم که دیوانه ساز ها این جا نبودن.ولی خوش شانسیمون اونقدر ها هم که فکر می کنین دووم نمیاره.

و بعد از تمام شدن حرف او دوازده دیوانه ساز در سر راهرو پیدا شدند. رز دوباره به شکل اژدها در آمد و با پنجه هایش دیوار را خراشید باید سریع می بود. دوباره آتشی دمید تا بالاخره آجر ها ذوب شدند. نارسیسا و بلا بدون این که چیزی بهشان بگوید، بر پشتش نشستند و با این که این کار برای رز سخت بود و جسه اش تحمل وزن آن دو را نداشت ، به پرواز در آمد.در زیر نور ماه پرواز کرد.چیزی که هرگز باور نمی کرد اتفاق بیافتد.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۷/۱۱ ۲۲:۱۹:۰۱

The heart that was wounded by L♥VE..will be healed by L♥VE itself


Re: دریای سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ پنجشنبه ۹ مهر ۱۳۸۸
#2

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
روی نیمکت سنگی و سخت اتاق نشسته بود.هیچ دیوانه سازی در اتاق به چشم نمیخورد.تنها چیزی که یک نواختی دیوارهای اتاق را بهم میزد پنجره کوچکی بود که میشد از پشتش دریای بی انتها را دید.
در چوبی اتاق با صدای قژقژ بلندی باز شد و سه نفر وارد اتاق شدند.

آلبوس دامبلدور،معاون وزیر سحر و جادو و مسئول ارشد گروه ضد جادوی سیاه در حالی که به ایوان نگاه میکردند بر روی صندلی های چوبی که در جلوی اون بود نشستند.
دامبلدور دست هایش را از هم باز کرد و گفت:آزکابان!اینجا چیزیه که تا اخر عمر نصیبت میشه.ایوان.این چیزیه که واقعا میخوای؟میخوای تمام عمرت رو این تو بگذرونی؟

ایوان از میان موهای آشفته اش نگاهی به البوس کرد و جلوی پایش تف کرد.
ایوان:بیخود تلاش میکنی.از من هیچ چیزی نمیشنوی.اگه قرار بود بشنوی اون دیوانه سازهای لعنتیت میتونستن به حرفم بیارن.
معاون وزیر دست هایش را بهم کوبید و گفت:من برات یه پیشنهاد عالی دارم.تو همه مرگخوارایی که میشناسی رو لو بده.تمام نقشه های باقی مونده رو که ازشون اطلاع داری لو بده و من بهت قول میدم دادگاه بهت عفو بده.تمام عمرت رو میتونی توی یه جای خوش آب و هوا،دور از اینجا و به انتخاب خودت بگذرونی.

جادوگری که قیافه اش شبیه اسنیپ بود و مسئولیت گروه ضد جادوی سیاه را به عهده داشت گفت:این به نفع خودته.اگه با ما همکاری نکنی اونقدر توسط متخصصین ذهن خوانی ما بازجویی میشی که بالاخره همه چیز رو لو بدی!

صدای قهقه ایوان درون اتاق سنگی انعکاس شدیدی داشت.ایوان با دست هایش بسته به جادوگر اشاره کرد و رو به دامبلدور گفت:هی البوس از این یارو خوشم میاد.بهم قول بده هر روز یه سری بهم بزنه.تو آزکابان به خنده احتیاج دارم!این رفیقت نمیدونه من استاد چفت شدگی هاگوارتز بودم نه؟بهش نگفتی؟

آلبوس با عصبانیت از جایش بلند شد و گفت:حماقت نکن ایوان.من میتونم نجاتت بدم.من وساطتت رو میکنم.همون طوری که قبلا اسنیپ رو نجات دادم.فقط کافیه حرف بزنی.به مرگخوارا و لرد سیاه پشت کنی و همه چیز رو بگی.اون وقت قول میدم دوباره برگردی سر شغلت توی هاگوارتز.کاری که سه سال پیش رهاش کردی.

این بار نوبت ایوان بود که از جایش بلند شود.در حالی که دندان هایش را بهم فشار میداد گفت:شما سفیدای ابله حالم رو بهم میزنین.شما حتی یک کلمه از من نمیشنوین.من به اربابم خیانت نمیکنم.من به گروهم خیانت نمیکنم.اونم بخاطر کی؟بخاطر موجودات رقت انگیزی مثل شما!جامعه؟من به جامعه ای که شما بهش علاقه دارین لعنت میفرستم!یادت رفته من مسئول قتل عام 130 جادوگر و مشنگ خیابون ویلهم لندنم؟

معاون وزیر از جایش بلند شد و مشت محکمی به صورت ایوان زد.ایوان چند قدمی عقب رفت اما به زمین نیوفتاد.
جادوگر در چشم های ایوان زل زد و گفت:زن من جزو اون افراد بوئد عوضی.
ایوان خون دهانش را به صورت مرد تف کرد و گفت:از کشتنش لذت بردم!

آلبوس دست های مرد را با جادو قفل کرد تا نتواند چوب دستی اش را بیرون بکشد.
بعد در حالی که سرش را تکان میداد زیر چشمی به ایوان نگاه کرد و گفت:تو تباه شدی.دیگه نمیتونی برگردی.
و بعد فریاد زد:بیاین ببرینش.

در باز شد و دو دیوانه ساز وارد اتاق شدند.هنگامی که انها دست هایش ایوان را گرفته بودند و به بیرون از اتاق میکشیدند اون هنوز تسلیم نشده بود.
زیر با صدای بلند میخندید و فریاد میزد:من تمام افر اد خانواده شماها رو کشتم!بهشون تو جهنم سلام میرسونم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


دریای سیاه
پیام زده شده در: ۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۸
#1

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
سلام

اینجا دریای سیاهه؛

جایی که جزیره ی آزکابان روی اون واقع شده؛
جایی که رفتن به اون دیگه برگشتی نداره!

اگه از زندگیتون خسته شدین،
اگه دنبال ماجرا جویی میگردین،
اگه از جونتون سیر شدین،

به اینجا بیایید.همیشه برای یک زندانی دیگر جا هست!

البته هیچ تضمینی وجود نداره که دیگه بتونین به خونه ی گرم و نرمتون برگردین یا با سگ پشمالوتو بیس بال بازی کنید یا با رفقاتون برین پارک!این یه اخطاره:

نقل قول:
ورود به اینجا=مرگ!


*در اینجا هم پست های طنز زده میشه هم جدی!


با تشکر!


[b][color=000066]Catch me in my Mer







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.