هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۸:۱۷ دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۳
#35

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
نيم ساعتي مي شد كه در حال تلاش براي نصف كردن تكه گوشتى بود. سرش را به زير انداخته بود و از نگاه به اعضاي ديگر محفل طفره مى رفت، اعضايى که با ولع غذا مى خوردند؛ بى توجه به آداب خشک و کسالت آور غذا خوردنى كه فلورانسوي نجيب زاده آن را از همه چيز مهم تر مي دانست.

از آن ها عصباني نبود، از خودش عصباني بود كه نمي تواند مانند مردم عادي باشد و باز هم خودش را سرزنش كرد كه چرا در سرسرا نماند.

- باور کن ديگه بشقاب داره سوراخ ميشه!

صدا فلورانسو را از افكارش بيرون كشيد، ناخودآگاه چاقو و چنگال از دستانش رها شدند و صداى آن ها براى لحظه اى سکوت را حاکم کرد.

- چيزي شده دوراي عزيز؟!

مشخص بود نيمفادوراتانكس باز هم از لحن رسمي فلورانسو كلافه است.

- بذار به تو بگويم اي بانوي عزيز.

و بعد خنديد. دورا هميشه همين بود، بازیگوش. دوست داشت هميشه بخندد، به همه چيز، به همه ي مشكلات. دوست داشت همه ى مشكلات را با خنده هايش، از بين ببرد.

- دو ساعته پس دارم گل لگد مى کنم، خودم خبر ندارم. همه فهمیدن ديگه؟ فقط فلو حواسش نبود يا شخص ديگه اى هم تنش مى خاره؟ حالا فلو پيداش کردى؟
- چه چيزى رو دوراى عزیز؟
- همونى که دوساعته تو بشقاب دنبالشى!

فلورانسو معنی شوخی دورا را متوجه نشد اما خنده هاى زيباى دخترک، او را هم خنداند. درواقع فلورانسو معنی هيچ يک از شوخی هاى دوستانش را نمى فهمید، در جايى که او زندگی كرده بود شوخي معنايي نداشت.

- خب دوباره ميگم، از پروفسور دامبلدور پيغام رسیده و..

دخترک مكث كرد و لبخند مرموزى زد.

- و گفته که ما به مهمونى اسلاگهورن دعوتييييم. باورت ميشه؟ من اصلا باورم نميشه، اصلا فکر نمى کردم يه روز منم دعوت بشم.
- من هنوزم ميگم يه کلکى داره ميزنه اون شياد..حالا شما دخترها هى ذوق کنید!

ويلبرت مانند همیشه شکاک و رک گو بود.

- به من دعوت نامه ندادند؟

فلورانسو همراه با جمله اش به صورت بقیه نگاه کرد.

آنيتا خودش را با موهاى طلايى رنگش مشغول کرده بود، فردجرج مانند همیشه آرام سرش را به زير انداخته و گاه گاه دستى به زخم گونه اش مى کشيد، ويلبرت با غرور هميشگى خود به صندلى تکيه داده بود و وانمود مى کرد که قاب عکس هاى اتاق توجهش را جلب کرده است. کسى نمى خواست هدف نگاه هاى پر از سوال فلورانسو شود.

دورا نگاهش را به ريموس دوخت، شاید مرد آرام و با وقار محفل کارى مى کرد.

- خب فلوى عزیز به پروفسور گفته شده تا به ما هم بگه.
- "سر"ريموس شما مى دونيد که من يک نجیب زاده ام و بدون دعوت خصوصى جايى نميرم.

ريموس دهانش را باز کرد اما بلافاصله دوباره بست. او خوب مى دانست که نبايد به فلورانسو، طرد شدنش را يادآورى کند. اين بار دورا به کمک همسرش آمد.

- بيخيال! خوش مى گذره.

فلورانسو صدایش را پايين آورد و آرام گفت:

- مى دونم كه پدر از اين کار خوشش نمياد اما..باشه.
- خوبه پس مهمونى پنجشنبه هستش همه آماده بشيد..مي دونيد چى ميگم ديگه؟

و بعد دوباره خنديد و روى غذایش خم شد.


ویرایش شده توسط فلورانسو در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲۱ ۱۲:۳۴:۲۱

تصویر کوچک شده


I'm James.


Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ یکشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۳
#34

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
صندلی را کشیده بود جلوتر تا کاملا جلوی پنجره قرار بگیرد. پنجره را هم تماما باز گذاشته بود تا باد هرچقدر که می تواند به درون دفترش بوزد و برگه ها را به پرواز درآورد و هرچه هوای کهنه و سنگین بود را بیرون بریزد.

خودش هم به پشتی نرم صندلی لم داده بود آفتاب می گرفت و فکر می کرد. یکی از بهترین وقت تلف کردن هایش در اوقات فراغت همین بود. آفتاب نه چندان گرم اول پاییز و باد خنکش، گرما و سرما با هم؛ و بعد هم فکر و فکر و فکر..

خاطراتش را مرور می کرد. در ذهنش به دوستان و آشنایان قدیمی اش سری می زد. گاهی هم به آینده فکر می کرد، خیلی کم.. هیچ وقت آینده به اندازه ی گذشته جالب نبود.

امروز از ابتدا که صندلی نرم و توپُرش را جلوی پنجره آورد به یاد هوریس افتاده بود. صندلی کوتاه و تپل.. مثل هوریس اسلاگهورن خپلوی عزیزش. دامبلدور همان اولش از خنده ریسه رفت. چندتا از آن تابلوهای بد ادای روی دیوار هم چپ چپ نگاهش کردند و زیر لب غرولندهایی راجع به وقار و صبر و متانت یک مدیر گفتند.

چه مزخرفاتی، دامبلدور که به این حرفها اهمیت نمی داد. روی صندلیش لم داد و به منظره ی یک روز آفتابی در هاگوارتز زل زد. کمی که فکر کرد هوس نوشیدنی به سرش زد.. یا شاید به شکمش.. چوبدستی ارشدش را تکان داد و بطری و لیوانش را ظاهر کرد.

تازه احضار شده ها را رها کرده بود و به گره ها و تراشکاری های روی چوبدستی برای صد هزارمین بار نگاه می کرد. این بار فقط اندکی چون مهمانی ناخوانده در همان لحظه روی لبه ی پنجره نشسته بود و مشتاقانه هو هو می کرد.

- اوه! دوست عزیز.. بذار ببینم از کی برام نامه آوردی!

دامبلدور از آن لبخندهای ملیحش به جغد تحویل داد. سپس خم شد و نامه را از پای جغد باز کرد. پرنده هم مهلت نداد و بلافاصله بعد از آن پرید و رفت.

دامبلدور نامه را باز کرد. نور خورشید روی کاغذ سفید باز می تابید:

نقل قول:
آلبوس عزیز!

همین پنجشنبه تو محل همیشگی باشگاه اسلاگ یه مهمونی دوره ای دیگه داریم. خیلی وقته که ندیدمت. خوشحال می شم تو و چندتا از رفقات رو این دفعه اون جا ملاقات کنم. حرفمو زمین ننداز.. منتظرم!

ارادتمند هوریس اسلاگهورن


ای داد بیداد! مردک سیبیلوی تک شاخ زاده.. چه به موقع سر و کله اش پیدا شده بود. مهمانی هایش هیچ وقت برای دامبلدور جذابیتی نداشت، از آن مهمانی های اسلایترینی پر افاده که اگر راجع به لگن های رنگارنگ اتاق ضروریات صحبت کنی حداقل ده نفرشان اه و پیف می گویند. ولی خب سالی یک بار می شود تحملشان کرد.

دامبلدور دستش را بالا برد. دست سیاهش مثل یک تکه چوب بود.. یک شاخه درخت خشکیده؛ شاید برای همین مورد علاقه ی فاوکس بود. ققنوس نارنجی و قرمز بزرگ جستی زد و روی دست دامبلدور نشست.

- برو به آنیتا و بچه ها خبر بده.. وقت مهمونیه!

در حالی که پرهای باشکوه ققنوس را نوازش می کرد، این را گفت.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲۰ ۲۲:۵۳:۳۸

باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
#33

لورا مدلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۶ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۵۶ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 298
آفلاین
- حاضری فرد؟
- حاضرم جرج!
کتی با ناراحتی گفت: خدا به خیر بگذرونه!
کورمک به کنار فرد و جرج آمد و گفت:خیلی خب بچه ها!فقط یادتون باشه شبیه کتاب استاد نه کس دیه ای!
جرج چشمکی زد و گفت:اوکی باو! ما کارمون رو در حد چی بلدیم.چی فک کردی؟؟

یک ساعت بعد:
-نه جرج این شبیه کتاب های آرال استاینه!
-نه فرد! جی کی رولینگه!چرا چرت و پرت می گی؟؟
-جی کی رولینگ کی هست اصن جرج؟
-جی کی رولینگ یه جادوگر...
-بسه دیگه!
این صدای بلیز بود که به دعوای فرد و جرج خاتمه می داد.
بلیز جلو آمد و گفت: بچه ها ما باید از یه جادوگر کامل بخوایم تا این کارو برامون بکنه!
کتی موهایش را کنار زد و گفت:کی؟ کسی نیست که این کار غیرقانونی رو بایه کتاب نفیس بکنه!
-ما یه نقشه داریم!
همه به فرد و جرج چشم دوختن!!



Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ شنبه ۷ فروردین ۱۳۸۹
#32

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
همه شاگردان در اطراف کورمک جمع شدند ومنتظر شدند تا پیشنهادش را بشنوند.

کورمک در حالی که نفس نفس می زد،کاغذی را از جیبش بیرون آورد وگفت:
- بچه ها،امروز بعد از اینکه بلیز نامه رو واسم خوند،من تصمیم گرفتم یه سری به بخش ممنوعه بزنم.میدونید چی پیدا کردم؟

جمیع شاگردان:
-چی پیدا کردی؟

سپس در حالی که کاغذ راجلوی چشم شاگردان تکان می داد،گفت:

- این کتابایی که اینجا نوشتم، یه مجموعه قدیمی از کتاب های باارزشه،این کتابا از نظر ظاهری تقریبا شبیه سری کتابهای پرفسوره.

در همین لحظه فرد سوت بلندی کشید وسقلمه ایی به جرج زد ودر حالی که برق شیطنت از چشمانش می بارید ،گفت:
-هی پسر!خیلی عالیه ما می تونیم با جادو اسم وجلد کتابا رو تغییر بدیم. اونا نمی فهمن.ما بهشون حقه می زنیم.

کورمک لبخندی به پهنای صورتش زد وگفت:
-عالیه فرد!تو عجب مخی هستیا.

سپس به سمت کیفش رفت وچندین کتاب قطور وخاک گرفته را از کیفش بیرون آورد و روی میز گذاشت.
-اینهاش. این...

-تو مگه دیوونه شدی؟

این را کتی بل گفت؛کتی بل، دختر سال ششمی،درحالی که به شدت عصبانی بود،به کورمک چشم غره ایی رفت.

کورمک در حالی که کمی گیج به نظر می رسید،گفت:
-منظورت چیه کتی؟

-منظورم اینه که ما نمی تونیم این مجموعه ی نفیسو از کتابخونه خارج کنیم!این دزدیه.

-ما چاره ایی نداریم کتی!مثه اینکه فراموش کردی،مرگخوارا پروفسور اسلاگهورنو گروگان گرفتند!

-آره اما،شاید بشه یه راه دیگه پیدا کرد.

-هیچ راهی نیس کتی!

کتی که دیگر چاره ایی جز تسلیم نمی دید، با حسرت نگاهی به کتابها انداخت وبحث را خاتمه داد.

کورمک نفس راحتی کشید وگفت:
-خوب بچه ها،کی می خواد این کتابا را جادو کنه؟

در همین لحظه ،سکوتی سنگین دانش آموزان را فرا گرفت. هیچ صدایی از جمع بلند نشد،همه سر ها به سمت فرد وجرج برگشته بود،که با چشمانی مشتاق به کتاب ها خیره شده بودند...


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۷ ۲۱:۲۵:۱۹
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۷ ۲۱:۲۷:۴۱
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۷ ۲۱:۳۰:۵۳

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۵:۵۷ شنبه ۷ فروردین ۱۳۸۹
#31

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
سوژه ي جديد
همه ي اعضاي انجمن اسلاگ در مقراصلي خود يعني باشگاه اسلاگ جمع شده بودند و با اضطراب به يكديگر نگاه ميكردند ...
- حالا چيكار كنيم ؟ استاد عزيز رو گروگان گرفتن و اگه ما اون كتاب ها رو تهيه نكنيم ، استاد كشته ميشه !

اين صدا ،‌ صداي بليز زابيني ، دانش آموز سال پنجم هاگوارتز بود كه درحال حرف زدن با دوستانش بود .
- توي نامه چي نوشته كه اينقدر پريشوني ؟
- نوشته ان كه چون استاد باهاشون همكاري نكرده و به جمع اونها نپيوسته ، گروگانش گرفتن و در صورتي آزادش ميكنن كه كتاب هاي سري استاد رو براشون بفرستيم . اين متن نامه ي مرگخوارا بوده !

همه ي دانش اموزان و اعضاي انجمن اسلاگ با تشويش و نگراني به زابيني زل زده بودند و منتظر بودند تا او حرفي بزند يا ايده به آنها بدهد ولي در همان لحظه كورمك مك لاگن با عجله وارد باشگاه شد و بدون گفتن سلام يا هر حرفي ديگر ، شروع كرد به صحبت كردن ...
- بچه ها ، قبل از اينكه بليز براي شما نامه رو بخونه ، براي من نامه رو خوند و من هم بعد از خوندن نامه ، يه چاره اي براي حل اين مشكل دارم !
- چه راهي ؟


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ یکشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۸
#30

علی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۳:۲۴ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲
از خانه ای متروکه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 148
آفلاین
هری :واسه سلامیش صلوات(اسلانگهورن)

اسلاگهورن:چاکرتیم پاتر چون

هری : چوبدستیتیم عزیز

اسلاگهورن:دامبلدرتیم دادش

هری:باشه نوکرتیم :root2:

اسلانگهورن:50 امتیاز گریفیندور






Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۹:۲۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۸
#29

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
ریگولوس همینطوری که داره از دستشویی میاد بیرون یه حباب فکر بالای کله اش تشکیل میشه: چقدر خوبه! همه اعضای جدید میان دنبال من! چقدر اخه من شهلام! اون وقت هی میگن من کاربر بدیم!!این همه عضو جدید جذب کردم! ( بعد چینی به ابروش می ندازه و تلنگش در میره و حباب فکرش می ترکه! )

اسلاگهورن رفته سر موتور فیلچ
اسلاگهورن: بده یه دور بزنم!
فیلچ: نمیشه،خط میفته بهش!
اسلاگهورن: نه قول میدم خرابش نکنم! میشه لای چرخش کاغذ پفک گذاشت صدا بده؟!

فیلچ و اسلاگهورن مشغول بحثن.

ریگولوس هم واسه خودش لخت شده شنا میره وسط باشگاه

پنه لوپه همین که چشمش به ریگولوس میفته، پرسی رو فراموش می کنه و میاد وسط

پنه لوپه: سلام!

ریگولوس وایمیسته: به به خانوم! ببین عزیزم ما اینجا همه با هم چت می کنیم! اگر از سوژه منحرف شیم، ناظر میاد بیل می زنه ما رو! ( بعد هم به ابرفورث که داره با پرسی چت می کنه اشاره می کنه )
پنه لوپه میره یه گوشه و ریگولوس هم یه گوشه و شروع میکنن با لپتاپشون چت کردن
پنه لوپه: ای اس ال میدی؟!
ریگول: 18 M BLACK`S VILLA!

پنه لوپه: منم پنه لوپه 18 از هاگوارتز!

ریگول رو می کنه به آبرفروث: ببین من کیو پیدا کردم! دوست دختر پرسی!

آبرفورث به پرسی: پرسی، دوست دخترت اینجاس! داره با ریگولوس چت می کنه!
پرسی سر دوراهی میمونه که بیاد جواب بده یا بازم در نقش کاربر بدون عکس العمل مثه بقیه غیر ارزشی ها باقی بمونه!چینی به ابروش می ندازه و در تفکری عمیق فرو میره!

حباب تفکر پرسی از بس جلوه دار و با فضاسازی بوده از هاگوارتز کشیده میشه به باشگاه و حباب تفکری عظیم بالای باشگاه ایجاد میشه!
و همه به این فکر میکنن که اگر بترکه، چی میشه!

بقیه ی اعضای غیر ارزشی هم توی مسنجراشون نشستن و کنفرانس گذاشتن و عین خیالشون نیست که شناسه هاشون توسط ارزشی ها درب و داغون میشه! بعد هم دلشون خوشه دارن ایفای نقش میکنن! ( فضاسازی باشگاه )


Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۸
#28

پنه لوپه کلیر واتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۱:۱۲ چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
همون زمان در مکانی نا مشخص!
-------------------------------------
ندا میاد!: من غلط کردم!، روم به دیوار شکر خوردم!منو به ببخش.

پنه لوپه هق هق کنان خودشو به دیوار میزنه:خیلی نامردی....مگه من چی برات کم گذاشتم؟این همه بهت محبت کردم....شبا سرتو روی بدنم میذاشتی...چندبار پایه تخت خوابمو شکوندی؟چقدر پول لباس بدم؟همشون پار ه شدن! اینه دستمزد من؟باید روی لباست موی سنجاب پیدا کنم؟

ندا که از صداش مشخص هست شرمگین شده.....اهمی میکنه و میگه:قول میدم بهت خیانت نکنم!این آخرین باره!آخه دست خودم نیست وقتی این موجود لطیف و زیبا رو میبینم....اختیار از دستم خارج میشه!...تو نمیدونی این سنجاب ها چه موجودات دوست داشتنیی هستند....ولی قول مردونه میدم دور جنگل رو خط بکشم و دیگه اونجا نرم و فقط پیش تو بمونم!تو از هر سنجابی پیش من قشنگتر هستی!

پنه لوپه در حالی که با دستاش چشماشو پاک میکنه میگه:این دفعه هم به خاطر اینکه دوستدار محیط زیست و حیوانات جنگلم میبخشمت...ولی اگه ببینم یه بار دیگه دور و بر این سنجابها بگردی هاگوارتز رو با همه شاگرداش روی سرت خراب میکنم!کاری میکنم که تمام سنجاب ها به حالت زار بزنن!کاری میکنم ............

ندا با یه صدای اوهوم قبول میکنه.........
------------
لحظه ای بعد
پنه لوپه همینجور که داشت از مخقیگاهش خارج میشده چشمش به ریگولوس و فلیچ و خانم نوریس میفته! کنجکاو میشه ، فوری خودشو قایم میکنه و شروع به تعقیب اونا میکنه.


ویرایش شده توسط پنه لوپه کلیر واتر در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۸ ۲۱:۳۸:۲۴


Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۸
#27

آرگوس فیلچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۳ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۱:۰۱ شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 69
آفلاین
در دست شویی!

ریگولوس خودشو تو آینه برانداز می کنه و آه می کشه!

صدای آهش تو در و دیوار منعکس می شه و همزمان با خاموش شدنش پنجره ی دستشویی میریزه پایین و فیلچ سوار موتور می پره تو!

فیلچ : نبینم غمتو ارباب جون! برات تشت فرمانده مارکوسو آوردم توش حموم کنی!

ریگولوس شروع می کنه به کندن لباس هاش و فیلچ هم در دستشویی رو می بنده و خانوم نوریس دمشو می کنه تو سوراخ کلید که کسی دید نزنه!

صدای ریگولوس : مراقب باش آرگوس! شامپو داره میره تو چشمای نازنینم!

صدای آرگوس : نگران نباشید ارباب!

یک ساعت بعد!

خانوم نوریس کنار میره و سوراخ کلید آزاد میشه!

ریگولوس بعد از یه ماساژ حسابی حوله پیچ نشسته کف دستشویی و فیلچ داره براش ماسک خیار میذاره رو صورتش... ریگولوس هر وقت چشم آرگوسو دور میبینه یکی از خیارا رو از رو صورتش کش می ره و می خوره!

نیم ساعت بعد!

ریگولوس بالاخره لباساشو می پوشه و جلو آینه می ایسته ...بعد لبه ی کتشو می زنه کنار و دستشو می کنه تو جیب بقلش و از تو جیب یه کشو پر از لوازم آرایشی می کشه بیرون!

اول از همه یه قوطی کرم نرم کننده در میاره و پوست صورت و دستاشو کاملا باهاش ماساژ میده ... بعد یه لایه کرم پودر میزنه ... بعد یه لایه ضد آفتاب ... بعد یه لایه دیگه نرم کننده ... بعد مرطوب کننده ... بعد ضد مهتاب ...بعد سفید کننده و ...

فیلچ هم کنار ایستاده و تند تند در قوطی کرم ها رو براش باز و بسته می کنه!

در آخر ریگولوس قوطی ژل مخصوصشو در میاره و خیلی با دقت چند پر موهاشو ژل می زنه ...بعد کشو رو دوباره بر می گردونه به جیبش و فیلچ براش کتشو صاف می کنه و برس میکشه!

ریگولوس تو آینه نگاه آخرو میندازه و کرواتشو صاف می کنه: خیلی خوب آرگوس برای یه حموم سریع سرپایی فعلا کافیه ! بیا بریم بیرون ببینیم اسلاگهورن داره چی کار می کنه!

و هر سه ( با خانوم نوریس!) از دست شویی خارج میشند.


ارزشی قوزدار

[img]http://


Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸
#26

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
ریگولوس:ای اس ال ش چیه؟!
آبرفورث: بیا مذاکره کنیم! چپق صلح!
ریگولوس: اوکی! پس من همین جا می شینم با ملت چت می کنم!
تو هم بیا با هم چت کنیم! اون فرشته وحی رو هم ای دیشو بده من! با هم آشنا بشیم!

آبرفورث چپق رو میده به ریگولوس و ریگولوس شروع می کنه به کشیدن
آبرفورث خبیثانه می خنده!

بنگگگگگ

چپق تو صورت ریگولوس منفجر میشه و موهاش وز میشه میره هوا!
ریگولوس اوهو اوهو اوهو کنان میدوه طرف دستشویی!

آبرفورث هم میشینه تو باشگاه و لپتاپشو در میاره و شروع میکنه به چت کردن!
- ای اس ال میدی؟
+پرسی ویزلی ، 18 مدیر معظم هاگوارتز!


ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۶ ۱۷:۵۵:۴۹

Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.