نقد
پست گودریک گریفیندور.
تهدیداتونم نادیده میگیرم رئیس ، نقد سازنده اس
!
نقل قول:
ماركوس بعد از شنيدن يه چشم جانانه از سيريوس بر روي پاشنه ي پا چرخيد تا به مقر برگردد كه ناگهان نوك چوبدستي اي را در مقابل دماغش يافت .
این جمله بهتر بود اینجوری نوشته بشه :
مارکوس که بعد از شنیدن چشم جانانه ای از سیریوس ، بر روی پاشنه ی پا چرخی زده بود تا به مقر جوخه ( ؟ ) برگردد ، ناگهان با برخورد نوک چوبدستی با دماغش ، از حرکت باز ایستاد .
نقل قول:
گودريك از فرط عصبانيت چهره اش به مانند شيري تبديل شده بود كه گويا مي خواهد هر لحظه شكارش را تكه پاره كند .
این جمله بهتر بود با نثر بهتری نوشته بشه ، مثلا" :
گودریک که از فرط عصبانیت به سان شیری می ماند که غرش کنان در پی حمله بود .
یا غیره ...
نقل قول:
- زان بدايند اي پليدان كه رون مدتي بود كه به شما مشكوك شده بود ولي من به حرفهايش اعتماد نكردم . اكنون با ديدن اين كار كثيفتان مطمئن شدم كه ناپديد شدن رون نيز كار شما حيله گران است .
با توجه به اینکه دیالوگ های گودریک عامیانه و معمولی نیست ، اینجا انتظار می رفت شما فعل ها رو هم به صورت قدیمی به کار ببرید .
اینجا یه قسمتیش کاملا قدیمیه ، " قسمت اول " ، ولی فعل ها و سایر جملات معمولی و تقریبا عامیانه اس ، رو این قسمت یه کم کار کن .
نقل قول:
سيريوس كه اوضاع را قمر در عقرب ديد ، سريع خود را به شكل سگ سياه در آورد و به سمت در خروجي اتاق با سرعت حركت كرد كه ناگهان با حركت سريع گودريك و طلسمي كه به سويش روانه ساخته بود بيهوش گشت . سپس گودريك نگاهي به ماركوس انداخت ، دستهايش را با طلسمي بست و او را به همراه دابي و سيريوس با خود برد .
این پاراگراف هم یکم ایراد دستوری داشت که ویرایش شده اش رو می نویسم .
سیریوس که اوضاع را قمر در عقرب می دید ، به سرعت خود را به شکل سگ سیاه رنگی در آورد که دوان دوان به سوی در خروجی می شتافت که با حرکت سریع چوبدست گودریک در جای خود متوقف شد . ( یا بیهوش شد )
گودریک نگاه دیگری به مارکوس انداخت و با بستن دست هایش ، او را نیز به همراه دیگران به بیرون هدایت کرد .
خب من یک سری چیزها رو از جمله ها حذف کردم و یک سری چیزهای کوچیک دیگه رو اضافه کردم ، در آخر نوع نثر کاملا عوض شد.
شما خیلی خوب می نویسی ، خیلی خوب سوژه رو جلو میبری ، نوع پاراگراف بندی ، همچی خوبه !
فقط یکم روی نکات دستوری کار کن ، چیزایی که اشاره کردم و ویرایش کردم ، خیلی کوچیک بودن و مطمئنن اگه خودتم یه کوچولو بیشتر وقت بگذاری و بعضی چیزارو حذف کنی یا تغییر بدی ، خیلی بهتر و قشنگ تر میشه نوشته هات .
نقل قول:
لورا با نگراني و پريشاني بر روي سنگ فرشهاي اتاق فرماندهي قدم مي زد . به اين فكر مي كردم كه ماركوس بايد دو ساعت پيش ميامد ولي هنوز خبري از او نبود .
مثلا اینجا ! توی جمله ی دوم " می کردم " با توجه به اینکه از جانب لورا نمی نویسید ، اشتباهه و معلومه اگه یه خورده با دقت کار می کردی روش و می خوندی درست می شد .
اگه بخوام اشکالی از پستت بگیرم فقط بی دقتیه ! من پستای دیگه ی شمارو خوندم و مطمئنم خیلی خوب می نویسین ، فقط یکم اگه بیشتر وقت بگذارین عالی میشه .
من در حدی نبودم که پستتون رو نقد کنم ، اگه کوتاهی یا اجحافی شد به پای بی تجربگیه من بذارین ، شرمنده