هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۸

سلاار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۵ دوشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۲:۰۹ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۹
از زود قضاوت كردن و قضاوت غلط متنفرم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 19
آفلاین
آنتونین: نه به جون مادرم شکست نفسی نمیکنم. من اصلا شایسته نیستم

لرد: نه حرف نباشه. تو خود خود جنسی! تا شایسته ترین مرگخوار منی.

- ارباب! به روح سالازار مادرم مريضه، بايد عمل شه! شفادهنده ها گفتن اگه تا فردا پول رو واريز نكنم عملش نميكنن! مجبورم صبا برم تو معدن كار كنم...

ارباب نگاهي حاكي از دلسوزي(نويسنده: ) به آنتونين انداخت و گفت:
- چه رقت انگيز! از بزرگواري ارباب همين بس كه هيچ وقت به مظلومان ظلم نكرد. بلا! آماده اي؟

بلاتريكس كه انگار سال هاست منتظر چنين فرصتيست گفت:
- آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه... و اينك چه شد عشق بي پايان... سرانجام مرگ ما را از هم جدا كرد... و چه غم انگيز است...

چيك چيك چيك شر شر شرررررر (افكت شروع باريدن باران)

بلا همچنان در حال صحبت بود و مرگخواران غرق در تير هاي عاشقانه او!
روفس دستش را روي شانه ماركوس گذاشته بو و آرام آرام همراه با باران اشك مي ريخت... ماركوس كه از اين همه ديالوگ ارزشي خسته شده بود پي اس پي اش را در آورده و در حال بازي پدر خوانده بود! ايوان چتر سياهي را باز كرد و با مورفين زير آن رفتند... سرانجام بلا سخنان خود را اين طور به اتمام رساند:
-... من حاضرم تا جانم را فداي عشقم كنم... ولي چرا من؟

مورفين بلافاصله گفت:
- ژگر عشق نداري شفر شير مرو!

لوسيوس كه جو گير شده بود با لحجه تركي گفت:
- حالا نميخواد شما براي ما شاعوري بكني!

در همين لحظه آنتونينم كه جو گير شده بود صدايش را ول كرد:
- اي عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشق! اي عــــــــــــــــــــــــــــــــشق!

ارباب كه ديگر صبرش لبريز شده بود با خشم گفت:
- تموم شد؟ آنتونين با تو هم هستم... بس كن! خب بلا، حالا كه آماده اي...

در همين حال مورفين گفت:
- دايي ژون! مگه خودت 9 تا ژون نداري؟ خب يكيشو فدا كن!

--------------------------------------

كم نوشتم؟


ویرایش شده توسط سالازار اسلیترین در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۲۸ ۱۸:۵۰:۴۱


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳ چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۸

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
ایوان: خب ارباب کاری نداره سنگ مفت گنجشک مفت. بیا جلو روح جوان ارباب ... بیا ... آهان ...

و ایوان با نوک تیز چوبدستیش محکم به قسمت تحتانی بدن روح زد.

روح ارباب: آخخخخخخخ
خود ارباب: اوخخخخخخ
ایوان:

ارباب: که گنجیشک مفت، آره؟ من شدم گنجیشک مفت؟ الان درستت میکنم. همگی گوش کنید. فعلا قضیه روح من کنسل شد. شنیدم ایوان هم جسارت کرده و یه هورکراکس واسه خودش درست کرده. الان همون روح ایوانو ظاهر میکنیم تا سنگ مفت، گنجیشک مفت بازی کنیم.

بعد از نیم ساعت که ایوان مانند موش آزمایشگاهی همه نوع شکنجه روش انجام شد در آخر همه دست و پاهاش به هم گره خورد و مث خرچنگ روی زمین راه میرفت.

لرد ولدمورت: خب، الان نتیجه گرفتیم که هر آسیبی به روح هر شخص بزنیم خود اون شخص هم همون آسیب رو میبینه. حالا فقط مونده قسمت آخر آزمایش که باید ببینیم اگه یه قسمت از روح شخصی رو از بین ببریم خودشم از بین میره یا نه. یعنی اگه این روح جوان منو از بین ببریم تا روح سالازارو اذیت نکنه، خودمم از بین میرم یا نه.

لرد بعد از چند ثانیه مکث، ادامه داد: خب ایوان آماده ای؟ ممکنه روحت که از بین بره خودتم بمیری. وصیتی چیزی داری؟ یه نخ سیگار میخوای؟

ایوان گره خورده: نه، ارباب نه. من زن و بچه دارم آخه

لرد: چی؟ یعنی تو میخوای این افتخار بزرگو از دست بدی؟ تو نمیخوای فدای سر لرد بشی؟ تو نمیخوای پیش مرگه لرد بشی؟

ایوان کمی فکر کرد و گفت: ارباب جون بنظر من باید این افتخار نصیب شایسته ترین فرد بشه. من لیاقتشو ندارم.

لرد گفت: انگار راست میگی. خب بنظرت کی لیاقت این افتخارو داره؟

ایوان: ارباب کی شایسته تر از آنتونین؟

لرد: آهان، راست میگی. آنتونین بیا کارت دارم. آنتونین ... آنتونین؟ آنتونین کجاست ایوان؟

ایوان: نمیدونم همینجاها بودا. آهان انگار اونجاست. گوشه شنلش از لای در کمد زده بیرون.

لرد در کمد رو باز کرد و آنتونین رو دید.

لرد: آنتونین این تو چیکار میکنی؟
آنتونین: هچی ارباب خسته بودم میخواستم بخوابم.
ایوان: توی کمد؟! نکنه میخواستی فرار کنی؟
آنتونین: کی؟ چی؟ من؟ فرار؟

لرد: نه امکان نداره. آنتونین از خداشه این افتخار نصیبش بشه. آنتونین از خداشه در راه ارباب فدا شه.

آنتونین: من که از خدامه ولی نه آخه ارباب من شایستگی این کارو ندارم. باید یکی شایسته تر از من پیدا کنید. آهان، مثلا بلاتریکس!

لرد: نه شکست نفسی نکن. هیچ کس شایسته تر از تو نیست.

آنتونین: نه به جون مادرم شکست نفسی نمیکنم. من اصلا شایسته نیستم

لرد: نه حرف نباشه. تو خود خود جنسی! تا شایسته ترین مرگخوار منی.



Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۱۰ چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
خلاصه:

یه شب لرد سیاه خواب سالازار اسلیترینو میبینه که بهش میگه چند تا از روحهایی که در گورستان ریدلها دفتن شدن باعث آزار و اذیتش میشن.لرد سیاه تصمیم میگیره روحها رو پیدا و مجازات کنه.بعد از کمی تحقیق تصمیم میگیرن احضار روح کنن.لرد و مرگخوارا در اتاق جمع میشن و اولین روح که روح تام ریدل پدر هست وارد میشه.لرد و مرگخوارا بعد از شکنجه روح تام ریدل پدرو مرخص میکنن.نوبت روح دومه!

________________
لرد و مرگخواران دوباره دست به دست هم دادند.لرد سیاه شروع به اجرای حرکاتی بس سیاه و مخوف کرد!
مرگخواران با وحشت به لرد خیره شدند.آنتونین باد بزن کوچکی به دست گرفته بود و ایوان را که از فرط وحشت کف کرده بود باد میزد.بعد از چند دقیقه حرکات لرد متوقف شد.دود سیاه مجددا اتاق را فرا گرفت و پسر بچه یازده ساله ای در مقابل لرد سیاه ظاهر شد.

-تو دیگه کی هستی؟یه بچه؟؟؟چطور جرات کردی جد بزرگوار منو...صبر کن ببینم...چقدر قیافت برام آشناس...تو....تو...تو که خود منی!ممممم....من که نمردم!تو روح منی؟

پسر بچه لبخند زیبایی زد.
-روح تو نه...تکه ای از روح تو...بس که با قیچی افتادی به جون روح بدبختت و تیکه تیکش کردی اینجوری شد.منم یکی از هورکراکساتم.یعنی یه تیکه از روح پاره پوره تو!

آنتونین چوب دستیش را بطرف بچه گرفت.
-ارباب من شروع کنم؟یه روش عالی دارم!

لرد سیاه با عصبانیت دست آنتونین را پس زد.
-ای بوق بر تو...اون منم.میخوای اربابتو شکنجه کنی؟

بلا موهای پسر بچه را نوازش کرد.
-ارباب خب بالاخره اینم جدتونو آزار داده.یعنی مجازاتش نکنیم؟روح سالازار کبیر میاد به خوابتون و سالازار نکرده پخ پختون میکنه ها.

لرد با حالتی مردد سر جایش نشست.دیدن چهره یازده ساله خودش فراتر از حد انتظارش بود.
-نمیدونم.تازه از کجا میدونین وقتی...وقتی اونو مجازات میکنیم منم عذاب نکشم؟




Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۸

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- غلط کردم! بسه! بسه! نههههههههه!
- نخیر جناب!...شما باید وایسین و جواب سوالاتتون رو بگیرین! من علاقه مندم به شما، نگذارید این هاله ی نور دور سرم بیاد بخورتتون!
-
- بنده اینجا سوالات دیگری هم دارم از شما...طبق اطلاعاتی که دادن به من، شما در دوران حیاتتون غیر از مادر لرد ولدمورت کبیر...من عکس یه خانومی رو داشتم اینجا...کوشش!؟ اهم..من چقد وقت دارم؟!

صدای ولدک از بلندگو نصب در اتاق پخش شد:
- 3 دیقه!

- بله! در هر صورت من یه سری چیزهایی رو میدونم و اینا اسنادشم همش موجوده...

لرد و مرخواران در اتاق بغلی، با اشتیاق به مانیتور چشم دوخته بودند.
"آن وزیر دیگر!" که وزیر سحر و جادو با طی العرض تابلویی! او را برای کمک به لرد سیاه به آن جا رسانده بود با خونسردی مقابل روح تام ریدل نشسته و زونکن هایی را که با خود اورده بود زیر و رو میکرد.

تام ریدل که دستهایش را بر روی گوش هایش گذاشته و آواز میخواند ناگهان دست از آواز برداشت و لحظاتی را به طرف مقابل خیره شد که با خونسردی لبخند بر لب داشت.

سپس بلافاصله رو به بلندگوی اتاق فریاد زد:
- من غلط خوردم!! من دیگه اذیت نمیکنم سالازارو! من نمیخوام غنی سازی هسته ای شم! نــــــــــــــه!!

لبخندی بر لبان لرد نشست.
- خوبه...حساب کار دستش اومد! بفرستینش بره روح بعدی بیاد، حافظه اون یارو رو هم پاک کنین بفرستینش جایی که بود، ارباب تا حالا مشنگ به این عجیبی ندیده بود! تو اولین برخورد بهم وعده داد یه سالن ورزشی برای ولدک خانوم ها و یه سالن ورزشی برای آقا ولدک ها میسازه!



Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۵۳ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۸

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۵۶ چهارشنبه ۴ آبان ۱۳۹۰
از ابرها!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 53
آفلاین
داخل یک اتاق ِ سرد ِ تاریک! تام ریدل پدر نشسته رو صندلی نشسته.

و داره با کنجکاوی به اطرافش نگاه میکنه!

_ این مسخره بازیا چیه! من که میتونم از اینجا بیام بیرون!!!


یه صدا از اون ور:
_ نخیرم! نمتونی! ما قفل گذاشتیم روی در و دیوار! الانم شکنجه ی ماگولیت می یاد تو!!!

_ خب حالا مثلا خیلی گولاخین! من از این چیزا نمترسم!



قرچ... غیژژژژژ... ترق!

در باز میشه و ماموتی عزیز! که کنفرانس خبری داشت؛ وارد اتاق میشه و با لبخندی ملیحانه میگه:

_ اوووه! تام ریدل پدر!... به من گفتن شما از شبکه" جی تی وی" اومدین باهام مصاحبه کنین!

تام پدر پوزخندی میزنه و میگه:
_ اینه شکنجه روحیتون؟!!! زکی!

.
.
.
.
.

پنج دقیقه بعد!
.
.
.

_ نـــــــــــــــــه! شما رو به جون گانت! منو بیارین بیرون! دارم روانی میشم!... خواهش میکنممممممممم!... غلط کردم پسرم!.. من عااااشق مادرت بودم!.. من اعتراف میکنم که خیلی بیجا کردم جدتو اذیت کردم!... جان مادرتون بذارین بیام بیرون!!!
_ هنوز جواب منو ندادی شما!!!





مرگخوارا:


[url=http://www.jadoogaran.org/modules/profile/userinfo.php?


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ دوشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
لرد چوبدستیش را به سمت پدر مرحومش گرفت و فریاد زد: آواداکداورا!
طلسم از میان بدن روح رد شد و آن ته مه ها خورد به کله ی یکی از مرگخواران جان نثار.

- مردک مشنگ! به چه جراتی به ارباب لرد ولدمورت کبیر توهین می کنی؟اصلا تو اسم منو از کجا می دونی؟ وقتی من به دنیا اومدم تو رفته بودی و مادر رو تنها گذاشته بودی. مادر مجبور بود برای سیر کردن شکم من و هفت تا خواهر و برادر کوچیکم صبح زود به کارخونه آب انبه گیری بمبئی بره و شب دیر برگرده. من مجبور بودم برای مرادسینگ کار کنم و سیگار بفروشم تا بتونم یه روپیه از سهم فروش رو برای خودم بردارم. آه!پدر! من چطور می تونم به تو بگم پدر وقتی به جای نوازش های تو شلاق های مرادسینگ بالای سرم بود؟

آههههههه! ههههههه ههههههههههه هــــــــــــــــــه هـــــــــــه! (آهنگ هندی)

- اوه راجو! من نمی دونستم در غیاب من اینقدر سختی کشیدین. منو ببخش. بهت قول میدم که خوشبختت کنم. برات توی دهلی ویلا میخرم. فقط منو ببخ... هی صب کن ببینم! الان که فکر می کنم، می بینم من اصلا عاشق مادرت نبودم. من اصلا نمی دونستم جادو چیه. وقتی منو کشتی فهمیدم که مادرت با یه معجون کوفتی منو طلسم کرد و من عاشقش شدم و ازدواج کردیم و قبل به دنیا اومدن تو اثر معجون پرید و من فهمیدم خرم کردن و گذاشتم رفتم! با این حساب تو یه چیزی هم به من بدهکاری. چرا منو کشتی؟

لرد به فکر فرو رفت. حق با تام ریدل بود. ولی لرد عادت نکرده بود به حقوق افراد احترام بگذارد و هر وقت اینجور کم می آورد می گفت:

- کروشیو!

طلسم از میان روح رد شد و به کله ی بلا خورد و بلا رفت روی ویبره.

- بهم خبر دادن که جد بزرگم سالازار رو اذیت می کنی؟ چرا؟ مریضی؟
- اجازه آقا. دروغ میگه آقا. بازی بلد نیست آقا. از لجش میاد اینجا چقلی می کنه آقا.
- غلط کردی پدر سوخته. بگیر دستتو!

اینجا بود که ایوان وارد بحث شد:

- ارباب فکر نمی کنم تنبیه بدنی مناسب باشه. باید از روش نوینی...
- یعنی چه آقای روزیه. همین روش های نوین شماست که بچه ها رو اینقدر بی تربیت بار آورده. خواهش می کنم شما دخالت نکنین. این بچه بار اولش نیست.
- ارباب. جو گیر نشو بابا. منظورم اینه که این بابای شما روحه. با تنبیه بدنی که نمیشه شکنجه اش کرد. باید از روش های نوین شکنجه ی روحی بهره گرفت.
- ایول!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ دوشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۸

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
لرد سیاه وارد اتاق تاریکی میشه و مرگخوارا هم به دنبالش میرن تو اتاق.لرد چوب دستیشو تکون میده و بلافاصله میز گردی با چند صندلی در اطرافش ظاهر میشه.با اشاره لرد مرگخوارا روی صندلی میشینن.لرد سیاه شروع به حرف زدن میکنه:
-خب،ببینین برای شروع باید دستای همدیگه رو بگیریم.
بلاتریکس فورا از سر جاس بلند میشه و با چند تهدید و کروشیو جاشو با ایوان روزیه عوض میکنه و کنار ارباب میشینه.
بلا:خب ارباب،دستتونو بدین به من.
لرد سیاه و مرگخوارا دست همدیگه رو میگیرن.لرد چشماشو میبنده و شروع به زمزمه کردن میکنه که صدای رز ویزلی تمرکزشو به هم میزنه.
رز:ارباب ببخشید،ولی من از پدربزرگم شنیده بودم برای این کار ما باید کاغذ بزرگی روی میز پهن کنیم و روش حروف و اعداد خاصی بنویسیم.
لرد با عصبانیت جواب میده:اون روش مشنگاس.ما به روش سالازار بزرگ این کارو انجام میدیم.روح مورد نظرمون شخصا اینجا جلوی چشم ما ظاهر میشه.حالا ساکت باشین بذارین به کارم برسم.
همه ساکت میشن.لرد به زمزمه ادامه میده.بعد از چند دقیقه باد سردی توی اتاق میوزه و شمعها خاموش میشن...دود غلیظی اتاقو پر میکنه و ناگهان روح تام ریدل بزرگ در مقابل لرد سیاه ظاهر میشه.لرد نگاهی پر از نفرت به پدرش میندازه و دست بلا رو ول میکنه.
-که اینطور...پس یکی از روحهایی که جد بزرگوارمو اذیت میکرد تو بودی؟
روح تام ریدل بزرگ با وحشت دور و برشو نگاه میکنه و با دیدن لرد اخم میکنه و میگه:
-تام مارولو؟این واقعا خودتی؟پسر کوچولوی من!چرا این شکلی شدی؟اوه اوه....تو حتی از مادرتم زشتتری!



Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۴۷ چهارشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۸

رز ویزلیold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱:۴۶ شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۸
از میان کابوس ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 34
آفلاین
مونتگومری چند تا از کتاب ها را آورد و چلوی بقیه ی مرگخوار ها گذاشت. لوسیوس کتابی را برداشت و باز کرد ولی تا در کتاب باز شد پودری قرمز رنگ بر صورت لوسیوس پاشیده شد و او سرفه کنان کتاب را انداخت.نارسیسا به طرف همسرش رفت ولی با دیدن پوست متورم شده ی او ازش فاصله گرفت.

بلا کتاب را برداشت و گفت:این کتاب 10000 روش برای به وجود آوردن بیماری های بدون درمانه ! این کتاب یکی از کتاب های قدیمیه سالازه که بر روش طلسمی گذاشته که کسی به جز خودش نتونه درشون رو باز کنه ! ...صبر کنین ببینم ، اون چیزی که ما می خوایم هم توی یکی از کتاب های سالازار بود چون یادمه از اون موقع که طلسم کتاب بهم اثر گذاشت تا به حال وز موهام به هیچ وجه درست نشد ولی هنوز هم اسم کتاب یادم نمیاد.

نارسیسا نگاهی به چهره ی ورم کرده ی لوسیوس کرد و بر سر خواهرش فریاد زد: منظورت چیه ؟ یعنی هر کدوم از ما باید در کتاب هایی رو طلسم های بدون علاج سالازار رو دارن باز کنیم تا کتاب مورد نظر رو پیدا کنیم.

- نه . رودولف این کار رو می کنه .

بلا یقه ی رودولف رو گرفت و جلو آورد و یکی از کتاب های روی میز را به دستش داد. رودولف تا خواست چیزی بگوید چوبدستی بلا را رو به روی صورتش یافت .او آب دهانش را به زور قورت داد و تا خواست در کتاب را باز کند طلسم شکنجه ای بهش برخورد کرد و از درد بر روی زمین افتاد.

همه ی مرگخوار ها به طرف کسی که طلسم را فرستاده بود برگشتند و لرد سیاه را در چهار چوب در یافتند ! لرد با ناراحتی گفت: چطور جرات می کنین به کتاب های جدم دست بزنین ! کروشیو !

- ارباب، ولی ما همه کتاب ها رو گشتیم و فقط اینا موندن و...

-کروشیو بالا ! این معنی به جز این که به این کتاب ها زدی برام نداره ! همین الان از این جا برید بیرون نمی خوام ریخت هیچ کدومتون رو ببینم.

مرگخوار ها تا خواستند مقاومت کنند، لرد چوبدستی اش را درآورد و با وردی همه ی ان ها را به جای دیگه ای منتقل کرد. سپس یکی از کتاب های بر روی میز را برداشت و درش را باز کرد. با بازکردن در کتاب گردی خاکستری رنگ به صورت لرد باشیده شد ولی بعد از این که محو گشت هیچ تغییری در لرد دیده نشد. لرد سیاه لبخندی زد و به زبان ماری به نجینی که بر روی دوشش بود گفت: مثل این که طلسم سالازار بر روی همخون خودش تاثیری نداره.

نجینی ارام گفت: این قدر زود نتیجه نگیر.

ولی لرد سیاه چیزی که می خواست را در همان لحظه در ان کتاب یافته بود و بدون توجه به حرف نجینی به طرف مرگخوار هایش رفت که مقدمات را برای کارشان آماده کنند.....


The heart that was wounded by L♥VE..will be healed by L♥VE itself


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
بلا مثل یه استاد دانشگاه که سر کلاس داره برای شاگردهاش درس میده شروع به توضیح دادن کرد:خب ارباب،ببینید در این روش روح میت مورد نظر از هر جای کائنات که باشه احضار میشه و تمام لحظات بد و مزخرف و ترسناک و مصیبت بار زندگیش رو یه بار دیگه به صورت مجازی تجربه میکنه!یعنی این روند تکرار خاطرات بعد اونقدر پشت سر هم اجرا میشه که روح مورد نظر دچار روانپریشی میشه و خودشو سریعا به جهنم معرفی میکنه و دیگه نمیتونه هیچ کسو اذیت کنه!

لرد نگاهی به بلا انداخت و گفت:تموم شد؟
بلا:بله ارباب!
لرد:کروشیو!چقدر حرف میزنی!حالا این روش بوقی هر چی که هست باید زودتر اجرا بشه.روح این جنازه ها جد بزرگوارم رو اذیت میکنن.باید درسی بهشون بدم که دیگه طرف گورستان ریدل پیداشون نشه!

بلا از جلوی کروشیوی دیگر ارباب جا خالی داد و گفت:مشکلی نیست ارباب.فقط باید به همه دستور بدین توی کتابهای کتابخونه دنبال دستورالعمش بگردن.اخه...خیلی طولانی و پیچیده بود و در ضمن یادم نیست درست توی کدوم یکی از کتابا...خونده بودمش!

لرد بعد از کرشوی کردن بلا و تمام اطرافیان بلا دستور داد مرگخواران تمام کتابخانه خانه ریدل را به دنبال دستورالعمل این کار زیر و رو کنند.زیرا که به نظر میرسید این راه مورد قبول سالازار واقع شده چون صدایش حرف جدیدی به لرد نزده بود!

مونتگومری هن هن کنان ستونی از کتابهای قطور را که بر روی بیلش سوار کرده بود بر روی میز جلوی نارسیسا ریخت و گفت:آخ سالازار به دادم برم!کمرم خشک شد از بس کتاب جا به جا کردم!
نارسیسا با ناراحتی چشم غره ای به بلا رفت و گفت:با این پیشنهاد دادنت!بیا بشین همه این کتابا رو دونه دونه بخون!میدونی ما چندتا کتاب توی کتابخونه داریم؟!

بلا با عصبانیت کتاب "مجازات های سیاه،گذری در تاریخ" را از زیر دست نارسیسا کشید و در حالی که ان را ورق میزد گفت:اگه این راه حلو نداده بودم ارباب همه ما رو مشکت تا روحمون شخصا به جنگ ارواح مزاحم سالازار کبیر بشه!حالا به جای غر زدن بشین چندتا کتابو بگرد!

لوسیوس کتاب "رازهای پس از مرگ،چگونه مرگ تسلیم میشود" را بست و در حالی که استخوان گردنش ترق ترق صدا میداد به مونتگومری گفت:بهتره یه سری به ردیف اخر بزنی.همونجایی که کتابای کهنه زمان سالازار رو نگهداری میکنیم.شاید چندتا کتاب بدرد بخور اون تو پیدا کنی.
مونتگومری آهی کشید و در حالی که بیلش را روی دوشش انداخته بود به طرف ردیف اخر به راه افتاد!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۳۶ پنجشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
سوژه ي جديد

ناگهان صداي مردي طنين انداز شد كه ميگفت : مدت هاست كه اينجا تعدادي از مردگان ، روح سالازار اسليترين كبير را آزار ميدهند و من در اين حالت و فضا قادر به تنبيه آنان نميباشم ... اين افراد ، كساني هستند كه در قبرستان ريدل دفن شده اند و تو بايد آنها را تنبيه كرده و به سزاي اعمال زشت شان برساني ... تو تنها وارث من هستي ، تام !
ناگهان لرد از جاي خود پريد و رو به مرگخواران خود كه در سرسراي خانه ي ريدل جمع شده بودند ، گفت : شما هم اين صدا رو شنيديد ؟
- سرورم ، صدايي نيومد ... شما داشتيد برامون درباره ي شكست هاي دامبلدور صحبت ميكرديد ! صداي كسي نيومد .
لرد كمي به فكر فرو رفت و سپس تمام ماجرا را براي مرگخوارانش تعريف كرد و گفت : همين الان ، همتون بايد مرده ها رو از زير خاك در بياريد ، يك بار كروشيو و يك بار آوادايي شون كنيد ... متوجه شديد ؟
- بله ، سرورم !

نيم ساعت بعد
قبرستان ريدل


- خب ، از همين الان شروع كنيد ...
يكي از مرگخواران پاچه خوار گفت : سرورم ، قربان خاك پاي جواهر آساي شما بشوم ، الان شروع ميكنيم !
ولي باز هم ، همان صداي آشنا به گوش لرد رسيد و فهميد كه صداي چه كسي است ...
- تام ، نه ... نه ... اينطوري نبايد مرده ها رو شكنجه كني ! اينطور نه !
گوينده ي صدا ،‌كه اسليترين بود ، ادامه داد و گفت : تو بايد شيوه ي پيشرفته تري براي شكنجه ي اونها انتخاب كني . نميخواي كه فكر كنم تو از جدت خسته شدي ؟
لرد بلافاصله گفت : دست نگه داريد !
سپس به همه ي مرگخوارانش گفت : اينطور نبايد شكنجه كنيم ... هركس تا پنج دقيقه ي ديگه راهي نگه ،‌همتون مياد شب اينجا ميخوابيد .
چهار دقيقه بعد ...
يك دقيقه بيشتر نمانده بود كه ناگهان بلا با صدايي بلند فرياد زد : سرورم ، فهميدم ! فهميدم ...
بلا آنقدر احساساتي شده بود كه اشك از چشمانش جاري شد .
- كروشيو ، بگو ببينم .
- ارباب ، البته اين مدل شكنجه ، فوق العاده مشكل و وسايل مورد نيازش هم خيلي مشكل پيدا ميشه ! اين مدل شكنجه رو واسه ي اين ميگم چون توي كتاب سياه بندري كه تمام كارهاي سياه رو نوشته بود ، گفته بود كه اين روش شكنجه ، از مرگ هم بدتره !
- كروشيو ، بگو ...
...


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۱۰/۱۰ ۱۵:۳۹:۳۱

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.