هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۳:۰۵ دوشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۸
#56

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۲۸:۲۸
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
یکی از پیرزن ها در حالی که با ترس به پنجره اشاره میکرد گفت: لو...لو...لو لولولو!
پیرمرد قد بلندی که کت فراک! پوشیده با دست به پشت پیرزن زد و گفت:چیه الیزابت چرا جیغ میکشی؟

پیرزن با وحشت گفت:من همین الان یه هیولالالالا دیدم!درست پشت پنپنپنپنجره!خودم دیدیدیدیدیمش!
مارج با عصبانیت گفت:اوه الیزابت،تو همیشه عادت داری سر مردم رو با اون خرافات ابلهانه ات سر ببری.روح و هیولا و این مزخرفات وجود خارجی نداره!
درست بعد از تمام شدن حرف عمه مارج لوستر بالای سر آنها به طرز وحشتناکی شروع به تاب خوردن کرد!

جیـــــــــــــــــــــــــــغ!اون روح بود!...روح چیه پیر خرفت؟اون گودزیلا بود!من میدونستم اینجا فعالیت های پارانورمال داره!نههه ما همه میمیریم!
عمه مارج در حالی که دست هایش را به کمرش زده بود با تشر گفت:ساکت!بیخودی داد و فریاد راه نندازین!چه خبرتونه؟خجالت بکشین!عین بچه ها رفتار میکنن خرسای گنده!من میدونم این قضیه از کجا آب میخوره!

بعد به طرف جیمز رفت که در تمام مدت مظلومانه و ساکت در کنار در ایستاده بود.ریپر مانند یک سرباز وفادار دنبال مارج راه افتاد تا با دستور او هرجایی را که انگشت مارج اشاره میرود گاز بگیرد!
عمه مارج که صورتش از عصبانیت سرخ شده بود صدایش را پایین اورد و گفت:اینجا چیکار میکنی؟حالا مهمونای منو میترسونی؟بلایی به سرت بیارم که ورنون به حالت گریه کنه!

جیمز همان طور که دست هایش را در هم قلاب کرده بود مظلومانه گفت:من عمه؟من کاری نکردم عمه.فقط اومده بودم بگم سطل آشغال بیرون پر شده عمه.شهرداری این منطقه خیلی بوقه عمـ...
عمه مارج گوش جیمز را گرفت و زیر لب گفت:ساکت!من میدونم شماها میتونین کارای عجیب غریب بکنین.با اون چیزای مسخره ای که میگیرین دستتون!

جیمز نگاهی به ریپر که دندان هایش را به او نشان میداد انداخت و گفت:نه من نمیتونم جادو...یعنی همون کارو بکنم.پدر چوب جادومو گرفته!وگرنه اگه چوبم اینجا بود که تو نمیتونستی این همه به من زور بگی!
مارج:دروغگو!عین پدرتی!مو نمیزنی!یه لات دروغگو کوچولو!وقتی مجبورت کردم به جای ناهار...
اووووووووووو
...غذای ریپرو بخوری میفهمی که نباید سر به سر عمه مارج بذاری!میدونم باهات...
اوووووووووووووووووووووو!

عمه مارج با عصبانیت برگشت و گفت:ای زهر مار و اوووووو!چی میگین شماها؟!
یکی از پیرمردها که رنگش مثل گچ سفید شده بود به راه پله اشاره کرد و گفت:مارج...میشه بپرسم اون دست کیه که داره برای ما...از پشت دیوار بای بای میکنه؟!
مارج با تعجب نگاهی به دست،نگاهی به جیمز که هنوز گوشش در دستش بود و بعد دوباره نگاهی به دست انداخت...!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۱۷:۱۸ شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۸
#55

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
جیمز دست در جیبش کرد و پس از جست و جوی فراوان پر پیوز را یافت
جیمز از جایش بلند شد و خواست از اتاق خارج شود اما ناگهان به این فکر افتاد که عمه مارج از خروج ناگهانی او تعجب خواهد کرد. پس تصمیم گرفت منتظر بماند تا یک پیرپاتال صدایش کند.
جیمز در همین فکر ها بود که ناگهان صدای پیرزنی را شنید: گارسسون بررام بشتنی بیار!
جیمز از تخت برخاست و با کله به سمت آشپزخانه حرکت کرد. پله ها را شش تا شش تا پرید تا به طبقه پایین رسید و در کمال تعجب متوجه شد که همه همچنان بدون ذره ای خستگی با شور و هیجان میرقصند.
همانطور که در کف انرژی این پیرپاتال ها بود به آشپز خانه رفت و کبریت را برداشت و روشن کرد.

- کبریت چیه دستت بچه، گفت بستنی میخواد، میخوای بستنی رو داغ کنی بی عقل؟ همین حالا کبریت رو خاموش کن و بذار کنار.
جیمز خنده موذیانه ای کرد و سر تکان داد. :no:
- از دستور من سرپیچی میکنی؟ ریپر، شوتش کن تو سطل آشغال!
ریپر ناگهان از غیب نازل شد و به سمت جیمز حمله کرد.
ریپر با دندان های قدرتمندش پاچه جیمز را گرفت و او را کشید به سمت آشپزخانه، جیمز پر سوخته را به زمین انداخت و گفت: دیگه دیر شده
- عین پدرش چت مخه! هیچی نمیفهمه! داره شوت میشه تو سطل خوشحاله، من برم به کلنل فابستر برسم

جیمز در سطل آشغال را باز کرد و در آن ایستاد و چند لحظه بعد پیوز جلوی او ظاهر شد.
- سلام بر تو ای رفیق قدیمی! هاگوارتز چه خبر، بدون ما خوب خرابکاری میکنی؟
- سلام بر تو ای جیمز بی باک! ای ... خوبه. با این که شاگردا و اکثر معلم ها نیستن اما خود فیلچ هم به تنهایی کافیه! برای ترم چند تا مزاحمت جدید ابداع کردم که باید دو تایی انجامش بدیم، عند خندست پسر! حالا چرا منو صدا کردی؟
- هیچی جونیور میخواستم بیای حالا که هاگوارتز خبری نیست یه نمه این پیرپافتولا رو بجزونیم که هم حال کنیم هم من از شرشون خلاص شم، میدونی که من این جا نمیتونم جادو کنم.
- این جا؟ این جا که کاملا مشنگیه! اگه خودمو به مشنگ ها نشون بدم از هاگوارتز اخراج میشم جونیور!
- حیف! چه نقشه هایی برای این جا داشتم، چه نقشه هایی برای هاگوارتز داشتم، اما مثل این که دوران همکاریه ما به پایان رسیده.
- صبر کن رفیق صبر کن، من که هزار بار اخراج شدم، این هم روش.
- بزن قدش... آخ، یخ کردم بوقی!
- خودت گفتی بزنم.

جیمز در گوش پیوز شروع به صحبت کرد و پس از چند دقیقه صحبت یواشکی که ما نتوانستیم بشنویم پیوز از پنجره به طبقه بالا رفت و پس از چند لحظه جیمز هم از در وارد شد.
- جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ! ریـــــــــــــــــــــــــــــــــــپــــــــــــر!

کیلومتر ها دورتر از پریوت درایو ورنون با غم و اندوه تلفن را قطع کرد و به پتونیا گفت: باید تا فردا بیلیت گیر بیاریم، فوق اظطراری شرکته!


ویرایش شده توسط لودو بگمن  در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۱۷ ۱۸:۰۶:۰۸
ویرایش شده توسط لودو بگمن  در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۱۷ ۱۸:۰۸:۴۷

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۱:۱۷ شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۸
#54

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
داخل سطل آشغال سر کوچه

گونه های جیمز در اثر مالش چیزی تحریک میشود و از خواب میپرد. گربه چاقی با سرعت هر چه تمامتر جیمز را میلیسد. او از فرط تعجب فرصت نکرده کاری کند و همینطور هاج و واج و البته خوابیده گربه را نگاه میکند. ناگهان صدای واق واق بلندی می آید، گربه از جا میپرد و سگی بسیار چاقتر و قوی هیکلتر از گربه داخل سطل میپرد. ایندفعه جیمز حتی فرصت نداشت که تعجب کند.

ریپر روی سینه او نشسته و با حالتی تهدید آمیز واق واق میکند. تازه جیمز به یاد می آورد که دیشب عمه مارج بدون دلیل! مجبورش کرد داخل سطل آشغال بخوابد. البته بدون دلیل بدون دلیل هم که نه! فقط بخاطر خریدن مرگ موش!

جیمز مطیع و فرمانبردار از سطل آشغال بیرون می آید و بدنبال او داخل خانه میرود.

عمه مارج سر تا پای او را نگاه میکند و میگوید:

_ خوب خوابیدی عزیزم؟
جیمز:آره جای شما هم خالی بود!
عمه مارج: خفه!
جیمز: انگار هوس کردی منم مث بابام بادت کنم!
عمه مارج: تو هم انگار هوس کردی دوباره امشب هم همونجای دیشب بخوابی!
جیمز: نه ... نه. جون مادرت نه.
عمه مارج: خب پس زبون درازی نکن و سریع برو تو و ببین دوستای من چه کار دارن که براشون انجام بدی. اگه از زیر کار در بری، دوباره همون آشه و همون کاسه!
جیمز: چشم

جیمز پیش بند قرمز گل داری میپوشد و در حالی که یاد خانه سالمندان افتاده است داخل خانه میشود تا ببیند چه کاری هست که انجام دهد.

او پس از رقصیدن با یک پیرزن، واکس زدن دندانهای مصنوعی یک پیرمرد و کلی نظافت منزل، شب خسته و کوفته روی تختش دراز میکشد و بفکر فرو میرود. جیمز با خود می گوید:
_ باید یه کاری کنم که در این خونه سالمندان تخته بشه ولی آخه چه کار کنم؟ ... چه کنم؟ ... چیکار کنم ... هوووم ... فهمیدم این عمه مارج مشنگه و از کارای جادوگرا سر در نمیاره. باید از یکی از روحهای قلعه هاگوارتز بخوام بیاد اینجا، اینارو بترسونه و فراری بده!



Re: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۸
#53

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
- شنيدم چي گفتي شتر ، به خاطر اين حرفت سه شب تو سطل اشغال ميخوابي! ولي اول بايد شام و دسر رو آماده كني .
جيمز كه ميدانست عمه مارج به حرف هايي كه زده ، عمل خواهد كرد ، سعي كرد كه از عاقبتي كه در انتظارش هست ، دوري كند ، بنابراين فكري به ذهنش رسيد . او ميدانست كه از تركيب مرگ موش و ژله ي بلو بري ، ماده اي بدست مي آيد كه كار طلسم فراموشي را انجام ميدهد . او قادر به استفاده از چوبدستي اش نبود زيرا قبل از اينكه به محله ي پريوت درايو بيايد ،‌ پدرش چوبدستي اش را از او گرفته بود تا مبادا اسباب ناراحتي پتونيا و ورونون را فراهم كند . پس رو به عمه مارج شروع كرد به صحبت كردن ...
- باشه ، ولي من براي اينكه بتونم غذا و دسري مناسب ، براي مهمون هات درست كنم ، بايد برم از بقالي سر كوچه چندتا چيز بخرم !
- باشه ، ولي اگه دير كني ، من ميدونم و تو !

پنج دقيقه بعد ...
بقالي سر كوچه
- ببخشيد آقا ، مرگ موش داريد ؟
فروشنده كه از حرف جيمز تعجب كرده بود ، گفت : برو بچه ، سربه سر ما نذار ، كار داريم !
جيمز كه ميدانست وقت زيادي ندارد ، شروع كرد به التماس كردن ...
- آقا ، جون بچه ات ،‌ جون خودت ، جون زنت ، جون برادرت ، جون ...
- خيله خب ، باشه ! وايسا الان برات ميارم .

چهار دقيقه بعد ...
زينگ زينگ
- كيه ؟
- منم ، جيمز ! وسايل رو خريدم .
- بيا بالا !
هنگامي كه جيمز از پلكان خانه بالا رفت و نزديك در شد ، خود عمه مارج در را باز كرد ولي هنگامي كه جيمز ميخواست وارد خانه شود ، عمه مارج از او تقاضايي كرد كه موجب تعجب جيمز شد .
- هرچي خريدي رو بده تا بررسي كنم .
جيمز با ترس و لرز ، بسته ي خريد خود را تحويل عمه مارج داد . سپس او نگاهي به وسايل انداخت و ...
- مرگ موش واسه چي خريدي ؟
صداي نعره ي عمه مارج ، گوش جيمز را اذيت ميكرد !
جيمز :


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۰:۱۱ جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۸۸
#52

ترورس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۱ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۱۸ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۹
از این سبیل ها خوف نمی کنی یابو !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 209
آفلاین
جمع كمي ساكت شد و نگاه اكثر پيرزن ها و پير مرد ها به صحنه بين جيمز و عمه مارج افتاد !

عمه مارج نگاهي به اطراف كرد و گفت : مگه كري كره بز ، گفتم شما درست كن ، البته تو دهي كه اينا زندگي مي كردن فقط نهار بوده ، گدايي ديگه !

جيمز با وحشت نگاهي به دندان ها و ناخون هاي تيز عمه مارج انداخت و سريع به اشپزخانه رفت .

عمه مارج دباره ظبط رو روشن كرد و شروع كرد به تكنو زدن ، پيرزن ها با اشتياق زيادي شروع به رقصيدن ميكردند ولي تعدادي از خوشحالي و سرمستي زياد قش ميكردند.

جيمز داشت غذا را درست ميكرد كه ناگهان پير مرد و پير زني از داخل اتاق كناري بيرون امدند ، پيرمرد عرق هايش را پاك كرد و گفت : اوه پسر يه كافه گلاسه بيار !

جيمز كه نمي فهميد داخل اتاق چه خبر ببوده گفت : اامم ببخشيد تو اتاق چي شد !؟

پيرزن در حالي كه كمرش را ماساژ ميداد گفت : نتايج اين مذاكره كه پشت درهاي بسته صورت گرفته انشالاه نه ماه ديگه معلوم خواهد شد!

جيمز دستش را به ارامي توي موهايش برد و به اين فكر كرد كه معني اين حرف چي ميتونه باشه كه يهو عمه مارج فرياد كشيد : غذا ها چي شد بزغاله !؟ ده تا شامپاين هم بيار !

و ناگهان پير مردي نحيف از حد بگ زدن دست برداشت و فرياد زد : هوي گارسون براي من يه ماشعير بدون الكول بيار از اينايي كه ساخت ايرانه !

جيمز به سختي مشغول انجام امورات عمه مارج و دوستانش بود كه به ناگه تمام برق ها خاموش شد و تمام بكس ساكتت شدند ، به شكل غافل گير كننده اي رقص نور جالبي در تاريكي به وجود امد و سپس جمع در حالي كه يكي از دستانشان را بلند كرده بودند به هوا مي پريدند.

جيمز كمكم داشت وسوسه ميشد كه بپرد اما عمه مارج فرياد زد : شمام رو اماده كن ، سفارشاته دوستانم يادت نره ، بزمچه !

جيمز زير لب گفت : زنكه فسيل !

عمه مارج : شنيدم چي گفتي شتر ، به خاطر اين حرفت سه شب تو سطل اشغال ميخوابي!


خدا يكي ؛ زن يكي ، يكي !

"تا دنیا دنیاست ابی مال ماست / ما قهرمانیم جام تو دست ماست"


Re: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۸
#51

لایرا مونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۴:۱۳ پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۹
از روزایی که دیگه بر نمیگردن ! از اون روزای خوب :|
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 39
آفلاین
- پاچه مو ول کن سگه زشته بد ترکیب !

- تو چطور جرات میکی به ریپر من توهین کنی؟

سپس مارچ پیر ، یقه ی جیمز را گرفت و او را به سمت زیر زمین هل داد و در را از رویش بست!

نیم ساعت بعد:

نور شمع های روی میز تنها روشنایی داخل خانه بود و سر میز عمه مارچ و سگ معروفش ، ریپر در حال خوردن شام بودند.

صدای تقی آرامش را به هم زد و مارچ کله اش را به زحمت به منبع صدا ، زیر زمین ، برگرداند.

- چته پسر؟
- گشنمه!
- برای مجازات سه روز از خوردن شام محرومی!
- نهههههه


فردای آن روز:

حالا جیمز از آن زیر زمین زشت و پر از موش خلاص شده بود ، ولی چه فایده که مجبور بود شب را پشت آن درهای خراش برداشته زندانی باشد.

جیمز در حالی که با نفرت به ریپر خیره شده بود رو به مارچ گفت:من به بابام میگم که اینقد باهام بدرفتار بودی

مارچ جز خنده ای شیطانی چیز دیگری به جیمز نگفت و ریپر همچنان به پای جیمز چنگ می انداخت.


- هوی پسر! قراره امشب مهمون واسم بیاد ؛ فعلا از مجازات خلاصی ! اما باید هر چی میگم قبول کنی.

جیمز نه چندان راضی به سمت کاناپه رفت و حداقل خوشحال بود که به آن اتاق کوچک و کثیف برنمیگردد.

چند ساعتی به همین منوال گذشت تا این که صدای زنگ در به گوش رسید. مارچ با نگاهی معنی دار و ریپر با نگاهی تهدید آمیز به جیمز برای خوش آمد گویی جلوی در رفتند.

در باز شد و شصت هفتاد پیرزن و سگاشون ! وارد شدند و جیمز لحظه ای پیش خود اندیشید که عمه مارچ تکثیر شده است.

چند مین بعد:

- جیمز؟پاشو واسمون شام و دسر درست کن!
- چی؟


ویرایش شده توسط لایرا مون در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۹ ۲۲:۵۸:۲۷

خواستیم و نخواستند بعضیا ...
[i][col


Re: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۸
#50

دراکو  مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۲ دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۳ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۸
از دحام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
ساعت 10 صبح

هری بعد از خاموش کردن تلفن همراهش و کشتن ده،دوازده تا رطیل و عنکبوت به آرامی از اتاق زیر پله بیرون آمد.
- تو که هنوز زیر پله میخوابی؟ورنون!صد دفعه بهت نگفتم جای این توی شومینه است؟!
آقای دورسلی که سرخ شده بود با تکان دادن سرش،حرف عمه را تایید کرد.هری کنار دورسلی رفت و آهسته گفت:
- عمو ورنون...آبروریزی میشه!دو ساعت دیگه بیاین بریم.
- خاک تو سرت!به خاطر این رفتار زن ذلیلیت سه روز دیگه از غذا خبری نیست!برو تو اتاقت!
هری از داخل یقه پیراهنش نگاهی به دنده هایش انداخت.دنده ها از زیر پوست خود را نشان میدادند.حال وضعیت گرسنگان اتیوپی را میفهمید!
- ریینگ رینگ!رینگ رینگ!
هری با قدم های سریع خودش را به اتاق زیر پله رساند.
- بله؟سلام عزیزم!چی شده؟چرا ناراحتی؟
لرزش صدای سامانتا به قدری زیاد بود که تلفن همراه هری را میلرزاند!
- راستش...تو فامیلی منو میدونی؟ من ولدمورت هستم...یعنی نه اسمشونبر!فامیلی من ولدمورت هستش.خوب آره تشابه اسمی زیاده ولی خوب...میخواستم بهت بگم من چند روزی میشه که مرگخوار شدم!
هری:
- نگران نباش!ما باز هم میتونیم با هم باشیم.قرار خواستگاری هم سرجاشه،فقط...ارباب آدرس محل زندگیتو از من خواست.خوب منم بهش دادم دیگه!
هری خشکش زد!بعد از چند ثانیه به سمت در پرید و آن را قفل کرد.سپس پرسید:کی این کارو کردی؟
- یه ساعتی میشه!من برم دیگه هری جون!میبینمت!
صدای بوم بوم قلب هری هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد!گوشش را به در اتاق چسباند.جز صدای زوزوه ریپر،صدای دیگری شنیده نمیشد.حتی صدای تلویزیون عمه مارج که به علت خرابی سمعک تا آخرین درجه بلند بود.در اتاق را به آرامی باز و از لای درز آن بیرون را نگاه کرد.
اسمشونبر:
-
- آواداکدورا!

و این گونه بود که هری پاتر به دار باقی شتافت!

پایان سوژه

**

سوژه جدید

- پتونیا،همه چیزو جمع کردی؟الان قطار میره.
پتونیا با بک چرخش صد و هشتاد درجه گردن،همه جای خانه را بازرسی کرد و گفت:ماهیتابه ها و دوربین دوچشمی رو هم برداشتم.عمه کی میاد؟
ورنون سومین چمدان را هم داخل ماشینش گذاشت و جواب داد:الان دیگه باید برسه.بهت راجع به این پسره،پاتر هم گفتم؟
- آره.فقط پسر بزرگشو میاره اینجا؟
- آره!امیدوارم مارج بتونه درکنار نگهداری خونه،حواسشبه اون هم باشه.

محله پریوت درایو ، چند کوچه قبل تر از خانه دورسلی ها

پدر و پسری با موهای آشفته پرکلاغی،در پیاده رو راه میرفتند.پدر چمدانی بزرگ در دست و پسر قیافه ی درهمی داشت.تلوتلو خوران راه میرفت و هر از گاهی لگد محکمی به سنگ های خیابان میزد.
- پسر!انقدر بدخلقی نکن،چند روز دیگه میایم دنبالت.به چیزهایی که دو تا سوراخ روشه و رو دیواره..پریز برق میگن.به اون ها دست نزن.عمو ورنون و خاله پتونیا هم اذیت نکن،جادو نکن چون از مدرسه اخراج میشی،با یویوت هم کسی رو نزن.
- اما پدر...
- دینگ دینگ!
بعد از چند لحظه پتونیا و ورنون به استقبال هری و جیمز رفتند.ورنون که از نوزده سال گذشته چاق تر شده بود و به سختی حرکت میکرد،بعد از دیدن جیمز،او را در آغوش فشرد!
- گوگولی مگولی!چه قدر شبیه باباتی پسر!ولی چشات ...
- آره،چشام به بابام نرفته!
خسته شده بود آنقدر در مورد عدم شباهت چشمانش به پدرش به او گفته بودند.(کپی رایت با هری پاتر و شاهزاده دورگه،با تصرف و تلخیص!)
بعد از چند دقیقه خداحافظی جان سوز و پر گداز،هری پریوت درایو را ترک کرد و جیمز به داخل خانه هدایت شد.
- خوب پسر!ما داریم میریم.میتونی وسایلت و تو اتاق زیر پله بذاری.
- میرین؟
- دینگ دینگ!
ورنون با قدم هایی که خانه را میلرزاند به سمت در رفت و آن را باز کرد.بعد از چند لحظه پیرزنی درشت هیکل! به همراه سگ بولداگی وارد خانه شدند.
عمه:سلام!دادلی عزیز من نیست؟چه قدر حیف شد...ریپر مجبوره جای دادلی بخوابه!پسر،کتمو بگیر...
ورنون درحالی که نیشخند میزد و سبیل هایش را تاب میداد گفت:مارجوری،سفر ما چند هفته بیشتر طول نمیکشه،زیاد برای نگهداری از خونه نمیخواد زحمت بکشی.ضمنا این پسر هم،پسر بزرگه ی پاتره!
- همون عینکی؟!خیالت تخت باشه ورنون!
چند دقیقه بعد آقا و خانم دورسلی،سفر چند هفته ای از خانه خارج شدند.
جیمز:
ریپر و عمه مارج:


منم سالم بودم
حالا خوب نگاه کن
اعصاب که ندارم
داره دکتر میزنه با چوب رو زانوم


تصویر کوچک شده


Re: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۰:۲۰ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸
#49

نیمفادورا تانکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۳ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۱۸ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸
از ریش مرلین آویزون نشو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 93
آفلاین
خلاصه سوژه: هری به علت کمبود جا در محفل از خانه 12 گریمولد اخراج میشه و به پریوت درایو میاد. در اون جا با دختر خوشگل و پولداری به نام سامانتا آشنا شده و تصمیم میگیرد با او ازدواج کنند.
دورسلی ها که میفهمند پدر سامانتا مالک شرکت کاهومته، که تنها رغیب شرکت عمو ورنون است میباشد با ازدواج موافقت میکنند و به هری محبت میکنند تا از طریق او کاهومته را کله پاکنند. هری متوجه میشود که سامانتا و پدرش نیز جادوگرند و در تصمیمش جدی تر میشود و تصمیم میگیرد با دورسلی ها به خواستگاری برود. در همین هنگام عمه مارج نیز به همراه ریپر به خانه دورسلی ها می آید.
____________________________________________


هری گفت فردا با خانواده اش خدمت میرسد و سپس از خانه آن ها خارج شد.
یک راست به دم در خانه شماره 4 آپارات کرد و وارد خانه شد...

شوفففت
-خاله پتونیا، عمو ورنون، لباسای خوبتونو آماده کنید که فردا باید بریم خواستگاری.
اگر 4 ساعت قبل بود هری جرئت نمیکرد این طور صحبت کند اما با علاقه ناگهانی دورسلی ها به او جرئت پیدا کرده بود. البته هری هنوز نفهمیده بود دلیل این محبت ناگهانی چیست.
- عمو ... خاله ... دادلی ... لباسای خوبو آماده کنیم باید بریم خواستگااریییییییی

هری کلمه خواستگاری را با آواز ادا کرد و وارد آشپزخانه شد اما فورا چشمش به عمه مارج افتاد و همان جا خشکش زد.
- چشمم روشن پسره ی پررو! حالا دیگه تو خونه ورنون بیچاره ارد میدی عینکی؟ بدم ریپر پوستت رو غلفتی بکنه؟ میخوای بری خواستگاری کدوم دخترو بدبخت کنی؟ ورنون، تو که بهش نگفتی میری خواستگاری؟
- نننه مممارجج مممنن نگگ ...
- خوبه! حالا عینکی ارزشی گم شو تو اتاقت و تا هفته ی دیگه که من اینجام همون جا بمون و جلوی چشم من نیا.
- هفته ی دیگه؟ بدبخت شدم!
- ای قدر نشناس! اینا تو رو جا دادن خرجتو کشیدن میگی بدبخت شدم؟ ریـــــــپر!

ریپر به سوی هری حمله ور شد و خشتکش را جوید
هری دستش را روی خشتکش گذاشت و به سمت اتاقش دوید
هری با خشم روی تختش درازکشید و به فکر فرو رفت. اگر کلاس نگذاشته بود و همان موقع کار را تمام میکرد مجبور نبود یک هفته در اتاقش زندانی شود و سامانتا را ول کند.

ساعت 2 نیمه شب

هری به آرامی از جایش بلند شد تا حالا که مارج خواب بود از خانه خارج شود و فردا یک طوری به خواستگاری برود.
در را به آرامی باز کرد و پاورچین پاورچین از پله ها پایین رفت. همین که به پایین پله ها رسید ریپر به سوی او حمله ور شد و خشتک این شلوارش را هم جوید
- ای وای! سگ احمق من دیگه شلوار ندارم!
- با کی بودی گفتی احمق؟
هری عمه مارج را دید که روی صندلی نشسته بود و بلغاری مخورد!
- شما این وقت شب بیدارین؟
- به تو چه عینکی! برو تو اتاقت!
هری بدون گفتن یک کلمه دیگر به رختخواب رفت.

فردا ساعت 10

دیریریریریرینگ! ( زنگ موبایل هری!)
- الو؟ کیه؟ بــــــــه سامانتا! چطوری عزیزم؟
- هری جون ساعت 12 ظهره چرا نمیاید؟
- اه ... راستش ما بعد از ظهر میایم!
- پس زود بیایدا! منتظریم.


ویرایش شده توسط نيمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۱:۳۳:۲۴
ویرایش شده توسط نيمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۳:۱۵:۰۷

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، [color=FF0000]شجاعت و غلب�


Re: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۹:۲۱ شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۸
#48

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
خوب از اونجایی که عمه مارج سوژه رو خیلی منحرف کردن، پاراگراف آخر پستشون رو نادیده میگیریم.


سگ بزرگ و قهوه ای، دمی تکان داد و خود را روی یکی از مبل های سفید پرتاب کرد.چهره زیبا و سفید مبل، در کسری از ثانیه کاملا کثیف و سیاه شد.پتونیا با دیدن این صحنه، محکم بر روی دستش کوبید.
- اوه پتونیا عزیزم عیبی نداره، میدونم نگرانی که چرا ریپر انقدر کثیف شده، اوه میفهمم


همین که زن لاغر خواست لب به سخن باز کند، ورنون با اشاره ای او را بازداشت و گفت : خوب بفرمایید عمه جون!
زن چاق، تکانی خورد و خود را روی یکی دیگر از مبل ها انداخت.سپس با ناراحتی به سگش نگریست و گفت : اوه پتونیا، حالا که اینقدر این کوچولو رو دوست داری همین الان ببر و بشورش


در همین لحظه، خونه سامانتا


هری در حالی که چوبدستی اش را در دست داشت فریاد زنان گفت : ئه دغل بازی نکنین دیگه پدر، قرار ه همین اول زندگی من و سامانتا با دغل بازی شروع بشه؟الان من و اون با هم دعوامون شده، شما چیکاره ای آخه؟
دخترک اشکی که از گوشه چشمش جاری بود را پاک کرد و گفت : هری بوقی!میکشمت.پدر جون بزار من اینو بکشم بزار لااقل کروشیوش کنم.


مرد متفکرانه و مهرابانانه گفت : آخه دخترم، این که نمیشه، شما باید با هم به خوبی رفتار کنید.هری خیلی تورو دوست دارهومگه نه هری؟
همین که هری لب باز کرد سامانتا جیغ زنان به سوی او دوید و خود را در بغل همسر آینده!!اش انداخت.
- اوه هری!تو واقعا خیلی منو دوست داری میدونم
- :sick:

در این لحظه، پدر سامانتا گفت : خوب هری جان، حالا دیگه باید بریم سر اصل مطلب و مهریه و اینا
هری بادی به غبغب انداخت و گفت : من بدون خاله و شوهر خالم حرفی نمیزنم.باید اوناام باشن!
...


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۳:۱۴ شنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۸
#47

عمــــه مارج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۲۲ شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵
از زیر شنل لردسیاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 141
آفلاین
پريوت درايو؛ شماره 4

ظهر ورنون خسته و ناراحت وارد خونه ميشه:

- سلام عزيزم!

- سلام؛ من توي آشپزخونه ام

ورنون كيفش رو از دستش درآورد و شكمش رو توي دستش گرفت

به طرف آشپزخونه رفت؛ پشت ميز نشست و به اندام لاغر و مارمولكي پتونيا نگاه كرد كه درحال در آوردن سيني كيك از فر بود. ( احساس ورنون در دلش نسبت به پتونيا )

پتونيا كيك رو درمياره و با قيف پارچه ايي مشغول تزيين و خامه گذاشتن روي كيك ميشه؛ بعد با دقت برگهاي شكري بنفشه رو روي كيك ميچينه و ميذاره توي يخچال.

- عزيزم مناسبت خاصيه آيا؟

پتونيا لبخند بيقواره ايي ميزنه و گردن درازش رو پيچ و تاب ميده و ميگه:

- مارج صبح بعد از رفتن تو زنگ زد و گفت عصر مياد اينجا؛ گفت كه حتما بري كينگزكراس دنبالش.

- مارج؟! يا ريش مدير مدرسه ي اين پسره!!

- ورنون!؟!

- چيزه! خب بدشانسي بدتر از اين؟ مارج از اين پسره خوشش نمياد؛ بدبخت شديم رفت. من بايد پوز اون كلم مته، چميدونم كاهومته رو بزنم. من از طريق اون پسره توي دهن كاهومته ميزنم؛ من گوجه مته تعيين ميكنم

پتونيا درحالي كه پيشبند رو از دور كمر باريكش باز ميكرد، روي صندلي اي نشست و پاهاي كوچيكش رو از دمپايي هاي روفرشي درآورد و صورت اسبي شكلش رو به صورت ورنون نزديك كرد و با صداي آرومي گفت:

- مارج دادلي رو خيلي دوست داره؛ ميتوني به دادلي بگي به جاي تو بره سراغ مارج تا مخش رو بزنه؛ حال كردي؟

- ايول!!


ساعتي بعد

پتونيا درحالي كه سرش رو بالا برده بود تا به پسر درشت و هيكليش نگاه كنه، آخرين سفارش رو هم به دادلي كرد:

- دادرزِ من؛ همه ي اميد پدرت به توئه. بايد تا ميتوني ديد مارج رو نسبت به هري متعادل كني. آفرين خوشكل مامان. تو ميتوني و اينا!!

-


دو ساعت بعد

تــــــق!! بوفــــش!!

در باز ميشه و اندام مارج درحالي كه شلوارلي پوشيده و كلاه احمقي اي به سر داره نمايون ميشه.

پتونيا و ورنون: خيلي خوش اومدي م...

عمه مارج كه با دو دستش چمدون سنگينش رو حمل ميكرد، چمدون رو پرت ميكنه روي سر ورنون و افسار (!!) ريپر رو ميگيره و هلش ميده توي خونه و در رو پشت سرش ميبنده؛ عينكش رو پرت ميكنه يه گوشه؛ چشماش رو هم ميبنده و دهنش رو باز ميكنه:

- اينه مزد محبتم؟ اين همه براي دادلي ماهانه ميفرستم؛ اينهمه از كار و زندگي و سفرهاي زيارتي ام با كلنل فابستر ميگذرم و ميام به شما سر ميزنم، اونوقت به خودتون زحمت نميدين كه بيايين دنبالم؟

پتونيا كه به سختي تلاش ميكرد تا چمدون رو از روي ورنون بلند كنه، با اين حرف چمدون رو دوباره رها ميكنه و با دهان باز به عمه مارج خيره ميشه.

- ولي دادلي اومده بود دنبالتون


مكاني بس خوف

- موهاهاهاها!!

پسر چاق درحالي كه شوفصد كيلو لاغر شده بود، با ترس و وحشت به چشمان سرخ مرد عجيب خيره شده بود...


موندنی شو!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.