هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۸

لورا مدلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۶ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۵۶ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 298
آفلاین
-هی بچه ها! برای قایم موشک یه ذره دیر نیست؟ کجا قایم شدید؟ می دونید الان ساعت 11 شبه و اگر فلیچ مارو گیر بیندازه چه اتفاقی می افته؟ پیــــــــــــوز! ریتـــــــــــــــــا! کجایید بچه ها!
این صدای لورا بود که در جنگل ممنوعه می پیچید. از دست بچه های هافل که برای شوخی هریک گوشه ای قایم شده بود عصبانی بود. زیر لب غرغری کرد و در حالی که به ساعتش خیره شده بود فریاد زد:ساعت سه و نیم بعد از نیمه شبه! من دیگه می خوام برم...
_کجا با این عجله مرگخوار مدلی؟
لورا سر جایش میخکوب شد. چه کسی می دانست که او مرگخوار است؟ ناگهان صدا خشن تر شد و گفت: برگرد لورا، بازی تموم شده! ارباب خیلی وقته که می دونه اینجا قایم شدی...
لورا باترس برگشت وبا دیدن لودو چشمانش از تعجب گشاد شد. او به لودو، که در تاریکی شب مانند سایه ای سیاه شده بود نگاهی کرد.بالاخره گفت: من..من هنوزم به ارباب وفادار لودو! من فقط وقت بیشتری رو می خوام!
لودو پوزخندی زد و گفت: ارباب از صبر خوشش نمی یاد لورا، چرا اینو نمی فهمی؟ من امروز نیومدم که فقط با تو گپ بزنم! آمدم تا بکشمت! اون هم یک مرگ پر از درد. کروشیو!
-اکاماندا!
محافظ لورا باعث شد او از طلسم شکنجه گر در امان بماند.لودو خنده ای کرد و گفت:تو هنوزم ترسویی لورا! تو هنوزم از جنگ رودرو می ترسی! باورم نمی شه یه روزی یه مرگخوار قوی بودی...
لورا دیگر به حرف های او گوش نمی داد.طلسم داشت کم کم از بین می رفت و او باید طلسم دیگری به کار می برد..ذهنش خالی تر از خالی بود.
-کروشیو!
صدای لودو انگار از دور می رسید.لورا در حالی که از درد به خود می پیچید سعی می کرد خود را نجات دهد! لودو زهرخند دیگر زد و لورا ی زخمی را با پایش کنار زد و گفت:بچه کوچولو! تو هیچی تو هاگواتز یاد نگرفتی..اح..
-ریکاردو الگادو!
لودو با حیرت فریادی از درد کشید و به صورت خون آلودش، که حاصل طلسم لورا بود چنگ زد. با عصبانیت چوبدستی اش را بر داشت و گفت:آواداکدوارا!
لورا جا خالی داد و فریاد زد : اِما مونوس!
لودو طلسم او را خنثی کرد و نعره زد: -سکتوم سمپرا!
- سامانتانیالا
لورا با وحشت خود رو پشت درختی پنهان کرد..قطره های اشک پایین می ریختند و او از ناتوانی خودعاجزبود! ناگهان فکری به ذهنش رسید! فکر قطعی نبود اما بهتره کشته شدن خودش بود!
با سرعت از پشت درخت بیرون آمد و فریاد زد: اکستوملیوس!
لودو ناگهان خالی از هرگونه قدرتی شد و به خواب فرو رفت. لورا لودو را در گوشه ای استتار کرد.نمی دانست دارد از خشم می لرزد یا از ترس! از شیرینی انتقام یا رهایی از مرگ!
در حالی که خون دماغش را پاک می کرد فریاد زد: بچه ها ! بیاین بیرون..دیگه وقت رفتنه!



Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۸

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
لودو طبق معمول برای چرت بعد از نهارروی مبل لمید و بلافاصله خورپوفش به هوا رفت. تازه چشم هایش گرم شده بود که ناگهان با صدای شترق در از جا پرید.
- کیه؟ چه خبره؟ دزد اومده؟ مرگخوارا حمله کردند؟ ... اوه، تویی فرانک؟ چرا این جوری اومدی، فکر کردم مرگخوار ها حمله کردن! کاری داری؟
- مرگخوارها حمله کردن؟ چرا رفیقات به تو حمله کنن لودو؟
- رفیق هام؟ چرا چرند میگی؟
- چرت و پرت بسه لودو، دستت رو شده. ما میدونیم تو اطلاعات وزارتخونه رو به اون ارباب کثیف تر از خودت دادی جاسوس پست!

فرانک لانگباتم این را گفت و چوبدستیش را به سمت لودو نشانه گرفت:
- اکسپلیارموس!
- سامانتانیالا! خوب حالا که چیزایی رو فهمیدی آماده ی مرگ شو!
فرانک خودش را به گوشه ای پرت کرد تا از انفجار در امان باشد اما بلافاصله طلسم های متعددی به سویش جاری شد.
- ریکاردو الگادو
لودو به سرعت طلسم را منحرف کرد و طلسم شکنجه گری به سمت فرانک فرستاد: کروشیو!
فرانک به روی زمین افتاد و از درد به خود پیچید.
- حالا به ارباب لرد ولدمورت کبیر توهین میکنی؟ درد بکش کوچولو!

بالاخره فرانک از جایش برخواست و چوبش را رو به لودو گرفت: اِما مونوس!
- پروتگو!
لودو سپر دفاعی اش را خاموش کرد و سپس چوبدستی را با دو دست به سمت فرانک گرفت و پشت سر هم هر طلسمی که به ذهنش میرسید را به سمت فرانک فرستاد.
- کروشیو ... تارالانگرا ... سکتوم سمپرا ... وینگاردیوم لویوسا ( ) ... بوقیوس ... پتریفیکوس توتالوس ... جرواجریوس!
فرانک بدون کوچکترین درنگی با جسم یابی به پشت سر لودو جسم یابی کرد زیرا میدانست نمیتواند زیر بار این همه طلسم دوام بیاورد. مسلما لودو از اربابش چیز هایی یاد گرفته بود.

لودو صدای پاق را شنید و تصور کرد که فرانک فرار کرده. این برایش خیلی بد بود زیرا اگر محفلی ها و وزارتی ها یک درصد هم در جاسوس بودن او شک داشتند، به اطمینان میرسیدند اما او هم خوش شانس بود و هم بد شانس زیرا فرانک درست پشت سرش ظاهر شد و بلافاصله فریاد زد: اِما مونوس!
لودو درد شدیدی در تمام بدنش حس کرد و روی زمین افتاد.
فرانک که حس پیروزی میکرد بلند قهقهه زد و چوبدستیش را در جیب خود فرو کرد.
- حالت چطوره جاسوس کوچولو!

لودو به این فکر کرد که اگر اربابش میفهمید او لو رفته چه بلاهای بدتری به سرش می آورد فکر کرد و تمام انرژی اش را جمع کرد تا طلسمی را ادا کند و با همان حال در یک لحظه چوب را به سمت فرانک گرفت و گفت: اکستوملیوس!
فرانک که کاملا غافلگیر شده بود بلافاصله به خواب رفت و روی زمین افتاد. لودو به زحمت خود را به قفسه آشپزخانه رساند و سپس یک بطری معجون استخوان ساز را کامل سر کشید.
پس از مدتی به بالای سر فرانک رفت و حافظه اش را طوری اصلاح کرد که چبزی از دوئل یادش نیاید و اصلا لودو را جاسوس نداند. آن گاه اجازه داد که او بیدار شود و گفت: سلام رفیق! چرا یه هو بیهوش شدی؟ بیا یه چایی بخوریم از خبرای جدید محفل برام بگو!


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۸

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
لودو طبق معمول برای چرت بعد از نهارروی مبل لمید و بلافاصله خورپوفش به هوا رفت. تازه چشم هایش گرم شده بود که ناگهان با صدای شترق در از جا پرید.
- کیه؟ چه خبره؟ دزد اومده؟ مرگخوارا حمله کردند؟ ... اوه، تویی فرانک؟ چرا این جوری اومدی، فکر کردم مرگخوار ها حمله کردن! کاری داری؟
- مرگخوارها حمله کردن؟ چرا رفیقات به تو حمله کنن لودو؟
- رفیق هام؟ چرا چرند میگی؟
- چرت و پرت بسه لودو، دستت رو شده. ما میدونیم تو اطلاعات وزارتخونه رو به اون ارباب کثیف تر از خودت دادی جاسوس پست!

فرانک لانگباتم این را گفت و چوبدستیش را به سمت لودو نشانه گرفت:
- اکسپلیارموس!
- سامانتانیالا! خوب حالا که چیزایی رو فهمیدی آماده ی مرگ شو!
فرانک خودش را به گوشه ای پرت کرد تا از انفجار در امان باشد اما بلافاصله طلسم های متعددی به سویش جاری شد.
- ریکاردو الگادو
لودو به سرعت طلسم را منحرف کرد و طلسم شکنجه گری به سمت فرانک فرستاد: کروشیو!
فرانک به روی زمین افتاد و از درد به خود پیچید.
- حالا به ارباب لرد ولدمورت کبیر توهین میکنی؟ درد بکش کوچولو!

بالاخره فرانک از جایش برخواست و چوبش را رو به لودو گرفت: اِما مونوس!
- پروتگو!
لودو سپر دفاعی اش را خاموش کرد و سپس چوبدستی را با دو دست به سمت فرانک گرفت و پشت سر هم هر طلسمی که به ذهنش میرسید را به سمت فرانک فرستاد.
- کروشیو ... تارالانگرا ... سکتوم سمپرا ... وینگاردیوم لویوسا ( ) ... بوقیوس ... پتریفیکوس توتالوس ... جرواجریوس!
فرانک بدون کوچکترین درنگی با جسم یابی به پشت سر لودو جسم یابی کرد زیرا میدانست نمیتواند زیر بار این همه طلسم دوام بیاورد. مسلما لودو از اربابش چیز هایی یاد گرفته بود.

لودو صدای پاق را شنید و تصور کرد که فرانک فرار کرده. این برایش خیلی بد بود زیرا اگر محفلی ها و وزارتی ها یک درصد هم در جاسوس بودن او شک داشتند، به اطمینان میرسیدند اما او هم خوش شانس بود و هم بد شانس زیرا فرانک درست پشت سرش ظاهر شد و بلافاصله فریاد زد: اِما مونوس!
لودو درد شدیدی در تمام بدنش حس کرد و روی زمین افتاد.
فرانک که حس پیروزی میکرد بلند قهقهه زد و چوبدستیش را در جیب خود فرو کرد.
- حالت چطوره جاسوس کوچولو!

لودو به این فکر کرد که اگر اربابش میفهمید او لو رفته چه بلاهای بدتری به سرش می آورد فکر کرد و تمام انرژی اش را جمع کرد تا طلسمی را ادا کند و با همان حال در یک لحظه چوب را به سمت فرانک گرفت و گفت: اکستوملیوس!
فرانک که کاملا غافلگیر شده بود بلافاصله به خواب رفت و روی زمین افتاد. لودو به زحمت خود را به قفسه آشپزخانه رساند و سپس یک بطری معجون استخوان ساز را کامل سر کشید.
پس از مدتی به بالای سر فرانک رفت و حافظه اش را طوری اصلاح کرد که چبزی از دوئل یادش نیاید و اصلا لودو را جاسوس نداند. آن گاه اجازه داد که او بیدار شود و گفت: سلام رفیق! چرا یه هو بیهوش شدی؟ بیا یه چایی بخوریم از خبرای جدید محفل برام بگو!


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ شنبه ۸ اسفند ۱۳۸۸

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
تنها کسی که می توانست این کار انجام دهد خودش بود . فقط خودش می توانست به این ماجرای شوم پایان دهد ، برای نجات خانواده اش ناچار بود تک وتنها به آغوش مرگ برود ...
سپیده دم یکی از روزهای ماه فوریه وسایلش را به سرعت جمع کرد ،شنل سفریش را پوشید ، یادداشت کوچکی را برای مادرش گذاشت و با عجله قبل از آنکه کسی از خواب بیدار شود ،خانه را ترک کرد...
سوز سرمای صبحگاهی تنش را می لرزاند اما ناچار بود به راهش ادامه دهد. بر سرعت گامهایش افزود. باید قبل از غروب آفتاب خودش را به آنجا می رساند.ساعت ها بی وقفه به پیاده روی ادامه داد تا اینکه دهکده ایی کوچک در برابرش نمایان شد.تابلوی کوچکی در ابتدای جاده ی منتهی به دهکده نصب شده بود که روی آن با حروف بزرگی نوشته شده بلرتینگ ...

بلر تینگ دهکده جادویی مخوفی بود که از سالها پیش به گفته مردم ،محل زندگی جادوگران خبیث و شروری بود که برای انجام مقاصد شومشان آنجا را بر میگذیدند.نگاهش را از تابلو برگرفت وبا قدمهایی لرزان به سمت دهکده حرکت کرد...
چوب جادویش را از جیب ردایش بیرون آورد و برای جلوگیری از احتمالات ، آن را دردستش گرفت.عرق سردی را که بر پیشانیش نشسته بود پاک کرد و به راهش ادامه داد.
جادوگران زیادی در سطح دهکده در حال رفت وآمد بودند.هر از چند گاهی سنگینی نگاه جادوگر یا ساحره ایی که با تعجب به او می نگریست را بر روی خود احساس میکرد. در وسط دهکده ، حوزچه کوچکی قرار داشت که مجسمه وحشتناکی از یک عفریته ، بر فراز آن قرار گرفته بود. از دهان عفریته فواره ی آبی بیرون می زد . کمی بعد ، کافه کوچکی را در مقابلش دید که تابلوی کوچکی در کنار آن نصب شده بود ،وزش باد تابلو را به شدت تکان میداد. پسرک به تابلو نزدیک شد و با دیدن اسم کافه مطمئن شد که اینجا همان جایی است که می تواند آن جادوگر شرور را پیدا کند...
فضای درونیه کافه به شدت تاریک ونمور بود.پنجره کوچکی در گوشه ایی از کافه ، تنها منبع نور موجود در آنجا بود. گرد وخاک همه جا را فرا گرفته بود. در گوشه و کنار کافه لایه ایی از تار عنکبوت نشسته بود. با ورودش صدها چشم متعجب را بروی خود احساس کرد. گوشه و کنار کافه ،جادوگران نقاب داری نشسته بودند که با ورود او سرهایشان را چرخاندند وبه او خیره شدند. پیشخدمت قوی هیکلی که صورت رنگ پریده ایی داشت،در پشت پیشخوان در حال ریختن آبجو بود ، که با دیدن او دست از کارش کشید وبه پسرک خیره شد .
پسرک به پیشخوان نزدیک شد و پس از آنکه مطمئن شد کسی به او زل نزده است، از پیشخدمت سوالهایی پرسید. پیشخدمت که به نظر می آمد بسیار وحشت زده شده باشد ، با تکان دادن سرش به او جواب میداد...
سرانجام او را پیدا کرد بود. حالا می توانست انتقام مرگ پدرش را از او بگیرد.به گفته پیشخدمت،این مکان محل رفت و آمد دائمیه آن جادوگر بود ، بنابراین یکی از میز ها را انتخاب کرد و پشت میز به انتظار آن جادوگر سیاه نشست.
چند دقیقه ایی از ورودش به آنجا نگذشته بود که جادوگری وارد کافه شد. به محض ورودش به کافه ، همه سرها به سمتش چرخید و نفس ها در سینه حبس شد. تعدادی از کسانی که در کافه حضور داشتند با عجله از کافه خارج شدند و بقیه جادوگران تعظیم کوتاهی کردند.جادوگر بدون نگاه کردن به هیچ یک از افراد درون کافه به سمت پیشخدمت رفت ، که با ترس ولرز به او خیره شده بود وگفت:
-جیمی یه آبجو می خوام !
-ببب بله ق ق قربان.

پیشخدمت به سرعت آبجوی مرد جادوگر را به او داد و به گوشه دیگری از کافه رفت و برای درامان ماندن از تیرس نگاههای زهرآگین جادوگر ،خودش را به پاک کردن میزی مشغول کرد.
جادوگر پس از خوردن آبجوی کره ایش 2 سیکل را به سمت پیشخوان پرتاب کرد واز کافه خارج شد...

پسرک نیز به دنبالش بیرون رفت...چند ساعتی بود که او را تعقیب می کرد. دیگر از دهکده خارج شده بودند و وارد جاده متروکی شده بودند.جادوگر بدون توقف به راهش ادامه میداد...
در یک لحظه فکری به سرش خطور کرد ودر سرجایش ایستاد ،ناگهان فریاد زد:
-آهای ! من اینجام !
-جادوگر با شتاب برگشت و ناگهان با دیدن پسرک قهقه ی مستانه ایی زده وگفت:
- اوه چقدر ترسیدم! بهتره همین الان برگردی بری خونه کوچولو ، وگرنه تو هم به سرنوشت شوم پدرت دجار میشی.

پسرک بدون به توجه به خنده های جادوگر ،چوب دستیش را از جیب ردایش بیرون کشید وفریاد زد:
- اكسپليارم....

صدای بلندی به گوش رسید و پسرک با شدت به عقب پرتاب شد و چوب دستیش به کناری پرت شد. جادوگر در حالی که به شدت برافروخته شده بود ، به سمت پسرک آمد وفریاد زد:
- نکنه می خوای مثه پدرت بری اون دنیا؟هان؟!کر وشیو!

درد وحشتناکی در تمام بدنش پیچید ، صدای جیغش تمام جاده را پر کرد. از شدت درد ، نفسش بند آمده بود و با نفرت به جادوگر زل زده بود،ناگهان با صدای بریده بریده آرامی گفت:
-اگه راست میگی چرا نمی زاری یه مبارزه ی رودرو باهم انجام بدیم؟فکر کردی خیلی ماهری ،که به یه بچه بدون جوب دستی ، حمله میکنی؟!
جادوگر سیاه لحظه یی سکوت کرد وگفت:
- خیله خوب! من اجازه میدم چوبتو برداری و با هم مبارزه کنیم ولی داری با جونت بازی می کنی بچه جون!

پسرک بدون توجه نسبت به درد وحشتناکی که در تمام بدنش پیچده بود ، به سمت چوب دستیش رفت وآن را از روی زمین برداشت و زیر لب گفت:
- انتقام پدرمو ازتو می گیرم.
جادوگر نیشخندی زد وگفت:
-نمی خوای تعظیم بکنی؟
پسرک چیزی نگفت و با عصبانیت فریاد زد:
-یالا دیگه منو بکش!
لبخند کج ومعوج جادوگر از لبهایش محو شد وفریاد زد:
-نشونت میدم بچه ی پرو.آنگورجو.

نور زرد رنگی از اتنهای چوب دستی جادوگر خارج شد وبه سمت پسرک پرتاب شد. این بار پسرک طی یک حرکت سریع خود را پشت تخته سنگی پرت کرد وسنگر گرفت. طلسم به درختی برخورد کرد ودفع شد.
پسرک در حالی که نفس نفس میزد با خود گفت:
-باید کارو تمام کنم. باید بکشمش.

سپس از پشت تخت سنگ بیرون آمد و رو به جادوگر که در حال خندیدن بود فریاد زد:
-آوادکداوارا...

جرقه کوچکی از نوک چوب دستی پسرک بیرون آمد وبه سرعت خاموش شد .
جادوگر شکمش را گرفته بود و به شدت قهقهه می زد...
باید فکرش را می کرد ، برای انجام این ورد ناتوان است. در یک لحظه فکری به ذهنش رسید واز فرصت استفاده کرد و فریاد زد:
- ریکاردو الگادو!

جادوگر که غافل گیر شد بود ، نتوانست به موقع خود را کنار بکشد وطلسم مستقیما به او برخورد کرد.مرد نعره ی خشمگینی کشید واز درد به خود پیچید. بریدگی های عمیقی در تمام صورت ودستناش ایجاد شده بود.
پسرک لبخند پیروزمندانه ای زد و به سمت جادوگر رفت که روی زمین افتاده بود واز درد به خود می پیچید سپس گفت:
- حالا دیدی که من کوچولو نیستم! چیه ترسیدی؟یالا پاشو .

جادوگر با لگد مکمی پسرک را به عقب پرتاب کرد ودر حالی که قطره های خون از سر وصورتش می چکید به سمت پسرک رفت وبا عصبانیت گفت:
-الان ادبت می کنم بچه عوضی!بهتره تو هم بری پیش پدر...

در همین لحظه صدای شترقی از پشت سر جادوگر آمد. چند جادوگر چوب دستی به دست ، به سمت جادوگر می آمدند یکی از آنها فریاد زد :
-کارت تمومه مالایاخوف.

جادوگر که به شدت ترسیده بود فریاد زد:
-سکتوم سمپرا.

اما جادوگران طلسمش را باطل کردند. یکی از آنها فریاد زد:
-آمینوا!

چوب دستی جادوگر سیاه به کناری افتاد و به عقب پرتاب شدودر حالی که به نظر می آمد گیج شده بود ، با قیافه ی مسخره و مبهوتی،بی حرکت به آنها خیره شده بود.

پسرک از جایش بلند شد وفریاد زد:

-عمو!شما اینجا چی کار می کنید؟!


مرد ریز نقشی که صورت مهربانی داشت و یکی از کارمندان وزرات جادو بود ، دستی به سر پسرک کشید وگفت:
- نمی تونستم بچه برادرمو تنها بزارم. تو حالت خوبه؟
-بله من خوبم. من نمی تونستم آروم بشینم وببینم اون زنده س!
-عمو جان ، تو نباید تنهایی همچین کاری میکردی. اون خیلی قویه.به علاوه اون یه جادوگره شروره ،که کلی ورد وطلسم بلده!

پسرک به جادوگر اشاره کرد که ماموران وزارت در حال بستن دستانش بودند وگفت:
-حالا چی به سرش میاد؟
-محاکمه میشه پسرم وبه سزای عملش میرسه .
سپس در حالی که لباس بردارزاده اش را تمیز می کرد ، با هم به سمت خانه به راه افتادند...


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۸ ۱۸:۱۰:۵۴
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۸ ۲۳:۴۷:۵۸
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۹ ۱۴:۴۲:۰۰

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۰:۳۷ شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۸

جیمز  پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۲ یکشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۴۸:۲۹ جمعه ۱۵ دی ۱۴۰۲
از دهکده هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
امتیاز های جلسه اول:
هافلپاف: 30 امتیاز

لودو: 30 امتیاز: عالی بود.

هستيا جونز: 30 عالی بود.
بقیه گروه ها شرکت کننده نداشتند= 0

__________________________________________________

جلسه سوم.


پرفسور پاتر در حالی که با گوی زرینش بازی می کرد به سمت در کلاس رفت. در کلاس را باز کرد و با دیدن دانش آموزانی که پشت در صف کشیده بودند به شوق آمد. اما اصلا به روی خودش نیاورد. با لحن خشکی گفت: بیاین داخل.

پرفسور بلند گفت: همانطور که رو تابلو نوشتم امروز ضد افسون ها هستش. کسی می تونه بگه ضد افسون چی هستش؟

دانش آموزی از انتهای کلاس دستش را بلند کرد. ضد افسون ها به طلسم هایی می گن که قدرت مخرب ندارن بلکه فقط می تونن از ما در مقابل طلسم های شوم دفاع کنند. به عنوان مثال می تونیم به طلسم سپر مدافع اشاره کنیم.

پرفسور: درسته، تعریفت تقریبا درست بود . البته لازمه بگم که ضد طلسم ها می تونن قدرت تخریب هم داشته باشن. کسی می تونه بگه ضد طلسم ها به چند دسته تقسیم می شن؟

یکی از دانش آموزان اسلایترین دستش را بالا برد.ضد طلسم ها به سه دسته تقسیم می شن. 1- ضد طلسم های مقدماتی. 2- ضد طلسم های میانی. 3- ضد طلسم های پیشرفته.

-: کاملا درسته. امروز ضد طلسم های پیشرفته رو بررسی می کنیم. ضد طلسم های پیشرفته ضد طلسم هایی هستند که می تون ما را در مقابل تمامی طلسم ها به جز طلسم های نا بخشودنی دفاع کنن. که از مهم ترین آن ها موارد زیر هستند.
جیمز چوبدستیش را حرکت داد و اسم چند طلسم بر روی تخته ظاهر شد:

1-اِما مونوس === طلسمی که استخوان های دست و پای حریفتون رو میشنکه.

2- ریکاردو الگادو === این طلسم هم طلسم حریفتون رو باطل می کنه هم بریدگی های شدیدی در صورتش ایجاد می کنه.

3-سامانتانیالا === که به ضد طلسم انفجار معروفه. این ضد طلسم، طلسم حریفتون رو به خودش بر می گردونه و اون رو تو صورت حریف منفجر می کنه.
4- اکستوملیوس === که به طلسم خواب عبدی معروفه. و حریفتون رو تا وقتی که بخواین به خواب می بره.


تکلیف جلسه بعد

یک نمایشنامه بنویسید و در آن دوئل خود و یک جادوگر سیاه را توضیح دهید و در آن از ضد افسون ها استفاده کنید.


تصویر کوچک شده


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۰:۳۴ شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۸

جیمز  پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۲ یکشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۴۸:۲۹ جمعه ۱۵ دی ۱۴۰۲
از دهکده هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
امتیاز های جلسه اول:
هافلپاف: 30 امتیاز

لودو: 30 امتیاز: عالی بود.

هستيا جونز: 30 عالی بود.
بقیه گروه ها شرکت کننده نداشتند= 0

__________________________________________________

جلسه سوم.


پرفسور پاتر در حالی که با گوی زرینش بازی می کرد به سمت در کلاس رفت. در کلاس را باز کرد و با دیدن دانش آموزانی که پشت در صف کشیده بودند به شوق آمد. اما اصلا به روی خودش نیاورد. با لحن خشکی گفت: بیاین داخل.

پرفسور بلند گفت: همانطور که رو تابلو نوشتم امروز ضد افسون ها هستش. کسی می تونه بگه ضد افسون چی هستش؟

دانش آموزی از انتهای کلاس دستش را بلند کرد. ضد افسون ها به طلسم هایی می گن که قدرت مخرب ندارن بلکه فقط می تونن از ما در مقابل طلسم های شوم دفاع کنند. به عنوان مثال می تونیم به طلسم سپر مدافع اشاره کنیم.

پرفسور: درسته، تعریفت تقریبا درست بود . البته لازمه بگم که ضد طلسم ها می تونن قدرت تخریب هم داشته باشن. کسی می تونه بگه ضد طلسم ها به چند دسته تقسیم می شن؟

یکی از دانش آموزان اسلایترین دستش را بالا برد.ضد طلسم ها به سه دسته تقسیم می شن. 1- ضد طلسم های مقدماتی. 2- ضد طلسم های میانی. 3- ضد طلسم های پیشرفته.

-: کاملا درسته. امروز ضد طلسم های پیشرفته رو بررسی می کنیم. ضد طلسم های پیشرفته ضد طلسم هایی هستند که می تون ما را در مقابل تمامی طلسم ها به جز طلسم های نا بخشودنی دفاع کنن. که از مهم ترین آن ها موارد زیر هستند.
جیمز چوبدستیش را حرکت داد و اسم چند طلسم بر روی تخته ظاهر شد:

1-اِما مونوس === طلسمی که استخوان های دست و پای حریفتون رو میشنکه.

2- ریکاردو الگادو === این طلسم هم طلسم حریفتون رو باطل می کنه هم بریدگی های شدیدی در صورتش ایجاد می کنه.

3-سامانتانیالا === که به ضد طلسم انفجار معروفه. این ضد طلسم، طلسم حریفتون رو به خودش بر می گردونه و اون رو تو صورت حریف منفجر می کنه.
4- اکستوملیوس === که به طلسم خواب عبدی معروفه. و حریفتون رو تا وقتی که بخواین به خواب می بره.


تکلیف جلسه بعد

یک نمایشنامه بنویسید و در آن دوئل خود و یک جادوگر سیاه را توضیح دهید و در آن از ضد افسون ها استفاده کنید.


تصویر کوچک شده


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۸

هستیا جونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۱۴ پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۳
از دهکده شن ور دل گاارا سان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 90
آفلاین
همهمه ای در کلاس پیچید .
-بابا بیخیال استاد!

-استاد از این شوخی ها نکنید! من قلبم ضعیفه!

-پروفسور ما هنوز برای چنین کاری آماده نیستیم!!

جیمز چوبدستی اش را بی هدف در هوا چرخاند و با صدای بلند گفت:
-ساکت! همه تن کاری رو که گفتم انجام میدید! هیچ عذر و بهانه ای قابل قبول نیست!!

با نگاه کلاس را جست و جو کرد و بالاخره چشمانش روی یک نفر ثابت شدند .
- تو!

آنجلینا دست لرزانش را بالا برد و گفت:
-من؟!

جیمز در حالی که به سمت لاکرونیا ها می رفت تا حریفی برای آنجلینا انتخاب کند جواب داد:
-تو از معدود کسانی بودی که دفعه قبل با لاکرونیا جنگیدن .بیا به این جوجه های ترسو نشون بده چطور باید با یه لاکرونیا مواجه شد!

آنجلینا آب دهانش را به زحمت قورت داد . با آنکه قبلا یک بار آن جانور را شکست داده بود هیچ دلش نمیخواست دوباره رو در رویش قرار بگیرد . اما همه میدانستند که جیمز هیچ وقت از حرفش بر نمی گردد و مسلما نافرمانی را هم قبول نمی کرد .

آنجلینا از جا بلند شد و با گام های کوتاه به سمت جیمز راه افتاد . سر راه ، نگاهش با نگاه جیمی تلاقی کرد و او لبخند دلگرم کننده ای زد و برایش دست تکان داد . آنجلینا که کمی جرئت پیدا کرده بود جلوی میز پروفسور متوقف شد و به حریفش چشم دوخت . چندان از قبلی بزرگ تر نبود و این کورسوی امیدی در دلش ایجاد می کرد .

لاکرونیا تکانی خورد و طلسم مرگباری به طرف آنجلینا پرتاب کرد . آنجلینا با مهارت یک بازیکن کوییدیچ حاذق خودش را به کناری انداخت و فریاد زد:
-آمینوا!!

طلسم به هدف خورد و لاکرونیا را قدی به عقب راند . آنجلینا که دوباره اعتماد به نفسش را به دست آورده بود قبل از آنکه حواس لاکرونیا سر جایش برگردد طلسم دیگری اجرا کرد:
-پتریفیکوس توتالوس!

جیمز که بین ردیف نیمکت ها ایستاده بود تا جا را برای دوئل آنجلینا باز کند فریاد زد:
-نه! تو باید اول دیواره دفاعی رو ایجاد کنی!!

آنجلینا انگار اصلا حرف استادش را نشنیده بود. از طلسم دیگری جاخالی داد و دوباره جانور را هدف قرار داد:
-اسپریو!!

لاکرونیا که یک بار فریب خورده بود با خشم در خود پیچید و از سر راه اشعه آبی رنگی که به سمتش می رفت کنار رفت و دستان بی شکلش را بالا برد . جیمز خطر را احساس کرده بود ؛چوبدستی اش را به سرعت بیرون کشید . هر چند کمی دیر شده بود ...
-اکاماندا!

صدای جیغ آنجلینا بلند شد . لاکرونیا قبل از کامل شدن دیواره ی دفاعی طلسم را به خودش برگردانده بود . جیمز شتابان جادوی دیگری را به اجرا در آورد . لاکرویا با صدای بلندی نا پدید شد و به قفسش برگشت . به محض ناپدید شدن موجود ، جیمی به طرف آنجلینا دوید که بیهوش کف کلاس افتاده بود ....


ویرایش شده توسط هستيا جونز در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۲۰ ۱۸:۴۶:۳۸


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ یکشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۸

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
همه دانش آموزان با ترس و لرز به سمت لاکرونیا ها رفتند و همه سعی میکردند کوچکترین ها را انتخاب کنند تا شاید دوئل با آن ها آسان تر باشند.
با این که همه طرز دوئل جیمز با لاکرونیا را دیده بودند اما باز هم چون تا به حال خودشان با یکی از آن ها رو به رو نشده بودند هنوز می ترسیدند.
مالفوی در حالی که با صدای بلند کلا را مسخره می کرد گفت: لاکرونیا! ما که تو خونمون از این ها به عنوان حیوون دست آموز استفاده میکنیم! حالا این جا جادوی سیاه شدن!
جیمز به سرعت اسنیچش را به یمت مالفوی پرتاب کرد و گفت: به خاطر دروغی که گفتی معذرت خواهی کن!
- من دروغ نگفتم که این کار رو بکنم.
- مطمئنم قبل از این کلاس اسم این ها رو هم نشنیده بودی مالفوی! اعتراف کن تا به ضررت تموم نشده!
- من اعتراف الکی نمیکنم!
زمزمه ای در کلاس آغاز شد. دانش آموزان از گستاخی مالفوی متعجب بودند و بعضی ها هم فکر میکردند او راست میگوید. همه به کلی لاکرونیا ها را از یاد برده بودند.

- پس که این طور مالفوی! حالا که اصرار داری یا بنویس و امضا کن که تو خونتون لاکرونیا داری یا صد امتیاز از اسلیترین کم میشه!
مالفوی پوزخندی زد و روی یک کاغذ پوستی از کیفش درآورد و روی آن ها نوشت: "ما در خانه 5 تا لاکرونیا نگهداری میکنیم. امضا: دراکو مالفوی"
- بدتش به من. حالا محض اطلاعت میگم که لاکرونیا ها موجوداتی هستند که 2 هفته قبل در آزمایشگاه های وزارتخانه با پیوند جادویی چندین موجود جادویی خاص ایجاد شدند و نگهداریشون هم ممنوعه و نگهداری هر لاکرونیا یک ماه حبس در آزکابان داره. با این وجود پدرت پنج ماهی مهمون دیوانه ساز هاست.
جیمز با یک پرش حرفه ای اسنیچ را از هوا قاپید و گفت: حالا می تونی دوئلتو حیوون دست آموزت آغاز کنی مالفوی
مالفوی با خشم چوبدستی اش را کشید و فریاد زد: اکسپلیارموس!

- اکاماندا! چه طور جرئت میکنی؟ 20 امتیاز از اسلیترین کم میکنم. حالا هم از کلاس من گم شو بیرون!
مالفوی با چهره ای برافروخته از کلاس بیرون رفت و قبل از بستن در انگشتش را به طرز زننده ای به سوی جیمز گرفت.
- همه دوئلتونو شروع کنید!

دانش آموزان از شیشه ها فاصله گرفتندو با حواس پرتی در شیشه ها را باز کردند. همه فکرشان به دعوای مالفوی و جیمز بود.
لودو چوبدستی را به سوی قفس شیشه ای لاکرونیای بزرگش گرفت و در آن را باز کرد.
لاکرونیا به سرعت از قفس بیرون پرید و لودو قبل از این که او به زمین برسد اولین طلسمش را به سوی او روانه کرد: اسپریو
لاکرونیا به سادگی با ضدطلسم آمینتا طلسم را به سوی لودو برگرداند.
لودو که حول شده بود سعی کرد دیواره دفاعی را دور خود ایجاد کند: اکاماندا...اکاماندا...اکاماندا
در لحظه ی آخر لودو توانست محافظ را ایجاد کند. دیواره ی نورانی شفافی دور او ایجاد شد که گاه و بیگاه جرقه هایی از آن خارج میشد.
لودو خواست لاکرونیا را گیج کند تا نتواند طلسم را برگرداند. سعی کرد طلسم را به یاد آورد زیرا دیوارمحافظش کم کم داشت رو به ناپدیدی میرفت.
- آمینوا!

همین که دیوار ناپردید شد طلسم از چوبدستی لودو خارج شد و به سمت لاکرونیا رفت. لاکرونیا فورا دیواری مشابه دیوار لودو ظاهر کرد تا طلسم را باطل کند.
لودو به این فکر کرد که دوئل با این روند حالا حالا ها هم ادامه خواهد داشت و اگر لاکرونیا با شیوه ی او آشنا شود کارش زار است. و با دیدن نفر بغل دستی اش که توسط لاکرونیا دچار شکستگی استخوان شده بود و روی زمین افتاده بود اطمینانش بیشتر شد.
نوشته های جیمز را به یاد آورد: "در اصول مبارز با دشمن اولین قدم این هست که شما وردها را ذهنی اجرا کنید، یعنی بدون این که ورد رو به زبان بیارید اون رو اجرا کنید. این کار به شما کمک می کنه تا شمایک گام از حریفتون جلوتر باشید."

لودو طلسمی را که لاکرونیا فرستاده بود را به خود او برگرداند اما طلسم از کنار او رد شد و سپس طلسم اسپریو را دو بار پشت سرهم و بدون تلفظ ورد به سمت لاکرونیا فرستاد و سعی کرد ذهنش کاملا بسته باشد. لاکرونیا در لحظات آخر طلسم اول را باطل کرد. اما طلسم دوم او را غافلگیرکرد و پس از این که نور نارنجی رنگی از تمام بدنش منعکس شد نقش زمین شد. لودو که به شدت از شکستن استخوان های لاکرونیا خوشحال شده بود بدن او را با طلسم بدن بند (پتریفیکوس توتالوس) خشک کرد و سپس چوبدستی اش را به سمت لاکرونیا گرفت: وینگاردیوم لویوسا!
لاکرونیا را به داخل قف منتقل کرد و سپس سریع درش را بست و نگاهی به اطراف انداخت.

عده ای دچار آسیب های جزئی یا شکستگی شده بودند و به درمانگاه رفته بودند و عده ای هم مشغول دوئل بودند. همزمان با او هرمیون گرنجر هم کار لاکرونیا را ساخت و تنها کسی که کارش قبل از آن دو تمام شده بود هری پاتر بود. لودو و هرمیون کنار هری ایستادند. ناگهان جیمز به سرعت دیوار محافظش را تجدید کرد تا طلسم های به هدف نخورده به آن سمت نیایند و کاملا به موقع این کار ار کرد زیرا طلسم مرگبار یک لاکرونیا همان لحظه از کنار گوش زاخاریاس اسمیت گذشته بود.
جیمز که همراه سه دانش آموز پشت دیوار قدرتمند و تیره ی خودش قرار گرفته بود گفت: آفرین! شما سه نفر که زودتر از همه اومدید و به همین خاطر هری 30 امتیاز و شما دو تا نفری 20 امتیاز به گروهتون اضافه میکنید.

دو نفر دیگر هم کارشان را تمام کردند و سریع زنگ به صدا در آمد. جیمز به افراد باقی مانده گفت: زود باشید! لاکرونیا هر لحظه شناخت بیشتری نسبت به شما پیدا میکنه و در نتیجه قوی تر میشه. سریع کارتون رو تموم کنید و بعد از کلاس خارج شید.
سپس اسنیچش را به بیرون کلاس انداخت و از کلاس خارج شد تا آن را بگیرد.


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ یکشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۸

جیمز  پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۲ یکشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۴۸:۲۹ جمعه ۱۵ دی ۱۴۰۲
از دهکده هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
امتیاز های جلسه اول:
گریفیندور: 15 امتیاز

دابی: 30 امتیاز: دابی جان لطفا کمی بیشتر به توصیف صحنه ها بپرداز. دفعه دیگه اینجوری بنویسی 30 نمی گیری!!!!

بقیه گروه ها شرکت کننده نداشتند= 0

__________________________________________________

جلسه دوم:

پروفسور پشت میزش نشسته بود و طبق معمول با گوی زرینش بازی می کرد .
نگاهی به ساعتی که روی میزش بود کرد. ساعت دوازده عقربه داشت. از جایش برخاست، شنلش را روی دوشش گذاشت در کلاس را باز کرد و گفت: سریعتر بیاین داخل. زود باشین. زودتر.
دانش آموزان همه نشستند. هم همه در کلاس پیچیده بود.
پرفسور گچی را که در دست داشت به طرف مالفوی پرتاب کرد و داد زد: مالفوی! خفه شو!
پرفسور چوبدستیش را حرکتی دادو نوشته های زیر بر روی تابلو ظاهر شد.

اصول مبارزه با دشمن:
در اصول مبارز با دشمن اولین قدم این هست که شما وردها را ذهنی اجرا کنید، یعنی بدون این که ورد رو به زبان بیارید اون رو اجرا کنید. این کار به شما کمک می کنه تا شمایک گام از حریفتون جلوتر باشید.
سرعت عمل رو از حریفتون بگیرید، یعنی سریعتر از اون وردها رو بفرستید.
همیشه به چشم های حریفتون نگاه کنید و اثری از ترس رو در صورتـتون نشون ندین.
در طول مبارزه ذهن خود را چفت نگه دارید. این کار باعث می شه حرکات شما غیر قابل پیش بینی باشه.
سعی کنید ذهن حریفتون رو بخونید و حرکاتش رو پیش بینی کنید. در صورتی که حریفتون ذهنش رو چفت کرده بود، وقتی که یک طلسم بهش برخورد کرد وارد ذهنش بشین و ذهنش رو بخونید.

سپس پروفسور ادامه داد: هیچ وقت سعی نکنین مبارزه با حریفتون رو الکی طولانی کنین، چون این کار باعث می شه تا حریفتون روش مبارزه شما رو تشخیص بده و بتونه باهاتون مبارزه کنه.
سپس به کنار کمدش رفت و لاکرونیا را ازکمد بیرون آورد. شیشه را جلو کلاس گذاشت .
همه بچه ها به نوشته ها خیره شده بودند که ناگهان پرفسور فریاد زد: منتظر چی هستین سریع یادداشتشون کنین.
حالا برای اینکه آماده بشین چندتا ضد طلسم و بهتون معرفی می کنم.
پرفسور چوبدستیش را حرکتی داد و نوشته های زیر جایگزین نوشته های پیشین شد:
لیست ضد طلسم ها و کارایی آن ها:
اکاماندا:
این ضد طلسم دیواره دفاعی رو دور شما ایجاد می کنه که هیچ چیز قابل نفوذ به اون نیست.
آمینوا:
این طلسم حریفتون رو گیج می کنه و باعث میشه نتونه هیچ طلسمی رو اجرا کنه
اسپریو:
این یک طلسم هجومی هست و کارش اینه که استخوان های حریفتون رو میشکنه.

حالا هرکس از تو کمد یه لاکرونیا برداره و با اون تمرین کنه. فقط مراقب باشین چون اونا مجودات خطرناکی هستن

__________________________________________________

تکلیف جلسه بعد: جریان دوئل خود با لاکرونیا را شرح داده و در آن از تمام طلسم هایی که در این جلسه یادگرفتین استفاده کنین.


تصویر کوچک شده


Re: تدریس جلسه اول كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ جمعه ۹ بهمن ۱۳۸۸

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
پرفسور پاتر پشت میز چوبیش نشسته بود ، در همین لحظه دختر کوچک مو طلایی به همراه پسر لاغر اندامی با چهره ایی رنگ پریده با قدمهای لرزان به پرفسور پاتر نزدیک شد و با صدای نازکی گفت:

- پرفسور ، من و جیمی می خوایم با هم دوئل کنیم.

پرفسور پاتر در حالی که لبخندی به پهنای صورتش می زد ، با لحنی تحسین آمیز دستی به سر دختر کوچک کشید وگفت:

- آفرین دخترم ، معلومه دختر با جراتی هستی!

سپس رو به بقیه بچه های کلاس کرد و گفت: خوب بچه ها ، بهتره ساکت باشید و سر جاهاتون بشینید ،2 نفر داوطلب داریم ...

چند دقیقه بعد هر کدام از بچه ها در گوشه نشسته بودند و به جیمی و دخترک موطلایی که آنجلینا نام داشت چشم دوخنه بودند.

سپس هر دو داوطلب با اشاره پرفسور پاتر به سمت هم آمدند ودر برابر یکدیگر تعظیمی کردند وچوب جادوهایشان را به یکدیگر نزدیک کردند.

آنجلینا چند قدم به عقب برداشت و جیمی در حالیکه به نظر می آمد تا چند لحظه دیگر از ترس غش می کند ، با ترس ولرز به عقب رفت.

پرفسور پاتر رو به هر دو داوطلب کردو گفت:

- چوبها آماده ! وقتی تا 3 شمردم افسون خلع صلاح رو اجرا کنید.

1 ...2... 3.... ،حالا!

در همین لحظه آنجلینا به سرعت فریاد زد:
-ایمپویمنتا!

افسون آنجلینا به جیمی بر خورد کرد و جیمی با شدت به عقب پرتاب شد .

پرفسور پاتر به سمت جیمی رفت و به او کمک کرد تا از زمین بلند شود ، جیمی در حالی که به شدت می لرزید به پرفسور پاتر نزدیک شد و نجوا گونه گفت:

- من نمیتونم پرفسور ! اون خیلی قویه!

پرفسور پاتر در حالی که خود را به تمیز کردن ردای جیمی مشغول کرده بود ، در گوش جیمی زمزمه کرد:

- محکم باش جیمی ، فقط کمی دقت لازمه !

جیمی که به نظر می آمد کمی دلگرم شده باشد ، لبخندی به پرفسور پاتر زد و چوبش را آماده کرد...

آنجلینا نیز که در آنسوی دیوار ایستاده بود ودر حال پوزخند زدن بود ، خود را جمع وجور کرد وآماده شد.

آنجلینا فریاد زد :

-اکسپلیارموس!

جیمی فریاد زد:

-آمینتا!

آنجلینا سریعا عکس العمل نشان داد و خود را به سمت دیگری انداخت ولی در آخرین لحظه افسون به بازوی چپش اصابت کرد وچوب جادویش از دستش رها شد و آنجلینا به کناری پرت شد!

صدای تشویق پسرها بلند شد ، همه به سمت جیمی آمدند و او را به بالا پرتاب می کردند وفریاد هورا میکشیدند.
در این میان آنجلینا با چهره ای اخم کرده در گوشه ایی نشسته بود و مشتهایش را در هم گره میکرد...


[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.