در خانه ی ریدل لرد سیاه در مقابل آینه ای ایستاده بود و لباسی که به تن داشت را بررسی می کرد .بعد از اندکی تفکر طلسم سبز رنگی را روانه ی طراح لباس کرد و با عصبانیت گفت: با این چند تا تیکه پارچه ای که سر هم کردن اسم خودشون رو طراح لباس گذاشتن! کروشیو رزی ! گفتم برو یه طراح لباس درست و حسابی بیار !
_ارباب این 34 نفر قبلی رو، همشونو از پاریس آورده بودم ...
- کروشیو رزی ! کدومشون اصلا طراح بود؟
در همان هنگام بلا بعد از در زدن وارد شد و گفت: ارباب کار تزیین تموم شد، همه چیز رو هم چک کردم ولی تنها کار تموم نشده لباس شماست.
- کروشیو بلا خودم می دونم چه چیزی تموم نشده . تا اون قدر عصبانی نشدم که همه تون رو با مرگ آشنا کنم، برین برام یه طراح لباس واقعی بیارین.
سپس هر دو ساحره
غیب شدند.
در مغازه ی فرد و جرجهمه ی محفلی ها به خاطر این که پول کافی نداشتن و نمی توانستند چیزی بخرند ،اجازه ی ورود بهشان داده نشده بود و همان طور از پشت ویترین مغازه با حسرت به وسایل جادویی درونش چشم دوخته بودند.دامبل بعد از این که توانست ریشش را که لای در گیر کرده بود بیرون بکشد به طرف ویزلی ها رفت .
فرد رو به دامبل کرد و گفت: دامبلدور دوباره شروع نکن . دیگه نمی تونیم نسیه بفروشیم . درسته که جزو محفلیم ولی به عنوان یه عضو بیشتر از این نمی تونیم کمک بکنیم. قرار نیستش که به خاطر محفل تموم کسب و کارمون رو ازبین ببریم.ما که دیگه پسرای جوون تازه کار نیستیم که به راحتی خام بشیم و...
دامبلدور بدون این که چیزی بگوید
گالیون ها را نشان برادر ها داد . لحن فرد صد و هشتاد درجه تغییر کرد و با ملایمت گفت: چه چیز این مغازه ی حقیر نظر شما رو جذب کرده ؟
دامبلدور لیستی را به دست برادر ها داد و گفت: اون وسیله ای که سفارشش رو دادم رو اول آماده کنید .وقتی کارمون برای خرید لباس تموم شد میایم که اونو به همراه بقیشون بریم.
سپس خیلی سریع از مغازه خارج شد.جرج و فرد بعد از تمام کردن خواندن لیست سرشان را بالا آوردند و با تعجب گفتند : کسی که این رو نوشته نمی تونه دامبلدور باشه !
-چرخ دنده های مغز اون پیرمرد نمی تونن اون قدر ها هم خوب کار کنن !
-دامبل نمی تونه اینقدر هم خبیث باشه ! ناسلامتی رئیس محفله !
جرج کیسه ی پر از گالیون را بالا و پایین انداخت و با لبخندی گفت : ولی به ما که ربطی نداره.
فرد هم سرش را به نشانه ی موافقت تکان داد و هر دو به طرف آزمایشگاهشان رفتند.وقتی دامبل از مغازه خارج شد و همه به طرف مغازه لباس فروشی به راه افتادند ،فردی در ته صف محفلی ها لیستش را که به این شرح بود در آورد:
1.نوشتن لیست چیز هایی که می خوام
2.اجرا کردن طلسم فرمان بر روی دامبلدور
3.سفارش دادن وسایل
4.خریدن لباس پرینسس
5.گرفتن وسایل
6.اجرای طلسم فرمان بر روی برادرام
7.پیدا کردن بارتی
(و در صورت لازم دادن معجون عشقینه بهش)
8. اجرا کردن نقشه توسط جیمز و آلبوس با استفاده از وسایلی که خریدم
9.نجات داده شدن توسط بارتی
لی لی پاتر بعد از خواندن آخرین قسمت نقشه اش صورتش قرمز شد ولی سریع نقشه اش را جمع کرد و درون جیب ردایش جا داد و به دنبال مادرش، جینی رفت.
....