هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۱۵:۱۲ پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۱
#26

پنه لوپه كلير واترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۳:۳۴ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 300
آفلاین
روفوس در فکر بود که چه کار کند؟ ناگهان فکر بکری به ذهنش رسید. جوخه کمبود بودجه داشت و این بهترین راه بود که از دلوروس آمبریج کمک بگیرد.

به سمت وزارتخانه به راه افتاد. وقتی به آنجا رسید، همه جا شلوغ بود. تا به حال وزارتخانه رو انقدر شلوغ ندیده بود. به سرعت سوار آسانسور شد و در طبقه ای که دفتر آمبریج در آن بود؛ از آسانسور خارج شد.

با طومأنینه(نمیدونم درسته یا نه دیکتش)، درب اتاق رو کوبید. صدای دخترانه آمبریج به گوش رسید که گفت: بیا داخل...
روفوس وارد اتاق شد. روی صندلی نشست. دلوروس لبخند زننده ای به او زد و رو به روفوس گفت:
اوه روفوس، خیلی خوش حال شدم که دیدمت. اتفاقی افتاده که اومدی اینجا؟
روفوس بعد از کمی تته پته کردن به آرامی حرف اصلی رو به میان کشید و گفت:
میدونی چیه دلوروس... جوخه خیلی ضعیف شده، اعضا کم شدن، دیگه هیچ داوطلبی برای ثبت نام نداریم، جوخه الآن تو وضعیت اسف باری گیر کرده، از سمت سالازار هم تحت فشارم.
- چرا جوخه انقدر ضعیف شده؟
- ما هیچ بودجه ای برای جوخه نداریم. کسی مشتاق نیست که به جوخه بپیونده. هر روز به تعداد الف دالی ها اضافه می شه، الف دالی ها دارن روز به روز پیشرفت می کنن. ولی ما...
آمبریج که کم کم منظور روفوس رو فهمیده بود؛ با لبخند زشتی که بر لب داشت گفت:

روفوس عزیز! فکر کنم که فهمیدم منظورت چیه... ولی مثل اینکه از اوضاع اقتصادی من خبر نداری، چند ماهه که حقوقم رو ندادن، نمیتونم کمک زیادی بکنم، امیدوارم درک کنی!
- خوشحالم که منظورمو فهمیدی، ولی با این حساب ما باید چیکار کنیم؟ نداشتن پول مساویه با نداشتن اعضاء.
- من یه پیشنهاد براتون دارم، لبته یادت باشه که به سالازار بگی که این فکر من بود. من یکی رو می شناسم که میتونه خیلی بهمون کمک کنه.
روفوس در حالی که چشمانش برق میزد با اشتیاق به آمبریج گفت: کی؟
- عروس آرتور ویزلی، اسمش پنه لوپه کلیرواتره. تو همین جا کار می کنه. خیلی آدم دست و دل بازیه، اگه ازش کمک بخوای حتما کمکت می کنه... فقط حواست باشه که وقتی رفتی پیشش همش از پرسی ویزلی تعریف کنی.
روفوس خنده شیطانی کرد و گفت:
حتما!!! فقط بهم بگو اتاقش کجاست.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

طمأنینه!

6 از 10


ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۹ ۱۶:۵۳:۴۵

ما تشنگان قدرتیم نه شیفتگان خدمت


Re: جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۹:۲۷ دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۹
#25

ماركوس فلينتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۳ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۵ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳
از ايفاي نقش حالم بهم ميخوره
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 316
آفلاین
سوژه جدید

سالازار نگاهی به اطراف انداخت و با تاسف سرش را تکان داد، ناگهان در با صدای بلندی از هم باز شد و روفوس در حالی که تلو تلو میخورد وارد شد، سالازار برای کمک به وی از جایش بلند شد و به طرفش رفت.
-باز زیاد نوشیدنی کره ای بالا انداختی؟ چند بار بهت بگم که هنوز سنت واسه این کارا کافی نیست!

-ســـــــــــــــالازار جــــــونــــــــی! حالـــــــــــــت چـــــــــطــوره؟ بیا بریم یه سری الف دالی بزنیم تو رگ، گشنمه

سالازار چوبدستیش را به سمت روفوس گرفت و ناگهان فواره ای از آب سرد به سمت روفوس باریدن گرفت.روفوس با فریادی بر زمین افتاد و در حالی که آب از سر تا پایش میچکید از جایش بلند شد.

-چه غلطی میکنی؟!

-توی بوقی رو به هوش میارم!اگه مارکوس اینجا بود زیر کروشیو میگرفتت! برو سالازار یعنی منو شکر کن که من اینجا بودم!

-

-حالا باید ببینیم چطوری باید این جا رو درست کنیم.

و نگاهی معنی دار به عنکبوت هایی که کف اتاق رژه میرفتند انداخت. روفوس انگار که چیز مهمی کشف کرده باشد گفت:
-خوب میتونیم بریم حشره کش مشنگی بخریم

-میری دنبال اعضا یا نه؟ منم باید برم پیش مارکوس ببینم چه قدر گالیون واسش مونده، هیچی توی صندوق جوخه نداریم، از موش وزارتخونه هم فقیر تریم الان برو دیگه منو نگاه میکنه!

و روفوس به سرعت در حالی که از طلسم های سالازار جاخالی میداد از اتاق خارج شد.

-------------------------------------

سوژه نه طنزه، نه جدی، به خودتون بستگی داره چطور ادامه بدیدش.
سوژه به طور کلی درباره اینه که جوخه به کمبود بودجه برخورد کرده، میتونید انواع راه هایی که واسه در آوردن گالیون پیش میگیرن رو توصیف کنید، در عین حال میتونید سوژه های فرعی دیگه ای هم به وجود بیارید توی متن که اون به خودتون بستگی داره.

و در ضمن ایتالیا قهرمان میشه


تصویر کوچک شده


Re: جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۶:۵۲ یکشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۸
#24

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
باشد كه الف دال پيروز باشد!

الف دالی ها، در حالی كه لبخند موفقيت آميزی را بر لب داشتند، به چهار نفر از اعضای جوخه نگاه می كردند كه به دنبال روزنه ای ناپيدا برای فرار بودند...

- باهاشون چی كار كنيم گرابلی؟

گرابلی رون را از نظر گذراند و پس از چند ثانيه پاسخ داد:
- بهتره ببريمشون پيش مدير مدرسه، استرجس، خودش يه محفليه. می دونه با اين جوخه ای های آشوبگر چی كار كنه...

گودريك لبخندی زد و به سمت سيريوس رفت كه با نگاهی خشمگين، ابلهانه اطراف را نگاه می كرد. گودريك دستش را بر كمر سيريوس حلقه كرد و با حالت تمسخر آميزی گفت:
- بايد توسط مدير تنبيه شو ای جوخه ای!

سيريوس بدون آنكه چيزی بگويد، جلوی گودريك به سمت دفتر مدير حركت كرد. در پشت او، رون و كينگزلی ماركوس و لورا با خود می آوردند و بقيه الف دالی ها مراقب روفوس بودند...

كمی آنور تر، نه نه، يكم اون ور تر! آهان! حالا خوب شد، جلوی دفتر مدير مدرسه ( ):


- تق تق تق!

صدای ضربات پی در پی گودريك به در چوبی و قهوه ایِ اتاق مدير در طول راه رو پخش شده بود. نگاه خشمگين اعضای جوخه به الف دالی ها كاری را پيش نمی برد...

در با صدای « غژژژ » مانندی باز شد و استرجس، در حالی كه ردای سياه رنگِ براق و خوش نمايی را پوشيده بود، نمايان شد.

- سلام جد بزرگوارم، كاری داشتين؟

- آری، ای نواده، اعضای جوخه بازجويی را كه قصد در تخريب گروه الف دال و زير پا گذاشتن قوانين مدرسه داشتند نزدت آوردم تا با آنها به نحوه ی مناسب برخورد نمائی.

استرجس سرش را تكان مختصری داد و با لبخند متينی گفت:
- خيالتون راحت... دستشويی هاگوارتز مدتیه كه كثيفه و كسی بهش نمی رسه، اين دوستان می تونن به عنوان تنبيه، كثافت كاری های دستشويی رو بدون استفاده از جارو پاك كنن. ( )

صدای خنده تحقير آميز الف دالی ها بلند شد، اما شادی آنها بيشتر هم می شد، چرا كه مادام پامفری در حالی كه دستان دابیِ سالم و سرحال را در دست داشت به سمت الف دالی ها می آمد...

پايان سوژه


ویرایش شده توسط كينگزلی شكلبوت در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۲۵ ۶:۵۳:۴۸


Re: جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۸
#23

علی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۳:۲۴ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲
از خانه ای متروکه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 148
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد
ادامه داستان :
گودریک وقتی ماجرا را برای گرابلی تعریف کرد و انها در پی نقشه بودند و با هم صحبت میکردند که ناگهان رون در را باز کرد و داخل شد و گفت:
-به به به!! سلام رییس گودریک خوبید انشاالله!!سلام گرابلی جان
در همان لحظه گودریک گفت:
-رون درو پشت سرت ببند بیا کارت دارم.
رون در را بست و روی صندلی دفتر گرابلی نشست.
گودریک به آرامی گفت:
-رون فرزندم جوخه ای هاا در چنگ ما هستند بهتر است
خیلی آرام بروی دابی و برایان نیز صدا کنی .
رون به آرامی بلند شد و گفت
-بله قربان
رون رفت تا بقیه افراد را صدا کند در همان لحظه گرابلی با عجله گفت:
-حالا انها کجا هستند؟
گودریک گفت:
-عجله نکن بذار بقیه بیایند برای همه تان توضیح میدهم
چند دقیقه بعد رون با عجله در را باز کرد و گفت:
-قربان همه را آوردم
بعد همه ی آنها نشستند
گودریک گفت:
-بچه هاا جوخه ای ها ایجا هستند
بهد همه ی بچه ها:
-

بعد گودریک گفت:
-انها در اتاق جوخه اند ما به انجا میرویم و با نقشه من انها را نابود میکنیم

بعد گودریک گفت:
-نقشه ما ...

موفق باشید



Re: جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۸
#22

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
باشد که الف دال پبروز باشد!

سپس نگاه مهربانش را از آن ها برگرفت و رو به سه نفری که در گوشه ی اتاق به طرز بی شرمانه ای تغییر شکل می دادند و به ظاهر اولیه ی خود باز می گشتند ، کرد و گفت:
-ای اهریمنان ، همانا اگر اتفاقی برای یار باوفایمان دابی بیافتد ، ما شما را زنده نخواهیم گذاشت ، سپس رو به یارانش کرد وگفت:
-ای فرزندانم،من به دنبال گرابلی می روم،تا زمانی که باز خواهم گشت از شما خواستارم مراقب این شیاطین باشید.
جینی در حالی که با انزجار به اعضای جوخه خیره شده بود، لگد محکمی به پهلوی مارکوس زدو گفت:
-خیالت راحت باشه گودریک عزیز.
گودریک به پهنای صورتش لبخند زد وسپس رو به کینگزلی کرد وگفت:
-فرزندم تو نیز دابی را به درمانگاه برسان تا مادام پامفری شفاعتش کند.
سپس آخرین سفارشاتش را به یارانش کرد وهمراه کینگزلی از اتاق خارج شد.
در گوشه دیگری از اتاق مارکوس در حالی که از شدت عصبانیت در حال منفجر شدن بود ، به اطرافش نگاه کرد وبه نجوا گفت:
-ای احمقا!از پس 4 تا الف دالی بر نیومدید!
سیریوس در حالی که رنگش مانند گچ سفید شده بود گفت:
-اما قربان ما مقصر نیستیم ، اونا تعدادشون از ما بیشتر بود!
-دهنتو ببند احمق!اگه یه خورده از خودتون عرضه نشون میدادید، ما الان تو این وضعیت نبودیم.
در همین لحظه جینی که متوجه پچ پچ های اعضای جوخه شده بود ، چوب دستیش را بیرون آورد و فریاد زد:
- بهتره خفه شید وگرنه...
رون در حالی سعی در آرام کردن جینی داشت گفت:
-خودتو کنترل کن جینی،الان گرابلی می رسه .
-چطور کنترل کنم؟ اونا داشتن تو رو می کشتن!
رون شانه های جینی را نوازش کرد وگفت:
آروم باش!من حالم خوبه اونا هیچ کاری نمیتونستن بکنن...

گودریک بر سرعت گام هایش افزود، از راهرو های پیچ در پیچ قلعه عبور کرد وخود را به دفتر گرابلی رساند ، چند ضربه ملایم به در نواخت، دستگیره در را چرخاند ووارد اتاق گرابلی شد.
اتاق کوچک گرابلی بر خلاف اتاق های دیگر این قلعه مثل همیشه تمیز وآراسته بود ،در آنسوی اتاق ، گرابلی پشت میزش نشسته بود و پشت انبوهی کاغذ پوستی لوله شده ، ناپدید شده بود. به نظر می آمد در حال بررسی چیز مهمی باشد چون حتی با ورود گوردیک هنوز متوجه حضور او در اتاقش نشده بود...
گودریک چند سرفه کوتاه کرد تا حضورش را در اتاق اعلام کند، گرابلی سرش را بالا کرد وبا درمانده گی به گودریک نگاه کرد ، آثار خستگی در چهره اش کاملا مشهودبود ، سپس به لحن آرامی گفت:
-سلام دوست من ، حالت چطوره؟ تمرین الف دالیا خوب پیش میره؟
گودریک آرام به سوی گرابلی رفت وبی مقدمه شروع به صحبت کرد:
-اتفاق مهمی رخ داده است ای نواده !
گرابلی که با دیدن چهره آشفته گودریک نگران شده بود ، رو به گودریک کرد وگفت:
-چی شده گودریک؟ چرا اینهمه بهم ریختی؟
گودریک کمی مکث کرد وبا من ومن گفت:
-ای نواده،ما جوخه ایی ها را دستگیر کردیم. فرزندم رون حق داشت .
گرابلی با آشفتگی از جایش بلند شدو در عرض اتاقش شروع به قدم زدن کرد و پس از چند لحظه رو به گودریک کرد وگفت:
- الان اونا کجان؟
گودریک لبخندی زد وگفت:
-ای نواده بر خود مسلط باش، آنها در چنگ ما هستند.
گرابلی نفس راحتی کشید وگفت:
-باشه پس بهتره عجله کنییم ...


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۲۲ ۱۵:۵۰:۴۱
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۲۲ ۱۵:۵۶:۲۱
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۲۲ ۲۲:۴۶:۰۹
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۲۲ ۲۲:۵۰:۱۱
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۲۲ ۲۳:۰۴:۴۵

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۱۲:۰۵ پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۸
#21

رون ویزلیold4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۴ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۱۶ دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۰
از پناهگاه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
« باشد که الف دال پیروز باشد »

پیکر سرخ پوشش به آرامی کنار میز قدیمی و رنگ و رو رفته ی اتاق ضروریات ایستاده بود و هرچند که سکوت کرده بود ، با چنان ابهتی به دو نفری که در گوشه ی اتاق به هم بسته شده بودند نگاه می کرد که نگاهش را تاب نمی آوردند و سر به زیر و خاموش در جای خود چمباتمه زده بودند .

تیک ، تاک
تیک ، تاک

زمان به سرعت می گذشت . پیدا شدن دو پیکر در آستانه ی در اتاق ضروریات باعث شد نگاهش را برای چند لحظه از آن دو برگیرد . کینگزلی را می دید که لورا را با چوبدستی به جلو هدایت می کند و با گام های بلندی به سوی او می آید . با دیدن گودریک لبخند آرامش بخشی بر لبانش نقش بست .

- آه فرزندم ، بلاخره آمدی !

کینگزلی لورا را - که قیافه اش حاکی از آن بود که سر بزنگاه دستگیر شده - به سوی گودریک هل داد و با لحن بمی گفت :
- اینم با اون دوتاست .

با دستانش به فلینت و بلک اشاره کرد و ادامه داد :
- وقتی داشت تلاش می کرد وارد اتاق بشه ، دستگیرش کردم قربان !

چشمان سبز رنگش برقی زد و گفت :
-همانا که از نسل مایی ! این بی سرو پا را نیز به آن دو ببند .

کینگزلی سرش را به نشانه ی اطاعت تکان داد و لورا را به سمت مارکوس که حالا از خشم می لرزید و زیر لب فحش هایی نثار یاران با وفا و کودنش می کرد برد .

با یک حرکت سریع چوبدستش بندهایی نامرئی را به سوی لورا روانه ساخت و آن سه را بهم محکم بست .

سپس به آهستگی به سوی گودریک برگشت و در کنارش ایستاد .

- قربان ، حالا می خواید باهاشون چیکار ... ؟

دستش را به آرامی بالا برد و او را از ادامه صحبت باز داشت .
- صبور باش فرزندم ، مردان ما در راهند .

سپس دستش را بروی شانه ی کینگزلی گذاشت که متفکرانه به او خیره شده بود و اضافه کرد :
-چندان طول نخواهد کشید ...

صدای تقه ی در همه را به جز گودریک از جا پراند . جینی به همراه رون که پیکر بی حال و کوچک دابی را در دستانش حمل می کرد ، وارد اتاق شدند .

لحظه ای سکوت برقرار شد و سپس جینی رویش را به سوی چهره ی منتظر گودریک کرد و گفت :
- همشونو گرفتیم قربان ! می خواستن مقاومت کنن ولی تعداد ما خیلی بیشتر بود !

گودریک با مهربانی دست هایش را از هم باز کرد .
- خوشحالم فرزندم ، بیا و در کنار ما بنشین .

سپس نگاه مهربانش را از آن ها برگرفت و رو به سه نفری که در گوشه ی اتاق به طرز بی شرمانه ای تغییر شکل می دادند و به ظاهر اولیه ی خود باز می گشتند ، کرد و گفت :
-
___________

ادامه بدید !


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۲۲ ۱۴:۱۸:۲۶

[b][color=000066]نان و ستاره
نان در کنارم و ستاره ها دور،
آن دورها...
به ستاره ها نگاه می کنم و نان می خورم!
چنان غرق


Re: جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۱۱:۵۲ پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۸
#20

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
از دل تاريكي ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 302
آفلاین
باشد كه الف دال پيروز باشد !!


ماركوس بعد از شنيدن يه چشم جانانه از سيريوس بر روي پاشنه ي پا چرخيد تا به مقر برگردد كه ناگهان نوك چوبدستي اي را در مقابل دماغش يافت .

نگاهي به دارنده ي چوب دستي انداخت و به صورت غير منتظره با چهره ي از خشم بر افروخته ي گودريك مواجه شد .
گودريك از فرط عصبانيت چهره اش به مانند شيري تبديل شده بود كه گويا مي خواهد هر لحظه شكارش را تكه پاره كند .

گودريك نگاهي به پيكر بي جان دابي انداخت كه مانند كودكي معصوم بر روي سنگ فرش هاي نمور و تيره ي اتاق دراز كشيده بود .

- زان بدايند اي پليدان كه رون مدتي بود كه به شما مشكوك شده بود ولي من به حرفهايش اعتماد نكردم . اكنون با ديدن اين كار كثيفتان مطمئن شدم كه ناپديد شدن رون نيز كار شما حيله گران است .

سيريوس كه اوضاع را قمر در عقرب ديد ، سريع خود را به شكل سگ سياه در آورد و به سمت در خروجي اتاق با سرعت حركت كرد كه ناگهان با حركت سريع گودريك و طلسمي كه به سويش روانه ساخته بود بيهوش گشت .

سپس گودريك نگاهي به ماركوس انداخت ، دستهايش را با طلسمي بست و او را به همراه دابي و سيريوس با خود برد .


دو ساعت بعد - مقر فرماندهي جوجه ببخشيد جوخه ي بازرسي


لورا با نگراني و پريشاني بر روي سنگ فرشهاي اتاق فرماندهي قدم مي زد . به اين فكر مي كردم كه ماركوس بايد دو ساعت پيش ميامد ولي هنوز خبري از او نبود .

افكارش آشفته و دل شوره گرفته بود ، به همين دليل تصميم گرفت كه به دنبال ماركوس برود .
خواست بارتي را نيز با خود ببرد كه ديد مانند ابلهي ، دهان باز و در حالي كه آب دهانش بر زمين مي ريخت به خوابي عميق فرو رفته است .

بنابراين نوشته اي روي ميز به اين مضمون گذاشت و از مقر خارج شد .
- من رفتم دنبال ماركوس

به سرعت دخمه ها ، راهروهاي تاريك و روشن ، اتاق ها و روح ها را پشت سر گذاشت تا به در اتاق ضروريات رسيد .
چشمهايش را بست و به ورود به اتاق فكر كرد .

- نام كاربري يا رمز ورود اشتباه است .

-

دوباره چشمهايش را بست و به اتاق ضروريات و الف دال فكر كرد .

- بوقي ، گفتم نام كاربريت يا رمز ورودت اشتباه است .

- شاتاب مِن ، من بايد وارد اتاق بشم .

- با من بودي شاتاب ، به دستگاه ورود الف دال توهين كردي ؟! يا ايهاالناس ، نفس كش مي طلبم .

(پ.ن‌: )

****************

ويرايش :چند نكته ي مهم :
1- ديگه بهتره موضع بره به مست حَكَم گرفتن اعضا براي صحبت .
2- رييس الف دال منم ، يعني گودريك و گرابلي خيلي وقته كه رفته .

موفق باشيد


ویرایش شده توسط گودریک گریفيندور در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۲۲ ۱۲:۰۲:۲۲
ویرایش شده توسط گودریک گریفيندور در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۲۲ ۱۲:۰۲:۴۶

[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت


Re: جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ چهارشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۸
#19

ماركوس فلينتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۳ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۵ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳
از ايفاي نقش حالم بهم ميخوره
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 316
آفلاین
«توپ تانک فشفشه، الف دال باید محو بشه»

رون با سکوت تمام به سمت درب خروجی رفت اما ناگهان در باز شد و سیریوس بلک که بوسیله معجون شبیه یک بچه سال دومی شده بود وارد شد، با دیدن رون لحظه ای خشکش زد اما ناگهان به خود آمد و فریاد زد:
-استیوپفای!
پرتو سرخ رنگ به رون برخورد کرد و رون با صدای «گرومپ» بر زمین افتاد.
با صدای فریاد سیریوس ناگهان مارکوس و دیگران به سمت درب ورودی دویدند.مارکوس با دیدن بدن بیهوش رون گفت:
-اولیشون جور شد، آفرین سیریوس. بارتی، این مسئولیت توئه که اون رو به مرکز فرماندهی مون ببری. اگه خواست فرار کنه مجازی که شکنجه اش کنی اما تا اطلاع ثانوی نباید بکشیش، اما اگه از دستت در رفت و نمیتونستی به هیچ قیمتی بگیریش، بکشش!

بارتی سری تکان داد و رون را با کمک طلسمی از در خارج کرد و با خود برد.
مارکوس در دل گفت:
-داری به آخر خط نزدیک میشی الف دال! به زودی برای همیشه از هاگوارتز محوت میکنیم!


فردا صبح، انجمن خصوصی الف دال!


گودریک با نگرانی از اعضایی که در حال رفتن از جایی به جای دیگر بودند میگفت:
- رون را ندیده اید فرزندانم؟ یک روز از آخرین بار که دیدمش میگذرد! میترسیم که به دست جوخه ای های ملعون افتاده باشد!

اما جواب دیگران یکی بود، «نه»

اما 100 متر آنطرف تر، مارکوس و سیریوس بالای سر دابی که حال بیهوش بود ایستاده بودند، مارکوس با صدایی سرشار از شرارت گفت:
- اینم از دومیش! سومین نفر برایان دامبلدوره، اون ماموریت توئه سیریوس، در مدتی که تو میخوای اونو دستگیر کنی من و بقیه هم میریم به مرکز فرماندهی، اونو که دستگیر کردی تو هم بیا قرارگاه.اگه نتونستی هم اشکال نداره، فقط فرار کن!

سیریوس سری تکان داد و گفت:
-چشم


تصویر کوچک شده


Re: جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۰:۳۰ چهارشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۸
#18

رون ویزلیold4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۴ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۱۶ دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۰
از پناهگاه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
« باشد که الف دال پیروز باشد »


رون بدون توجه به گودریک که خود را برای سخنرانی کسل کننده و طولانی دیگری در باب نصیحت آماده می کرد ، به سرعت پشت سر شش دانش آموز سال اولی که حالا به طور مرموزی سرهایشان را به هم نزدیک کرده و پچ پچ می کردند ، راه افتاد .

سابقه ی چندین ساله اش در دفتر کاراگاهی به او ثابت کرده بود که به آسانی به دیگران اعتماد نکند . حرف های شب قبل آن چند نفر مدام در گوشش می پیچید و لحظه ای آرامش نمی گذاشت .

پس از گذشت از چندین راهرو ، سرانجام به پاگردی منتهی به سرسرای ورودی پیچیدند . دانش آموز قد بلند و درشت هیکلی که گویی رئیس گروه بود ، از حرکت باز ایستاد و خودش را بر روی نزدیک ترین کاناپه ی مجاور شومینه انداخت و پوزخندزنان رو به بقیه گفت :
- هه ! این الف دالیا مثل اینکه نمی دونن واقعا با کی طرفن !

لورا که نگرانی در چشمانش موج می زد ، با صدای جیر جیر مانندی گفت :
- به نظر شما اگه اونا می خواستن توی شربتامون معجون بریزن و بعدش ازمون سوال و جواب کنن ، این ممکنه ... معنیش این نیست که از قضیه بو بردن ؟

- بو برده باشن ! تا وقتیکه مثل کودن ها رفتار نکنید و حواستون جمع باشه ، هیچ مشکلی پیش نمیاد ! چه جوری می خوان ثابت کنن ؟

لبخند شومی بر لبان مارکوس نقش بست . دستش را به سختی داخل جیب درونی ردایش فرو کرد و پس از چند لحظه شیشه ی خاک گرفته و کوچکی که لبالب از معجون گل مانندی پر بود را بالا گرفت و در مقابل بقیه تکان داد .

- تا موقعه ای که ذخیره ی معجون مرکبمون ته نکشیده ، کی به شش تا بچه ی کلاس اولی کم رو و خجالتی شک می کنه ؟! هان ؟ شما اونارو زیاد جدی می گیرید !

روفوس که بروی دسته صندلی اش ضرب گرفته بود با خوشحالی گفت :
- راست میگی ، ولی میگم بهتر نیست ماموریتمون رو زودتر شروع کنیم ؟

همهمه ی تائید از جمع کوچکشان برخاست .

- هومم ... آره ، اصلا از همین ... از همین بعد از ظهر شروع می کنیم ! چطوره ؟

هیچکس در میان سر و صداهای حاکی از جنب و جوش طراحی نقشه ی گروگان گیری ، متوجه پسرک خاموشی که در باریکه ی تاریک فرورفتگی دیوار راهرو چمباتمه زده بود و به آرامی به گفت و گوی پر شور و حرارت آنها گوش می سپرد ، نشد .


[b][color=000066]نان و ستاره
نان در کنارم و ستاره ها دور،
آن دورها...
به ستاره ها نگاه می کنم و نان می خورم!
چنان غرق


Re: جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۸
#17

ماركوس فلينتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۳ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۵ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳
از ايفاي نقش حالم بهم ميخوره
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 316
آفلاین
اول از همه ناظم بخش لطف کنن پست های رزرو لورا مدلی و برایان دامبلدور رو پاک کنن.
دوم هم اینکه این پست صرفا برای ماموریت جوخه زده میشه و نشان دهنده این که اسپمر سایت برگشته نیست

_________________________________________________

توپ تانک فشفشه، الف دال باید محو بشه!

سرانجام زمان ناهار فرارسید و رون معجون حقیقت رو در جام های شربت کدوحلوایی 6 جوخه ای ریخت.
مارکوس در حین خوردن ناهار به بوی خاص معجونش حساس شد، به آن نگاهی انداخت و ناگهان رنگ از رخش پرید، سریع کنار گوش روفوس گفت:
-به بقیه بچه ها بگو نخورن، رنگ اب کدوحلوایی مون به خاطر واکنش با معجون راستی بنفش شده!سریع بهشون بگو نخورن!
روفوس هم به سرعت دم گوش بقیه جوخه ای ها این موضوع رو گفت.

پس از ناهار

گودریک با صدایی محکم و رسا گفت:
- پسرم، به اینجا بیا.

مارکوس ناگهان خشکش زد و با سر به بقیه جوخه ای ها اشاره کرد، و سپس بر روی پاشنه پا به سمت گودریک چرخید و به سمت او رفت.
گودریک از او پرسید:
-پسرم، آیا تو همان کسی که نشان میدهی هستی یا فردی هستی جوخه ای در لباس کودکی خردسال؟!

مارکوس با صدایی که به خوبی تقلید کننده صدای یک دانش آموز سال اولی بود گفت:
-نه قربان، من یه سال اولی هستم.

گودریک به سمت رون برگشت و گفت:
-بدیدی فرزندم که من راست گفته بودم؟

و سپس خوشحال و خندان به سمت اتاق ضروریات راهی شدند.
اما هیچکدام خنده شیطانی مارکوس را ندیدند!


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.