هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۶:۱۱ یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹
#31

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
آگوستوس غر غر کنان جواب داد:
-من کار دارم...فوتشون کن.خودشون خشک میشن.

لینی چوب دستیش را بطرف کاغذها گرفت.درحالیکه با دقت آنها را خشک میکرد مواظب بود حرارت چوب دستیش بیشتر از حد لازم نشود.سه فرم اول را به خوبی خشک کرد.فرمها را بطرف آگوستوس گرفت.
-بیا...اینا خشک شدن.از همینا شروع کنین.عجله کن.خیلی زیادن.کلی کار داریم.

آگوستوس آدرسها را گرفت و به همراه ایوان و آنتونین روانه اولین خانه شد.

-چرا پیدا نمیشه این خونه؟ببین...این پلاک بیسته...این یکی بیست و دو!پس بیست و یک کجاس؟

آگوستوس دست از خراشیدن پلاک 22 و تبدیل کردن آن به 21 برداشت.
-شاید اینا هم از این سوسول بازیای محفل در اوردن،خونشونو قایم کردن!

صدای آنتونین از سمت دیگر کوچه به گوش رسید.
-هی...چرا اونجا وایسادین؟من زنگو زدم...آهان..دنبال پلاک میگشتین؟بیایین.همینجاس.اینا جوگیر شدن پلاکا رو زوج و فرد کردن ظاهرا.زوجا یه طرفن فردا یه طرف!

بالاخره در با صدای خفه ای باز شد.دختر بچه کوچکی سرش را بیرون آورد.
-چی میخوایین؟

آنتونین دستی به سر دختر بچه کشید.
-سلام عمو...خوبی؟کلاس چندمی؟پدرو مادرت هستن؟بگو کار مهمی باهاشون دارین.


چند دقیقه بعد...


سه مرگخوار روی مبلهای مجللی نشسته بودند.آنتونین دو چسب زخم بزرگ را به حالت ضربدر روی گونه اش زده بود.با دیدن آگوستوس که درحال پوست کندن پرتقال پنجم بود با عصبانیت به او اشاره ای کرد.آگوستوس بی توجه به آنتونین پرتقالش را نصف کرد.
-بله...ما ستاد شفاف سازی خانه ریدل هستیم.ببخشید.پسر شما هفته گذشته درخواست مرگخوار شدن داده بود؟

پدر بچه با عصبانیت:آره...خاک برسر!عرضه نداشت درس بخونه.تو ردا فروشی منم که کار نمیکنه.آخرش پاشد رفت جانی بشه.دزد بشه.قاتل بشه.دور از جون شما البته!

آنتونین لبخند غمگینی زد.
-خب...ما خوشحال میشیم که از نیروی جوانی مثل ایشون استفاده کنیم.همین ایوان وقتی مرگخوار شد همسن پسر شما بود.یه جادوگر جوون و تپل مپل و سرحال.

پدر خانواده نگاهی به استخوانها و دنده های قابل شمارش ایوان انداخت.
-بله...بله....ظاهرا تو خانه ریدل خوب بهشون رسیدن!

ایوان فکش را باز کرد.دندانهایش را تلق تلق به هم کوبید.
-بله...ارباب واقعا دست و دلباز هستن.هفته ای یه وعده غذای گرم و کامل به ما میدن.البته درسته که پس مونده غذای تسترالها رو میگیریم.ولی مهم اینه که بتونیم خدمتی کرده باشیم.اینطور نیست آگوستوس و پرتقال ششم؟




Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۹:۵۵ چهارشنبه ۳ آذر ۱۳۸۹
#30

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
قطرات درشت عرق از سر و روش جاری بود. با اینحال چوب جادو را بالا برد و به سمت کوه عظیم کاغذ گرفت و زمزمه کرد:

-وینگاردیوم له ویوسا...لوکوموتورترانک!

ایوان درحالیکه زیر فشار انرژی که به کار می برد به نفس نفس افتاده بود، سرانجام به محوطه باز خانه رسید تا به فرمان لرد سیاه درخواست های مرگخواری را آتش بزند. آنهم آتشی که بتواند خشم لرد را فرو بنشاند!

- هه... هه... آخیش...هه... مرلینو...هه... شکر... بالاخره... رسیدم! خیله... خب، حالا وقتشه...اینسندیو!

شعله ها به سرعت در کاغذها پخش شدند. ایوان کمی صبر کرد تا نفسش بالا بیاید. در حین نفس تازه کردن به طور تصادفی به سمت خانه اربابی چرخید و لودو را دید که سراسیمه از در اصلی خانه خارج شد. دید لحظه ای برجایش خشک شد و به او... اما نه، به پشت سر او نگاه کرد و سپس دیوانه وار شروع کرد به بالا و پایین پریدن و دست تکان دادن! بدنبال آن سیل مرگخواران را هم دید که از پشت سر لودو بیرون پریدند و شروع کردند ره دراوردن همان اداها!


- اینا چشون شده؟!!

یه جای کار عیب داشت. نکنه خطری او را تهدید می کرد. به سرعت دور خودش چرخید تا خودش را از چنگ خطر فرضی نجات دهد. اما خبری نبود.

با عصبانیت به سمت لودو نگاه کرد. اما فرصتی برای حرف زدن بدست نیاورد! آخرین چیزی که شنید صدای فریاد همزمان ده بیست مرگخوار بود که همزمان گفتند:

- آگوامنتی!


ده دقیقه بعد

- ایوان... ایوان... بیدار شو!

چشمانش را به آهستگی باز کرد. تصویر ماتی از اسنیپ و آنتونین را دید که روی او خم شده بودند.
هنوز احساس خفگی داشت.

- اهو اهو... چه... اتفاقی...برام... افتاده

صدای آگوستوس را شنید که با ناراحتی می گفت:
- چه افتضاحی! نصفه شون سوختن و نصفه دیگشونم خیس آبن!

صدای لینی لینی از گوشه دیگری شنید که می گفت:
بجای غرولند کردن زودباش کمک کن اینارو خشک کنیم! باز جای شکرش باقیه که هنوز نصفشون باقی موندن!



-----------------

پ.ن: آگوامنتی : افسونی برای خروج آب از نوک چوبدستی.

لوکوموتورترانک: وردی برای سبک کردن اشیا حمل و نقل
راحت تر آن ها.

اینسندیو: افسونی برای آتش زدن.


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۳ ۱۰:۰۹:۴۰

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۳:۲۲ چهارشنبه ۳ آذر ۱۳۸۹
#29

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
خلاصه: هزاران نفر برای عضویت در گروه گولاخ مرگخواران درخواست داده اند، از محفلی بگیر تا طفل صغیر شیرخواره! روفوس تصمیم میگیرد برای دک کردن این همه آدم آن ها را بترسانند اما این راه جواب نمیدهد و همه برای مرگخوار شدن مصمم اند. رودلف نقشه میکشد که خود مرگخوارها بتک تک به خانه متقاضیان بروند و آن ها را از عضویت در این گروه بترسانند در حالی که ایوان همان موقع در حال نابود کردن فرم هاییست که آدرس ها در آن ها نوشته شده.
_______________________________________
و اینک ادامه داستان:


روفوس که جلوتر ازهمه به اتاق کار اربابشان رسیده بود با لقد در اتاق را باز کرد و وسط اتاق پرید ...

- کروشیو روفوس! به چه جرئتی این جوری وارد اتاق ارباب میشی؟ بزنم شقت کنم؟ بدم جرت بدن؟

جمله لرد تمام نشده بود که مرگخواران دیگر هم پریدند وسط اتاق و خوردند به روفوس و اتاق را پر کردند!
- این چه وضعشه؟ چرا اینقدر بی ادب شدین؟ چه طور جرات میکنید این جوری بیاین محضر ارباب؟
- ببخشید ارباب، ما فکر کردیم شما این جا نیستید! ایوان کجاست؟
- باید همه برید در بزنید بیاید تو تعظیم کنید بعد جوابتونو میدم!
مرگخوار ها به حالت با عجله از اتاق خارج شدند و در را بستند.

تق تق تق تق تق [b]تق تق[/b]

- چه خبره؟ چرا همه با هم مشت میزنید؟ مگه این جا طویلست؟ بفرستمتون اصطبل تسترال ها؟ مثل آدم در بزنید.

مرگخوارها که اشکشان درآمده بود اندکی صبر کردند و سپس آرام در زدند.
- بعله؟
- ماییم دیگه ارباب
- شما کی هستین؟ خودتونو معرفی کنید!
- ارباب ما نوکران و چاکران و خاک برسران درگاه شماییم، خواهشا در رو باز کنید!
- یک نفرتون بیاد تو!

لودو وارد شد و تعظیم بلندبالایی کرد و منتظر ماند.
- چه کار داری ای لودو؟
- ارباب میخواستم ببینم ایوان کجاست!
- هوم، همه درخواستنامه ها رو برداشته برده تو حیاط خونه که بسوزونه... کجا میری مردک بی ادب پدر سوخته؟ وسط حرف اربابت میدویی میری؟
صحبت لرد تمام نشده همه مرگخواران که پشت در گوش ایستاده بودند به سمت حیاط خانه ریدل دویدند...


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۵۰ سه شنبه ۲۵ آبان ۱۳۸۹
#28

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
...روفوس؟
...بله ارباب؟
...خودت انتخاب کن چه طلسمی شومی روت اجرا کنم!
روفوس در حالی که از شدت ترس به رنگ گچ دیوار انباری در آمده بود گفت:ارباب من نمیدونستم اینا اینقدر بی کلن!خود ما که روزی ده بار طلسم شوم از شما میخوریم هنوز اسمش میاد تنمون میلرزه!اینا براشون طلسم شوم رو تو مدرسه درست تعریف نکردن حتما!

لرد کروشیوی جانانه ای به روفوس زد و همان طور که دلش میخواست کله تک تک مرگخوارانش را بکند و از آنها ترشی درست کند گفت:ارباب خشمگینه.باید هر طور شده این جماعت رو فراری بدین.اگه باز هم شکست بخورین کاری میکنم که آرزو میکردین روفوس از روز اول لال به دنیا میومد!
رودولف دستش را زیر چانه اش گذاشت و با قیافه متفکری گفت:ارباب به نظر من باید تبلیغات منفی بکنیم تا بترسن و بیخیال اومدن به کلاس بشن.

لرد:کروشیو رودولف!کی اجازه داد صحبت کنی؟هوم موافقم فکر خوبیه.ولی حواست باشه اگه کار بدتر بشه دستور میدم بلا تک تک موهات رو از ریشه بکنه و جاش سوزن بکاره!
لرد بعد از گفتن این جمله نگاه ترسناکی به روفوس انداخت و گفت:تو شخصا وظیفه داری این قضیه رو سر و سامان بدی.

روفوس از شدت ترس چنان تعظیم کرد که دماغش به کف زمین کوبیده شد و صدای خرد شدن چندین تکه از آن بگوش رسید!
بعد از آن لرد به ایوان رو کرد و گفت:میری سریعا تمام اون درخواست های مسخره رو از دفتر من بر میداری و یه گوشه میندازی که چشمم بهشون نیوفته!کرشیو!

ایوان دوان دوان به سمت دفتر لرد رفت تا درخواست ها را نیست و نابود کند.لوسیوس که دور شدن ایوان را تماشا میکرد گفت:ببینم رودولف،تو که پیشنهاد میدی اینا رو منصرف کنیم، الان خودت بردار نظر بده ببینم راه حلت چیه!
رودولف کمی ذهنش را جستجو کرد و گفت:اتفاقا یه ایده دارم.ما ادرس و مشخصات اینا رو داریم.میتونیم یه نقشه براشون بکشیم.

بلا با شک پرسید:مثلا چی؟
رودولف سرش را بالا گرفت و با افتخار گفت:میتونیم یکی از خودمون رو بفرستیم به ادرس هر کدومشون، بعد بگیم که اومدیم دوستانه بهشون اخطار بدیم جونشونو بردارن و در برن!بعد براشون چندتا خالی ببندیم که چطوری هرکی مرگخوار میشه زجر میکشه و شکنجه میشه.اینطوری اونام میترسن و بیخیال میشن!

بلاتریکس با خشم گفت:بیخود!آبرو ارتش سیاه رو میبری با این نقشه ات.
لوسیوس سرش را به نشانه مخالفت تکان داد و گفت:نه رودولف راست میگه.چون اگه موفق نشیم ارباب پوست از کله همه میکنه.میتونیم اینقدر که رودولف گفت پیاز داغشو زیاد نکنیم،فقط اینقدر که بیخیال ماجرا بشن.
نارسیسا با نگرانی گفت:حالا هرکاری میکنین مهم نیست،بهتره هرچه زودتر برین جلوی ایوان رو بگیرین!

...ایوان؟ایوان برای چی؟
نارسیسا با دست با پیشانی اش کوبید و گفت:بامزه ها،آدرس و مشخصات ثبتنام کننده ها توی فرم های درخواسته!اگه ایوان نابودشون کنه دیگه نمیتونیم قبل از اینکه بیان اینجا پیداشون کنیم!
با تمام شدن این حرف لشگر مرگخواران دوان دوان به سمت اتاق کار لرد هجوم برد.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲:۲۲ یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۹
#27

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- من؟ نه ارباب خواهش ميكنم...
- بله سوروس تو! سريع ميري توي اون اتاق و مشغول ميشي.
- اما ارباب اونا خيلي زياده
- از تعداد اونا كاملا مطمئنم و براي همين يك سومش كه تموم شد جاتو با لودو عوض ميكني.
سورس شكلكي براي لودو درآورد و پس از ديدن جوابش كه چيزي جز يكي از انگشتان لودو نبود رفت.
- راستي سورس گوي زرينو كه گرفتيم خبرت ميكنم...
- ويداوت اني لاخ من!
- اين به چه زبوني حرف زد؟
- هيچي تو به دل نگير :ygreen:

2 ساعت بعد

اسنيپ منگ با چهره اي ژوليده و خسته پله ها را تلو تلو خوران پايين آمد و روي مبلي ولو شد.
رو به لرد كرد و گفت: دو بسته تموم شد ارباب!
لرد حركت خشكي به لبانش داد كه به نظر لبخند بود و گفت: آفرين سورس آفرين. كلش چند بسته بود؟ اسنيپ كه سعي ميكرد بر خودش مسلط باشد و جواب مسخره بازي هاي لودو و روفوس را ندهد پاسخ داد: 40 بسته ارباب!
لرد ناگهان از جايش پريد و فرياد زد: 40 تا پس گم شو بالا و مشغول شو!
سورس با التماس نگاهي به لرد سياه انداخت و گفت: ارباب نه! ... بايد يه فكر ديگه كنيم آخه اين جوري نميشه.
روفوس با خودشيريني گفت: ارباب من يك ايده عالي دارم! فوق العاده! به نظر من ما بايد كاري كنيم كه همه بترسن و خودشون كنار بكشن.
لرد كمي فكر كرد و گفت: اما چه جوري؟
روفوس به لرد نزديك شد و با حركاتي موزيانه طوري كه هيچكدام از فضول هاي اطراف نشنوند گفت: ...

فرداي آنروز - تالار اجتماعات خانه ريدل

صدها داوطلب مرگخواري در سالن جمع شده بودند و سروصدا و ازدحام وحشتناكي ايجاد كرده بودند. روي سن لرد سياه و چند مرگخوار از جمله روفوس اسكريم جيور ايستاده بودند.
روفوس چندين بار سعي كرد جمع را ساكت كند اما ذره اي موفقيت هم حاصل نشد.
دست آخر دست به دامن لرد شد و لرد هم پس از نگاه چپي به روفوس وارد عمل شد.
لرد چوبدستي اش را محكم در دستان سفيد و كشيده اش فشرد و سپس نوك آن را روي گلويش گذاشت و به آرامي گفت: سكوت! كه حتي خودش هم به زور آن را ميشنيد اما قدرت جادويي چوب باعث شد صدا در گوش همه طنين انداز شود و لحظه اي بعد كسي جيك نميزد.

روفوس با قدرداني و خشوع به لرد نگاه كرد و سپس گفت: دوستان گرامي! خبري مسرت بخش برايتان دارم و آن اينكه همه شما قبول شديد! فقط بايد يك دوره هفت روزه به صورت عملي زير نظر خود لرد كبير آموزش جادوي سياه ببينيد. هر كسي حاضره يك قدم بياد جلو!

همه داوطلبان بدون استثناء به حالت :ygreen: جلو آمدند.
- جا داره ذكر كنم كه ارباب همه طلسم ها به خصوص طلسم هاي ممنوعه را عملي روي دانش آموزان اجرا خواهد كرد! هر كسي كه از درخواستش پشيمونه ميتونه سالنو ترك كنه!
هيچ كس از جايش تكان نخورد.

لرد زير لب گفت: ميكشمت روفوس! و سپس به جمعيت خندان شاگردانش گفت: همه بريد، كلاس ها به زودي آغاز ميشه.


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۰:۵۸ سه شنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۹
#26

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
ســــــــوژه جــــــــــديد


ساعت ها از تاريك شدن هوا می گذشت. با اين وجود پرده های دفتر كار همچنان از دو سوی پنجره آويزان بودند. در نگاه اول چيزی در داخل اتاق تاريك به چشم نمی آمد. اما كمی كه می گذشت با عادت كردن چشم به تاريكی، بيننده تصوير بهتری از فضای داخلی دفتر كار بدست می اورد.

اول چيزی كه نظر هر كس را بخود جلب می كرد، قفسه های مالامال از پرونده و پوشه بود كه در نقاطی خطر سقوط و آوار شدن آنها بر زمين می رفت. در ميان كوپه های كاغذ، ميز نسبتا بزرگ و ستبری قرار داشت، كه اگر پوشه های روی ان را كمی بلند می كرديم، كنده كاری های زيبای ان، چشم هر بيننده ای را محسور می كرد.

- تق...تق...تق

- ارباب... لرد سياه... سرورم...

صدای قرچ صندلی از سمت ميز بلند شد. بدنبال ان كمی كاغذ و پوشه جا به جا شد و سری براق و بی مو از ميان انها بيرون امد.

- بيا تو!
و در همان حال شروع به كش و قوس دادن و ملچ و ملوچ كردن نمود.

آنتونين ارام وارد اتاق تاريك شد.

- با اجازه سرورم... لوموس.

- خاموشش كن! كورم كردی!

- ببخشيد.. ارباب! ولی اينجا خيلی تاريكه...من نمی تونم شما رو ببينم!

- همينقدر كه صدای ارباب رو بشنوی كافيه! برای چی مزاحمم شدی؟

- ارياب انی مونی خيلی وقته كه شامو حاضر كرده، شما هم كه از بعد از ناهار ديگه چيزی نخورديد و همش اينجا بوديد و كار می كرديد. گرسنه نيستيد؟

لرد سياه نگاهی به پنجره كرد. گویی تازه متوجه تاريك شدن هوا شده بود. با اين حال گفت:

- ارباب هرگز كاراش رو به تاخير نمی اندازه و تا اخر هركاری پيش میره!

- يعنی ارباب میخوان بقيه درخواست عضويت ها رو هم بررسی كنند؟!!

- چی! مگه بازم هست؟!!

- بله ارباب از ظهر تا حالا ايوان كلی بسته درخواست مرگخواری دريافت كرده و داره با كمك لينی دسته بنديشون میكنه تا بياره خدمتتون.

هنوز حرف ايوان تمام نشده بود كه در كاملا باز شد و ايوان هن هن كنان، در حاليكه با سختی بسته بزرگی را حمل می كرد وارد اتاق شد.

- هه.. هه..ارباب همين الان آخرين درخواستها رو اوردم. هه..هه...

لرد سياه از جايش برخاست و به سمت بسته عظيم جثه رفت. در ان را باز كرد و يكی از فرم های درخواستی را تصادفا بيرون آورد و به آن نظری انداخت.

-
يك بار ديگر به پرونده نگاه كرد.

سابقه ی عضویت در محفل؟ پاسخ: از بدو تولد
:proctor:

- ام... ارباب نظرش تغيير كرد! گفتين شام چی داريم؟


عصر روز بعد؛ اتاق ويزويزك جادوگران! ( معادل اتاق تلويزيون ماگل ها)

لرد سياه خسته و كوفته در حاليكه ليوان پر از معجون انرژی در دست داشت، دوباره به سمت ميز كارش رفت.
- اينجوری نمیشه! بايد يه فكری برای اين تب مرگخواری كه بجون ملت افتاده، بكنم.

- هوررررررررررررررررررا! بزن ناكارش كن! دروازشونو سوراخ سوراخ كن! اها....اها... هوررررررررررررررا... گل... گل! ( صداهای لودو، ايوان و روفوس...)


- ارباب داره اينجا از صبح تا...شب...نه... تا صبح بعدش كار ميكنه، اينا برام كويديچ نگاه می كنند.

و با گفتن اين حرف به توده عظيم درخواست ها نگاه كرد.

-گل... گل... مساوی شدن. تيمت لودو نتونست دو دقيقه گلشو حفظ كنه! ها ها ها!( صدای آنتونين، اسنيپ و...)


- نه، ديگه كافيه. منم احتياج به استراحت دارم. اصلا... اينجا كی بايد بشينه و فرمان بده؟ من... كی بايد الان كوويديچ نگاه كنه و استراحت كنه؟ من...

ليوان را حكم روی ميز كوبيد و از جايش بلند شد.
- از حالا مرگخوارهام بايد به بررسی صلاحيتِ درخواست كننده ها، رسيدگی كنند و... و اوليش هم

- بزن ديگه احمق! ( صدای اسنيپ به همراه صدای فس فس ناجينی)

- همين اسنيپِ باشه بهتره!


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲۹ ۱:۵۵:۵۲

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۸
#25

الکساندر پردفوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ یکشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۰۵ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از دست رفته کسی که با الکس کل کل کنه! :دی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 152
آفلاین
- باو ایوان جون ، خودتو به کشتن نده !

- خف بگیر ، روفوس ! می خوام از اسرار محفل سر در بیارم !

روفوس که اینجوری ( ) شده بود با تردید ، به آرامی دنبال ایوان به راه افتاد . ایوان داشت آرام آرام و در حالی که چوبدستیش را در دست راستش گرفته بود وارد زیر زمین محفلی ها می شد .

ناگهان سیریوس از در زیر زمین بیرون پرید و در حالی که ترانه ی هوی متالی را زیر لب زمزمه می کرد و هدفون بر گوش گذاشته بود و با حالتی بین رقص مرحوم مایکل جکسون و تکنو می رقصید سمت ایوان آمد .

ناگهان سیریوس ایوان و روفوس را دید و خشکش زد .

- هـــــــــــــوی ! شما مرگخوارای بوقی توی زیر زمین گریمولد چیکار می کنین ؟!

روفوس : « ایوان ! بدو ! » اما ایوان خشکش زده بود .

- اکسپلیارموس ! اینکارسروس ! بوقیارموس ! هشتبلکوتیارموس ! ( به تقلید از روونا )

ناگهان طنابی مانند کمند از نوک چوبدستی سیریوس بیرون زد و به سرعت دور ایوان پیچید . ایوان داد زد :

- تو فرار کن روفوس !

روفوس به سرعت جستی زد و به حیاط خانه ی گریمولد پرید . سپس با صدای ترقی غیب شد .

در همان حال ، خانه ی ریدل ها :

لرد : « پس این بوقیا کجا رفتن ؟ کروشیو ! چرا نمیان ؟ کروشیو ! آنتونین ، چرا دست تو دماغت کردی ؟ کروشیو ! »

دالاهوف : « آخ . . . الان میان . . . وای . . . سرور . . . آی . . . من ! »

ناگهان روفوس نفس نفس زنان وارد شد و داد زد :

- ایوان رو اسیر گرفتن ! ایوان رو اسیر گرفتن !

لرد :

- چــــــــــــــــــی ؟! کروشـــــــــــیو !


ویرایش شده توسط الکساندر پردفوت در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۰ ۲۰:۰۹:۵۴

"Only Raven"


Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۵:۳۶ یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۸
#24

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
خلاصه: لودو بگمن از شیرخوارگاه ورشکسته ی هاگزمید 40 عدد بچه ی 6 ماهه میاره که لرد از همون سن آموزششون بده تا مرگخوار خوبی بشن، اما لرد پس از مدتی از از دست آن ها خسته میشود و تصمیم میگیرد بچه ها را به کحفل بفروشند تا هم آن ها را بدبخت کنند و هم از طریق آن ها جاسوسی کنند.
مرگخوارها روی عواطف محفلی ها دست میگذارند و بچه ها رو به اونا میفروشند. از طرفی وزارتخونه هم قانونی تصویب کرده که طبق اون اگر کسی به بچه ای که سرپرستیشو به عهده داره کوچکترین آسیبی برسونه، صد ها گالیون جریمه میشه.
پس از مدتی یک بچه به سراغ لرد میاد و خبر میده که محفلی ها یک جور روح وحشتناک در زیرزمینشون دارن که با اون قصد نابودی لرد رو دارن. ایوان و روفوس برای مطمئن شدن به محفل میرن و متوجه میشن که بچه در واقع یک محفلی تغییر شکل یافته است که اومده و دروغ گفته. ایوان تصمیم میگیره به زیر زمین بره تا سروگوشی آب بده و ببینه اوضاع از چه قراره.

_____________________________________________
و اینک ادامه ماجرا:


ویرایش شده توسط لودو بگمن  در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۰ ۱۵:۲۲:۵۹

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ جمعه ۷ اسفند ۱۳۸۸
#23

جینی ویزلی old4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۴ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۲۷ دوشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 82
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد
- ایوان ، چه خبره ؟ دارن چی میگن ؟
- روف ، وضعیت خیلی خرابه !
-منظورت چیه؟مگه چی شده؟
-بدبخت شدیم!
-چرا؟خوب حرف بزن بگو چی شده.
ایوان که به نقطه ای نامعلوم خیره شده بود زمزمه کرد:لرد می کشتمون.
روفوس با کلافگی گفت:می خوای بگی چه خبره؟
-
-
-خیلی خوب باشه.مثه این که این یارو بچه هه محفلی بود.
روفوس که همچنان قلابش را برای ایوان نگه داشته بود گفت:چرا چرت میگی؟اون بچه هه که هنوز چهار سالشم نشده چه برسه به هفده...
-خب ابله اون که واقعا بچه نیست.
روفوس صورتش را در هم کشید و گفت:حالا چی کار کنیم؟
ایوان هم آهی کشید و شانه هایش را بالا انداخت.
ناگهان روفوس تکانی خورد و به ایوان تشر زد:ببینم تو نمی خوای بیای پایین؟
ایوان که سخت مشغول فکر کردن بود با حواس پرتی گفت:نه راحتم.تو چی؟

پـــــــــــــاق

روفوس که شانه هایش را می مالید گفت:منم راحتم.
ایوان از جایش بلند شد و گفت:چیکار کنیم؟به لرد چی بگیم؟
روفوس به سختی آب دهانش را قورت داد و گفت:فکر کنم باید...
اما با صدایی که شنید ساکت شد و با ایوان پشت دیواری مخفی شدند.
-جیــــــــــــــــغ!!!مگه صد دفعه بهت نگفتم به اون یویو صورتیه دست نزن؟عمـــــــــــو!!
چند دقیقه بعد بالاخره دامبلدور خودش را به جیمز که هنوز مشغول جیغ و داد کردن بود رساند و با دیدن او که یکی از بچه ها را با خودش روی زمینی کشید گفت:چیکار میکنی جیمز؟بچه رو چرا می کشی رو زمین؟
جیمز غر غر کرد:این بچه پدر منو در آورد.شوخی شوخی با یویوهای منم شوخی؟به تسترال گفته بودم تا الان فهمیده بود که نباید به یویو های من دست بزنه.
دامبلدور دستی به ریشش کشید و با متانت جواب داد:حالا که چیزی نشده.تو که اینقدر خشن نبودی.اگه یه خورده دیگه تحمل کنی و صبر کنی تا به امید مرلین نقشمون عملی شه قول میدم واست یه یویوی دیگه هم بخرم.
جیمز چند لحظه به دامبلدور خیره شد، او را ارزیابی کرد، چشمانش را تنگ کرد و گفت:میشه منم کمک کنم؟
دامبلدور سری تکان داد و گفت:آره.برو زیرزمین یه سری به مهمونمون بزن.فقط حواست باشه و فاصله تم حفظ کن.
جیمز زیر لب چیزی زمزمه کرد و غرولند کنان از بین دو درخت رد شد و راه زیرزمین را در پیش گرفت.دامبلدور نگاهی به بچه ای که مات و مبهوت ایستاده بود کرد.او به جیمز که با یویوی صورتی اش از آن جا دور میشد خیره شده بود.دامبلدور دستش را گرفت و هر دو از آنجا رفتند.
ایوان وقتی مطمئن شد کسی آن اطراف نیست،از پشت دیوار بیرون آمد و با قدم هایی آهسته به دنبال جیمز رفت.
روفوس در حالی که سعی می کرد خودش را به او برساند آهسته گفت:کجا داری میری؟باید برگردیم و به لرد خبر بدیم.
ایوان بدون این که بایستد از میان دندان هایش گفت:برگردیم؟!چه عجله ای واسه مردن داری؟حداقل اگه سر از کارشون در بیاریم شاید بتونیم یه تخفیفی واسه خودمون بگیریم.
سپس رو به روی دری چوبی توقف کرد.
روفوس پرسید:از اینجا میرن زیر زمین؟
ایوان به آرامی پاسخ داد:احتمالا.پسره که از همین جا رفت.
...


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۷ ۲۰:۴۷:۴۵

[b][color=FF0000]قدم قدم تا روشنايي


Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ پنجشنبه ۶ اسفند ۱۳۸۸
#22

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
بلا با تعجب گفت : میخواد ارباب رو از بین ببره ؟ باید بلافاصله ارباب رو خبر کنیم .
و او بلافاصله علامت رو بازوی دست چپش را فشار داد و باعث شد تا لرد که برای بازدید از فرهنگستان خانه ی ریدل رفته بود ، به خانه ی ریدل بازگردد .

پانزده دقیقه بعد

همه ی مرگخواران در سرسرای عمومی جمع شده بودند و منتظر بودند تا بلا شروع کند به صحبت کردن ...
- ارباب ، همونطور که اطلاع دارید ما به دستور خودتون چندتا از نوزاد ها رو برای جاسوسی به محفل فرستادیم ولی امروز یکی از نوزادها گفت که توی مقر محفلی ها ، دامبلدور به وسیله ی یک روح که چندتا زنجیر به دست و پاش آویزون شده ، شما رو ...
- کافیه !
صدای نعره لرد ، در تمام سرسرا ، پیچید .
- دامبلدور هیچ کاری نمیتونه بکنه ، در ضمن نمیشه به حرف های یه نوزاد اعتماد کرد .
لرد که کاملا معلوم بود قدری از این خبر ترسیده ، سعی کرد چیزی بروز ندهد و با حالتی کاملا عادی گفت : به احتمال 10 درصد هم برای اینکه مطمئن بشیم که این خبر دروغه ، ایوان و روفوس برای بررسی به مقر محفلی ها میرن ! متوجه شدین ؟
روفوس و ایوان : بله ارباب !

محفل ققنوس
- روف ، اینقدر تکون نخور ... الان میفتم .
ایوان که با قلاب روفوس از دیوار بالا رفته بود ، در حال بررسی کردن و نگاه کردن اتاق دامبلدور بود . پنجره ی اتاق دامبلدور باز بود ولی ایوان قصد نداشت تا وارد اتاق شود . در همان لحظه دامبلدور به همراه یک مرد بلند قد ، وارد اتاق شدند .
- خب ، امروز خیلی روز خوبی بود . تونستم اون خبر رو به گوش مرگخوار هاش برسونم . شک ندارم که اون ها هم خبر رو به گوش اربابشون میرسونن ! ولی آلبوس از حق نگذریم عجب نقشه ای کشیدی ! با اینکار میتونی اسمشو نبر رو توی دام بندازی و به خودت نزدیکش کنی !
- درسته ! حالا برو ببین معجون آماده اس . چون فردا هم زیاد کار داری !

صدای آن دو نفر ، به گوش ایوان رسیده بود .
- ایوان ، چه خبره ؟ دارن چی میگن ؟
- روف ، وضعیت خیلی خرابه !


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۶ ۲۱:۲۸:۰۹

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.