هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: میخانه دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰

ریونکلاو

ارگ کثیف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۰ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۶:۳۸ شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳
از این به بعد...
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 108
آفلاین
گوچه دیاگون

- میشه سریع تر راه بری ؟

تد این را رو به جیمز گفت که چندین متر دور تر با خیالی اسوده راه میرفت و به مغازه ها نگاه میکرد.

جرج رو به تد گفت :
-مشکلی نیست نمی خواد الکی نگران بشی .. حتما میشه از کوچه ناکترن خودمونو غیب و ظاهر کنیم . . چیزی نمونده بهش برسیم.

هر سه نفر به راهشان به سمت کوچه ناکترن ادامه دادند.

خانه ریدل

ارباب : خبری از بچه ها نشد !؟
رز : نه سرورم!

- اواداکاداورا !

کوچه دیاگون

هر سه نفر مخصوصا جیمز از راه رفتن خسته شده بودند و به نفس نفس افتاده بودند که جرج دستانش را بهم کوبید و گفت :
- خب دیگه رسیدیم به کوچه ناکترن .. باید ببینیم اینجا کار میکنه یا نه .

جرج این را گفت ، چشمانش را بست و در کمال تعجب با صدای پاقی غیب شد .

تد که گویا خیالش راحت شده بود لبخندی زد و او هم با صدای پاقــــی ناپدید شد ، پشت سرش جیمز هم چند قدم به جلو برداشت و اماده غیب شدن بود ، اما هرچه تلاش میکرد بی فایده بود !
-

مرگخواران اعزامی

- الهمورا دیکاربا شاتیس !

ایوان وردش را تمام کرد و رو به رفوس و انتونین گفت :
- کار منم تمومه ، حالا دیگه ورود و خروج فقط به اذن ارباب .. بریم.

سه مرگخوار یکی پس از دیگی نا پدید شدند.


ویرایش شده توسط ارگ کثیف در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۸ ۱۵:۲۹:۲۵
ویرایش شده توسط ارگ کثیف در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۸ ۱۵:۳۵:۴۸

arAm EsSa


Re: میخانه دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- چه جوری آخه؟ نکنه ما هم روی ساعدمون علامت ققنوس داریم؟

جیمز با جیغ این حرف را زد و آستین ردایش را بالا زد تا مطمئن شود علامتی روی آن نیست.

- جیمز میشه یه لحظه ساکت شی تا من تمرکز کنم؟

جیمز بلافاصله رویش را برگرداند. فکری در سر داشت .اما ترجیح میداد کمی جرج را اذیت کند. چه اشکالی داشت؟ جرج کمی فکر کند و به نتیجه نرسد.

- نمیدونم چیکار باید بکنم. تد نظر تو چیه؟

تدی هنوز دهان باز نکرده بود که جیمز جلو پرید.

- من میدونم! من میدونم! چطوره به سمت کوچه ی ناکترن بریم؟ شاید اونجا این طوری نباشه!

تدی و جرج به هم خیره شدند. امتحانش ضرری نداشت.

خانه ی ریدل


- ارباب!

- چیه رز؟

- بقیه ی کوچه هایی که به دیاگون راه دارن چی؟ روی اونا که طلسم نذاشتیم!

لرد سیاه جوابی نداشت.

- سریع به آنتونین و ایوان و روفوس بگو بیان. باید اونجا هم طلسم بذاریم. در ضمن. ردیاب های من نشون میدن که سه نفر توی اون کوچه موندن!


ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۸ ۱۵:۱۷:۴۷
ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۹ ۸:۱۱:۴۰


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: میخانه دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۱:۲۴ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
سوژه جدید

- ما داریم کجا میریم، آقای... هاگرید؟ قرار نیست که از تو دیوار رد بشیم؟

- نه دقیقا! ما میخوایم بریم به کوچه دیاگون تا وسایل مورد نیاز برای سال اول تحصیلیت رو بخریم. سال های بعد خودت به اینجا میای. حالا...

هاگرید لبخندی به پسر بچه ی 11 ساله ی کنارش زد و سپس مشغول ضربه زدن به دیوار با عصایش شد.

تق... تق... تق...تق!

هاگرید لبخند دیگری به پسرک زد و گفت : ببین، اینجا...

ا
کرده که بیاید و منو سرکار بذارید هان؟ میدونستم نباید حرفتونو باور کنم.

- نه پسر جان، اصلا همچین چیزی نیست. این دیوار باید الان باز بشه. باید...

تق...تق...تق...تق!

هیچ! باید این مسئله را با محفل در میان میگذاشت.

- باید بریم جای دیگه ای. دست منو بگیر!

- که چی؟ که یه نفر ازم عکس بگیره و بعدا بشم مضحکه بچه ها؟ نه، من دیگه گول نمیخورم.

پسر بچه با عصبانیت به هاگرید نگاه کرد اما با دیدن قیافه ی جدی ومصمم او کمی به قضاوتش شک کرد. دست او را گرفت و .... پاق!

در خانه ی ریدل

- آفرین مرگخواران من، آفرین! از حالا به بعد ما ورودی هاگوارتز و جامعه ی جادوگری رو کنترل میکنیم. هیچکس نمیتونه به کوچه ی دیاگون وارد بشه مگر با اجازه ی ما.

لرد سیاه لبخندی شیطانی زد و سپس با اشاره به علامت شوم روی دستش ادامه داد : و این اجازه نامه ی ماست.

در همین هنگام

- آلبوس، این قضیه جدیه، نمیشه همینطوری از کنارش گذشت. اینطوری هیچکس نمیتونه وارد هاگوارتز یا مدرسه ی دیگه ای بشه.

- اما این کار غیر ممکنه. طلسم اون دیوار از زمان های مرلین کبیر هست. امکان نداره کسی بتونه اون رو بشکونه.

- شاید نشکوندنش، جا به جاش کردن!

آلبوس با نگرانی به هری نگاه کرد که این حرف را زده بود. حق با او بود. این کار ممکن بود اما حتی انجام آن نیز به یک طلسم خاص احتیاج داشت.

- تنها یه طلسم میتونه اینکارو بکنه. یه طلسم خاص! اما خنثی کردن اون طلسم... خنثی کردنش فقط از طریق درون محوطه امکان پذیره نه از بیرون. اون طلسم مدت هاست که از دست رفته و خیلیا باور کردن که اون یه افسانه است اما بنظر میاد حقیقت داره.

- اما ما که نمیتونم وارد محوطه بشیم.

- آره شاید ما نه ولی... ولی امروز جیمز و تد و جرج رفته بودن کوچه دیاگون. شاید بتونیم با اونا صحبت کنیم.

در کوچه دیاگون

- جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ! جیــــــــــــــــــغ! در چرا باز نمیشه؟ ما گیر افتادیم. جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!

جرج بلافاصله پس از آخرین جیغ جیمز گفت : تد، احتمالا به خاطر ضد آپاراتی که تو مغازه بوده ما هنوز اینجاییم. فکر کنم یه بیرون انداز اجرا کردن که همه رو بیرون انداخته اما اون شی از ما محافظت کرده. حالا هم دوباره ضد آپارات کلی اجرا کردن.

- بهتره با محفل تماس بگیریم.

و سپس بار دیگر گوش هایش را گرفت تا از صدای جیغ جیمز در امان بماند.



Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۹

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ سه شنبه ۸ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۳:۵۰ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
از بکستان!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 158
آفلاین
اکیلیریوس متالوریلیوم!
-ای وای ایوان... مگه نگفتم راست؟
-گفتی راست؟ببخشید من چپ رفتم.حالااین طلسم چیه؟
-مگه خودت نمیبینی؟
-خب حالشون خوب شد که!
-اره ولی...
در ذهن بارتی:
کاش یه ادرس دیگه بهش میدادم.این دقیقا همون طلسم لازمه.
بیرون ذهن بارتی:
سیریوس با عصبانیت میگه:
-مــــــیـــــــکـــــــشـــــــمـــــت بـــــــــارتـــــــــــی
-تقصیر من نیست بخدا سیریوس .خودش پیداش کرد.
لرد که تازه بهوش امده بود فریاد زد:
ایـــــــــــنجا چـــــــــــه خبــــــــــره؟؟؟؟؟؟؟
مرگخوارا:

ئامبلدور:
-تام یه اختلاف بود که حل شد.و مقصرشم بارتی بود.اگه رسیدگی کنی...
-بــــــــارتی؟حسابشو میرسم.یه چه حقی محفلیارو تو خونم راه دادی؟کروشیـــــــــــــــــــــــو
و بعد:
حساب شما محفلی ها رو هم میرسم.اول تو دامبــ..........
شپریق شپریق شپریق شپریق شپریق شپریق
-حالا تو بارتی.
بارتی:
مرگخوارا:

----------------------------------------------------------------------
پایان سوژه


تصویر کوچک شده
[img]http://www.jadoogaran.org/ima


Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۹:۳۰ سه شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۹

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
خلاصه سوژه:

بارتی كراوچ، با دريافت مقداری پول از اعضای محفل، قبول می كنه كه با اون ها بر عليه مرگخواران همكاری كنه. اون مقدار زيادی شراب رو از محفل تحويل می گيره تا اون ها رو در شام مرگخوارا بريزه و اون ها رو مست كنه تا محفليون بتونن از مستی مرگخوارا استفاده كنن و به اونها حمله كنن. بارتی موفق ميشه كه آنی مونی، آشپز مرگخوار ها رو گول بزنه و شراب ها رو توی سوپ اون شبِ مرگخوار ها خالی كنه، در نتيجه ی اين كار مرگخوار ها مست می شن و محفليون به سرعت برای نابوديشون وارد خونه می شن. در اين بين، ايوان موفق ميشه به حالت عادی خودش برگرده و از مستی فاصله بگيره...

ادامه ی سوژه:


ايوان، دستاش رو روی چشم هاش می كشه و به اطراف نگاه می كنه و متوجه می شه كه محفليون با توجه به مستی مرگخوارا، به زودی اونها رو نابود می كنن، اما در همين حين، بارتی رو می بينه كه به نظر سرحال می رسه. ايوان بدون اين كه از همكاری بارتی با محفل خبر داشته باشه، به سرعت به سمتش می ره و ازش می پرسه:
- اونها ما رو مست كردن بارتی... چه جوريش رو نمی دونم، سالازار رو شكر كه الآن جفتمون سالميم... ببين، تو همه ی كتاب های كتاب خونه رو می شناسی، توی يكی از كتاب ها طلسم از بين بردن مستی رو نوشته، كدومه؟!

درون افكار بارتی:

هاها، الآن بهترين وقته كه ايوان رو گول بزنم و بدون كوچكترين درگيری محفل رو پيروز كنم... ... عجب فرصت مناسبی!

خارج از افكار بارتی:

- برو كتابخونه، قفسه ی پنجم از سمت راست، اولين كتاب در بالاترين طبقه از سمت راست، توی صفحه ی صد و پنجاه و ششمش، اولين طلسمی كه نوشته رو حفظ كن و روی تك تك مرگخوارا اجرا كن... بعد همه سرحال می شن و از مستی فاصله می گيرن...

ايوان به سرش حركت تاييد آميز مختصری می ده و در حالی كه حرف های های بارتی رو زير لب تكرار می كنه تا از يادش نرن، با عجله به سمت كتابخونه حركت می كنه. بارتی در حالی كه به خاطر گول زدن ايوان در پوست خودش نمی گنجه، با صدای بلندی به ايوان می گه:
- من خودم هوای اوضاع رو دارم، فقط تو عجله كن تا اتفاق بدی نيفته...

و بعد زير لب، در حالی كه صداش فقط به گوش خودش برسه، می گه:
- با اون طلسم، اول به نظر مياد طرف سرحال و سالم شده، اما پنج دقيقه بعد از اجرای طلسم، تبديل به سنگ می شه...

در همين لحظات، ولدمورت در حال اجرای رقص باله به همراه آنی مونیه كه به خاطر طلسم دامبلدور نمی تونه حرف بزنه، لوپين مونتگومری رو از پا روی هوا آويزون نگه داشته و مونتی بدون توجه به مسائل اطراف، با اين كه از پا آويزون شده، در حال خوندن آواز مورد علاقه اشه. بقيه مرگخوارا هم با اين كه در اختيار محفليا بودن، بدون توجه به مسائل اطراف، قر می دادن...

در همين لحظات، ايوان از كتاب خونه بيرون مياد و با صدای بلندی می گه:
- الآن كارو تموم می كنم و همه رو از مستی در ميارم... هاهاها!



Re: ������ �� �����
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ دوشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۹

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
ارباب بریک زنون به سمت دامبلدور می رفت تا دستشو بگیره که ناگهان صدای جیغ بلندی در سالن شنیده شد و همه رو به حالت عادی برگردوند !

همه سرها با وحشت به عقب برگشت ،در نزدیکی در ورودی سرسرا ،دخترکی کوچک اندام ،با قیافه ایی آشفته ،با وحشت به جمع حاضر در سالن خیره شده بود، و چشمانش را از مرگخواران مست به سمت محفلی های خشمگین چرخ می داد...

ولدمورت در حالی که هنوز کمی مست به نظر می رسید تلوتلو خوران به سمت آنی مونی رفت و دستانش را به سمت آنی مونی دراز کرد.آنی مونی با چشمانی گرد شده به ولدمورت خیره شد وآهسته عقب عقب رفت وآهسته با خودش زمزمه کرد:
-یعنی می خواد منو بکشه؟کاشکی برنگشته بودم.اما نباید از جام تکون بخورم،چرا اینطوری شدن اینا؟!

سپس با صدایی بلند تر داد زد:
-ارباب!شما چتون شده ،این محفلیا...

در همین لحظه دامبلدور چوب دستی اش را به سمت آنی مونی تکان داد وباعث شد صدای آنی مونی در گلویش خفه شود.

ولدمورت بی توجه به دامبلدور وبقیه به نزدیک آنی مونی رسید ودر کمال بهت وناباوری حاضران، آنی مونی را در آغوش گرفت...
-اوه عزیزم!تو کجا بودی؟

شلیک خنده ی محلفیا،تمام سالن را پر کرد،این لحظه،بهترین لحظه ی عمرشان بود.لحظه ایی که ولدمورت، در آغوش مستخدمش خزیده بود!

چند دقیقه به همین منوال گذاشت که ناگهان دامبلدور متوجه ایوان شد.

ایوان روزیه در گوشه ایی از سالن در حالی که چشمانش را باز وبسته می کرد،با گیجی نگاهی به دامبلدور انداخت وهمه چیز دستگیرش شد....


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۶ ۱۴:۲۹:۱۴
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۶ ۱۴:۲۹:۱۵

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: ������ �� �����
پیام زده شده در: ۱۰:۰۵ جمعه ۱۳ فروردین ۱۳۸۹

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
براتی به سرعت خودشو به زیر زمین رسوند و جبعه ها رو بالا برد و همه ی محتویات جبعه هارو درون پاتیل جوشان سوپ آنی مونی تخلیه کرد !

رنگ سوپ از بنفش به سبز فسفری تغییر رنگ داد !

وقت ناهار شد و هرچی ارباب ولدک کبیر آنی مونی رو صدا می کرد خبری نبود ، اخرش به مونتی دستور داد تا با بیلش سوپ ها رو توی ظرف ها بریزه !

همه از دیدن رنگ سوپ آنی مونی متحیر شده بودن و کسی دست به سوپش نمی زد ، ولدک به شامپو دستور داد تا پیش مرگش بشه و اول سوپ رو اون بخوره !

ایوان با ترس و لرز خم شد و چند قاشق از سوپ رو خورد و رو به ارباب کرد : ارباب مزه اش عالیه ، یحتمل آنی مونی هم متحول شده !

همه به سرعت مشغول هورت کشیدن سوپهاشون شدن !

نیم ساعت بعد !

قیافه همه ی مرگخواران به صورتی کاملا رویایی شده بود و همشون به هم دیه زل زده بودن تا این که ارباب تصیم گرفت پاشه !

ولدک بلند شد و با ما تحت گرامیشون حواله زمین شدن و صدا قرچی در تمام سالن پیچید ،‌ ولی ولدک به دردش هیچ توجهی نکرد و پاشد زد زیر اواز!

امشب که مست مستم ،‌پاتیل عرق ........!

همه مرگخواران هم به سرع پاشدن و با ارباب شروع به هم خونی کردن !

بعد چند دقیقه همه مشغول دنسینگ بودن وسط و ارباب برای خودش تنها قر می داد که بلا رفت رفش !

ارباب : ایشششششششششش، دوباره این دختره اکبری پیداش شد ! اصلا همه ی ملت به من نظر دارن !

بلا : مای لرد فقط یه دنس کوتاه داشته باشم! اجازه هست ؟

ارباب که می خواست از شر بلا راحت بشه رفت پشت میکرفون وایستاد و بلند اواز دیگه ای رو شروع به خوندن کرد!

هرجه می خوای بری برو ،‌هر چی می خوای ببری ببر ولی آنیتمو با خودت نبر !

ارباب ناگهان متحول شد و هی پشا میکرفون می گفت :‌آنیت من کجایی ؟ مردم از جدایی !

ارباب هی می گفت و ملت مرگخوار هم هی اشک می ریختن که چرا ارباب دچار شکست عشقی شده !

ناگهان در با صدای بلند باز شد و برو بکس محفلی وارد شدن !

ناگهان مرگخواران برگشتن طرف دامبلدور و همه یه صدا با هم گفتن : دامبل باید برقصه ، دامبل باید برقصه !

ارباب پشت میکرفون اعلام کرد :‌ دامبلدور اماده یه دنس دونفره با ارباب باش ! و به مک شاعر اهل بیت محفل دستو داد تا اهنگ خوشگلا باید برقصنو بخونه !

مک میکروفونو به دست گرفت و شروع به خوندن کرد !

ارباب بریک زنون به سمت دامبلدور می رفت تا دستشو بگیره که ناگهان صدای جیغ بلندی در سالن شنیده شد و همه رو به حالت عادی برگردوند !


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: میخانه دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۹

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
چیزی به ظهر باقی نمانده بود،تا چند ساعت دیگر آنی مونی غذا را آماده می کرد و هیچ شانسی را برای بارتی باقی نمی گذاشت.
بارتی در حالی که در نزدیک آشپزخانه در حال کشیک دادن بود، زیر چشمی نگاهی به آنی مونی انداخت که با سرخوشی زیر لب آوازی می خواند ومشغول درست کردن غذا بود،ناگهان فکر ی به ذهن بارتی رسید:
-خودشه!بذار اول این جعبه ها رو یه جایی قایم کنم، بعدم میام سراغ آنی مونی.

و سپس در حالی که به سختی وزن جعبه ها را تحمل می کرد، به سمت زیر زمین به راه افتاد...

چند لحظه بعد، بارتی در حالی که نیشخندی موزیانه بر گوشه ی لبانش نقش بسته بود ،وارد آشپز خانه شد وبه ستون در آشپزخانه تکیه داد.آنی مونی سرش را برگرداند وبا دیدن بارتی،ابروهایش را در هم کشید واخم کرد:
-بازم تو! تو امروز از جون من چی می خوای؟

لبخند بارتی از لبانش محو شد وگفت:
-متاسفم آنی!نمی خواستم این موضوع رو بهت بگم، اما مجبورم،می دونی ارباب قصد داره تو رو اخراج کنه.

آنی مونی با چهره ی بی حالتی به بارتی خیره شد وبا صدای جیر جیر مانندی گفت:
-چی؟ تو چی...

-اگه باورت نمیشه می تونی از خودش بپرسی!در ضمن اون گفت که دیگه نمی خواد تو رو اینجا ببینه،پیشنهاد می کنم زودتر فرار کنی.اگه ارباب تو رو اینجا ببینه... میدونی که...

چشمان آنی مونی پر از اشک شد ودر حالی که زیر لب ناسزا می گفت با سرعت از آشپزخانه خارج شد...

بارتی به سمت پنجره رفت واز پنجره آشپزخانه به بیرون خیره شد.
در همین لحظه آنی مونی با سرعت زیادی، در حالی که گریه می کرد در بین درختان ناپدید شد...

بارتی نفس راحتی کشید وبا خود گفت:
-آخیش،از دستش راحت شدم.بهتره برم زودتر کارمو شروع کنم.

وبا عجله از آشپزخانه خارج شد وبه سمت زیر زمین رفت...


[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


میخانه دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۸:۰۱ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۹

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
بارتی جعبه ها رو کول میکنه و هلک هلک بطرف خانه ریدل میره.

خانه ریدل:

تق تق تق...
جوابی نمیاد...

ترق ترق ترق....
بازم جوابی نمیاد...

شترق!
(احتیاج به جواب نیست چون در توسط بارتی شکسته شد.)

مرگخوارا که تو فاصله دو متری در نشستن و چایی میخورن با بیخیالی نگاهی به بارتی و جعبه هاش میندازن.ایوان روزیه با آرامش میپرسه:اوه بارتی...بالاخره شغل جدید پیدا کردی؟ارباب حتما بهت افتخار میکنه.

بارتی که زیر اون بار سنگین به سختی لبخند میزنه جواب میده:نه،راستش یه عمه پیر داشتم که مرده.چند تیکه لباس و خرت و پرت ازش مونده بود که برای من ارث گذاشته.
آنتونین به یکی از جعبه ها که مایع ناشناخته ای ازش چکه میکرد اشاره میکنه.
آنتونین:میگم قبل از پوشیدن لباسا بهتره کنترلشون کنی.ظاهرا عمت خیلی پیر بوده!

بارتی بی توجه به قهقهه های مرگخوارا بطرف آشپوخونه میره.آنی مونی سرگرم اضافه کردن نمک به سوپ لرده.
-یک میلی گرم...دو میلی گرم...اوهوم...اینم از این.فشار خون ارباب بالا رفته.باید مواظب باشم.

بارتی جعبه ها رو یه گوشه میذاره و به آنی مونی نزدیک میشه.
-سلام!
آنی مونی بدون اینکه حتی یه لحظه نگاهشو از ظرف سوپ ارباب برداره جواب میده:سلام و خداحافظ!آخرین چیزی که الان لازم دارم وراجیای توئه.برو بیرون بذار به کارم برسم.هنوز شام امشبو آماده نکردم.
بارتی با خوشحالی میگه:خب،منم همینو میخواستم بگم.خیلی خسته به نظر میرسی.بذار شام امشبو خودم آماده کنم.
آنی مونی فورا مخالفت میکنه:به هیچ عنوان.یه آشپز وظیفه خودشو تحت هر شرایطی انجام میده.برو بیرون بذار به کارام برسم.

بارتی ناامیدانه از آشپزخونه خارج میشه.با خودش زمزمه میکنه:باید یه راه دیگه پیدا کنم.



Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ سه شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۹

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
سوژه ی جديد:

آرتور اطراف رو نگاه می كنه و به سرعت از كوچه های فرعی باريك، به سمت میخانه ديگ سوراخ حركت می كنه، ميخانه ای كه در كوچه دياگون، پاتق هميشگی افراد مست و شرابخوار هاست. آرتور در حالی كه با دست راستش، درب ميخانه رو باز می كنه، با دست چپش نامه ی دامبلدور رو از جيب رداش در مياره و اون رو برای چندمين بار با دقت می خونه...

نقل قول:
لطفا" به سرعت مقدار زيادی شراب خريداری كرده و با دادن آن به بارتی كراوچ كه در كوچه ی ناكترن منتظر دريافت شراب هاست راه را برای پيروزی محفل هموار نمائيد. كراوچ قبلا" با دريافت چند هزار گاليون، قبول كرده كه به عنوان جاسوس به محفل خدمت كند. كراوچ شراب ها را دريافت نموده و تمامی آن ها را در ناهار امروز مرگخوارها و ولدمورت خواهد ريخت. پس از مست شدن آنها، حمله برق آسايی را به آنها خواهيم داشت.

لطفا" موظب باشيد نقشه لو نرود، آلبوس دامبلدور.


آرتور نامه رو تا می كنه و اون رو با دقت خاصی توی جيب ردای بلندش می ذاره. در حالی كه ردای آرتور، با حالت موزونی پشتش پيچ و تاب می خوره، به سمت فروشنده می ره و با صدای آروم اما رسايی می گه:
- ببخشين، ميشه سه تا بسته ی سی تايی از شراب هاتون بدين. ممنون می شم.

مرد با حالت شگفت آوری سرش رو تكون می ده و زمزمه وار چيزهايی رو به پيشخدمتش ميگه... پس از چند لحظه مرد فروشنده با صدای آرومی جواب می ده:
- ميشه پنج هزار گاليون آقا.

آرتور سرش رو تكون می ده و در حالی كه پنج هزار گاليون رو در دستان مرد فروشنده می ذاره، سه جعبه ی بزرگ رو از مرد ريز اندامی تحويل می گيره...

آرتور با حالت اميدوارنه ای وارد كوچه ی ناكترن ميشه و به سرعت بارتی كراوچ رو پيدا می كنه كه در حالی كه دستاش رو در جيب های ردای سرمه ای رنگش فرو برده، به ديوار يكی از مغازه ها تكيه زده...

- سلام.

بارتی با شنيدن صدای آرتور به سرعت بر می گرده و با لبخند كجی كه بر روی صورتش می سازه، ميگه:
- سلام، شراب ها توی اون جعبه ها هستن؟

آرتور سرش رو با حالت تاييد آميزی تكون می ده و ميگه:
- اينا رو بايد تو غذای ولدمورت و مرگخوارها بريزی... خودت كه نقشه رو می دونی؟

- آره.

آرتور جعبه ها رو به بارتی می ده و با حالت محبت آميزی و در حالی‌ كه دست راستش رو به پشت بارتی می زنه، ميگه:
- موفق باشی!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.