هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۹

ریموس جین لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱:۲۱ چهارشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۹
از مرگ نمی ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 126
آفلاین
.::به نام خالق هستی::.


سوژه ی جدید:

لرد ولدمورت از دست مرگخوارانش به دلیل بی نظمی و شکست در ماموریت هایشان بسیار ناراحت و عصبانی بود.

مرگخواران برای خوشحال کردن لرد تصمیم گرفتند که دامبلدور را بدزدند و او را به دژ مرگ ببرند .

مرگخواران در زیر زمین خانه ی ریدل دور هم جمع شدند و شروع به حرف زدن و نقشه کشیدن کردند.

لودو روی میزی چوبی نشسته بود و پاهایش را تکان میداد.

او که از همه بیشتر برای اینکار هیجان داشت،اول از همه شروع به حرف زدن کرد و گفت:

-خوب بچه ها ما باید یه نقشه ای بکشید که به محفل بریم و بتونیم دامبلدورو بدزدیم.

سالاراز که از همه خسته تر بود، خمیازه ای کشید و گفت:

-اینو که همه ی ما میدونیم، یه چیز جدید بگو حوصلمون سر رفت

-اینو برای اطلاع گفتم، گفتم تنوعی شه زیاد جدی نگیر.

اسنیپ که کنار روفوس ایستاده بود و در حال فکر کردن بود ، بشکنی زد و گفت:

-یافتم!! ما میتونیم یه طونل حفر کنیم و بعد از اونجا به محفل بریم.نظرتون چیه بچه ها ؟

لودو مانند همیشه به حالت مسخرگی پوز خندی زد و گفت:

-چی میگی داداش ؟ میدونی چقدر طول میکشه ؟نباید خیلی طولش بدیم.

-این به فکرم نرسید ولی شاید بتونیم از یه ورد استفاده کنیم.

-یه ورد مثله ...

ناگهان سالازار وسط حرف لودو پرید و با هیجان بسیار داد زد و گفت:

-یه ورد مثله بومباردا

سپس سالازار رفت و نقشه ی لندن را از کشوی میز درآورد و گفت:

-خب،ما دقیقا اینجاییم، اگه یه طونل از آشپزخانه بکنیم یه راست به زیر زمین محفل میرسیم.

لودو دوباره پوز خندی زد و گفت:

-یه کمی فکر کن،دوست داری همه دنیا بفهمن که میخوایم آلبوس رو بدوزدیم؟!

اسنیپ شروع به راه رفتن در سالن کرد و گفت:

-از راه هوایی چی نمیشه ؟ شاید بتونیم از جارو استفاده کنیم ؟

لودو از روی میز بلند شد و همراه با اسنیپ شروع به راه رفتن کرد و گفت:

-این راه ها قدیمی شدن، در ضمن محفلی ها اونقدر هم بوقی که نیستن که نفهمن ما ...

ناگهان روفوس سیبی که در دستش داشت را بر روی زمین انداخت و پس از چندی حرف لودو را قطع کرد و شروع به حرف زدن کرد و گفت:

-شاید ...

.
.
.
ادامه بدین:

سعی کردم خوب بنویسم


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۴ ۱۲:۵۰:۳۳
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۴ ۱۴:۳۰:۳۴
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۴ ۱۵:۰۵:۱۸
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۴ ۱۵:۴۱:۰۵
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۴ ۱۵:۵۱:۵۹
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۴ ۱۵:۵۲:۵۰
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۴ ۱۶:۰۵:۰۵
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۴ ۱۶:۰۸:۱۳
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۴ ۱۶:۱۵:۴۹
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۴ ۱۶:۲۲:۱۹
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۴ ۲۲:۴۸:۳۷
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۴ ۲۲:۵۱:۱۴
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۴ ۲۲:۵۳:۴۹
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۴ ۲۲:۵۵:۴۵
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۴ ۲۲:۵۶:۴۹
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۴ ۲۳:۰۰:۰۵

مرا از یاد نبرید.
شناسه بعدی : ویکتور کرام
تا ابد دوستت دارم


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۱:۲۳ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
ساعتها بعد:

بلا نفس نفس زنان خود را به خانه ریدل رساند.
-درو باز کنین!

دو مانتیکور نگهبان غرشی کردند و بلا با وحشت چند قدم عقبتر رفت.
-آروم باشین...اسم رمزو میخوایین؟خب...میدونستما.الان یادم رفته.شماها هنوز منو نمیشناسین؟من بلاتریکسم.مرگخوار اعظم لرد سیاه.

در چشمان مانتیکورها هیچ نشانه ای از آشنایی دیده نمیشد.درست در لحظه ای که بلا قصد بازگشت و پرسیدن رمز عبور از روفوس را داشت در باز و چهره نورانی برد سیاه از لای در پدیدار شد.
-نجینی؟نجینی؟ظهر شده، دیگه برگرد خونه.هوا گرمه.نجینی؟

بلا با دیدن لرد با خوشحالی تعظیم کرد.
-ارباب منم میخواستم شما رو ببینم.

لرد با نگاهی مشکوکانه اطراف را کنترل کرد.
-تنهایی؟گرابلی و روفوس کجا هستن؟

بلا با عجله توضیح داد:ارباب هر کاری کردیم نتونستیم از شرش خلاص بشیم.بعد یهو یادمورن افتاد...یعنی یاد من افتاد که امروز هفتمین روز حضور محفلی ها تو خونه ماست.برای همین میتونیم واکسنو تهیه کنیم.من به روفوس گفتم سر گرابلی رو گرم کنه تا کار ما تموم بشه.آخرین بار که دیدمشون سوار ترن هوایی ماگلی شده بودن.بهتره هر چه سریعتر کارمونو شروع کنیم.

بلا و لرد سیاه به همراه هم وارد خانه شدند و بدون توجه به فریادهای "یکی این خزنده رو از تو وان حموم من ببره بیرون" دامبلدور، بدون در زدن وارد اتاق آنتونین شدند.

-کروشیو آنتونین.چرا اینجوری نگاه میکنی؟ارباب برای ورود هرگز در نمیزنه.خونتو رد کن بیاد.لازمش داریم.

آنتونین لبخندی اجباری زد.
-خب...ارباب...همه خون من تقدیم به شما.ولی دیروز وسط بازی کوییدیچ دچار سانحه شدم و دامبلدور مقداری(حدود چند لیتر)از خون خودشو بهم تزریق کرد!الان بشدت دچار احساسات عجیب غریب شدم.و فکر نمیکنم دیگه خون من به درد شما بخوره.راستش بقیه مرگخوارا همچین زندگی خوب و سفیدی تو این یه هفته نداشتن.برای همین فکر نمیکنم پادتن تو بدن اونا تولید شده باشه.بهتر نیست از اول شروع کنین؟یه هفته دیگه با سفیدا!

بلا و لرد سیاه به هم خیره شدند...عطسه های گرابلی...ناهار و شام دامبل و محفلی ها...جیغ و داد جیمز، زوزه های ریموس و تدی...

لرد با عصبانیت از جا بلند شد.
-هرگز...همین الان همشونو از خونه ارباب بیرون کنین.ترجیح میدم هورکراکسامو از دست بدم!



پایان سوژه




Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ دوشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- ياران وفادار من، همه بدانيد و آگاه باشيد كه من قصد دارمشما را ترك كنم و به استاد قديمي خود يعني آلبوس دامبلدور بپيوندم. اكنون با شما وداع ميكنم!
- يا لرد خواهشا جك تعريف نكنيد اينقدر!
لرد كه ديد اين كار هم جواب نداد تصميم گرفت كه يكي از مرگخواران اين كار را اجرا كند. سپس دستور داد زنداني را آزاد كنند تا به همراه لونا برود و از شر آن ها خلاص شوند.

همان موقع - در نزديكي خانه زيدل

- هي سيريش، به نظرت چجوري بريم تو؟
- نميدونم جيمز! نظر تو چيه؟
- به نظرم بايد يه نقشه اي بكشيم!
- موافقم، تو نقشه اي داري؟
- نه ندارم، تو داري؟
- منم ندارم!
- عالي شد!
- موافقم!
- تو با چي موافقي؟
- با اين كه خيلي عاليه كه هيچ كدوم نقشه اي نداريم!
- بوقي مگه من اينو گفتم كه عاليه؟
- پس چيو گفتي؟
- پشت سرتو نگاه كن ميفهمي.
- هان؟ ايول! اين دو تا كه اومدن!
- آره، بريم به آلبوس خبر بديم.

چند ساعت بعد

روفوس جست و خيزكنان وارد حال خانه ريدل شد و گفت: هي بچه ها! من ديگه دارم ميرم. با اجازه ارباب دارم ميرم محفل، ديگه از اين همه جنايت و سياهي خسته شدم. دلم براتون تنگ ميشه! حلالم كنيد...
دالاهوف با خشم چوبدستيش را كشيد و گفت: تو غلط ميكنيبري محفل، آوادا كداورا
لرد كه داشت پنهاني تاثير اين عمل را برمرگخواران ميديد نااميدانه سر تكان داد و جانپيچ به دست نزد مرگخواران رفت.

لرد جانپيچ را به سوي روفوس پرتاب كرد و گفت: اين روش هم جواب نداد!
سپس عاجزانه نفس عميقي كشيد و ادامه داد: روش بعدي رو امتحان ميكنيم.
لودو دستي به سبيلش كشيد و گفت: صبركنيد ارباب! من يك فكري دارم...
لرد كه ديگر از اين وضع خسته شده بود مشتاقانه پرسيد: چه فكري لودو؟
لودو با لبخند معناداري پاسخ داد: ببينيد، اين روش ها روش هاي محفله و اون ها سفيد سفيدند. اما...
صبر كن لودو! بيا توي اتاق.
لودو به همراه لرد راهي اتاقي شد و منتظر ماند تا لرد لب به سخن بگشايد.

- خوب لودو، حالا ادامه بده. كسي نبايد متوجه بشه كه روش ها چيه. البته اگه روشت كار كنه.
- چشم ارباب... اما ما سياه سياهيم، پس بايد روش هامون هم دقيقا برعكس باشه! يعني خلاف اون كار ها رو انجام بديم. مثلا ميتونيد زن ها رو مجبور كنيد به چادر يا مرد ها رو از زدن ريش منع كنيد و مثلا همه غذا رو بخوريد تا هيچي براي آني موني نمونه.
- آفرين لودو، حالا بيا بريم بيرون تا اين ها رو امتحان كنم.

لرد در را باز كرد و بلافاصله حدود بيست مرگخوار كه همگي سرشان را به در چسبانده بودند پرت شدند داخل!
لرد لبخندي شيطاني زد و رو به مرگخوار ها با صداي بلندي اعلام كرد: به خاطر تموم اتفاق هاي اين مدت تمام مرگخوارهاي مذكر به مدت دو سال از كوتاه كردن ريششون منع ميشن و به همين مدت تمام مرگخوار هاي مونث موظفند با چادر و روسري مخصوص محفل سركنند! آني موني، برو شام رو حاضر كن كه ارباب حسابي گرسنه شده.
- ارباب، من كه كمكتون كردم و اين روش رو پيدا كردم!
- آفرين لودو! تو ميتوني فقط 6 ماه اين كار ها رو بكني.

سر ميز شام

- بفرماييد ارباب! شام آماده ست.
- حملـــــــه!
در عرض سه سوت مرگخوار ها سفره را عاري از هرگونه غذا كردند.
- خوب شد يه ذره غذا براي خودم تو آَشپزخونه گذاشته بودم!
- پيش به سوي آشپزخانـــــــــــه!
آني موني: من گشنمــــــــــه

پايان سوژه


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ یکشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۹

سوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۴:۱۰ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 91
آفلاین
لرد دستی به چانه خود کشید و گفت:شکنجشون هم مثل خودشون عجیبه!بسیار خوب! یکیشونو امتحان میکنیم. آنی مونی!سریع به دستور من میری شام درست میکنی.
آنی مونی کمر خود را برای لرد خم نمود و سریع شکنجه گاه را ترک کرد.لرد نگاهش را از دربِ شکنجه گاه به مرگخواران دوخت و گفت: حالا گوشاتونو باز کنین!یک کم هم از غذاهاش نمیخورین!
روفوس با ناراحتی نگاهی به لرد نمود و من من کنان گفت: اما یا لرد، من خیلی گشنمه.
لرد آهی کشید و بدون این که حتی نگاهی رو به لرد بیندازد، کروشیویی را روانه وی ساخت. روفوس بر روی زمین افتاد و به خود پیچید. لونا وحشت زده به وی خیره شد. سوروس که نمیتوانست چشمانش را از لیلی بر دارد، نجوا کنان رو به وی گفت: لرد و اینا که رفتن،خودم باهات میام میرسونمت محفل...خدا رو چه دیدی،شاید آلبوس منو بعنوان داماد محفل قبول کرد.

سر میز شام
چندین نوع غذای خوش رنگ و بو بر روی میز بزرگ و مجلل چیده شده بودند. همه مرگخواران دورتادور میز، با رداهای سیاه و نقاب بر سر نشسته بودند. آنی مونی دستان خود را بهم مالید و گفت: یالرد، هرچی دوست داشتینو براتون پختم.نوش جان.
مرگخواران همگی با ناراحتی به غذاها خیره شدند، اما کسی لب به آنها نزد. آنی مونی که گویا از این موضوع خوشحال شده بود،گفت: خوب خوب...مثل این که کسی گشنش نیست.همشو خودم میخورم!

چند ساعت بعد

آنی مونی آخرین تکه مرغ را بزرو در دهان خود جا داد و همان طور که آن را زیر دندانهای خود میبلعید، گفت:زیاد خوردم!خیلیییی زیاد.
لرد که از خشم به جوش آمده بود، فریاد زنان گفت:این شکنجه که اصلا کار نکرد.لعنت...
لرد چوبش را دراورد و آن را بسوی لونا نشانه رفت،اما یادش آمد که نباید وی را جادو کند.سپس،چوبش را بسوی لودو کج نمود و کروشیویی به او فرستاد. لرد چوبش را در ردایش گذاشت و گفت: میریم یک روش دیگه محفلو انتخاب کنیم!



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ سه شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
دژ مرگ

سوروس با مهر و محبتي غيرقابل وصف دهان ليلي را باز كرد تا او لب به سخن بگشايد.
لي لي نفس عميقي كشيد و با خشم فرياد زد: آخه مرتيكه ي ابله! مثل اين كه تغيير شناسه به مغزت آسيب زده ها! اون لي لي كه تو عاشقش بودي نن جون من بوده! من نوه اونم! چرا تو نمي فهمي؟
اسنيپ كه از شدت عشق حرف هاي لي لي را نميشنيد با اشتياقي فراوان به او چشم دوخت و سيل اين نگاه او چراغي را در ذهن لي لي روشن كرد.
- اوه سوروس عزيز! منم متاسفم كه با اون مردك الدنگ ازدواج كردم! حالا خواهشم ميكنم كمكم كن از اين جا فرار كنم.
- باشه لي لي عزيزم الان نجاتت ميدم.
اسنيپ اشك هايش را پاك كرد و مشغول باز كردن طناب هاي لي لي شد.

خانه ريدل

- اما من كه براي مبارزه و جنگ با شما نيومدم جناب لرد، من اومدم روش هايي كه ما تو محفل براي شكنجه استفاده ميكنيم رو به شما آموزش بدم و برم. البته قبلش طبق دستور عمو آلبوس بايد حتما لي لي رو ببينم و مطمئن بشم كه سالمه.
- نه بابا! ميخواي بيا با ارباب جنگ هم بكن! در 1من وقتي ارباب ميگه اون دخترك سالمه يعني سالمه! ولي حالا چون خودمم ميخوام سري بهش بزنم موافقم كه اول به اون جا بريم.
همه ي مرگخوار ها به همراه لونا به سمت دژ مرگ حركت كردند.

با ورود مرگخوار ها اسنيپ جا خورد و با ترس به ارباب نگاه كرد.
- اسنيپ! تو داري به زنداني كمك ميكني كه فرار كنه؟ كروشيو!
- ارباب يه دونه ديگه خواهشا! خيلي كيف داد!
- خيلي خوب به ديگه! هي دختر، ديدي كه اين رندوني سالمه. حالا سريع روش هاتونو به ما ميگي. يادت باشه سوروس، اون موقع حسابت رو ميرسم.
- هي آقا لرده! اونارو ول كن ديگه! به من گوش كن. از سخت ترين شكنجه ها در محفل، تراشيدن ريش از تهه كه مختص آقايونه. روش ديگر اينه كه سر ها رو كچل كنيم كه اينم باز مخصوص آقا هاست. براي خانوم ها يك روش كشيدن چادر و روسريه كه البته چون كار بيناموسانه ايه منسوخ شده! يك روش ديگه كه مختص مالي ويزليه اينه كه سر سفره غذا نخوره هيچكس و اونوقت مالي سكته ميكنه! مخصوصا اگر اين كارو هري بكنه! روش ديگه اينه كه اسم تو رو بياريم كه جزئ وحشتناك ترين روشهاست! بسه يا بازم بگم؟ اوممم ... آهان يكي ديگه هم يادم افتاد! ميتونيم تظاهر كنيم كه ميخوايم بيايم و يه شما بپيونديم و اونوقت همه اول كلي نصيحتمون ميكنن و بعد هم انقدر قصه ميخورن كه دق ميكنن و ميفتن ميميرن.

.
.
.


ویرایش شده توسط لودو بگمن  در تاریخ ۱۳۸۹/۲/۲۱ ۱۶:۱۶:۴۰

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ دوشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۹

لورا مدلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۶ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۵۶ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 298
آفلاین
-ارباب ! محفلیا یکی رو فرستادن!
-بگو بیاد تو!
پس از این که لونا پشت سر آنتونین وارد اتاق جلسات شد، کمی به اتاق تاریک و مجلل نگاهی انداخت و سپس به طرف لرد رفت و دستش را به سمت او گرفت:سلام آقای کچل..نه یعنی لرد! من لونا هستم با کلی سن از لندن مزاحم می شم
لرد نگذاشت او ادامه ی حرفش را بزند. رو به آنتونین گفت: هوی! پس کو این محفلیه؟
لونا دستش را با دلخوری بالا برد و گفت:حاضر!
لرد با ناباوری نگاهی به او کرد و گفت: تو؟ پشمک اینقدر یار نداشته که تو رو فرستاده؟ هووم! من یه فوت کنم که تو افتادی!
همه مرگخواران زدند زیر خنده.روفس در حالی که باخوشحالی بالا و پایین می پرید گفت:لرد لرد لرد!! می شه من فوتش کنم؟
-کروشیو روفس!
روفس در حالی که از خنده منفجر شده بود گفت: نه ارباب! نکن قلقلکم می آد
لونا:ماع!

--------------------------------------------------------------------------

خانه ی گریمولد

-آلبوس!
-ها؟
-من برای لونا و لیلی نگرانم! نکنه بلایی سرشون بیاد!
-آره! منم نگرانم مالی! حالا بزار یه چرتی رو این کاناپه بزنم از نگرانی

-جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!
هوی! چته جیمز؟ از نگرانی از خواب پریدم!
- پاشو آلبوس! باید بریم جاسوسی ببینیم ولدک داره چی کار می کنه!!!


ویرایش شده توسط لورا مدلی در تاریخ ۱۳۸۹/۲/۲۰ ۲۱:۱۷:۵۲


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۰:۲۹ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹

سوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۴:۱۰ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 91
آفلاین
دژ مرگ
انعکاس آتش در چشمان باریک لرد دیده میشد. لرد همان طور که نوک انگشتان خود را روی هم گذاشته بود، به آرامی گفت: پس چرا کسی نیومد؟
- یا لرد، فکر کنم ترسیدن نیومدن.
لرد آهی کشید و رو به بلیز گفت: ممکنه.از این محفلیها هیچ وقت کسی شجاعت ندیده!
لرد از صندلی خود بلند شد و رو به مرگخواران گفت: اتاق جلسات!همگی.
در سکوت مرگبار،صدای سرد و دورگه ای گفت:ارباب، ممکنه من پیش این خانوم، لیلی اونز بمونم، شاید فکر فرار به سرش بزنه؟
لرد، بدون این که حتی نگاهی به اسنیپ بی اندازد، گفت:بمون.


اتاق جلسات
صدای خش خش شعله های آتش در اتاق جلسات طنین انداخته بود. سالن جلسات، پر از افراد خاموشی بود که دور تا دور میز طویل و چوبینی را فرا گرفته بودند. تابلوی زیبا و گران قیمتی درست بالای شومینه مرمرین اتاق آویزان بود. داخل تابلو، مار سبز و درازی فش فش کنان به این سو و آن سو میجهید. ناگهان، سرفه خفیفی از بالای میز شنیده شد و تمامی سرها به سوی آن چرخیدند. لرد از جای خود بلند شد و با صدای بیروح همیشگیش گفت: مرگخواران، همون طور که دیدن،محفلیا نتنها کاری برای گرفتن اون دختر نکردن، بلکه گذاشتن...
صدای زنگ در، کلمات را از زبان لرد دزدید. آنتونیون به دستور لرد برای باز کردن در فرستاده شد. آنتونینون در را با تکان چوبش باز نمود. دختر تروتمیزی جلوی در پدیدار شده بود. دخترک که موهای خود را پشت سرش بسته بود، با تردید دستش را جلوی آنتونیون دراز نمود و من من کنان گفت:من...من لونا هستم.از آشناییتون خوشبختم آقای مرگخوار.
لبخند شرورانه ای بر لبان آنتونیون ظاهر شد.
- من هم از آشناییتون خوشحالم خانوم

دژ مرگ
اسنیپ اشکهای خود را پاک نمود و گفت: آه لیلی، تو که میدونی من همیشه عاشقت بودم،رولینگ عشق مارو بینظیر نوشت. عشقمون حتی تو رومانتیک ترین عشقهای سایت رتبه آورد .
لیلی، تو چطور تونستی منو بخاطر جیمز ول کنی؟من تمام عمرمو بخاطر تو و اون پسر عینکیت کروشیو خوردم، ولی الان که پیدات کردم ولت نمیکنم. 
اسنیپ نگاهش را به لیلی، که با عصبانیت به وی خیره شده بود دوخت.اسنیپ خنده ای از رو خجالت زد و گفت:اوه ببخشید...یادم رفت که دهنت بستس



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۰:۲۵ دوشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه

روشهای عادی شکنجه(طلسم کروشیو)دیگه روی مرگخوارا اثر نداره.لرد سیاه تصمیم میگیره روشهای مخصوص شکنجه محفلیا رو یاد بگیره که برای مجازات مرگخوارا ازشون استفاده کنه.به مرگخوارا دستور میده برن و یکی از سفیدا رو شکار کنن و براش بیارن.مرگخوارا لی لی پاترو میدزدن و لرد برای دامبلدور نامه تهدید آمیزی مینویسه که باید یکی رو برای آموزش روشهای سفید شکنجه به خانه ریدل بفرستن.دامبلدور کمی مقاومت میکنه ولی بالاخره تصمیم میگیره پیشنهاد لردو قبول کنه.
________________________________

ملت غیور و شجاع محفلی فورا به یاد کارهای فوق ضروری روزانه شان افتادند.
ریموس لوپین با ناخنگیر بزرگی شروع به جنگ و جدال با پنجه هاش کرد.هری پاتر بعد از اینکه حلقه ای از محفلی ها دور خودش تشکیل داد وسط حلقه نشست و به آه و ناله و توضیح اینکه از بدو تولد چه موجود بدبخت و بیچاره ای بوده و سوزش هر روزه زخمش پرداخت.رون ویزلی درحالیکه به هری خیره شده بود و از شدت حسادت چوب جادویش را میجوید دور از چشم دیگران قوطی کوچک حاوی مرگ موش را در ظرف غذای هدویگ خالی کرد.
هرمیون اتوی موی کوچکی را که عکس بلاتریکس لسترنج با موهای صاف شده روی آن به چشم میخورد به دست گرفت.

فریاد خشمگین دامبلدور مقر قدیمی محفل را به لرزه در آورد.
-انگار نشنیدین چی گفتم...اعضای فداکار و جسور ارتش سفید.کی حاضره برای نجات لی لی چند ساعتی وجود منحوس تامی رو تحمل کنه؟مطمئنم که خیلیاتون داوطلب میشین!

هری پاتر از وسط حلقه دستش را بلند کرد.
-م...م...من...ح...حا....حاضرم!

آلبوس لبخند نه چندان پدرانه ای به هری زد و با اشاره دست او را سر جایش نشاند.
-آفرین پسرم...تو شجاعت خودتو ثابت کردی...ولی...

ریموس لوپین ناخنگیر را کنار گذاشت و اره برقی بزرگی را به پریزی که آرتور نصب کرده بود وصل کرد.
-ولی کاش بچگیات یه تست آی کیو هم ازت میگرفتیم.تو بری اونجا که اسمشو نبر پوستتو قلفتی میکنه و همه ماجرا تموم میشه!

هری پاتر با چشمان مملو از اشک به ادامه توضیحاتش پرداخت!درست در همین لحظه صدای ظریفی به گوش رسید.
-من حاضرم برم!

ملت محفلی با تعجب به لونا لاوگود خیره شدند.دامبلدور با شادمانی بطرف لونا رفت.
-میدونستم...میدونستم شما بچه های شجاعی هستین.فورا باید حرکت کنی.و نگران نباش.تام میدونه اگه بلایی سر تو بیاد ما ساکت نخواهیم موند.برو ببین چی میخواد.بهش بگو که فقط 24 ساعت میتونی اونجا بمونی و بعد باید برگردی.

لونا با تردید سری تکان داد و از خانه شماره دوازده خارج شد.




Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۸

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
لرد سیاه کاملا به لیلی نزدیک میشه.لیلی سعی میکنه خودشو کنترل کنه.
-م...م....من....من ازت نمیترسم.
صدای قهقهه سر و وحشتناک لرد قلب لیلی رو میلرزونه.
لرد:خب،راستش باید بگم وضعیتت چندان خوب نیست.اونا برای ما شرط گذاشتن.تهدید کردن که با آبروی ارباب بازی میکنن.فکر میکنم وقتش رسیده که حالیشون کنم ارباب تاریکیها با کسی معامله نمیکنه.

لرد چوب دستیشو بطرف لیلی میگیره.لیلی که بشدت میلرزه منتظر مرگ میشه.
-کالاپتوس...

دسته ای از موهای سرخ رنگ لیلی از سرش جدا مشه و روی زمین میریزه.لرد مسیر چوب دستیشو بطرف چشمهای لیلی تغییر میده و زیر لب میگه:
-خب،حالا که دیدیم افسونمون چطوری کار میکنه بهتره بطور جدی تری ازش استفاده کنیم.ی مثلا روی اون بچه کوچولو...اسمش چی بود؟جیسون؟جیمز.آهان همین بود!
یکی از مرگخوارها که پشت سر لرد قرار گرفته و لیلی در تاریکی نمیتونه چهره شو تشخیص بده با اشتیاق وسط حرف لرد میپره.
-سرورم خواهش میکنم یه فرصت دیگه بهش بدین.من فکر نمیکنم این ساحره زیبا بخواد یک چشمی به زندگی ادامه بده یا جون خانواده شو به خطربندازه.شاید اگه براش قلم و کاغذ بیاریم حاضر بشه یه چیزایی برامون بنویسه.

لرد سیاه لبخند شرورانه ای میزنه و با حرکت سر موافقت خودشو اعلام میکنه.لیلی کاملا مطمئنه که این یه نمایش از پیش تعیین شده بود.وگرنه کدوم مرگخواری جرات میکرد از لرد سیاه چیزی درخواست کنه.به دستور لرد قلم و کاغذ آورده میشه.لیلی با دستان لرزان شروع به نوشتن میکنه.
دوستان عزیزم.من در موقعیت بسیار بدی قرار گرفتم.خواهش میکنم هر چه خواسته های این مترسک کچل...اوخ...اسمشو نبر رو انجام بدین و منو آزاد کنین.

طولی نمیکشه که نامه به همراه یک دسته از موهای لیلی به محفل میرسه.محفلی ها با چشمهای نگران نامه رو میخونن.آلبوس دامبلدور کاغذو مچاله میکنه و به گوشه اتاق میندازه و رو به بقیه محفلیا میکنه و میگه:
-متاسفم.این تام شوخی سرش نمیشه.ما هم نمیتونیم جون لیلی رو به خطر بندازیم.دو سه تا از شما باید برین و چند روش شکنجه مخصوص محفلو یادشون بدین.کسی داوطلبه؟



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۸

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد

چند دقیقه ایی بود که سکوت سنگینی بر فضای خانه گریمالد حاکم شده بود.
تنها صدایی که پیچیده بود ،صدای قدمهای آرام دامبلدور بود که با چهره ایی آشفته در امتداد اتاق نشیمن در حال قدم زدن بود. هر یک از اعضای محفل با نگرانی در گوشه ایی از اتاق نشسته بودند و به دامبلدور خیره شده بودند و منتظر بودند تا دامبلدور پیشنهاد خودش را به آنها بگوید.
مالی ویزلی در آستانه ی در آشپزخانه ایستاده بود و در حالی که با بی دقتی جام شیشه کوچکی را با دستمال تمیز می کرد ،چند دقیقه یکبار ، نگاه های نگرانی با آرتور رد و بدل می کرد. در گوشه ی دیگری از اتاق ،ریموس با چهره ایی درمانده و وحشت زده روی صندلی چوبی ایی نشسته بود و هر چند لحظه یک بار جرعه ایی از شرابش را سر می کشید...

پس از چند دقیقه سکوت مداوم که به نظر می رسید ساعتها به طول انجامید،دامبلدور در نقطه ای از اناق توقف کرد و رو به تمام کسانی که در اتاق حضور داشتند گقت:

- من می دونم با این تام چطور باید برخورد کرد. شرطی واسش می زارم که یاد بگیره با محفلیا نباید در افتاد! تام باید به تمام جامعه جادوگری اعلا م کنه که در جادو نا توانه و باید به همه بگه که از محفل کمک گرفته و گرنه ما به همه می گیم که ولدمورت از محفل کمک خواسته!

گودریک درگوشه ی دیگری از اتاق با حیرت گفت:

- آلبوس چه می گویی! ولدمورت این کار را انجام نخواهد داد!

دامبلدور لبخندی زد و با لحن نه چندان قانع کننده ایی گفت:

- نگران نباش گودریک عزیز! اگه ولدمورت احساس خطر کنه و فکر کنه که ما می خوایم عابروشو ببریم ، مطمئنن لی لی رو بر می گردونه، اونوقت شاید من حاضر بشم کمکش کنم!

سپس رویش را چهره متحیر گودریگ برگرداند و رو به مالی گفت:

- مالی عزیز ، ممکنه یه کاغذ پوستی ویه قلم پر واسم بیاری؟

مالی با حواس پرتی گفت:

-اوه حتما آلبوس عزیز.


همین لحظه خانه ریدل

دختر وحشت زده ایی در گوشه ی اتاقی تاریک و نمور با دست وپایی طناب پیچ شده ، با نگرانی اطرافش را جستجو می کرد.
در همین لحظه در با شدت زیادی باز شد و پیکره ایی تیره وارد اتاق شد و همین که در مرکز نور قرار گرفت ، لی لی به خوبی چهره مار مانندش را تشخیص داد.
ولدمورت وارد اتاق شد ودو تن از مرگخوارنش نیز پشت سرش وارد اتاق شدند. ولدمورت به آرامی سمت لی لی رفت ...
صدای خش خش شنلش وچهره ی شرورانه اش لرزه بر اندام دخترک انداخت ، رعشه عجیبی بر تنش افتاده بود ،حس قدرتمندی به او می گفت با مرگ فاصله چندانی نخواهد داشت...


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۴ ۲۲:۳۵:۰۴
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۵ ۱۵:۳۳:۵۴
ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۶ ۱۴:۵۶:۱۸

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.