هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۹

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
سوژه جدید:


ظهر یک روز زیبای جادویی،کافه تفریحات سیاه:

-اعتراف میکنی یا بکشمت؟ببین من با کسی شوخی ندارم.حرف بزن.همدستات کجا قایم شدن؟

سکوت...

-پس خیال نداری حرف بزنی؟باشه.این چیزیه که خودت خواستی.من بهت فرصت دادم.میتونستی خودتو نجات بدی.مطمئن باش دیر یا زود تک تک دوستاتو پیدا میکنم و به جهنم میفرستم...بگیر که اومد.

بلاتریکس با عصبانیت مگس کش بزرگی رو که بالای سر پشه اسیر شده گرفته پایین میاره.درست در همین لحظه نارسیسا سر میرسه.با دیدن منظره دلچسب جسد پشه له شده روی میز کافه اخم میکنه و میگه:
-هی بلا....داری چیکار میکنی؟الان یه مشتری بیاد تو چی میشه؟یا بدتر از اون...مامورای کنترل بهداشت وزارت بیان!


جیلینگگگگ(صدای باز شدن در کافه)

بلا درحالیکه سعی میکنه با دستش جسد پشه رو قایم کنه خم میشه تا شخص تازه واردو شناسایی کنه.
-نگران نباش سیسی...سیبل اومده.بشین سیبل.مثل همیشه آیس گوی میخوری؟

سیبل آه بلندی میکشه و روی یکی از صندلی ها میشینه و زیر لب زمزمه میکنه:
-نه...من چیزی نمیخوام.راستش اصلا پولی ندارم که بابتش بپردازم.اهو اهو اهو...

نارسیسا با نگرانی به سیبل نزدیک میشه.کنارش میشینه و دستشو میگیره و میگه:
-اوه...من خیلی متاسفم سیبل.میگفتن حقوقی که اون پیرمرد میده کفاف یه زندگی تسترالی رو هم نمیده.حالا چیکار میخوای بکنی؟

چشمای سیبل برقی میزنه.اشکاشو با آستین نارسیسا پاک میکنه.
-خب...میدونی...من فکر کردم حالا که همه ما مرگخواریم درست نیست شما رو از استعدادهای شگفت آورم محروم کنم.برای همین تصمیم گرفتم لطف بزرگی بهتون بکنم و از این به بعد اینجا مشغول به کار شم.چطوره؟

نارسیسا نگاه ملتمسانه ای به بلاتریکس میندازه و من من کنان جواب میده:
-مم...میدونی؟راستش بلا خوشش نمیاد اینجا همکار داشته باشیم.همیشه میگه خود منم به زور تحمل میکنه.اصلا اینجا چه کاری از دست تو برمیاد؟

سیبل دماغشو بالا میکشه:من...خب...من فال میگیرم.اینجا کافس و بیشتر مشتریا قهوه میخورن.من میتونم فالشونو بگیرم!

بلا لبخند شرورانه ای میزنه:خب...راستش الان که فکر میکنم میبینم بد نیست یه همکار داشته باشیم.اونم از نوع مووزوزی تر...شاید ارباب با دیدن این پی به زیبایی ذاتی من ببرن!

سیبل بدون اینکه منتظر جواب نارسیسا بمونه با خوشحالی از جا بلند میشه.
-عالی شد.من از همین الان کارمو شروع میکنم.لطفا هرکی قهوه خورد به من اطلاع بدین.اکسیو پیشبند...

درحالیکه سیبل سرگرم بستن پیشبندشه نارسیسا آرزو میکنه که حداقل اون روز کسی سفارش قهوه نده!


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۹

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ سه شنبه ۸ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۳:۵۰ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
از بکستان!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 158
آفلاین
دامبلدور جا خالیی داد که خودش هم تعجب کرد.
-این کارا بهت نمیاد پیر مرد.

-به دامبلدور نگو پیر مرد.

دامبلدور چوبدستی اش را پیچ عجیبی داد و رشته ای نورانی دور ولدمورت را گرفت.ولدمورت چوبدستی اش را مثل کارد تکان داد و پاره شد.حسابی شلوغ شده بود.مرگخواران بیرون امده بودند. و ولدمورت را تشویق میکردند.و شعری میخواندند که برای دامبلدور اشنا بود:
اونی که دلقکمونه دامبله

اونی که پیر و خرفته دامبله

کسی که تو خونه دنیا اومد ولی

اشغال دونی هم زیادشه دامبله
....
-تام.به مرگخوارات حشدار بده....

-بیسواد هشدار با هـ دو چشمه

-چه فرقی داره مگه دارم تایپ میکنم؟

-کسی که بلد نیست هشدار بنویسه با لرد ولدمورت میخواد دوئل کنه؟

-هه هه به همین خیال باش.

انها که کاملا جیمز را فراموش کرده بودند ناگهان صدایی به گوش رسید:
له وی کورپوس!

ولدمورت برعکس شد و بلافاصله با اشاره چوبدستی خود به زمین برگشت.
-جیمز؟مگه نمیخواستی کروشیو روش انجام بدی؟

-نه در شآن من نیست.

-ببین تام نصف توئه یاد بگیر

-برو بابا با اون ریشات.

-خب دیگه وقت رفتنه.

شپرق

پایان سوژه


تصویر کوچک شده
[img]http://www.jadoogaran.org/ima


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
بلاتريكس نگاهي شيطاني به دامبلدور انداخت و گفت: بريم پيري!
دامبلدور بلافاصله دستانش را جلوي بلاتريكس گرفت و گفت: صبر كن! من خودم هم ميتونم به راحتي اين مشكل رو دفع كنم! اربابتون بيخودي شما رو فرستاده. بگين بياد دم در چون من كمك نميخوام و با خودش كار دارم!
بلاتريكس سرافكنده و نااميد بازگشت و گفت: ارباب، دامبول با خود شما كار داره.
- اي بابا! چرا دست از سر ما برنميداره اين پير خرفت؟
لرد دوباره به سراغ دامبلدور رفت و گفت: هي پشمك، وقت من ارزشمند تر از اونه كه وقف تو بشه. همين الان دقيقا بگو كه چي كار داري وگرنه گورتو گم كن!
- مواظب حرف زدنت باش تامي! من اين بچه رو آوردم اين جا كه خودش تو رو قصاص كنه و اگر مقاومت كني من به شخصه باهات درگير ميشم، گرچه اصلا به اين كار مايل نيستم!

- من وايستم كه اين بچه كوچولو منو طلسم كنه؟ عمرا! بايد وارد عمل بشي دامبلدور. موهاهاهاهاهاها! كروشيو!
و دوئل سختي بين آن دو درگرفت...


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۹

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ سه شنبه ۸ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۳:۵۰ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
از بکستان!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 158
آفلاین
-ولی اخه تام اینکه دلیل نمیشه.

- ببین دامبل من و تو اختلافای زیادی داریم.اگه بخوای شروع کنی...

-تام اونی که تو انجام دادی طلسم شکنجه نبوده.

-پس طلسم چی بوده؟

-بهتره خودت ببینی...جیمز؟کجایی بابا جون؟

ولدی که خیلی مشتاق شده بود شروع به صدا زدن جیمز کرد.

-جیمز عمویی؟پدر...ا ببخشید ...

-تام کمک نکنی سنگین تری
.
بالاخره جیمز از زیر ردای دامبل بیرون امد.
-خب؟چشه؟

-احتمالا به دلیل عصبانیت زیاد ((کروشیو)) رو با ((کلاشیو)) که طلسم غیب کننده ست اشتباه گرفتی!

-چی؟:O

-برای هر کس پیش میاد تام

-حالا چش شده؟

جیمز پشت کن.پشت کن عمو.

پشت بدن جیمز کاملا غیب شده بود.

-خب من میبرمش تو و درستش میکنم.

-نه تام .جیمز حامل اطلاعات مهمی از محفله.

خب پس...

ناگهان فکری خبیثانه در ذهن ولدی شکل گرفت.

-خب پس یکی از مرگخوارانمو میفرستم تا ترمیمش کنه.

در امارت:
بلاتریکس یه فرصت دیگه داری جبران کنی.اگه این نقشه رو خوب اجرا کنی....

چند دقیقه بعد لسترنج جلوی دامبل بود.
.
.
.
.
.


تصویر کوچک شده
[img]http://www.jadoogaran.org/ima


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱:۴۷ دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
ارباب: بلاتريكس
در همين لحظه صداي تق تق در به گوش رسيد و بلاتريكس را لحظاتي نجات داد.
روفوس به سرعت از ميان مرگخوار ها پريد و رفت دم در. در را باز كرد و گفت: بله؟ امرتون؟ اين جا خانه ريد...
پيرمرد سالخورده ي قدبلندي با عينك نيم دايره اي شكل و ريش بلند نقره فام و لبخندي مليح جلوي در ايستاده بود.
دامبلدور چوبدستي به دست بدون اين كه لبخندش از صورتش محو شود گفت: من ميدونم اين جا كجاست، با تامي كار دارم. لطفا صداش كنيد بياد.
- جــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــيـــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!

روفوس جيغ كشان در را كوبيد و رفت و پشت لرد پنهان شد!
- خفه شو روفوس! مگه سالازار كبيرو ديدي كه اين جوري جيغ ميزني؟
- نه ارباب! دامبلدور پشت در وايستاده! كاملا هم مسلح!
- اون پير خرفت اين جا چي كار ميكنه؟
- با شما كار داره ارباب!
- با من؟ حتما اومده كه افتخار كشته شدن به دست ارباب رو كسب كنه! الان ميرم حسابش رو بزارم كف دستش.
لرد چوبدستي اش را برداشت و مصمم آن را به دست گرفت و پس از نفس عميقي و خنده ي كوتاه شريرانه اي به سمت در راه افتاد.

- اوه دامبلدور!! اين جا چي كار ميكني؟ اومدي به دست ارباب كشته بشي يا اين كه منو براي تدريس در هاگوارتز استخدام كني؟ البته بايد بدوني كه من ديگه مدت هاست كه علاقه اي به تدريس ندارم. پس يا همين جا بايست و بمير و يا گورتو گم كن.
- ببين تامي، من براي هيچ كدوم اين كارها اين جا نيومدم. اومدم باهات تصفيه حساب كنم. اولش كه نزاشتي ما جشن تولدمون رو راحت برگزار كنيم و دردسر درست كردي و خودتونو هم قالب كردي، گفتم گذشت كنم. اما اين دليل نشد كه چون از يه مرگخوار بدبخت عصباني هستي تو روز تولد ريموس عزيز اين بچه رو طلسم كني! اون هم طلسم شكنجه گر. من اومدم حق تو رو بزارم كف دستت!

- مشكلي نيست دامبلدور ولي از اين بچه منظورت كدوم بچه بود؟
- همين بچه ديگه! اه، جيمز كجا قيبش زد؟ جيمزي؟ كجايي عمو؟ بيا، عمو ولدي ترس نداره خيلي مهربونه! كجا قايم شدي بابا؟
لرد كه متوجه تكان خوردن ريش دامبلدور شده بود گفت: فكر كنم لاي ريش هات قايم شده دامبلدور
- اوه! الان خفه ميشه كه!
دامبلدور دستش را در ريش خود فرو كرد و به كنكاش پرداخت و پس از چندي كند و كاو گوش جيمز را كشيد تا از ريشش بيرون بيايد. جيمز با ديدن ارباب جيغ بنفشي كشيد و با يويو به صورت دامبلدور كوبيد و سپس پشت او پنهان شد.

- خوب دامبلدور، من هر وقت دلم بخواد هر كس رو كه عشقم بكشي هر طلسمي كه هوس كنم ميكنم. مشكلي داري بگو تا همين جا خونت رو بريزم.
لرد چوبدستي اش را به سوي دامبلدور گرفت و منتظر پاسخ او ماند
.
.
.


ویرایش شده توسط لودو بگمن  در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۱۰ ۲:۰۹:۴۴

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ شنبه ۸ خرداد ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
خلاصه سریوس از شلوغی استفاده کرد و فرار کرد.

لرد که عصبی بود گفت:

- تا دو دقیقه ی دیگه یا همه ی مرگخوارا بر میگردن امارت یا دیگه بر

نمیگردن...

و خودش غیب شد.



در امارت:

همه ی مرگخوارا زانو زده بودن و لرد با عصبانیت راه میرفت...

یهو جیغ زد:

-کار کی بوده؟جواب بدین!

همه سرهاشونو پایین انداخته بودن و از ترس میلرزیدن.که

بلاتریکس دستشو برد بالا و گفت:

-سرورم...م...من!


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۸ ۱۳:۴۷:۱۷



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۰ شنبه ۸ خرداد ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
در آن طرف كافه اما بدون توجه به اتفاقات اين طرف جشن و سروري به پا بود.
ريموس با خوشحالي تمام شمع ها را فوت كرد و همه با هم كف زدند و دامبلدور هم چاقو به دست سراغ كيك رفت تا آن را ببرد اما جيمز به طور ناگهاني از زير كيك را مشت زد و آن را به صورت دامبلدور پرتاب كرد.
تمام خامه ي كيك از ريش دراز دامبلدور سرازير شد.
جيمز خنده ي شيطاني كرد و از لگد پدرش جاخالي داد اما دامبلدور لبخند مليحي زد و با يك حركت كيك ها را پاك كرد.
- هييييييييييع من كيك ميخوام
صداي جيغ و گريه ي آلبوس لحظه اي فضاي كافه را پر كرد اما با لگدي كه هري در حال دنبال جيمز دويدن به او زده بود خاموش شد.

در آن طرف كافه اما لرد سياه منفجر شد به ناگاه!
لرد كه خشمگين شده بود بهخ هر طرف كروشيو ميفرستاد و فرياد ميكشيد كه از قضا يكي از آن ها به جيمز خورد و او را نقش زمين كرد تا هري به او برسد
.
.
.


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۳ جمعه ۷ خرداد ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

جشن تولد آنتونین و تد ریموس لوپین بطور همزمان در کافه سیاه برگذار میشه.مهمونا از محفلیا و مرگخوارا(به اضافه لرد و دامبلدور) تشکیل شدن.لرد سیاه به عنوان هدیه تولد سیریوس رو به آنتونین میده که طلسمهای مختلفو روش تمرین کنه.محفلیا با دیدن این صحنه تصمیم میگردن سیریوس رو نجات بدن.دامبلدور جیمز رو میفرسته که طلسم انفجار رو تو کیک آنتونین کار بذاره که محفلیا از شلوغی استفاده کنن و به همراه سیریوس فرار کنن.ولی بلاتریکس تو آشپزخونه مچ جیمز رو میگیره و از زیر زبونش میکشه که دامبل چه نقشه ای داشته.بلا جیمزو به سالن اصلی میفرسته و تصمیم میگیره طلسم انفجارو تو کیک تدی کار بذاره.
__________________________

بلا نگاهی به دو کیکی که روبرویش قرار دارد میکند.
-خب...گرگ وحشی...کیک تدی مسلما همینه.

بلا طلسم انفجار را کار گذاشت و به سالن اصلی برگشت و کنار لرد سیاه نشست و سرگرم اصرار کردن به لرد برای خوردن تکه شکلات قلبی شکل شد.

-خب...کیکا رو آوردیم...

صدای ذوق زده نارسیسا از آشپزخانه به گوش رسید و طولی نکشید که همراه دو کیک پدیدار شد.یکی از دو کیک را با خشانت بسیار زیادی روی میز محفلی ها پرتاب کرد و در حالیکه محفلی ها در حال غر زدن بابت خامه های پاشیده شده به صورت و ردا و مخصوصا ریششان بودند، کیک دوم را با محبت فراوان بطرف آنتونین برد.
آنتونین چشم غره ای به نارسیسا رفت و به لرد سیاه اشاره کرد.نارسیسا لبخند شرمگینی زد.
-اوه...ببخشید ارباب...فراموش کرده بودم که شمع تولد همه ما رو شما فوت میکنین.

به محض قرار گرفتن کیک در مقابل لرد سیاه چشمان بلاتریکس از تعجب گرد شد...ولی به محض اینکه دهانش را برای دادن توضیحی باز کرد تکه ای از شکلات به گلویش پرید و شروع به سرفه کرد.
لرد نگاه مخوفی به بلا که ما بین سرفه ها با حرکت سرو دست سعی در توضیح دادن چیزی داشت انداخت.
-بلا دست از این حرکات سخیف برمیداری یا تبعیدت کنم به اون سر کافه؟

رودولف با نگرانی لیوان آبی به دست بلا داد.
-نه ارباب..شما ببخشیدش...امشب کمی هیجانزده شده.

لرد کیک تولد را که عکس گرگ وحشی روی آن خودنمایی میکرد کمی جلوتر کشید.
-خب...بشمرین...

-سه....دو....یک....

بلا:

-فووووووتتتتت...

.
.
.

با فوت ارباب ثابت شد که بلا مهارت زیادی در جاسازی طلسم انفجاری داخل کیک دارد!

بلا آخرین جرعه آب را قورت داد و با وحشت به لرد سیاه که خامه های کیک منفجر شده از سرو صورتش میچکید خیره شد.شکی نداشت که لرد هم تا دقایقی دیگر منفجر خواهد شد!




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ یکشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۹

دلورس آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۸ سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۰ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۹
از وزارت سحر و جادو !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
جیمز بدو بدو و با شوق و ذوق به سوی آشپزخانه دوید .

در همان حال جمع مرگخواران

آنتونین گفت : واقعا از هدیه ی ارزنده تون ممنونم ارباب ! همینطور از همه تون ممنونم که امشب واسه ی من تولد گرفتین . . . وای ! خیلی احساساتی شدم ! فــــــین !

لرد : ارباب هم از خوشحالی مرگخوارش خوشحاله ! فقط برای این که ارباب به محیط های شاد عادت نداره و ممکنه خوشحالی رو دلش بزنه ، کروشیو بلاتریکس ! کروشیو ایوان ! آفرین ! من به همتون افتخار میکنم . مخصوصا خود تو آنتونین . کروشیو آنتونین !

در همین لحظه بلاتریکس گفت : آخ ! ارباب ممنون از کروشیو تون . به نظرم دیگه بریم کیک آنتونی جون رو بیاریم !

لرد : بلا ! تو خودت برو کیکو بیار !

بلاتریکس : به روی چشم ارباب !

در همین لحظه . . .

جیمز در آشپزخانه چوبدستیش را درآورد و میخواست کیک را جادو کند که بلاتریکس در حالی که تولدت مبارک میخواند وارد شد .

ناگهان چشم بلاتریکس به جیمز افتاد که چوبدستی را بالا برده و در حال طلسم کردن کیک آنتونین بود .

- تو وروجک فسقلی نیم وجبی محفلی اینجا چیکار میکنی ؟! به من میگن بلاتریکس چماق !

جیمز که ترسیده بود من و من کنان جواب داد :

- ببببخشید ، خاله بلا ! تتتقصیر من نبود ! عمو دامبل گفت که بیام افسون انفجاری روی کیک دایی آنتونی کار بذارم !

بلاتریکس با تعجب گفت : چی ؟! اون پشمک این دستور رو داده ؟! ولی . . . ولی مگه میخواد جنگ راه بندازیم ؟!

و با خودش گفت : حالا که میخواست کیک آنتونین رو منفجر کنه ، بهتره ببینه که من الآن با کیک تدی ریموس لوپین چیکار میکنم !

سپس برگشت و به جیمز گفت : خاله جون ، تو خودتو ناراحت نکن . آفرین بچه ی خوب ! حالا برو پیش عمو دامبل و بهش بگو کاری که میخواسته رو کردی ! منم اینجا یه کار خصوصی با کیک تدی جون دارم . . . !


ویرایش شده توسط دلورس آمبریج در تاریخ ۱۳۸۹/۲/۱۲ ۱۳:۲۷:۱۵

زندگی از بودن آغاز میشود و تا شدن ادامه می یابد . . .[i][b][size=large][font=Arial]پ


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بلاتریکس لبخند شرورانه ای زد و تابوت رودولف را جلوی آنتونین گذاشت.
-بیا...تولدت مبارک.

آنتونین متعجبانه به تابوت نگاه کرد.
-این که رودولفه!

بلا با خوشحالی تایید کرد.
-آره آره...از کجا فهمیدی؟از بسته بندیش؟کاغذ کادوش؟یا روبانش؟ورش دار.مال خود خودت باشه.

در آنسوی سالن محفلی ها سرگرم دادن هدایای خود به تدی بودند.مالی ملاقه طلایی رنگی را روی میز گذاشته بود و درباره محاسن استفاده از آن سخنرانی میکرد.
-خب...تدی جون این ملاقه هدیه من و آرتور و بچه ها و سیریوس(که البته الان بین مرگخوارا نشسته)و سوروس(که نمیدونم چرا خواهش کرد اسمشو با صدای بلند اعلام نکنیم) و هری و هرمیون و لونا و پدرش و کینگزلی و ماندانگاس و تانکس و لوپین و....

تدی آهی کشید و حرف مالی را قطع کرد.
-بسه مالی...فکر میکنم منظورتو فهمیدم...بطور خلاصه کل محفل!

مالی ذوق زده جواب داد:
-آره...عالیه که اینقدر با هم متحدیم ما...نه؟

لوپین نگاهی به سیریوس انداخت و کنار دامبلدور نشست.
-آلبوس....باید یه فکری برای نجات سیریوس بکنیم.این جانیا تا آخر جشن زندش نمیذارن.ببین چطوری گذاشتنش وسط و دورش حلقه زدن و زل زدن بهش!

آلبوس دستی به ریشش کشید.
-آره منم داشتم درباره همین موضوع فکر میکردم.اونا تعدادشون زیاده و همونطور که مالی گفت بهتره اینجا جنگ راه نندازیم.

ریموس لبخندی دوستانه به مرگخواری که از مقابلش میگذشت زد،ولی همانطور که حدس میزد جوابی در کار نبود.
-من فکر میکنم باید یه جوری اوضاع اینجا رو شلوغ پلوغ کنیم.از شلوغی استفاده کنیم و سیریوسو ورداریم و در بریم.

آلبوس کمی فکر کرد.
-خب...اعتراف میکنم که نقشه چندان شجاعانه ای نیست ولی منطقیه!ظاهرا بهترین کار همینه...جیمز...بیا اینجا!

جیمز سیریوس پاتر ماکت منظورمه شمسیش را روی زمین گذاشت و به دامبلدور نزدیک شد.دامبلدور لبخندی زد و به آرامی زمزمه کرد:
-ببین...اونجا رو میبینی؟اون آشپزخونه کافه اس.همین الان بدون اینکه کسی تو رو ببینه میری اونجا.دو تا کیک تولد هست.کیک آنتونینو پیدا کن و یه طلسم انفجار روش کار بذار.میتونی این کارو بکنی.نه؟

جیمز سری به نشانه تایید تکان داد و از لابلای صندلی های کافه بطرف آشپزخانه رفت.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.