هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۰:۱۲ جمعه ۷ آبان ۱۳۸۹

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
ساعاتی بعد ...

هیچکس به جز لرد ولدمورت در سرسرا نبود ... همه برای استقبال از پادشاه گوگوریو به خارج از سرسرا رفته بودند . سرانجام پس از دقایقی ، درب ورودی سرسرا باز شد و پادشاه گوگوریو به همراه همسرش ، وارد سرسرا شدند .
آنان در مقابل لرد قرار گرفتند و به نشانه ی احترام ، در مقابل او تعظیم کردند .

- بنشینید !

بلافاصله مترجمی که به همراه مهمانان آمده بود ، شروع کرد به بازگرداندن سخنان لرد به زبان کره ای ...

پس از اسکان مهمانان در محل های از پیش تعیین شده ، لرد ولدمورت با ابهت هرچه تمام ، شروع کرد به صحبت کردن ...

- از شما تشکر میکنیم که دعوت ما ، یعنی لرد ولدمورت کبیر را پذیرفتید . هدف از دعوت شما به اینجا ، آشنایی و برقرار کردن روابط بین دوطرف بود . بیشتر از این مزاحمتان نمیشویم . حتما بعد از صرف شام ، بیشتر راجع به این مسائل با هم صحبت میکنیم .

پس از ترجمه ی تمام صحبت های لرد ، حاکم گوگوریو هم از لرد ولدمورت به خاطر دعوتشان ، تشکر کردند و ابراز امیدواری کردند که روابط میان دو طرف مستحکم تر و قوی تر شود .

دقایقی بعد ...
بر سر میز شام ...

حاکم گوگوریو و همسرش از این همه شکوه و جلال شگفت زده شده بودند . مرگخواران برای آنان میزی شاهانه چیده بودند که واقعا در شان یک پادشاه و همسرش بود .

- بفرمایید میل کنید !

ولی قبل از اینکه لرد شروع کند به خوردن ، یک لحظه روفوس را که در کنار میز ایستاده بود ، فراخواند و درگوش او شروع کرد به صحبت کردن ...
- سم رو ریختید ؟ من دیگه بیشتر از این نمیتونم جلوی اینا فیلم بازی کنم . وای به حالتون اگه با این سمی که توی غذاش ریختید نمیره ... میدونی که اونوقت چه بلایی سرتون میارم ؟

روفوس به سختی آب گلویش را قورت داد و با ترس و دلهره گفت : سرورم ، نگران هیچ چیز نباشید . این سمی که آنی مونی آماده کرده ، کشنده ترین سمه!

ولدمورت پس از شنیدن سخنان روفوس ، او را مرخص کرد . سپس رو کرد به مهمان ها ولی با صحنه ای عجیب روبه رو شد ؛ مهمان ها ، از غذاهایی که در مقابلشان بود ، نمیخوردند !

- پس چرا میل نمیکنید ؟ خواهش میکنم تعارف نکنید .

پس از ترجمه ی حرفهای لرد ، یوری رو کرد به لرد و کلماتی را که قابل فهم برای ولدمورت و مرگخواران نبود ، به زبان آورد .

مترجم کره ای ، با دقت سخنان یوری را برای لرد ولدمورت و مرگخواران ترجمه کرد ...

- ایشون میفرمایند که ما عادت داریم قبل از اینکه خودمون غذا رو میل کنیم ، پیش مرگ هامون غذا رو بچشند . البته ممکنه که این حرکت بی احترامی تلقی بشه ولی نمیشه از این کار صرف نظر کرد .

همین یک جمله کافی بود تا ترس و دلهره ، سرتاسر وجود مرگخواران را فرا بگیرد ...


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۷ ۰:۱۹:۵۱
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۷ ۹:۴۳:۳۳
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۷ ۱۰:۰۸:۴۷
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۷ ۱۱:۲۷:۳۶

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ شنبه ۱ آبان ۱۳۸۹

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ سه شنبه ۸ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۳:۵۰ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
از بکستان!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 158
آفلاین
در عمارت اربابی بلوایی به پا بود.از یک طرف مرگخواران سعی در رسیدن این دو کفتر عاشق (!) بودند و از طرفی اکثر مرگخواران غیر مستقیم از عشق بلا به لرد اطلاع داشتند...
گوگوریو:
فرمانده هیمیانگ:سرورم...دعوتنامه ای از یکی از روسای قبایل گمنام به نام مورت رسیده...
یوری:بده ببینم...اوهوم...خب...میپذیریم.به بانوی اعظم اطلاع بده.
هیمیانگ:ولی سرورم...ممکنه یک نقشه از طرف بویو باشه.
یوری:نه!این ... یورت (!) از دوستان صمیمی پدرم عالیجناب جومونگ کبیر بوده.
به این ترتیب درباریان دعوت لرد رو پذیرفتند و به سوی عمارت راهی شدند.
در عمارت:
روفوس:بهت میگم رومانتیک تر میشه.
لوسیوس:نه!ارباب خوشش نمیاد.همون رز خوبه.در ضمن نجینی به گل داوودی حساسیت داره.
روفوس:مگه قراره اونم باشه؟
لوسیوس:معلومه!اون ساقدوش داماده!
.................................................
ببخشید کم بود.سایت خیلی وقته بسته بود.منم جای دیگه ای عضو نیستم رول بنویسم.دستم به رول نمیرفت...


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۱ ۱۴:۵۶:۲۵
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۱ ۱۴:۵۸:۵۳
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۱ ۱۵:۰۰:۳۰

تصویر کوچک شده
[img]http://www.jadoogaran.org/ima


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ جمعه ۳۰ مهر ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

سیبل تریلانی به عنوان فالگیر در کافه سیاه شروع به کار کرده.بلاتریکس ازسیبل درخواست میکنه که چیزایی رو که بلا میخواد به عنوان فال به لرد سیاه بگه.
سیبل فال لرد رو میگیره و بهش میگه که 1-به زودی بر مرد پیر و ناتوانی پیروز میشه و2- یکی از خادمینش میمیره و 3-لرد به زودی عاشق ساحره ای میشه که شوهر داره و لرد باید اول حساب شوهرشو برسه.
لرد بشدت با این تئوری سیبل که باید عاشق بلا بشه مخالفت میکنه و میگه که ترجیح میده عاشق ملکه گوگوریو(که یک ماگله) بشه.

لرد از مرگخواراش میخواد ملکه و پادشاه رو به خانه ریدل دعوت کنن و به بلا سفارش میکنه که طوری با ملکه برخورد کنه که مطمئن بشن به خواستگاری لرد جواب مثبت میده.
طبیعتا اجرای طلسم(مخصوصا سیاه)جلوی پادشاه و ملکه ممنوعه.
___________________________

ساعتی بعد...

صدای فریاد لرد خستگی را ازتن همه مرگخوارانی که ظرف چند ساعت گذشته سرگرم قصرتکانی بودند در برد.
-بلااااااا...اگه دعوتنامه ها آماده شده بیار یه نگاهی بهشون بندازم.لازم نیست بیای...اکسیو دعوتنامه.

دو کاغذ صورتی رنگ با صدای سوت بلندی بطرف لرد سیاه پرواز کردند.لرد کاغذ را باز کرد.


با عرض سلام و احترام خدمت ملکه گوگولی و شوهرش

پادشاه سرزمین هاگزمید، جناب لرد ولد مورت ملقب به لرد تاریکی ، از شما و همسر محترمتان دعوت به عمل می آورند که چند روزی مهمان قصر زیبای ایشان باشین.

نکته:پذیرفتن هرگونه پیشنهاد در این قصر اکیدا ممنوع میباشد وگرنه به نفرین کچلی دچار خواهید شد.همانطور که در بدو ورودتان متوجه خواهید شد جناب پادشاه مورت در گذشته پیشنهاد بازی کوئیدیچ دخترخاله اش
را پذیرفته و به همین شکلی که خواهید دید در آمده.پس مراقب حرکات و رفتارتان باشید.



اخمهای لرد سیاه در هم رفت.
-بلا...این دعوتنامه عالی،کامل و بدون نقصه.فقط چند سوال برای ارباب پیش اومده.
1-اون نقشه کره زمینو از آنتونین بگیر و به من نشون بده که گوگولی دقیقا کجاس؟

-ارباب...ببخشید.. .منظورم گوگوریو بود. اشتباه کردم.

2-ولدمورتو چرا جدا نوشتی؟
-اممم...سرورم...آخه شما اسم ندارین.اینجوری طبیعی تر به نظر میرسه که ولد اسمتون باشه.

3-نکته ای رو که اون آخرنوشتی ندیده میگیرم.درباره این موضوع که ارباب دقیقا به چه شکلی در اومده بعدا با هم حرف میزنیم.سریع حذفش کن و یه دعوتنامه درست و حسابی براشون بفرست.میخوام همین فردا اینجا باشن.

لرد سیاه رو به مرگخوارانی که دست از کار کشیده و سرگرم تماشای جروبحث او با بلا شده بودند کرد.
-شماها هم حواستونو جمع کنین.هیچ اشتباهی نباید پیش بیاد.اگه این ازدواج سر نگیره ممکنه بقیه فال ارباب هم تبدیل به واقعیت نشه.برای همین هرکاری از دستتون برمیاد انجام بدین که اولا پادشاهه رو سروته کنیم و دوما ملکه پیشنهاد ارباب رو رد نکنه.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۹/۷/۳۰ ۲۰:۳۱:۴۱



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ چهارشنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۹

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
لرد سیاه با دقت به حرفهای تریلانی گوش میکرد و در فکر فرو رفته بود و تریلانی همچنان ادامه میداد:
- یه نقطۀ کبود کنار اون طاوس ماده هست یعنی که طاوسه شوور (شوهر) داره و شوما باهاس اول اون شووره رو سرو ته کنین...

لرد سیاه به طور مرموزی به فنجان قهوه ای که وارونه روی میز قرار داشت، خیره شده بود و تریلانی همچنان وراجی می کرد:
- یه خط سیاه کنار اون نقطۀ کبود هست که نشون میده شووره یا بای دار زده بشه یا نجینی یه لقمل چپ کندش... بعدشم... طاووسه پرهاش قر و قاطی داره یعنی یه جورایی آدمو یاد یه زن مو فرفری میندازه... آخی... بیچاره رودولف! خلاصه ارباب شما باید هرچه سریعتر اون پیری رو بکشین و رودولف رو بدین نجینی بخوره و عاشق بشین.

لرد سیاه با حالت بیزاری به تریلانی نگریست و متوجه برق سیاهی که در چشمان بلاتریکس بود، نشد. به شدت در فکر فرو رفته بود و سرانجام تصمیم گرفت سکوت مخوفش را بشکند:
- هممم... می بینم که یه قسمت هایی رو درست گفتی سیبل... بله... من قراره دامبل رو بکشم و قراره عاشق یه زن موفرفری بشم که دست برقضا شوهر هم داره. ولی کی گفته اون شوهر رودولفه؟

خلق حاضر با چشمانی از حدقه بیرون زده، به لرد زل زده بودند. تریلانی با لکنت گفت:
- ولی ارباب! برای عاشق شدن که نمیگن «قراره عاشق بشم»!!! کار دله... زبون آدمیزاد که حالیش نیس تا بخواد قرار و مار بذارن سرش! بعدشم... ما موفرفری دیگه ای غیر از بلا نداریم توی سایت! ام... ببخشید... توی دنیای جادویی!!!

لرد سیاه پوزخند زد:
- وقتی پای مصالح لرد سیاه پیش میاد، دنیای غیر جادویی هم باید در خدمتش قرار بگیره. من تصمیم گرفتم عاشق ملکۀ گوگوریو بشم تا همۀ قدرت دنیای جادو و غیر جادو در دستان من قرار بگیره. حالا درسته که موهاش اصن فرفری نیس ولی میشه بهش گفت که بره سلمونی و فر موهاشو درست کنه.

بلا با ناامیدی نالید:
- ولی ارباب... توی عشق که اینجور حساب و کتابا راه نداره. پس شما ابدا عاشق اون ملکه نیستید...

لرد سیاه پوزخندی زد:
- یادت باشه بلا... عشق یه چیز مسخره هست که دامبل محفلیا رو باهاش گول می زنه وگرنه وجود خارجی، عقلی، ملی و هیچی دیگه ای نداره. همه چیز باید به صلاح برنامه های لرد سیاه باشه. حتی عشق. و حالا چون شما همه مرگخوارای وفادار من هستید، بهتون دستور میدم اون پادشاه و ملکه رو به اینجا دعوت کنین و طوری که ملکه مشکوک نشه، سر پادشاهش رو توی همین کافه زیر آب کنین... و تو بلا! چون حاضرجوابی تو اثبات شده، موظفی طوری با همسر آیندۀ من برخورد کنی تا مطمئن بشی جوابش به خواستگاری، مثبت خواهد بود.

بلاتریکس افکار شریرانه ای همچون انواع طلسم های کروشیو را در سر می پراند ولی امیدش با آخرین جملۀ لرد سیاه به باد رفت. وی دستور داد:
- به جز طلسم فرمان، اونم به سود خواسته های من، هیچ طلسم سیاه دیگه ای جلوی اونا نبینم. مفهومه؟

چه کسی جرات داشت تا در مفهوم بودن این عبارت شک کند؟


ویرایش شده توسط مورگانا لی‌فای در تاریخ ۱۳۸۹/۷/۲۸ ۲۲:۱۲:۱۰
ویرایش شده توسط مورگانا لی‌فای در تاریخ ۱۳۸۹/۷/۲۸ ۲۲:۲۳:۰۶


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹

نجینیold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
از ور دل ولدمورت
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
ولدمورت فنجان قهوه اش را از روی میز برداشت و آرام آرام آن را هورت! کشید.
_ آفرین نارسیسا خیلی توی درست کردن قهوه پیشرفت کردی.یک کروشیوی طلایی تقدیم تو باد!

نارسیسا که گونه هایش گل انداخته بود نیمچه تعظیمی کرد و به آشپزخانه بازگشت. بلاتریکس پشت سر ولدمورت ایستاد تا رو در روی تریلاونی قرار گیرد و دستورات لازم را به او بدهد که ناگهان...

_ فیـــــــــــــــش!( صدای آخ گفت مارها )

بلاتریکس جیغ و داد کنان بالا و پایین پرید و بر روی میزی که ولدمورت پشت آن نشسته بود،ایستاد.
بلاتریکس: وووی لولـــــــــــو!

ولدمورت با عصبانیت فنجان قهوه را بر سر روفوس خرد کرد.
روفوس: من چی کاره بیدم!؟

ولدمورت بی توجه به روفوس رو به بلاتریکس کرد و با خشم به او خیره شد.
_ مگه کوری!؟ نجینی به این گندگی رو نمیبینی!؟ قند عسلمو له کردی !لولو ام خودتی

بلاتریکس خجالت زده از روی میز پایین آمدو در مقابل ولدمورت تعظیم کرد.
_ اوه ارباب خواهش میکنم منو ببخشید...اصلا" فکر نمیکردم...من...آخه...چیزه...الان میگم یه قهوه ی دیگه براتون بیارن...

و با سرعت نگاهش را از ولدمورت که با کاردک(!)در حال جدا کردن نجینی از کف کافه بود، دزدید و به سمت آشپزخانه دوید.
بلاتریکس :گند زدم سیسی!یه فنجون قهوه دیگه بده...بعدم بدو بیا اونجا رو تمیز کن!

سیسی مرموزانه بلاتریکس را برانداز کرد و فنجان قهوه ای را به دست بلاتریکس داد و خود با تی و سطل به دنبال بلاتریکس به راه افتاد.
بلاتریکس با اشوه ای خاص فنجان قهوه را در مقابل ولدمورت که نجینی را دور گردنش انداخته بود، گذاشت که با دیدن چشمان آتشین و خشمگین نجینی که مدام رو به او فس فس میکرد، چندین قدم عقب رفت و آرام در گوشه ای ایستاد و نظاره گر ماجرا شد.

ولدمورت بار دیگر قهوه اش را هورت کشید و آنگاه فنجان خالی را در مقابل تریلاونی گذاشت و با دقت به او خیره شد.
_ خب!؟

تریلاونی با دستانی لرزان فنجان قهوه را بدست گرفت و نفس عمیقی کشید و سعی کرد اتفاقات چند لحظه اخیر را فراموش کند و بر روی طرح های عجیب و غریب ته فنجان ولدمورت تمرکز کند.
_ اممم...چیزایی عجیبی میبینم...

سکوت...

تریلاونی : خیلی عجیبه!

سکوت...

تریلاونی: واقعا" شگفت آوره!

سکوت...

تریلاونی : این غیر ممکنه!

ولدمورت :
تریلاونی : خیلی خیلی جالبه!

ولدمورت با عصبانیت دستان مشت کرده اش را بر روی میز کوبید.
_ ای درد!مرض! نیم ساعته داره میگه عجیبه،شگف انگیزه ، کوفتِ ، دردِ! دِ بنال دیگه...

و تریلاونی آغاز به سخن گفتن کرد : اینجا یه عنکبوت میبینم...میبینین ارباب!؟

ولدمورت خود را جلو کشید و با چشمانی گشاد شده به ته فنجان نگاه کرد.
_ اوهوم.

و تریلاونی ادامه داد : این عنکبوت توی دست شماست...یعنی اینکه شما بر یه مرد پیر و ناتوان پیروز میشید و اونو نابود میکنین.

صدای قهقه ی ولدمورت کافه را پر کرد.
_ اوهوم...میدونم اون پیری دامبلِ!آفرین سیبل ... ادامه بده.

تریلاونی کمی بیشتر به فنجان نزدیک شد.
_ یه عمامه هم اینجاس...

روفوس بلافاصه به میان حرف سیبل دوید.
_ من میدونم!میدونم!اون کوییرلِ ارباب شما کوئی رو هم میکشید و جای او مدیر میش...
_ ساکت شو روفوس!

با شنیدن حرف ولدمورت روفوس کمی قوز کرد و به دیوار تکیه داد.تریلاونی سرش را به نشانه تشکر در مقابل ولدمورت پایین آورد.
_ ...داشتم میگفتم. عمامه ای که اینجاس داره میسوزه و این یعنی که یکی از خادمین شما به زودی میمیره!

نارسیسا جیغ کوتاهی کشید و سریع با دستش جلوی دهانش را گرفت.

تریلاونی بی توجه به عکس العمل نارسیسا ادامه داد : همممم... اینجا یه طاووس ماده هم هست و این یعنی اینکه سرورم به زودی عاشق میشن و...

چشمان بلاتریکس از خوشحالی برق زد و به ولدمورت خیره شد. ولدمورت کمی ابروانش را در هم کشید ولی چیزی نگفت.ولدمورت با دقت به حرفهای تریلاونی گوش میکرد و در فکر فرو میرفت و تریلاونی همچنان ادامه میداد...


try not to become a man of success;but rather try to become a man of VALUE


SUCCESS IS A JOURNEY...NOT A DESTINATION!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
-چــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟
-نه لرد خواهش میکنم اونا منو اغفال کردن.گولم زدن،تهدیدم کردن،تحریکم کردن.
-چی میگی واسه خودت؟کیا؟

بلا که از ترس میلرزید طلسم زبان بندی را به سمت تریلانی فرستاد.
-سرورم این قاطی کرده؛شما به بزرگواری خودتون عفوش کنید.
-بلا تو که بهش نگفته بودی این حرفارو بزنه؟

همین که آخرین کلمه از دهان لرد خارج شد،تریلانی شروع کرد به سر تکون دادن.بلا چشم غره ای به سیبل رفت و گفت:
-نه سرورم.من چرا باید این کارو بکنم؟
-پس این چرا داره مثه جوجه هیپوگریف گردن تکون میده؟
-این...این یه پشه نشسته رو موهاش داره اونو میپرونه.
-آها الحق هم که فقط به درد همین کار میخوره.
-حالا ارباب شما ببخشیدش من آدمش میکنم.
-یه فرصت دیگه بهش میدم.تریلانی فال قهوه ام رو هم بگیر.ولی اگه چرت و پرت بگی،یه آوادا کداورا حرومت میکنم.مفهومه؟

بلا طلسم زبان بند تریلانی رو باطل کرد.تریلانی با لکنت گفت:
-ب...بله سرورم.کاملا.

و نارسیسا فنجان قهوه رو روی میز جلوی لرد گذاشت.




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۹ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۹

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
سیبل به نشانه موفقیت انگشت شستشو بالا می بره!لرد در حالی که روی مبل راحتی کافه نشسته و روفوس و لودو اونو با پر طاووس باد می زنن زاخاریاس رو احظار می کنه.

-بله قربان
-زود بیا پشت اربابتو ماساژ بده بسی خسته شدیم
-یه پها

بلا در حالی که داره سینی قهوه ارباب رو براشون میاره تنه ای به سیبل میزنه تا کارشو شروع کنه.سیبل سرفه خفیفی می کنه و میاد نزدیک تر.

-سرورم آیا مایلید فالتونو بگیرم؟
لرد بادی به غبغب میندازه و با سرافرازی دستش رو میاره جلو و میگه:«بله ارباب از فال خوشش میاد »

سیبل دست لرد رو میگیره، یکی دوبار انگولک می کنه و شروع می کنه به فال گرفتن؛

-بذارید ببینم...شما به زودی به مقدار هنگفتی گالیون اشراف پیدا می کنید و زندگی مفرح و گولاخانه ای خواهید داشت(لرد لبخندی پیروزمندانه میزنه).شما در آینده گولاخ خواهید شد و روز به روز درصد گولاخیتتون بالا خواهد رفت (بلاتریکس چپ چپ بهش نگاه می کنه و سیبل آب دهنشو قورت میده) شما بیش از حد محبوب و گولاخ خواهید شد...

لرد که از شنیدن جملات تکراری خسته شده بود با بیحالی گفت:«یه چیز جدیدتر بگو اینو خود ارباب هم میدونه »

سیبل در حالی که دستپاچه شده بود با ترس و لرز دوچندان ادامه داد:شما گولاخ و ثروتمند میشید و حسابی گولاخ میمونید و...(نگاهی به بلاتریکس، که از شدت خشم خونش به جوش اومده بود، میندازه و آب دهنشو برای دهمین بار قورت میده)که....که....که...

لرد:که چی؟

-امممم......چیز.....شما باید با بلا عروسی کنید

ملت:تصویر کوچک شده


[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲:۳۸ یکشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

سیبل تریلانی به عنوان فالگیر تو کافه سیاه مشغول بکار میشه.در یک فرصت مناسب بلاتریکس از سیبل میخواد که درباره اون(بلا)، چیزایی رو که ازش(از سیبل) میخواد به لرد سیاه بگه.

__________________________
سیبل کمی فکر کرد.
-ولی وجدان کاری من این اجازه رو بهم نمیده.شرافت و غرور و درستکاری خیلی مهمتر از...

بلاتریکس آهی کشید و کیسه ای پر از گالیون جلوی سیبل انداخت.چشمان سیبل برقی زد و کیسه را برداشت.نگاهی به سکه های طلایی داخل کیسه انداخت.
-خب...الان که فکر میکنم میبینم هر چیزی یه قیمتی داره!باشه.کاری رو که ازم خواستی انجام میدم.

با شنیدن صدای جیلینگ(!)در بلا و سیبل بطرف در نگاه کردند.در به تندی باز شد و روفوس با شیپور کوچکی که در دست داشت وارد کافه شد.
-دید دیرییییید....ورود عالیجناب اعلیحضرت والامقام ارباب بزرگ...

دست لاغری از لای در نمایان شد و یقه روفوس را گرفت و او را به گوشه ای پرتاب کرد.

-برو بمیر با این اعلام ورودت.انگار من میتونم دو ساعت دم در منتظر تموم شدن نطق این بمونم.

بلاتریکس با دیدن شخص تازه وارد از جا پرید و تعظیم کنان بطرف او رفت.
-ارباب خیلی خوش اومدن.ما رو سرافراز کردین.چه عجب از این طرفا.یعنی ما رو سرافراز کردین.اینو دوبار گفتم ...نه؟

لرد با حالتی کلافه روی یکی از صندلیها نشست.
-بسه!چقدر حرف میزنین همتون.لودو چند دقیقه پیش بهم گفت که فالگیر خوبی استخدام کردین و ارباب به فال و فالگیری علاقه داره.برای همین تصمیم گرفتم بیام فالمو بگیرین.روشن شد؟

بلا با دستپاچگی به سیبل اشاره کرد.
-بله ارباب.البته ما قصد داشتیم امشب فالگیرمونو برای دستبوسی خدمتتون بیاریم.چه بهتر که خودتون تشریف فرما شدین.الان میگم قهوه تونو آماده کنن.

بلا به آشپزخانه رفت.
-سیسی قهوه ارباب رو حاضر کن.یادت باشه غلیظ و بدون شکر باشه.سیبل تو هم فراموش نکن چی باید بگی.




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- اوه! اين مار رو ميبينهي لودو؟ لرد سياه به زودي به تو ماموريتي ميده كه اگر درست انجامش بدي ... ثروت ... شهرت ... مقام ... عزت نزد لرد ... همه اين ها رو به دست مياري! بيا اين ماهي رو ببين، اون هيپوگريفو ميبيني كه چي بال هاي بزرگي داره؟ اينا همه نشونست لودو! سعي كن تو ماموريتت موفق شي! تو خيلي خوش شانسي!
لودو كه تا آن لحظه دل و دماغ هيچ كاري نداشت با خوشحالي تمام بلند شد و بدون اعتراض به قيمت دو برابر پول قهوه را پرداخت كرد و از آن جا خارج شد!
- آفرين سيبل! تو شاهكاري، هيچ پيشگويي به گرد پاي تو نميرسه
- قابلي نداشت عزيز، فقط اجرت ما فراموش نشه.
- صبر كن! وقتي امشب كارتو درست انجام دادي هيچه قدر بخواي خودم بهت ميدم! كاري ميكنم كه به جاي فالگيري تو اين كافه بزرگترين انجمن طالع بيني دنيا رو تاسيس كني! فقط تو اون چيزارو درمورد من به لرد بگو...


ویرایش شده توسط لودو بگمن  در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۲ ۲۱:۱۱:۰۳

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۸۹

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ سه شنبه ۸ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۳:۵۰ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
از بکستان!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 158
آفلاین
بلا به ارامی به سیبل نزدیک میشه و میگه:
-البته باید یه زحمت کوچیک برام بکشی...
سیبل:باشه.هرچی که باشه انجام میدم.
بلا:این جا نه!باید خصوصی باهات صحبت کنم.
..................................
چند دقیقه بعد بلاتریکس با لبخند شومی از انبار کافه بیرون امد.و دوباره رو به سیبل کرد و گفت:
-البته میتونی امروز روی مشتریای دیگه تمرین کنی.ولی وای به حالت اگه خراب کنی سیبل...
سیبل:نه نگران نباش.کار تقریبا اسونیه.
جیلینگگگگ(صدای باز شدن در کافه)
بگمن وارد کافه شده بود.
بلا:سلام لودو.چه خبرا؟
لودو:هیچی.طبق معمول بدبختی!سیبل تو اینجا چیکار میکنی؟
سیبل:اومدم به دوست قدیمی ام بلاتریکس سر بزنم!
بقیه:
سیبل متوجه شده بود که خراب کرده است با نگاه لرزانش نگاهی به بلاتریکس کرد و در همان لحظه بلا گفت:
-در واقع سیبل میخئاد برای من کار کنه.
لودو:چیکار؟
بلا:خب در واقع تنها کاری که میتونه بکنه.فال بگیره!راستی لودو امروز تمام قهوه های ما نصف قیمته.میخوای؟
لودو:چله تابستون کی قهوه میخوره؟ولی چون نصف قیمته باشه.
سیبل با دستپاچگی گفت:
-خب حتما یه فال قهوه هم میخوای مگه نه؟
لودو که توی تنگنا قرار گرفته بود گفت:
-ااااا....نمیدونم.....شاید.
سیبل:پس براش یه فال هم بنویس بلا.
..........
چند دقیقه بعد لودو مشفغول نوشیدن قهوه بود.
سیبل:تهشو نگه دار.
لودو:باشه
بلا:سیبل بیا اینجا.حواست باشه ها.فکر کن داری برنامه امشبو برای لرد اجرا میکنی.توی خونه ی ریدل!
...
سیبل:خب لودو....چیز های سیاهی میبینم....اره...مثل اینکه لرده...داره بهت فرمان میده...اره....


تصویر کوچک شده
[img]http://www.jadoogaran.org/ima







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.