فلش بك، در پشت صحنه حادثه زينگ... زينگ....
- روفوس برو ببین کیه .
رفوس غرغر كنان به سمت در رفت و در را گشود.
_ بله، چی می خواين؟
_ سلام ارباب كوچك، ما امروز با ارياب يه قرار مصاحبه برای مرگخواریت داشتيم. الانم اومديم خدمتشون.
_ خيله خوب بياين تو، از اين پله ها می ريد بالا سمت راست اولين و پر ابهت ترين درو كه ديديت می ريد تو. ام... در ضمن در زدن يادتون نره!
بعد از گفتن اين حرف، دو غريبه به او تعظيم بلند بالایی كردند و به آهستگی مشغول بالا رفتن از پله ها شدند. روفوس هم رويش را برگرداند و به سمت زير زمين به راه افتاد.
دو غريبه كه به دقت مراقب حركات روفوس بودند، هنگامی كه مطمئن شدند او ديگر بر نمی گردد، ايستادند.
_ خب پسرم، تا اينجاش كه خوب پيش رفت. اميدوارم موفق بشيم تا دامبلدور يه بار ديگه احساس كنه محفل هنوز همون محفل قديم و پر انرژیه!
تد با تكان سر حرف ربموس را تاييد كرد و هر دو دوباره براه افتادند.
چند لحظه بعد اتاق لرد سياه تنها روشنایی اتاق، از شعله اتشی بود كه در شومينه می سوخت. هيچ چيز درست ديده نمی شد. دو محفلی با دلهره ای كه محيط اتاق در وجودشان انداخته بود در مقابل لرد سياه ايستاده بودند.
لرد سرش را با حالت خاصی حركت داد و چشمش از روی پرونده درخواست مرگخواريت به سمت پسر چرخاند.
_ پس تو كسی هستی كه درخواست عضويت داده، درسته!
_ ب....بله ارباب
_ خوب با كمی امتحان چطوری ؟
دو غريبه برای يك لحظه به هم نظری انداخنند.
_ هيچ اشكالی نداره سرورم، هر چه شما امر كنيد.
_ بلند شو، بيا جلو تر!
پسر در حالیكه اثار هيجان در چهره اش به وضوح مشخص بود به سمت لرد رفت.
لرد سياه آهسته از جايش برخاست و او نيز چند گامی بسمت پسرك رفت تا كاملا رخ در رخ او شود.
لوپين به اهستگی دستش را در جيبش فرو كرد و دستانش را بدور چوبش محكم حلقه كرد.
_ تو ... پسر... تو... ميدونی كه نبايد چيزی رو از ارياب آينده خودت مخفی كنی!
_بله ارباب!
لرد تاريكی لحظه مكث كرد
_ به من دروغ نگو!
ريموس كه حس خطر كرده بود با سرعت عصايش را بيرون كشيد، اما لرد سريعتر از اندو بلافاصله تد را با طلسمیبه ديوار كوباند و در همان حال قيل از انكه لوپين طلسمش را بگويد او را نيز اسير كرد.
چند دقيقه بعد چشمان لرد از تمركز خارج شد. حالا همه چيز را ميدانست با عصبانيت چوبش را به سمت اندو گرفت و خواست طلسم مرگ را بفرستد.
كمی مكث كرد. فكری به ذهنش رسيده بود.
به سمت قفسه معجون هايش رفت. از شيشه خاك گرفته ای مقداری معجون را داخل دو ليوان ريخت. سپس به لوپين پسر نزديك شد و چند تار از موهای او را كند و درون ليوان ريخت و از انجا كه لرد مو نداشت كمی از ناخن خود را در معجون ريخت و به خورده پسرك داد.
دوباره به سمت ريموس نيمه بيهوش برگشت و گفت:
_ تو ماموريتت رو درست انجام دادی و لرد سياهو گرفتی. حالا اونو با خودت ميبری مقر...
بعد به چشمان لرد بدلی نگاه كرد و گفت و تو هم لرد سياه هستی و به خاطر شدت طلسمی كه به تو خورده گيج خواهی بود....
لرد در قاب تد ايستاد
_ حالا وقتشه كه ببينم مرگخوارام چقدر قدرت دارند و اگر شكست بخورند، تك تك انها به سرنوشت بدی دچار خواهند شد.