هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
خلاصه: تمام جادوگران اعم از سیاه و سفید و خاکستری با هم بر علیه مدیران متحد شده اند و شورش کرده اند و در این بین همه منو ها به جز منو ایوان کار نمیکند و لودو بگمن هم اطلاعاتی درمورد روابط عله و کویی یافته است. مدیران آنتونیون را به خاطر خیانت به دوزخ میفرستند و ایوان را هم به جزایر بالاک تا منوی سالمش را بیاورد اما دیوانه ساز ها او را نمیشناسند و جلویش را میگیرند.
در همین حین اعضا موفق میشوند دیوار های قلعه را تخریب کنند و به خوابگاهع مدیران نفوذ کنند و عله هم هنوز بهار نشده به خاطر سر و صدا از خواب زمستانی برمیخیزد.

________________________________
ادامه:


دیوانه ساز: زن من میشی؟ من تا حالا کسی به جیگری تو ندیده بودم!
ایوان در دل لبخندی شیطانی زد (!) و گفت: یک شرط داره، من با کسی ازدواج میکنم که برای من یک شیء به نام منو رو پیدا کنه. منو یک چیز سفید درازه که روش پر از دکمست! و اگر خوب تمیز شده باشه و برق بزنه زیبایی مسحور کننده ای داره که ... خلاصه شما باید این رو پیدا کنید چون من ازش به عنوان گردنبند استفاده میکنم.
حرف ایوان تمام نشده بود که دیوانه سازها با نهایت سرعت هرکدام به سمتی رفتند تا منو را برای شاهزاده خانم پیدا کنند!
ایوان:

خوابگاه مخروبه مدیران

- ملت غیور جادوگران! من به همه شما به خاطر این اقتدار تبریک میگویم! شما ثابت کردید که هیچ قدرتی و زوری جلودار شما نیست. من، عله شاه، شاه شاهان، همین جا از همه شما به خاطر بی کفایتی این ابله ها عذر میخواهم. من نمیدانستم که این ها توزرد ازآبدرخواهند آمد و الا هرگز بهشان قدرت نمیدادم. از فردا همه این بی کفایت های پدر سوخته به جزایر بالاک ارسال خواهند شد و شما دوستان عزیز جانشینشان خواهید بود.

ملت که تا لحظاتی پیش مشغول تخریب هرچه بیشتر قصر و حمله به مدیران بودند تحت تاثیر سخنرانی عله قرار گرفتند و دست از این کارها برداشتند.
جمعیت جادوگر یکصدا: ای عله ی آزاده، آماده ایم آماده!

جزایر بالاک

- بفرمایید جناب شامپو، منوی درجه یک فرد اعلا!
ایوان منو را گرفت و برانداز کرد، همان منوی دوست داشتنی خودش بود. با همان دکمه های دوست داشتنی و از همه مهم تر دکمه بلاک دست جمعی یا قتل عام. ایوان منو را نوزشی کرد و رو به خودش گرفت و سپس گفت: اوه! من با شما ازدواج میکنم دمنتور عزیز.
ایوان این را گفت و دکمه مورد نظر را فشرد تا به دنیای جادوگران بازگردد و همه دمنتورها را در خماری بگذارد.

خوابگاه مدیران

عله دستهایش را بالا برده بود تا جمعیت مشتاق در حال شعار را ساکت کند که ناگهان ایوان گوشه ای ظاهر شد و منو را در دست های عله انداخت.
عله که با دیدن منو شوگه شده بود برق عجیبی در چشمانش ایجاد شد و بلافاصله دکمه ای را فشرد...

________
آیا عله همه را بلاک کرده؟ آیا خودش را بلاک کرده؟ آیا مدیران را بلاک کرده؟ آیا سایت را تعطیل کرده؟ آیا او با کوییرل رابطه دارد؟ همه و همه در پست بعدی توسط شما مشخص خواهد شد!


ویرایش شده توسط لودو بگمن  در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۱۳ ۲۱:۳۵:۲۵

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
و اینطور شد که آنتونین را به اعماق دوزخ جزیره بالاک پرتاب کردند و او قبل از رسیدن به ته دزوخ تبخیر شد.

سه چهار کیلومتر آنطرفتر

از آن طرف ایوان که هنوز در شوک بود یک نگاه به خود میکرد و یک نگاه به منو و در دل میگفت: آب دهان بر این شانس!

ایوان که نمیدانست چه کاری انجام دهد بی هدف راه افتاد تا دور جزیره را بگردد. اینقدر رفت و رفت تا به ساحل رسید. در آنجا دیوانه سازهای نگهبان جزیره بالاک را دید و نه تنها نترسید که کلی هم خوشحال شد! هر کسی جز ایوان بود از آنها میترسید ولی ایوان خودش ترسناکتر از آنها بود. او یک اسکلت بود. او عزرائیل بود!

بنابراین ایوان قاطع و مصمم بسمت دیوانه سازهای گارد ساحلی رفت و بلند گفت: موهاهاهاهاهاهاهاها!

دیوانه ساز نگهبان: وووییییییییییییی

ایوان: هان! میبینم که منو شناختید!

دیوانه ساز من من کنان گفت: نه ... متاسفانه ... نشناختیم قربان!

ایوان: من ایوان روزیه. مدیر ارشد هستم!

دیوانه ساز: خوشبختم منم عله اعظم هستم!

جماعت دیوانه ساز: خش خش خش خش خشششششششش (خنده دیوانه سازانه)

ایوان: مارو گرفتید؟ یعنی شما منو نشناختید؟ از من نترسیدید؟

دیوانه ساز: نه ما ایوان میوان نمیشناسیم! ما فقط عله اعظم را میشناسیم! ... تو؟ ترس؟ فک کردی چون شبیه اسکلتی ترسناکی؟ نه اتفاقا بنظر من تو خیلی هم جیگری! زن من میشی؟

خوابگاه کاخ سلطنتی مدیران

اعضا به داخل کاخ نفوذ کردند و مدیران خیلی خونسرد مشغول مدیریت بحران بودند!! :

عله:
کوییرل:
استر:
بارون:
مونالیزا:
مافلدا:



Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ پنجشنبه ۳ تیر ۱۳۸۹

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
- تنها راه اینه که یکیمون بره جزیره بلاک و ایوان رو بیاره اینجا و اونم در کمتر از یک ساعت! خب حالا کی میره؟

کوییرل درحالی که با نفوذ به تمامی مدیران نگاه می کرد ادامه داد : آنتونین، تو مناسب تر از همه هستی؛ وقتشه که ثابت کنی بین مدیران و مرگخواران کدوم رو انتخاب میکنی؛ الان باید خودت رو اثبات کنی.

جماعت مدیر :

عله :

کوییرل که به شدت در جو سخنرانی قرار گرفته بود گفت : آنتونین دالاهوف به جزیره بلاک برو و ایوان رو از اونجا بیار حتی اگه نتونستی ایوان رو بیاری منوش رو بیار و اگر نتونستی دیگه به اینجا نیا.

آنتونین که براثر صدای خرد شدن دیوار دیگری و درنتیجه آن لرزش زمین، می لرزید گفت : کوییرل، تو رو باز جو گرفت؟ باشه. من میرم. حالا یکی یه گزارش امنیتی از جزیره بلاک بگه که چطوری برم تو.

کوییرل که به سختی یادداشت هایی را از درون کشوی خاک گرفته بیرون می کشید گفت : اینجا نوشته که تا صد متری جزیره بلاک مین جادویی گذاشته شده. اگه روی این مین ها پا بزاری همونی که روش پا گذاشتی میترکه و اگه روش پا نزاری همشون با هم می ترکن .

آنتونین که هرلحظه بیشتر می ترسید لحظه به لحظه نظرش مبنی بر انتخاب مدیریت و نپویستن به مرگخوار ها تغییر میکرد و به این حالت به صحبت های کوییرل گوش میداد :

کوییرل که پرونده ای را که از درون کشو دراورده بود ورق میزد ادامه داد :

این یعنی اینکه تو کلا از راه زمینی نمیتونی وارد بشی و باید مثل بلاک شدگان از راه هوایی وارد بشی. اما برای ورود از راه هوایی باید توسط یک موشک جادویی از دریچه ی ورود بگذری که فقط اگه برگه ی عبور داشته باشی بهت اجازه ی عبور میده. من میتونم این برگه رو برات تولید کنم.

آنتونین لبخندی زد و دوباره نظرش به انتخاب مدیریت و نپیوستن به مرگخوار تغییر کرد.

کوییرل ادامه داد :اما وقتی وارد شدی تمام برگه هایی که همراه داری میسوزن برای همین نمیتونی برگه ی خروج رو با خودت ببری. به جاش باید از تأیید مدیریتت استفاده کنی. برای خروج میتونی به مسئول خروج مراجعه کنی و منوی مدیریت رو تحویل بدی و از اونجا خارج بشی. حواست باشه که با منوی خودت بخاطر خرابی نمیتونی خارج بشی و باید از منوی ایوان استفاده کنی و این یعنی اینکه وقتی وارد شدی تنها راه برگشتت پیدا کردن منوی ایوانه.

آنتونین چشمکی به مدیران زد و به حالت فهمیدن تمام موضوعات رو اعلام کرد.

کوییرل چوب دستیش را تکان داد و برگه ای که ظاهر کرده بود را به آنتونین داد و گفت: این هم برگه ات. موشکم طبقه ی بالاست. فقط یادت باشه که اگه تا 1 ساعت دیگه برنگردی اونوقت میتونی کلا برنگردی و همونجا بمونی. اوکی؟!

آنتونین برگه را گرفت و به طبقه ی بالا رفت و سوار موشکی شد که بسیار زیبا بنظر می آمد و با دیدن آن با خود فکر کرد که آیا واقعا بلاک جای بدیست؟!

لحظاتی بعد، خوابگاه مدیران

عله درحالی که به سختی چشمانش را باز می کرد، با صدایی خواب آلود به بقیه مدیران رو کرد و گفت : اینجا چه خبره؟ این همه سر و صدا برای چیه؟

مدیران رو به عله :

کوییرل که به شدت از بیداری زودهنگام عله متعجب بود گفت : چی شده انقدر زود بیدار شدی؟ مگه قرار نبود یه ماه دیگه بیدار بشی؟

- اولا که به توچه؟ دوما اینکه قرار بود ولی با این سر و صدا مگه میشه خوابید؟ حالا بگید اینجا چه خبره؟

لحظاتی بعد تر

تــــــــــــــــــــــــرق

- قربان این نشون میده که از دیوار آخر هم گذشتن حالا فقط همین دیواره که مانع ورودشون میشه.

عله که کاملا وارد باغ شده بود گفت : چـــــــــــــی؟ گفتید اونها دارن میان اینجا؟ موشک اختصاصی منو آماده کنید. من فرار میکنم.

- نگران نباشید قربان، آنتونین رفته جزیره بلاک. انشاا... با منوی ایوان که تنها منوی سالمه برمیگرده بزودی.

- هووم چطوری رفته؟ مگه کارت نمیخواست؟

کوییرل که به این حالت به عله نگاه می کرد گفت : خب بهش کارت دادیم با موشک فرستادیم رفت.

- کارتو از کجا آوردید؟

کوییرل که حالت قبلیش دوبرابر شده بود پاسخ داد : خب تو پرونده بود دیگه.

- چـــــــــــــــــــی؟ اون پرونده مال n سال پیشه. اون کارت تغییر کرده. کسی که با کارت بره اونجا...

در همین حین در بالای جزیره بلاک

- کارت قدیمی است. شما یک بلاک نشده و اغتشاشگر بنظر می آیید. موشک شما به درون دوزخ جزیره فرود خواهد آمد که جمعیت ان 0 نفر است و با بقیه ی جزیره بلاک چند میلیون کیلومتر فاصله دارد. تنها راه خروج شما بخشش مدیران است. دمای هوای دوزخ 1000 درجه سانتیگراد می باشد.

آنتونین :



Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۳:۱۸ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]خلاصه:
اعضاي سايت به دلايل متعددي(!) بر عليه مديران شورش ميكنند و در اين ميان قبل از علني كردن اعتراضات يك گروه پنج نفره (يكيش لودوئه و بقيه هنوز مشخص نيست) دزدكي وارد خوابگاه مديران ميشند و همه منوهاي مديريت رو از كار ميندازن كه كسي به جزاير بلاك تبعيد نشه (به جز منوي ايوان كه تو بغلش گرفته بوده و خوابيده بوده اما كسي از اين موضوع خبر نداره) در اين بين اطلاعاتي هم از ارتباطات شخصي كوييرل و عله با هم و با ديگر اشخاص دست گروه پنج نفره ميفته.

در ضمن ايوان و آنتونيون هم معلوم نيست با كدوم طرف هستند و ميخواند از هر طرف سود ببرند تا هم مدير بمونند هم پيش لرد مقبول باشند.
در اين ميان كوييرل سعي ميكنه با فرافكني و پيش كشيدن آسلام مردم رو بفرسته پي كارش اما لرد و دامبلدور با هم متحد ميشند و مردم رو آگاه ميكنند و در اين بين سعي دارند اطلاعاتي از حزب يكديگر هم به دست بياورند.[/spoiler]

لرد و دامبول هر دو به مقر خودشان رفتند تا بيانه اي صادر كنند و مردم را دوباره به خيابان ها بكشند.
آن دو با هماهنگي بيانيه اي مشترك صادر كرده و در جادوگران پخش كردند تا مردم همگي بار ديگري هم به تظاهرات بپردازند و اين بار علنا تلاش كنند تا خوابگاه مديران كه به نوعي پايگاهشان نيز بود را تصرف و آنان را بركنار نمايند.

قسمتي از بيانيه:

نقل قول:
جادوگران عزيز! بالاخره پس از مدت ها وقت آن رسيده كه حق خود را بگيريد نتايج زحمات خود را بيابيد.
ما به عنوان سران دو حزب سياه و سفيد اعلام ميداريم كه هم اكنون با تمام تجهيزات خود دست به انقلاب و شورش بزنيد و بدانيد كه هيچ خطري شما را تهديد نخواهد كرد چون هر دو حزب گام به گام با شما همراهند.
مژده ما به شما اين است كه بالاخره به آزادي خواهيد رسيد.
فقط مراقب باشيد كه آن را رد نكنيد كه در يادگار دوربرگردان كم است و نميتوانيد به راحتي برگرديد



جلسه مديران

- به نظر من بهترين راه اينه كه عله رو بيدار كنيم! اين جوري مردم به مناسبت رويتش يك هفته شادي عمومي اعلام ميكنند و ديگه يادشون ميره تظاهرات كنند!!! اصلا ميتونه سخنراني هم بكنه.
- به نظر من بهتره يه جام جهاني كوييديچ برگزار كنيم و بعد تو جادوگر تي وي پخشش كنيم. تب جام جهاني كاري ميكنه ملت فكر و ذكرشون بشه كوييديچ.
- برگزاريش مشكله. در ضمن بيدار كردن عله كبير كه از مقابله با جادوگران هم سخت تره! شما تونستي بيدارش كن.

- من ميگم چند تا سريال كره اي (kore) بگيريم و تو ساعات مختلف پخش كنيم تا مردم بشينن تو خونه و سرشون گرم شه. جومونگ كه تو خيلي كشورا جواب داده!
- كره سريالاش مشنگيه، جادويي توليد نميكنه كه.
- جادوييشم اومده! تازه آمريكايي هاش هم خوب جواب ميده، يدونه ساختن به نام فرار از آزكابان!
- نه اين بدآموزي داره! ملت ياد ميگيرن همه از زندونا درميرن بيچاره ميشيم. تازه سريالا تموم شه دو باره اين دامبول و ولدي تحريكشون ميكنن.
- چه طوره اين ها رو اعدام كنيم؟
- نه يايا! بدتر شلوغ ميشه خيابونا.
- خوب يه جوري ميكشيمشون كه فكر كنن مرگ طبيعي بوده. بعد يه مدت هم جو ميخوابه ديگه!
- سران فتنه دوسه نفر نيستن كه، ما اين دو تا رو بكشيم چند تا جانشين مياد جاشون

- ميگم چه طوره به بهانه حمله به يك كشوري مردمو بكشونيم خيابون كه تظاهرات صلح دوستانه كنن.
- اين قبلا تست شده، مردم كه بريزن بيرون جو گير ميشن و كم كم اغتشاش ميشه. بايد تو خونه نگهشون داريم.
- اي بابا پس چي كار كنيم؟ شيشصد تا ايده داديم همشون مشكل داره!
- من كه از اولم گفته بودم و هميشه هم ميگم، بهترين راه خشانت و سركوبه. بايد بلاك كنيم.
- اولا هزار بار تا حالا از اين روش استفاده كرديو كلي بلا يدي ولي فايده نداشته. دويما مگه نگفتم؟ همه منو هاي مديريت از كار افتاده! ميخواي مطمئن شي؟ بياه الان من خودمو بلاك ميكنم كه ببيني عمل نميكنه!

ايوان منو را به سمت خودش هدف گيري كرد و دمه بلاك را فشار داد. بلافاصله خودش و منويش با هم ناپديد شدند!
- اه! اين چرا كار كرد؟ وايسا من واسه خودمو تست كنم...
مدير ها همه دست به كار شدند اما هيچ اتفاقي نيفتاد.
- نگران نباشيد، اگر منوي ايوان واقعا سالم باشه الان خودشو بر ميگردونه و اونوقت ما با اون منو وارد عمل ميشيم...
- نميشه! يادت نيست، ما خودمون كاري كرديم كه منو ها تو جزيره بلاك آنتن نده. به خاطر دزديده شدن چند تا منو بود.
بام ... بوم ... بنگ ... شپلخ

ناگهان صداي انفجاري شنيده شد كه نشان ميداد مردم به اتاق ورودي نفوذ كرده اند و اكنون فقط يك در پيش روي خود دارند. حرارت شديد هم نشان ميداد كه قسمتي از كاخ مديريت آتش گرفته است.
- عجله كنيد! وقتي تا اين جا اومدن حداكثر يك ساعت ديگه ميان تو...


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۸۹

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
- دهنت رو ببند، بعدا بهت ميگم ...

و با صدای بلند تر ادامه داد : ارباب خیلی ممنون. من...یعنی ما قول میدیم که به بهترین شکل وظیفه امون رو انجام بدیم

- خیلی خب حالا برید سر کارتون تا نظرم عوض نشده. البوس تو هم بیا بریم یکم با هم درد دل کنیم.

- بیا بریم فرزندم. تام تو بهترین شاگرد منی و زور تاب نمی آوری...

- خیلی خب بابا، قبول من میدونستم بهترین شاگردت بودم. لازم نیست انقدر به خودت زحمت بدی.

بلا : ارباب شما چطور میتونید با پشمک درد دل کنید. مگه من مردم. خب بیاید با من حرف بزنید

- کروشیو بلا! چطور جرئت میکنی به استاد قدیم من توهین کنی. همین حالا بگو کافه رو آماده کنن.

و درنهایت چشمکی به بلا زد

بلا در حالی که کاملا متوجه چشمک لرد شده بود تعظیم کرد : بله ارباب! چشم ارباب!

و در این حین جیمز هم متوجه چشمک پشمک (!) شده بود

لرد : کروشیو! مگه نگفتم به استادم توهین نکن

نویسنده : غلط کردم



..متوجه دامبلدور شده بود مشغول توضیح دادن نقشه به محفلی ها شد غافل از اینکه بلا نیز در طرفی دیگر عین حرف های او رو تکرار می کرد

بلا : به چه جرئتی میگی من حرف های اونو تکرار میکنم. معلومه کی متقلبه

جیمز : آره. مشخصه که مرگخواران از همه متقلب تر و سیاهترن

بلا : به چه جرئتی ....

نویسنده : بابا بسه. بزارید این تکه تموم شه بعد هرچقدر خواستید گیس همو بکشید.

جیمز و بلا رو به نویسنده :

نویسنده :


جیمز : دامبلدور...

لرد : لرد سیاه ...

- قصد داره که با نزدیک شدن به ...

جیمز : کچل...

لرد : پشمک...

- از نقشه های ...

جیمز : ....

مدیر : اه مرض... خب میمردی همه رو تو یه خط بنویسی؟ هی پست طولانی میکنی. بزنم بلاکت کنم؟

نویسنده : غلط کردم .. تو رو خدا بلاکم نکن. من زن و بچه دارم. تورو خدا...

مدیر : خیلی خب باز زیاد حرف زد عین آدم همه رو تو یه جمله بنویس دیگه اه.


جیمز : مرگخواران سردر بیاره

بلا : محفلی ها سر در بیاره.

در همان حین

- ما میتونیم با جاسوسی اطلاعات غلط اولا باعث تضعیف شورش بشیم بعد هم با نزدیکی به لرد از مرگخواران و اینکه چطوری باعث غیر فعال شدن منو شدن برای مدیران جاسوسی کنیم.

در کافه

- خب بگو ببینم برنامه هات چیه تام؟

- من جسارت نمیکنم شما اول بفرمایید...

- نه خواهش میک...

- قربان، قربان خبر رسیده که مدیران یک جلسه فوق سری دیگه گذاشتن. لازمه که پیش مردم حضور پیدا کنید و بهشون بگید که پشتشون هستید. اگه میشه بعدا با هم درد دل کنید.

- تام بهتره بعدا با هم درد دل کنیم.

- باشه آلبوس عزیز. پس تا بعد.... پاق
------
سوژه رو به سمت کش رفتن اطلاعات محفل و... پیش نبرید. ممنون



Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
لرد و مرگخواران در نزديكي مصلاي بزرگ جادوگران ظاهر شدند و به سرعت وارد مصلا شدند. با ورود لرد كوييرل لحظه اي مبهوت شد و سخنراني را قطع كرد و همين باعث شد همه نگاه او را دنبال كنند و متوجه حضور لرد شدند.
كوييرل سعي كرد آرامش خود را حفظ كند و پس از صاف كردن سينه اش با سرفه اي كوتاه سخنراني را ادامه داد: اوهوم ... همه شما جادوگران غيور بايد بدانيد و آگاه باشيد ...
صداي لرد كه در كل مصلا طنين انداخته بود نگذاشت كسي صداي كوييرل را بشنود:
- جادوگران اصيل و غيور عزيز! بدانيد و آگاه باشيد كه اين مديران قصد دارند با فرافكني و دور كردن ذهن شما از افتضاحات مديريتي خود، از زير مسئدوليت ها شانه خالي كنند و شما را به جان هم بيندازند تا شورشتان را فراموش كنيد! فريب اين طمع كاران را نخوريد و حق خود را بگيريد! بدانيد اكنون كه پاي شورش عليه اين خائنين است ما مرگخواران با همه شما بيعت ميكنيم و پشتتان هستيم تا بركناري و خلع مديريت همه اين ها! من، لرد ولدمورت به شخصه از همه شورشيان حمايت خواهم كرد.

- سالازار اكبر! سالازار اكبر! مرگ بر مديريت بوقي! مرگ بر بلاك هاي دروغي! مرگ بر كوييرل دوغي! درود بر اسمشو نبر!
پس از صحبت هاي لرد همهمه اي در جمعيت ايجاد شد و شور و شوق همه بيشتر شد. كوييرل هر چه سعي كرد نتوانست ملت را آرام كند و با خشم سعي كرد چند نفر را بلاك كند كه در اين كار هم ناموفق بود.
در اين هنگام از ميان جمعيت دامبلدور خود را به لرد رساند و گفت: آفرين تام، فوق العاده بود بالاخره يك كار درست در همرت انجام دادي! من به شاگردي مثل تو افتخار ميكنم! ما محفلي ها هم حمايت خودمونو از اين شورش اعلام ميكنيم و تا بركناري همه مديران پابه پاي شما خواهيم جنگيد!

دامبلدور قسمت آخر را بلند گفت تا همه بشنوند و پس از دست دادن با لرد صحنه را ترك كرد.
ايوان و آنتونيون از ميان جمع خود را به لرد رساندند و گفتند: درود بر شما اباب! ما هم ...
- خفه شيد! شما بغل اون مرتيكه ايستاديد و اون هر چي از دهنش درمياد به مرگخوار ها ميگه؟ يا من همين الان به شخصه جفتتونو از زندگي محروم ميكنم يا خودتون يه جوري رضايت ارباب رو جلب ميكنيد!
- ما چه جوري رضايت شما رو جلب كنيم؟ خواهش ميكنم ارباب! ما رو ببخشيد!
- صبر كن آنتونيون! ارباب اگر ما بتونيم از داخل مديران براي شما جاسوسي كنيم چه طوره؟ خودمون بيشترين كمك رو ميكنيم براي براندازي نظام! شما فقط ما رو عفو كنيد!
- قبوله، ارباب خيلي بخشنده و رئوفه!
آنتونيون در گوش ايوان گفت: چي تو سرته؟ من كه ميدونم تو قيد مديريت رو نميزني!
- دهنت رو ببند، بعدا بهت ميگم ...


ویرایش شده توسط لودو بگمن  در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۲ ۲۱:۲۲:۰۸

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۲:۴۴ جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۸۹

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
***باشد كه الف دال پيروز باشد***

در جلسه

مديران سايت (آنتونين، عله!!!، كويي، ايوان) ميز گردي تشكيل داده بودند و ابعاد اين شورش و خطرات ناشي از آن را بررسي مي كردند.
به علت اينكه مدير العظمي هنوز از خواب بيدار نشده بود، تختخواب وي را از جا كنده و وسط ميز گذاشته بودند.
كوييرل كه ريش سفيد جلسه بود، با لحني رسمي در حال سخنراني براي دو نفر ديگر بود:
- با اين وضعي كه دارد پيش مي رود، من آسلام را در خطر مي بينم. من از همان اول گفتم كه نبايد با مرگخواران سازش كرد. مرگخواران گروه پليديست.

( ايوان و آنتونين اندكي جابه جاشدند، هرچه باشد خود آنها مرگخوار بودند)

در همين حين ايوان دست خود را بالا برد و كسب اجازه كرد:
- من فكر مي كنم كه ما هنوز هم ميتونيم با منوي مديريت خودمون كار شورشيان رو يكسره كنيم. همون طور كه مي دونيد، منوي مديريت من هميشه يك در باز ميگذاره... تق ... كه الان اون در باز هم بسته شد!

آنتونين نيز شروع به صحبت كرد و گفت:
- آقا مگه امروز جمعه نيست؟

- خب؟ كه چي؟ هفته پيشم همين موقع جمعه بود.

- خب ما مي تونيم با برگزاري ناماز جمعه، مثل دامبل، سخنراني كنيم.

كوييرل:
- احسنتم يا آنتونين. پس ما امروز ناماز جمع را برگزار مي كنيم. زود تر بايد شرايطش رو محيا كنيم. ايوان! تو بهتره بري طرفدار جمع كني و بياري مصلاي بزرگ عله. آنتونين، تو هم برو و اونجا رو آماده كن. منم ميرم متن سخنراني رو آماده كنم.

چند ساعت بعد، مصلا

خيل عظيم جمعيت، كه عده زيادي از آنها همان شورشيان ديروز بودند و ايوان با وعده كيك و سانديس رايگان آنها را راضي كرده بود، در مصلا زير تابش نور خورشيد نشسته بودند. در ضلع غربي مصلا عده اي از خستگي شروع به انجام موج معروف مكزيكي كرده بودند.
در سمت ديگر تيم فيلم برداري ابزار و وسايل خود را پياده كرده و مشغول نصب آنتن ماهواره اي براي مخابره تصاوير بودند.
خبرنگار هاي مختلف از ساير گروه ها، جادوگر تيوي، پاتر بان و... نيز در مصلا حضور پيدا كرده و به جمع آوري خبر مي پرداختند.

در همين حين كوييرل وارد قسمت مخصوص ميشه، ايوان در سمت راست و آنتونين در سمت چپش، شروع به سخنراني ميكنه:
- به نام مرلين. اول از هز چيز بايد بگم كه آسلام در خطر است.
بايد به ياد داشته باشيم كه در چند سال پيش، فقط سياهي وجود داشت و ما تنها كساني بوديم كه با آن جنگيديم. ولي الان يك عده هستند، كه مي خواهند و ترور و تخريب و شورش و راه پيمايي اين انقلاب مارا سرنگون كنند. مي خواهند خوابگاه مديران را نابود سازند. ولي آنان بدانند، كه ما در مقابل آنان ايستده ايم.
من از همان اول با تاسيس چنين گروه هايي مخالف بودم. من از همان اول با تاسيس گروه مرگخواران مخالف بودم. ولي با زور و تهديد پاره كردن سيم سرور، بالاخره حرف خود را به كرسي نشاندند. من در دهان منافقين مي زنم...

در همين لحظه خانه ريدل


لرد:
- روفس اون تي وي رو روشن كن. ارباب ميخواد تماشا كنه.

روفس دوان دوان به سوي تي وي رفت و آن را روشن كرد. در همين حين سخنراني كوييرل پخش شد:
- ...من از همان اول با تاسيس چنين گروه هايي مخالف بودم. من از همان اول با تاسيس گروه مرگخواران مخالف بودم. ولي با زور و تهديد پاره كردن سيم سرور، بالاخره حرف خود را به كرسي نشاندند. من در دهان منافقين مي زنم...

چهره لرد لحظه به لحظه بر افروخته تر ميشد! با عصبانيت رويش را به مرگخوارانش كرد و گفت:
- كروشيو! يعني چي؟ اين مرتيكه چي ميگه؟ چرا ايوان و آنتونين دو طرف بودند و لام و تا كام چيزي نگفتن؟! بايد همين الان به محل سخنراني بريم...



Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
سوژه تر و تازه!

ساعت 11 شده بود و مديران همه به خوابگاه رسيده بودند.
منو هاي مديريت به جز منوي شامپو كه آن را در بغل ميگرفت و ميخوابيد همگي برق انداخته و دستمال كشيده به رديف در قفسه اي افتاده بودند و مرتب و منظم منتظر بودند كه روزي ديگر هم آغاز شود و باز هم بلاك كنند و بر سر اين و آن كوبيده شوند.
در بزرگترين و مجلل ترين تخت عله در خواب زمستاني به سر مي برد و كسي هم نزديك او نميشدد. بالاي سرش هم طبق معمول جز سيم سرور و هدويگ چيزي قرار نداشت.
در تخت كنار او كوييرل نشسته بود و داشت دعاهاي قبل از خوابش را ميخواند و براي پيشروي آسلام دعا ميكرد. بالاي سرش هم چيزي ديده نميشد چون او عمامه اش را از سر خود جدا نميكرد.
مديران ديگر هم هر يك آرام و بي صدا يا داشتند كار هاي قبل از خوابشان را مي كردند و يا دراز كشيده بودند و با افكاري حول و حوش بلاك و بالاك بيلاك قصد داشتند به خواب بروند و هيچ كس هم به فكر مناطق تازه وارد نشين كم پست نشين سايت نبود و كسي خبر نداشت چه اعضاي بيچاره اي انجمن ها دور تر با چه سعي و تلاشي در صدد به دست آوردن يك پست هستند و چه جان ها كه نميكندند! چه چماق ها كه بر سر يكديگر نميكوبند. حتي هيچ كس به فكر خريد هاست و دامين بيشتر براي سايت نبود كه داشت منفجر ميشد و اعضا به زحمت خود را در آن ميچپاندند.

بالاخره پس از يك ساعت شامپو هم كه آخرين نفر بود به خواب رفت و ديگر در خوابگاه پرنده هم پر نميزد.
چند دقيقه اي سكوت مطلق بر فضا حاكم ماند تا اين كه بالاخره اين سكوت با صداي جيرجير لولاي در شسته شد.
پنج نفر با نقاب بر صورت و لباس هاي تيره توانسته بودند از پس اقدامات امنيتي شديد خوابگاه مخصوص كه در دنيا نظيرش موجود نبود عبور كنند و وارد اين مكان خوفناك كه خيلي تصميمات تاثير گذار درآن اتخاذ شده بود شوند. سنگيني و سكوت ترسناك فضا چند لحظه اي بر افراد متجاوز فائق آمد و باعث شد آنان سر جاي خود خشكشان بزند اما عزم راسخ آن ها دوباره ايشان را بيدار ساخت و راهي كرد.
هر پنج نفر سرشان را گرداند و دنبال چيزي گشتند تا اين كه يكي از آن ها به نقطه اي در انتهاي خوابگاه اشاره كرد و سپس همه پاورچين پاورچين از كنار تخت ها رد شدند و به انتهاي خوابگاه طويل رسيدند. همگي به صورت هماهنگ چوبدستي هايشان را به سمت قفسه ي منو ها گرفتند و زير لب وردي را خواندن كه در ظاهر بي تاثير بود اما در باطن...

سپس هر پنج نفر به مت هدف دوم خود رفتند تا ادامه نقشه را اجرا كنند. اما در همين حين آنتونيون كه خواب بسيار سبكي داشت غرولندي كرد و چشمانش باز شد. كورمال كورمال به دنبال چوبدستيش ميگشت كه هر پنج نفر پريدند به زير تخت عله.
يكي از آن ها به اشاره گفت كه بايد قيد ادامه كار را بزنند و جيم شوند.
ناگهان يكي از آن ها با تعجب به يك كوه خرت و پرت اشاره كرد كه آن زير ريخته بود. بلندقدترين متجاوزان دستي انداخت و يك تكه كاغذ را برداشت.
- اه! اين كه نامه عاشقونه عله و كوييه!
- اينو ببين يه نامه از طرف...
- هيسسسس! ميخوايد لو بريم؟
- باشه! ميريزمشون تو جيبم كه بعدا بخونيم!
- اين همه رو؟
- تو تا حالا چيزي راجع به جيب لودو بگمن نشنيدي؟ پسر طلسم هاي جيب من اين قدر قويه كه كل اين خوابگاهو توش جا ميدم!

لودو در يك چشم به هم زدن همه اسرار عله را در جيبش ريخت و ساكت شد.
- بزن بريم! رفت دستشويي!

هر پنج نفر سينه خيز به سمت در رفتند و خارج شدند و بلافاصله آنتونيون از دستشويي برگشت.

صبح روز بعد

كوييرل طبق معمول همه(به جز عله كه در خواب زمستاني بود) را با زور و تهديد بيدار كرد و ناماز جماعت به آمامت خودش برگزار شد. بعد از آن همه به جر خود كوييرل به خواب ناز خود برگشتند تا ادامه خواب هاي شيرينشان را ببينند اما كوييرل فورا خوابگاه را ترك كرد تا به دفتر تازه واردان برود چون آن روز روز فرد بود و از خطبه بعد از نماز خبري نبود.
همين كه كوييرل پا به خارج از قلمرو مديريت گذاشت با صحنه عجيبي مواجه شد:

بيش از صد نفر در جلوي دروازه مديريت تجمع كرده بودند و با پلاكارد هايي نظير: برادر بلاكم، شناستو پس ميگيرم و مدير بي تربيبت، تسليت تسليت و ما هم اكنون خواهان برگزاري انتخاباتي سالم براي انتخاب وزير هستيم به چشم ميخورد.
ملت بي وقفه شعار ميدادند.
- برادر مديرم، چرا برادر بلاك ميكني؟
- واي اگر ولدمورت حكم جهادم دهد! ارتش مديريت نتواند كه جوابم دهد!
- ما همه پيرو خط دامبليم! بر صف مديران حمله ميبريم!
- سايت ما رو دزديدن، دارن باهاش پز ميدن!
- معلم عزيزم، روزت مبارك!
- اسكاور عزيزم، راحت ادامه دارد!


كوييرل كه از سيل شعار هايي كه به سويش جاري شده بود به سطوح آمده بود بلند در چوبدستيش فرياد زد: سكوت كنيد! شرم كنيد! به آغوش آسلام بازگرديد! ما مديران پذيراي شما هستيم. شما فريب خورده ي غربي ها هستيد! آن غربي هاي پست همين بلا را سر دارن شان فنس و دمنتور نيز آوردند! نگذاريد شما هم فريب خورده آنان شويد...
- مرگ بر كوييرل! مرگ بر كوييرل!
كوييرل مدت ها سخن راني كرد و در اين مدت جمع ديگري از مديران هم به او پيوسته بودند. اما وقتي ديد كه اين كار ها فايده ندارد به خشونت روي آورد.
- اكنون من مجبورم به زور متوسل شوم! هر كس كه بعد از شنيده شدن سوت اين جا باشد بلافاصله بلاك خواهد شد! بترسيد از عذاب بلاك!

- 1 ... 2 ... 3 .... ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــوت!
هيچ كس از جايش تكان نخورد. مديران همگي منو به دست شروع به بلاك كردند اما يك نفر هم بلاك نشد! پس از چندي سعي و تلاش آنان تصميم گرفتند برگردند و جلسه اي بزارند تا بلكه راه حلي پيدا شود.
- هي كوييرل صبر كن! من مداركي از تو وعله دارم كه اگر رو كنم مو به تن همه سيخ ميشه! يا تسليم شيد يا آماده افشاگري من بشيد!
- خفه شو بگمن! صبر كن ما از جلسه برگرديم، اونوقت ميفهمي...

ميزگرد مديران

با سر و صدايي كه تظاهر كنندگان به راه انداخته بودند ديگر به جز عله همه بيدار بودند. آن ها شروع به جلسه و تفكر و چاره انديي كردند، غافل از اين كه منوي مدييريت شامپو هنوز دري را براي آنان باز گذاشته بود ...



پي نوشت: اميدوارم مديران عزيز از شوخي هايي كه در اين سوژه طنز با آنان شده چيزي به دل نگيرند چون سوژه در سايتي مشابه به نام جادوگران دات كام اتفاق مي افتد و تشابهات اسمي و مكاني اتفاقي ميباشد


ویرایش شده توسط لودو بگمن  در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۱۸ ۱۸:۳۳:۱۱

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۳:۴۸ پنجشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۸

واگاواگا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۳ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۸ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 274
آفلاین
در طرف دیگه ای از خوابگاه مدیران اتفاقات تازه ای در حال رخ دادن بود ، هری در سوئیت اختصاصی خودش مشغول تأسیس چند سایت جدید ، مثل طرفداران سریال امپراطور دافها (جومونگ هشتاد و نهم ) بود و داشت با مسئولین گوگل ادز ، سر هر کلیک چند گالیون چونه میزد تا مخارج عمل جراحی پروستات!؟! دومبول رو تأمین کنه ، نماینده ی گوگل ادز آدم بد قلقی به نظر میومد و بحث بالا گرفته بود ...

_ ببینید آقای پلید! من مشکل دارم! مگی سر پروستات دومبول منو کلافه کرده ! من به این پول احتیاج دارم!

نماینده سری تکون میده و سعی میکنه کوتاه نیاد ...

_ نه آقا ! ما قوانین سفت و سختی در این باره داریم ، اینجور سایت ها رو ما با چهارتا محصول بنجل مثل قره قورت جومونگ نشان ساپورت می کنیم! شما اصن قره قوروت خوردی؟
_ نه هر چی پول داشتم دادم یخ در بهشت خریدم! ولی شما باید پروستات دومبول رو ... آه ... من یه دختر دارم ، شما دختر دارید؟
_ بله ... اما ...
_ اما نداره! دختر توی دنیای ، بدون پروستات... فکر کردن بهش هم دردآوره ، مگه نه؟
_ بله ... اما ...
هری دستش رو به نشونه ی ساکت بمیر جلو میاره و ادامه میده :
_ اوه ! و ما چطور می تونیم بزاریم این اتفاق بیفته؟! ....

[ سکوت برای چند دقیقه ]

نماینده ناراحت و متأثر به نظر میاد ، با خودش فکر میکنه اگه مگی دختر خودش بود و پروستات دومبول نیاز به عمل داشت ... باید به این مرد کمک میکرد! اوه بله! همینطوره! قوانین نباید مانع میشد !

_ خب آقای هری ! باید خبر خوشحال کننده ای بهتون بدم! شما تونستید من رو متقاعد کنید ! حالا باید به فکر پروستات دومبول بود!
_ اوه خدایا ! ممنونم آقای پلید! شما ... اوه ، آه ، ... شما ، ای وای ، اوه ، هاه! ... اِوا! ... و بالاخره باید بگم دختر شما دختر خوشبختیه که پدری به خوبی شما داره!

_ اوه ممنونم آقای هری! اممم ، البته منظورتون مَگیه ؟ آخه من که دختر ندارم !

هری با نگاهی مستاصل به امریک خیره میشه ...

_ اممم ، اما شما همین الان گفتید که...

_ من خودم میدونم چی گفتم! لازم نیست به من بگید من چی گفتم! شما فکر کردید من کیم؟ شما ... شما می خواستین منو با دخترتون ؟...واقعاً که آقای هری! خوب شد دخترم اینجا نیست که این چیزا رو ببینه!

_ ای وای! آقای پلید جون مادرت ! بالاخره دختر داری یا نه؟!

_ خب نه ! مسلمه که نه! من زنم ندارم ! من و دخترم تنها زندگی میکنیم!

هری :

_ خلاصه بگم آقای هری! قوانین در این باره خیلی سختگیرانه س و ...ببینم شما قره قوروت نخوردین ؟

هری احساس میکنه تب کرده ، خسته س و داره با لبه ی دسته ی صندلیش ور میره .

_ نـه! گفتم که هر چی پول داشتم دادم یخ در بهشت خریدم!

_ اوه! آره ببخشید! آخه من دیشب نخوابیدم! قاطی کردم! ، داشتم میگفتم که ، پروستات دومبول نیاز به عمل داره ، مگی داره دیوونم میکنه! ببینم شما دختر دارین؟! میدونید پروستات برای دخترا توی این سن چقدر اهمیت داره؟ می تونید خودتون رو جای پدر دختر من بزارین؟

هری دچار ضربان قلب شده ، آهسته آهسته نفس میکشه و بغض گلوشو پر کرده ، لبه ی دسته ی صندلی به عمق یک بند انگشت خرده شده .

_ آقای پلید! ... شما همین الان میگفتین اصن دختر ندارین! من... من...

امریک دستشو به نشونه ی ساکت بمیر جلو میاره و ادامه میده :
_ اوه آقای هری! دخترا خیلی حساسن! اونا ... اونا مثل پر پروانه شکننده ، مثل گلبرگ ظریف و مثل قره قوروت ... اوه وجدانتون رو نهیب بزنید آقای هری! انسانیت در خطره! خدایا! اوههه! ....

هری : ... ....

هری عرق سردی که از پیشونیش میچکه رو پاک میکنه ، نگاهی به ساعت روی میز عسلی کنار ویترین اتاق میندازه ، مضطربه ، می خواد گریه کنه ، چندتا نفس عمیق میکشه و سه بار محکم فوت میکنه .... چشماش رو میبنده و بعد از چند لحظه بازشون میکنه ، لبخندی به لبش میاره و میگه :

_ خب آقای پلید ! باید خبر خوشحال کننده ای بهتون بدم! شما تونستید من رو متقاعد کنید ! حالا باید به فکر پروستات دومبول بود!

چهره ی امریک از شادی روشن میشه و نزدیکه گریش بگیره ، با خوشحالی بلند میشه و میگه :
__ اوه خدایا ! ممنونم آقای هری! شما ... اوه ، آه ، ... شما ، ای وای ، اوه ، هاه! ... اِوا! ... و بالاخره باید بگم دختر شما دختر خوشبختیه که پدری به خوبی شما داره!

هری که جوگیر شده و یک آن جوفضا گرفتتش با خوشحالی و البته طوری که وانمود کنه کار مهمی نکرده سرش رو پایین میندازه و میگه :

_اوه ممنونم آقای پلید! اممم ، البته منظورتون مَگیه ؟ آخه من که دختر ندارم !

امریک چهره ش تغییر میکنه و رنگش بر میگرده ، اخمی میکنه و میگه:
_ من خودم میدونم چی گفتم! لازم نیست به من بگید من چی گفتم! شما فکر کردید من کیم؟ شما ... شما می خواستین منو با دخترتون ؟...واقعاً که آقای هری! خوب شد دخترم اینجا نیست که این چیزا رو ببینه! و باید بگم قوانین شرکت ما در این باره خیلی سختگیرانه س و ما در این جور موقعیت ها جریمه های سنگینی هم داریم! ضمناً من حتماً رفتار امشبتون رو مد نظر قرار میدم! خاک بر سر باباتون !

امریک در کیفش رو میبنده و با حالتی خیلی عصبی بلند میشه ، نگاهی تاسف بار به هری میندازه ، سری تکون میده و با قدم های بلند و سریع میره و در رو پشت سرش محکم میبنده
و هری تک و تنها توی سوئیت اختصاصیش نشسته و :

پشت در سوئیت هری ، امریک با لبخندی بر لبش تلفن همراهشو از جیبش در میاره و میگه :
_ اوه سلام عزیزم ! جشن بگیر ! بالاخره می تونم پروستاتمو عمل کنم!


تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ پنجشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۸

ترورس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۱ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۱۸ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۹
از این سبیل ها خوف نمی کنی یابو !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 209
آفلاین
پرسي با نگاهي مملو از خوشحالي و خباثت رو ميكنه به بقيه و ميگه :

- كوييرل تو گرمابه است با چند تا حوري !

ترورس با شنيدن كلمه حوري سريعا به سمت گرمابه حمله ور شد ولي طي يك حركت انتحاري گابر از پشت گرفتش !

برودريك : اوف بوي پياز دهنم ما را صاف نموده است !
پرسي كه شديدا اب دهنش راه افتاده بود گفت : مدير معظم و بر حق هاگوارتز صلاح ميبينه كه به شكل يه حوري دراد !

برودريك دستي به ريش و پشمش ميكشه و ميگه : ما هم اينجا نقش شلغم رو خواهيم داشت بعله !

پرسي كه حاظر بود هر كاري بكند تا نيم ساعت با كوييرل تنها باشد گفت : نگران نباش خره ، من حوري ها رو ميفرستم بيرون ، تو و ترورس مي توني يكم با هاشون راز و نياز كني !

گابريل كه به سختي ترورس را نگه داشته بود با شنيدن اين حرف پرسي ترورس را ول كرد و ترورس هم با كله به ديوار مقابل خورد و تا گردن داخل اون فرو رفت !

گابريل ابروشو بالابرد و گفت : جانم !؟
پرسي كه احساس ميكرد داخل شلوارش بارون داره مياد گفت : منظورم اين بود كه فقط ترورس ميتونه يه خلوتي با حوري ها بكنه !

پرسي با خوشحالي شلوارش را در اورد و دامن گابريل را گرفت ، همين طور پيراهنش را با تاپ گابريل عوض كرد ، با يك طلسم چخ چخي موهاش رو بلند كرد و يه ماتيكم از گابر گرفت و كشيد به لباش !

برودريك : اوف چي شدي پرسي اگه تو اينه خودت رو ببيني مطمئنن توجيح ميكني خودت رو !

پرسي مثل مدل هاي فشن داخل گرمابه رفت ، كوييرل با ديدن پرسي كه قيافه اش را تغيير داده بود از جاش بلند شد و در حالي كه درون چشماش قلبان قرمزي ميتپيد گفت :

- بيا كنار من عزيزم ، بيا ، نترس كاريت ندارم فقط بيا اين جا ابش گرم تره !

اندرون افكار پرسي : موهاهاهاها منو ترس ، برو خره اگه منوت دستت نبود چنان توجيهت ميكردم كه تو تاريخ هاگ ثبت كنن !


ویرایش شده توسط ترورس در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۶ ۲۳:۵۸:۴۳

خدا يكي ؛ زن يكي ، يكي !

"تا دنیا دنیاست ابی مال ماست / ما قهرمانیم جام تو دست ماست"







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.