سوژه ی جدید:لرد سیاه در حالی که پشت یه میز چوبی نشسته بود و لبخندی طویل و شیطانی رو لبش بود، داشت با لوسیوس مالفوی رول دایس (تاس بازی خودمون
) بازی می کرد.
-لوسی تا اینجا چقدر شد؟
لوسیوس همین طوری که داشت حساب می کرد، فکر انداختن تاس بعدی بود که باید دوازده می آورد.با نگرانی جواب داد:340 تا ارباب!
تاس رو انداخت و یک جفت یکه تمیز آورد. لرد زد زیر خنده و گفت:هه هه!اینم 350 تا بریز به حساب ارباب!
لوسیوس که می دونست یه همچین پولی نداره، دست توی جیبش کرد و در حالی که اون تو در حال کند و کاو بود،جواب داد: ارباب می دونین تمام زندگی من متعلق به شماست؛ولی من ...
ناگهان چهره ی ارباب جدی شد و با لحنی که ترس رو توی دل لوسیوس زنده می کرد حرفش رو قطع کرد و گفت:تو غلط کردی لباسی پوشیدی که جیبش سوراخه!کروشیو! مرتیکه ی تیکه تیکه!
در همین حال که ارباب در حال شکنجه ی لوسیوس بود، گلرت وارد کافه شد. از پشت عینک آفتابی که بیشتر به درد صورت یک غول غارنشین می خورد، اربابش رو دید و گفت: سلام ولدی کچل چطوری؟
لرد ولدمورت از شنیدن صدای گلرت قرمز شد و برگشت و در حالی که ملت منتظر منفجر شدن یه بمب بزرگ بودن، ارباب گفت: به من چی گفتی؟
گلرت در حالی که خودش رو به کوچه ی دیاگون زده بود گفت: ولدی کچل! مگه چیه؟
ناگهان ارباب به حالت اولیه اش برگشت رنگ پوستش دوباره شبیه ماست شد و گفت:باشه موردی نداره! مهم اینه که من توی رنکینگ جادوگران سیاه از تو بهترم!
گلرت از حرص قرمز شد و در حالی که سرش رو به هر مانعی که سر راهش بود می کوبید از کافه خارج شد. لرد سیاه دوباره رو به سمت لوسیوس کرد که بیچاره دیگه ناخنی براش نمونده بود که بخوره!
-خب،خب،خب برسیم سر لوسیوس خودمون! که 350 گالیون رو نداری؟
-نه ارباب!
لرد روی صندلی چوبی که روش نشسته بود، بیشتر لم داد و گفت:خب موردی نداره!
-
لرد دوباره صاف نشست و روی لبش خنده ای شیطانی ظاهر شد و گفت:عزیزم ولی باید به جای اون 350 یه آبگوشت واسم درست کنی!
لوسیوس نفسی راحت کشید و گفت:اصلا من آشپز خانواده ی ریدل میشم!
لرد سیاه، در حالی که خنده اش گشاد تر می شد، گفت:البته هر آبگوشتی که نه! باید گوشت آبگوشتت،گوشت بدن گلرت باشه!
-اما ...
لرد به ساعتش نگاهی کرد و گفت: الان ساعت سه ی بعد از ظهره! ساعت چهار و نیم صبح روز جمعه باید آبگوشتت آماده باشه! راستی گوشتش له له باشه،ارباب نمی تونه گوشت سفت بخوره دندون هاش خراب می شه!
لوسیوس از جاش بلند شد و داشت حساب می کرد امروز چند شنبه اس! بعد از مدتی فکر و حساب کتاب گفت:ارباب امروز که کریسمسه بیاین این گلرت رو ببخشین!
ناگهان خنده از لب لرد پاک شد و در حالی که با چشم های مار مانندش به لوسیوس خیره شده بود، گفت: کروشیو به تو با این تاریخ گفتنت! امروز 20 مارچه می گفتی ولنتاینه، نزدیک تر بود.
لوسیوس در حالی که می خواست یه جوری نشون بده که انگار می دونسته گفت:آره منظورم اینه که کریسمس یک شنبه بود، امروزم یک شنبه اس!
ارباب دوباره با چهره ای که توش هر جور احساسی که فکر کنی مرده بود، به لوسیوس خیره شد و گفت:کروشیو! کریسمس سه شنبه بود امروز پنج شنبه اس! زیاد وقت نداری! فقط دوازده ساعت!
لوسیوس از شنیدن این خبر یک دفعه گفت: ارباب عفو کنید! آگوشت فقط واسه پختن دوازده ساعت وقت می خواد!
لرد با صدایی سرد گفت:خب به خاطر همین یک ساعت و نیم بهت اضافه وقت دادم!
لوسیوس که دیگه چاره ای نمی دید، تلاش کرد آخرین تیرش رو در تاریکی به هدف بزنه، گفت:ارباب آخه اون با گوشت گوسفنده این با گوشت گلرته!گوشت گلرت دیر پزه!
لرد دوباره با همان صدای سرد گفت:خب توی زود پز بپز!
لوسیوس که دیگه هیچی به ذهنش نمی رسید با آشفتگی از کافه بیرون رفت.
هلگا معتقد بود ...
[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[