هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۰:۳۹ سه شنبه ۳ اسفند ۱۳۸۹

گلرت گریندل  والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵
از تو خوشم میاد.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 298
آفلاین
با دیدن صحنه ی وحشتناک نابود شدن آدامسی که گلرت قورت داده بود سریعاً برگشت و تصمیم گرفت به جای خروج از تَه، دهان را امتحان کند.

پس از مشقت های فراوان، چند بار گم کردن راه و ملاقات با چیز های عجیبی که گلرت خورده بود بالاخره به دهان او رسید.
ابتدا 12 دندان خراب توجه او را به خودشان جلب کردند ولی بعد متوجه چیز دیگری شد. گلرت با دهان بسته خشک شده بود.

بعد از تلاش های زیاد لوسیوس به این نتیجه رسید که با این جسه نمی تواند دهان گلرت را باز کند. برای همین تصمیم گرفت از راه بینی خارج شود. اما ناگهان به یاد آورد گلرت قبل از اینکه از کافه بیرون بره چند بار عطسه کرده بود. پس احتمالاً سرما خورده بود.

از خیر این یکی هم گذشت.
تنها راهی که به نظرش میرسید را انجام داد. طلسمش را باطل کرد و به محض اینکه دهان گلرت باز شد بیرون پرید.

هر قسمتی از بدنش که از گلرت خارج میشد به اندازه ی طبیعی خودش بر می گشت.
چند ثانیه بعد لوسیوس مثل ماست جلوی گلرت ایستاد.

گلرت که آرام آرام در حال قرمز شدن بود پرسید: تو من چی کار میکردی؟
لوسیوس گفت: کی من؟ توی تو؟
گلرت:
لوسیوس:
گلرت فریاد زد: داخل آناتومی همایونی ما چی کار میکردی؟
لوسیوس جویده جویده گفت: باور کن هیچی. داشتم راه میرفتم یهو خوردم بهت رفتم داخلت.
- راست میگی؟ دیدم یه لحظه خوردم زمین.
سپس ادامه داد: عجب مشکلی. باید از این حفاظ های نامرئی جدید دور خودم بذارم که دیگه کسی تو من نره. تو هم سریع بزن به چاک. به ولدک هم سلام برسون.

لوسیوس سریع غیب شد و به کافه برگشت. سریع پیش بلا رفت و داستان را براش تعریف کرد.
- البته مشکلی نیست. امشب میرم نورمنگارد تو خواب خشکش میکنم.
بلاتریکس با دو دست تو سر لوسیوس زد و گفت: هَی وای من. خره وقتی حفاظ داره که دیگه این جادوها روش کار نمیکنه. فقط طلسم های قوی اثر میکنه.


میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ دوشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
[spoiler=خلاصه]لوسیوس در بازی رول دایس 350 گالیون به لرد سیاه بدهکار میشه، اما همچین پولی نداره.در حین بازی گلرت وارد کافه میشه و به لرد توهین میکنه، لرد هم با جواب دندان شکنی در مورد رنک جادوگران سیاه وجهه ی خودشو حفظ میکنه. اما به لوسیوس دستور میده که با گوشت بدن گلرت براش آبگوشت درست کنه. لوسیوس بیرون کافه با بلا مواجه میشه و بلا به لوسیوس کمک میکنه و لوسیوس به لرد پیشنهاد میکنه که به جای اون ابگوشت حقوق سه ماهش ازش گرفته بشه. اما لرد به اون ماموریت میده که جسد گلرت رو بیاره تا مجسمه کنن. دوباره بلا به کمک لوسیوس میاد و بهش پیشنهاد میکنه که فقط گلرت رو خشک کنه. اما مشکل اینجاست که گلرت جادوگر قدرتمندیه و ممکنه لوسیوس رو بکشه.[/spoiler]

- به هر حال لوسیوس این تنها راهته.
لوسیوس از کوبیدن سرش به دیوار دست برداشت و به سمت در رفت.روی گلرت تمرکز کرد تا نزدیک او ظاهر شود اما گویی فراموش کرده بود که تمرکز باید روی یک مکان صورت بگیرد.
لوسیوس غیب شد و درون بدن گلرت و در دهانه ی روده ی باریکش ظاهر شد.او بدون تردید با اعتماد به نفسی که در آن وضعیت بغرنج هر کسی را مسحور میکرد چوبدستی اش را به سمت دیواره ی پر از پرز روده گرفت و فریاد زد:
- پتریفیکوس توتالوس!
او حرکت گلرت و افتادنش بر روی زمین را حس کرد. حالا باید راهی میافت تا از لوله ی گوارش گلرت بیرون بره و از حالت مینیاتوری در بیاد. اما نمیدانست که در راه یعنی مری و معده چه مشکلاتی در انتظار اوست. لوسیوس به سمت معده به راه افتاد. با نگاهی به دیواره آب دهانش را قورت داد. اسید غلیظ وقوی معده با فشار به درون معده ریخت.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ دوشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لوسیوس در همان بین که مشغول کنده دسته دسته ای موهای سرش بود به لرد گفت:ولی شما سر منو کلاه گذاشتین ارباب!
لرد:گذاشتم که گذاشتم!دوست داشتم.کروشیو!یادت رفته انگار نباید تو کار ارباب دخالت کنی.حالا زودتر از جلوی چشمام دور شو تا شرط دیگه ای برات نذاشتم.

لوسیوس سریعا تعظیم کرد و بعد دوان دوان از کافه خارج شد.هنگام خارج شدن از کافه دوباره با بلاتریکس برخورد کرد و او را نقش زمین کرد!
بلاتریکس همان طور که کروشیو هایش را به سمت لوسیوس میفرستاد گفت:به من تنه میزنی؟اونم بعد از کمکی که در حقت کردم؟الان اون حقت رو میذارم کف دستت!

لوسیوس با ناله و زاری روی زمین کنار در کافه نشست و گفت:کمک چیه بابا!بدبختم کردی.حالا لرد هم سه ماه حقوقم رو ازم گرفت، هم دوباره میخواد گلرت رو بکشم تا ازش مجسمه درست کنه!
بلا که متوجه عمق درماندگی و فلاکت لوسیوس شده بود دست از کروشیو کردنش برداشت و گفت:بیخود تقصیر من ننداز قضیه رو.تو استعداد نداری وگرنه هرکی بود تا الان ماجرا رو تموم کرده بود!

بعد قیافه متفکری به خود گرفت و گفت:خب شاید بازم راهی باشه که بتونم بهت کمک کنم.
لوسیوس با ترش رویی گفت:عمرا!من دیگه از حقوقم مایه نمیذارم.نارسیسا بفهمه پوست از سرم میکنه!
بلا یقه لوسیوس را گرفت و او را از زمین بلند کرد و گفت:بیا بریم توی کافه تا بهت بگم چیکار میتونی بکنی.

وقتی بلا و لوسیوس دور میزی که بیشترین فاصله با لرد را داشت نشستند بلا برای خودش یک جام معجون آتشین ظاهر کرد و بعد با صدای آرامی گفت:خب مگه لرد نمیخواد از گلرت یه مجسمه درست کنه؟
لوسیوس با تکان دادن سرش حرفش را تایید کرد.
بلا جرعه ای از جامش نوشید و گفت:این کاری نداره!به جای اینکه اونو بکشی، با یه طلسم خشکش کن.وقتی نه بتونه پلک بزنه، نه حرکت کنه و نه حتی فکر کنه، ملت از کجا میخوان فرق بین مرده و زنده بودنش رو بفهمن؟

لوسیوس با خوشحالی بشکنی زد و خیلی زود دوباره پکر شد و گفت:نمیشه، ارباب ذهن منو میخونه و میفهمه که من اونو نکشتم، بعد شخصا منو میکشه و از خودم مجسمه درست میکنه!
بلا جام را روی میز گذاشت و گفت:برای اینجاش هم فکر کردم.وقتی که کارت با گلرت تموم شد، اونو میدی یکی دیگه از مرگخوارها که از قضیه خبر نداره مثل روفوس ببره پیش ارباب.خودت هم با یه بهانه ای چند روزی آفتابی نمیشی تا آب ها از آسیاب بیوفته.وقتی برگردی هم دیگه موضوع برای لرد اهمیت نداره که بخواد ذهنت رو بخونه.نظرت چیه؟

لوسیوس با خوشحالی از جا پرید و گفت:نقشه ات عالیه بلا!من برم اونو خشک کنم و بفرستم برای ارباب!
ولی قبل از آنکه لوسیوس زیاد از میز دور بشود بلا به آرامی گفت:بهتره قبلش به این هم فکر کنی که چطوری میخوای روی گلرت طلسم اجرا کنی، بدون اینکه اون از خودش دفاع کنه یا حتی بدتر، آواداییت نکنه!
لوسیوس:


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ یکشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
هنوز در کافه را کامل نبسته بود که:
-آخ...پام رو شکوندی لوسیوس،یه کروشیو بیام تو حلقت؟
-ببخشید بلا،حواسم نبود.
-چیه؟دوباره با سیسی دعوات شده؟
-ای کاش با سیسی دعوام شده بود.
-دراکو طوریش شده؟
-ای کاش دراکو...چی؟ نه.
-لرد بهت چیزی گفته؟
-یه جورایی.
-حقوقت رو گرفته؟
-ای کاش حقوقم رو گرفته بود.
-لوسیوس میگی چی شده یا با همین چوبدستی بیام تو حلقت؟
-بابا داشتم با لرد... .

و داستان را تعریف کرد.
-حقته عزیزم،آخه آدم با لرد مملکت،رول دایس بازی میکنه؟
-تو میتونی به لرد نه بگی؟
-نه...خب ولی-
-پس ببندش؛بذار ببینم چه ترستالی میتونم بزنم تو سرم.
-خب...این که راه حلش معلومه.به لرد بگو حقوق دو ماهت رو بابت باختت برداره.
-آخه اونوقت-فکر بدی هم نیستا.

و در کافه رو باز کرد و با کله وارد شد!
-چه زود آبگوشتت حاظر شد لوسیوی،مارک زود پزت چیه؟
-نه سرورم...جسارتا میخواستم یه خواهشی بکنم.
-دو دقیقه وقت داری بگیش.
-سرورم جسارتا...میشه حقوق دو ماهم رو بابت این بدهیه،بگیرین؟
-یعنی دیگه واسه ارباب آبگوشت درست نکنی؟
-نه دیگه.
-خیلی خب،حقوق سه ماهت بابت بدهیت ضبط میشه.ولی یه شرط داره.ارباب بهت یه مأموریت رو محول میکنه.

لوسیوس خوشحال از اینکه دیگه لازم نیست گلرت رو بکشه،با سرخوشی شرط رو قبول کرد.
-هرچی باشه سرورم،قبوله؛ولی جسارتا سرورم من گفتم حقوق دو ماه ها.
-تو کار ارباب دخالت نکن.و اما مأموریت،گلرت رو بکش و به جای اینکه باهاش آبگوشت درست کنی،بیارش اینجا تا به عنوان مجسمه بذاریمش یه گوشه ی کافه!




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ یکشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۹

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
سوژه ی جدید:

لرد سیاه در حالی که پشت یه میز چوبی نشسته بود و لبخندی طویل و شیطانی رو لبش بود، داشت با لوسیوس مالفوی رول دایس (تاس بازی خودمون) بازی می کرد.

-لوسی تا اینجا چقدر شد؟

لوسیوس همین طوری که داشت حساب می کرد، فکر انداختن تاس بعدی بود که باید دوازده می آورد.با نگرانی جواب داد:340 تا ارباب!

تاس رو انداخت و یک جفت یکه تمیز آورد. لرد زد زیر خنده و گفت:هه هه!اینم 350 تا بریز به حساب ارباب!

لوسیوس که می دونست یه همچین پولی نداره، دست توی جیبش کرد و در حالی که اون تو در حال کند و کاو بود،جواب داد: ارباب می دونین تمام زندگی من متعلق به شماست؛ولی من ...

ناگهان چهره ی ارباب جدی شد و با لحنی که ترس رو توی دل لوسیوس زنده می کرد حرفش رو قطع کرد و گفت:تو غلط کردی لباسی پوشیدی که جیبش سوراخه!کروشیو! مرتیکه ی تیکه تیکه!

در همین حال که ارباب در حال شکنجه ی لوسیوس بود، گلرت وارد کافه شد. از پشت عینک آفتابی که بیشتر به درد صورت یک غول غارنشین می خورد، اربابش رو دید و گفت: سلام ولدی کچل چطوری؟

لرد ولدمورت از شنیدن صدای گلرت قرمز شد و برگشت و در حالی که ملت منتظر منفجر شدن یه بمب بزرگ بودن، ارباب گفت: به من چی گفتی؟

گلرت در حالی که خودش رو به کوچه ی دیاگون زده بود گفت: ولدی کچل! مگه چیه؟

ناگهان ارباب به حالت اولیه اش برگشت رنگ پوستش دوباره شبیه ماست شد و گفت:باشه موردی نداره! مهم اینه که من توی رنکینگ جادوگران سیاه از تو بهترم!

گلرت از حرص قرمز شد و در حالی که سرش رو به هر مانعی که سر راهش بود می کوبید از کافه خارج شد. لرد سیاه دوباره رو به سمت لوسیوس کرد که بیچاره دیگه ناخنی براش نمونده بود که بخوره!

-خب،خب،خب برسیم سر لوسیوس خودمون! که 350 گالیون رو نداری؟

-نه ارباب!

لرد روی صندلی چوبی که روش نشسته بود، بیشتر لم داد و گفت:خب موردی نداره!

-

لرد دوباره صاف نشست و روی لبش خنده ای شیطانی ظاهر شد و گفت:عزیزم ولی باید به جای اون 350 یه آبگوشت واسم درست کنی!

لوسیوس نفسی راحت کشید و گفت:اصلا من آشپز خانواده ی ریدل میشم!

لرد سیاه، در حالی که خنده اش گشاد تر می شد، گفت:البته هر آبگوشتی که نه! باید گوشت آبگوشتت،گوشت بدن گلرت باشه!

-اما ...

لرد به ساعتش نگاهی کرد و گفت: الان ساعت سه ی بعد از ظهره! ساعت چهار و نیم صبح روز جمعه باید آبگوشتت آماده باشه! راستی گوشتش له له باشه،ارباب نمی تونه گوشت سفت بخوره دندون هاش خراب می شه!

لوسیوس از جاش بلند شد و داشت حساب می کرد امروز چند شنبه اس! بعد از مدتی فکر و حساب کتاب گفت:ارباب امروز که کریسمسه بیاین این گلرت رو ببخشین!

ناگهان خنده از لب لرد پاک شد و در حالی که با چشم های مار مانندش به لوسیوس خیره شده بود، گفت: کروشیو به تو با این تاریخ گفتنت! امروز 20 مارچه می گفتی ولنتاینه، نزدیک تر بود.

لوسیوس در حالی که می خواست یه جوری نشون بده که انگار می دونسته گفت:آره منظورم اینه که کریسمس یک شنبه بود، امروزم یک شنبه اس!

ارباب دوباره با چهره ای که توش هر جور احساسی که فکر کنی مرده بود، به لوسیوس خیره شد و گفت:کروشیو! کریسمس سه شنبه بود امروز پنج شنبه اس! زیاد وقت نداری! فقط دوازده ساعت!

لوسیوس از شنیدن این خبر یک دفعه گفت: ارباب عفو کنید! آگوشت فقط واسه پختن دوازده ساعت وقت می خواد!

لرد با صدایی سرد گفت:خب به خاطر همین یک ساعت و نیم بهت اضافه وقت دادم!

لوسیوس که دیگه چاره ای نمی دید، تلاش کرد آخرین تیرش رو در تاریکی به هدف بزنه، گفت:ارباب آخه اون با گوشت گوسفنده این با گوشت گلرته!گوشت گلرت دیر پزه!

لرد دوباره با همان صدای سرد گفت:خب توی زود پز بپز!

لوسیوس که دیگه هیچی به ذهنش نمی رسید با آشفتگی از کافه بیرون رفت.


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سیبل کمی مکث کرد تا تمام شجاعت خودش را به دست آورد و گفت:ارباب یه پیرمرد ریش سفید به خواب من اومد!

لرد با عصبانیت از جا پرید!
-چی؟ تو...مرگخوار ارباب...خواب دامبلدورو دیدی؟به چه جراتی؟با اجازه کی؟

سیبل وحشتزده دستانش را در هوا تکان داد.
-نه نه ارباب!دامبلدور نبود.این آقای ریش سفید اومد و گفت که خواب قبلی من و پیشگوییام اشتباه بوده!همونطور که دیدین رودولف هم زنده شد.پیرمرده گفت شاه و ملکه ای که الان تو قصر هستن جان شما رو تهدید میکنن و بهتره هر چه سریعتر از شرشون خلاص بشین.

لرد که کمی آرامتر شده بود روی تخت اربابیتش نشست.کمی فکر کرد...
-هوووم...خب...این که کاری نداره.ترتیبشونو بدین!

سیبل:ارباب تکلیف نگهبانا و محافظا و سربازاشون چی میشه؟همشون دم در کاخ خوابیدن!

-خب...ترتیب اونا رو هم بدین!
-اممم...ارباب..در این صورت کشور گوگوریو با ما وارد جنگ میشه!تکلیف اونا چی میشه؟

لرد با عصبانیت فریاد زد:
-خب ترتیب اونا رو هم بدین!همه مشکلات شما رو من باید حل کنم؟کمی اون مغزاتونو به کار بندازین.

سیبل به آرامی بلند شد.تعظیمی کرد.
-چشم!

-سیبل؟
-بله ارباب؟
-از این به بعد هم لازم نکرده پیشگویی کنی!برو آشپزخونه ور دست آنی مونی کاهو خرد کن...روشن شد؟
-بله ارباب!


چند روز بعد...یک کشور مجهول ماگلی!


ماگلی با لباسهای عجیب و مدالهای فراوان، کاغذی را که بی شباهت به نقشه نبود روی میز پهن کرده بود و به پنج سربازی که در اتاق حضور داشتد توضیح میداد:
-خب...سالها برای چنین روزی آماده شدیم.ارتشمونو گسترش دادیم و تمرینات سختی انجام دادیم.الان کاملا آماده ایم که به گوگوریو حمله کنیم.

یکی از سربازان که بسیار نگران به نظر میرسید از ماگل مدالدار اجازه حرف زدن گرفت.
-ولی جناب فرمانده.این جاسوسای ما هنوزم اصرار دارن که جایی به نام گوگوریو وجود نداره.میگن با چشمای خودشون دیدن که جای کشور گوگوریو یه بیابون خشک و وسیع قرار داشته.وضیت روحیشون اصلا خوب نیست.حتی یکیشون به بیمارستان روانی منتقل شد.

فرمانده با تردید نقشه را از روی میز برداشت.
-حتما در انتخاب مسیر اشتباه کردن.مگه چنین چیزی ممکنه؟کشور که خودبخود غیب نمیشه...

نگاه دقیقی به نقشه انداخت...باورش نمیشد...در نقشه ای که روی میز بود کشوری به نام گوگوریو دیده نمیشد...


پایان سوژه




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ دوشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۹

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
سیبل: سرورم...خوابی دیدم، مکمل فال قبلی شما... کاملش میکرد... اگر از ان پیروی نکنید عاقبتی بدتر از دفعه قبل در انتظارتان خواهد بود...

لرد سیاه با خونسردی چوبدستی خود را بیرون آورد، ورد سایلنسیو را زمزمه و شر سیبل را از سر خود باز کرد. با کمال خونسردی رویش را به طرف مترجم گرداند و گفت:
- از طرف من از ملکۀ زیبا و همسر گرانقدرشون عذرخواهی کنید که بیشتر از این نمی تونم همراهیشون کنم. این مرگخوار من دچار توهم شده و من به عنوان اربابش می خوام بیماریش رو مداوا کنم.

ملکۀ گوگوریو کلمات نامفهومی را بلغور(بلقور؟!؟!) کرد و مترجم برگردان حرف او را چنین ادا نمود:
- اوه! شما چه ارباب مهربان و دلسوزی هستید. اگه جناب پادشاه گوگوریو هم می تونستن به اندازۀ شما دلسوز مردمان ما باشن الان گوگوریو کل کره رو تصرف کرده بود.

پادشاه گوگوریو با خشم به ملکۀ خودش می نگریست و لرد متوجه شد که نقشۀ مهربان نشان دادن خودش را (که نارسیسا به مدت یک هفته برای تعلیم آن به لرد، وقت گذاشته بود) به خوبی اجرا کرده است. سیبل به دستور لرد و پشت سر او به داخل عمارت خانۀ ریدل بازگشت و آنجا بود که طلسم سکوت از دهانش برداشته شد. با برداشته شدن طلسم، صدای جیغ سیبل تریلانی در عمارت پیچید:
- جـــــــــــــیـــــــــــــــــــغ!!! مرده زنده شده... مرده زنده شده...

و با انگشت به رودولف که گوشه ای نشسته و ناخن هایش را می جوید اشاره کرد. لرد سیاه با بی حوصلگی، طلسم سکوت را دوباره بر دهان سیبل زد و آنی مونی که کنار رودولف نشسته بود توضیح داد:
- سم اشتباهی توی غذای رودولف ریخته شده بوده، خود سم هم اشتباهی بوده و به جای کشتن، مرض ناخن جویدن رو به جون قربانی مینداخته! اینه که الان رودولف تمام ناخن های دست هاشو تا ته جویده و به زودی نوبت ناخن های پاهاش میشه که بجوه.

هنوز حرف آنی مونی به پایان نرسیده بود که رودولف جوراب پای راست خود را درآورد و به زور پایش را تا دهانش بالا کشید و از ناخن شست پایش شروع کرد!

سیبل:

لرد سیاه دوباره به سیبل اجازۀ صحبت داد و اینبار با خشونت به او گفت:
- حرفتو بزن ببینم. وای به حالت اگه این بار پیش بینی چرندی رو به ریش نداشتۀ من ببندی.

سیبل کمی مکث کرد تا تمام شجاعت خودش را به دست آورد و گفت:

(باقیش با نفر بعدی )



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ شنبه ۸ آبان ۱۳۸۹

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ سه شنبه ۸ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۳:۵۰ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
از بکستان!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 158
آفلاین
توضیحی درمورد پست قبلم:
میدونم.گند زدم!
هم اگوستوس ازم پرسید هم روفوس ...
بقیه هم حتما فحش دادن!
توضیح:من خواستم بگم که مرگخوارا نقشه ریختن لرد رو منصرف کنن.
به سیبل میگن که به لرد بگه یه خواب دیده که ادامه ی فال قبله.
و اگه لرد به فال ناقص عمل کنه بازم سرنوشتش مثل اتفاقی که قبلا براش افتاده بود میشه.
ولی در کل خواب جعلی تریلانی به نویسنده بعدی بستگی داره.
پ.ن:توی کتاب اسنیپ فال تریلانی رو در مورد لرد و پاتر ناقص شنیده بود.من میخواستم ربطش بدم به همین.
احتمالا تا فردا از جادوگران میندازنم بیرون!
ناظر قابل قبوله یا این پست و پست قبلیمو حذف کنم؟



ناظر:

نه بابا این چه حرفیه...فحش نمیدیم!

یه کمی گنگ بود پستتون.برای همین بیشتر کسایی که خوندنش منظور شما رو نفهمیدن.حالا بهتره شما پستاتونو پاک نکنین و نفر بعدی رو آزاد بذاریم.

نفر بعدی با توجه به توضیحاتی که نیوت داد، اگه منظورشو فهمید میتونه ماجرا رو همونجوری ادامه بده.اگه متوجه نشد یا فکر کرد سوژه اونجوری خوب پیش نمیره از همون پست آگوستوس ادامه بده.

موفق باشید!



ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۸ ۱۹:۳۴:۳۶

تصویر کوچک شده
[img]http://www.jadoogaran.org/ima


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ جمعه ۷ آبان ۱۳۸۹

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ سه شنبه ۸ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۳:۵۰ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
از بکستان!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 158
آفلاین
روفوس:البته لرد که به این جمله ی بنده عنایت دارند...
لرد:خــــــــفه شو روفوس!یا همین الان اون بوری رو میکشید یا همتونو قتل عام میکنم!!!!!!
میز گرد مرگخواران
بلا با حالتی عصبی ناخن هایش را میجوید.روفوس مشغول کندن موهای خود بود و بقیه نیز حال بهتری از اینها نداشتند!
همه منتظر بودند تا کسی جرات کند و حرفی بزند...همه در ذهن هایشان دنبال مقصر میگشتند و ان چه کسی بود جز...
سیــــــــــــــــــــــبل!!!
انتونین:اهای سیبل حالا ما چه خاکی تو سرمون کنیم؟
سیبل:
ولی صدایی همه ی مرگخواران را قبض روح کرد:
هه!
روفوس با صدایی جیغ مانند:
چه چیزی خنده داره اگوستوس؟
اگوستوس:
-بهمون میگی چی شده یا با یه ضربه کارتو تموم کنم؟
اگوستوس:بیاید جلو...
-----------------------------------
در محوطه
لرد با قدم هایی ارام و طنین انداز در محوطه قدم بر میداشت...
به ظاهر به حرف های مترجم گوش میکرد ولی افکارش جای دگر بود.
ناگهان سیبل با قدم هایی بلند خودش را به لرد رساند.سرورم...
لرد با تعجب به سیبل نگاه کرد!
سیبل:سرورم!!!نگذارید تاریخ دوباره تکرار شود...یک شکست را دوباره تجربه نکنید...
لرد:منظورت چیه تریلانی؟
سیبل:سرورم...اشتباهی که با طالع خودتون و پاتر رو مرتکب شدین دوباره مرتکب نشین!
لرد:سیبل میگی چی شده یا ...
سیبل:سرورم...خوابی دیدم...مکمل فال قبلی شما...کاملش میکرد...اگر از ان پیروی نکنید عاقبتی بدتر از دفعه قبل در انتظارتان خواهد بود...
.




ویرایش ناظر:
نیوت عزیز
پست شما کاملا غیر قابل فهم بود و ربطی به سوژه ای که در جریانه نداشت.

نفر بعدی لطفا از پست آگوستوس پای ادامه بده.


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۷ ۱۱:۲۲:۳۷
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۷ ۱۱:۲۵:۳۳
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۷ ۲۳:۳۵:۱۷

تصویر کوچک شده
[img]http://www.jadoogaran.org/ima


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۴ جمعه ۷ آبان ۱۳۸۹

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
پیش مرگ!!!

هنوز این جمله تمام نشده بود که چشمان تمام مرگخواران حاضر در تالار پذیرایی، ناخودآگاه به سمت لرد برگشت و به او خیره شد.

لرد سیاه کمی در صندلیش جابجا شد. با این حال به آرامی و شمرده شمرده گفت:

-هووم... پیش مرگ... نه، اشکالی نداره، اِم... این را بی احترامی تلقی نمی کنم. لااقل اینبار!

مهمانان گوگوریویی که گویی منظور لرد را فهمیده بودند با لبخندی اظهار تشکر کردند.

دقایقی بعد...

پیش مرگان به آرامی به سمت عقب و به پشت سر سرورانشان باز گشتند و بدنبال آن مهمانان مشغول خوردن غذا شدند. هیچ حادثه ای به وقوع نپیوسته بود... و کسی هم نمرده بود.

بعد از اتمام غذا، به دعوت لرد سیاه، مهمانان در حالیکه بلا و چندتن دیگر از مرگخوارها آنها را اسکورت می کردند به سمت محوطه خانه ریدل رفتند تا کمی در آن اطراف گردش کنند.

لرد سیاه از پنجره عمارت، چند لجظه ای به هیئت گوگوریای که کم کم در پشت درختان گم میشدند نگاه کرد. سپس بدون آنکه تغییری در وضعیتش بدهد با لحنی بسیار سرد و بیرحم گفت:

- آنی مونی را فورا بیارید اینجا!

لحظه ای بعد

- باور کنین ارباب... من از سم یه جور اختاپوس استفاده کردم که بسیار کشنده است! نمی دونم چرا اینا هیچیشون نشد!

- کروشیو... به من دروغ نگو...

- ارباب باور کنید راس میگم!

- ساکت! ارباب به دروغگوهایی مثل تو نیازی نداره... آواداکداورا!



- رودولف!

جسم بیجان رودولف بر روی زمین افتاده بود! مرگخواران وحشتزده از این اتفاق به همدیگر نگاه می کردند.

لرد سیاه متعجب عصایش را پایین آورد و به جسد بیجان رودولف که پشت سر آنی مونی - که از شدت ترس بر روی زمین چمباتمه زده بود- خیره شد.

ظاهرا پیشگویی اول تریلانی به حقیقت پیوسته بود!


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۸ ۶:۳۲:۴۷
ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۸ ۶:۳۵:۰۴

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.