هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ جمعه ۱۴ آبان ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
همین که جغد از پنجره خارج شد جغد دیگری وارد شد مستقیم به سمت دامبلدور رفت. جغد نامه ای را جلوی دامبلدور انداخت و پس از اینکه فضله ای هم روی سرش ریخت از پنجره خارج شد!
دامبلدور سعی کرد کمی مو از سمت های دیگر سرش قرض بگیرد و روی خرابی را بگیرد و سپس نامه را از روی زمین برداشت و با دیدن آدرس خانه ریدل چشمانش گرد شد و به سرعت نامه را بازکرد.


هی پیری! من باید مطمئن بشم که اون زنکه یه عامل نفوذی نیست و شما واقعا از اون متنفر شدید. به همین خاطر باید خودت شخصا تو صورتش تف بندازی. خوب میدونی که من راحت میفهمم تو این کارو کردی یا نه پس کلک تو کارت نباشه.
لرد ولدمورت
قدرتمند ترین جادوگر دنیا



آلبوس چند بار نامه را به دقت خواند و سپس سرش را خوراند و شروع به فکر کرد اما وقتی متوجه شد فضله را به کل صورتش مالیده بی خیال فکر کردن شد و سری به مرلینگاه زد.


خانه ریدل

روفوس دوان دوان وارد اتاق لرد شد و گفت: پدر .. پدر ... مژدگانی بده پدر...
- پدرو زهر مار، تو هنوز یاد نگرفتی در بزنی؟
- ببخشید پدر ازین به بعد میزنم.
- باز که تو گفتی پدر! خیال کردی ارباب نمیفهمه تو میخوای وام مسکن بگیری خودتو به من میچسبونی؟
- ارباب به سالی جون قسم اینا همه شایعست پشت سر من درمیارن!
- بسه دیگه خالی نبند. بگو ببینم چه خبر شده.
- ارباب محموله رسید!
- محموله؟
- بسته ای از طرف محفل اومده باب... ارباب.


ویرایش شده توسط لودو بگمن  در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۱۵ ۰:۵۱:۱۲

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ جمعه ۱۴ آبان ۱۳۸۹

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
خانه ریدل

از هر سوی خانه چرک آلود و غبار گرفته ی ریدل رایحه و صدایی بلند می شد. از اتاق بارتی کراوچ صدای ترکیدن بادکنک ها، از اتاق ایوان، صدای دوش حمام و بوی شامپو، از اتاق بلاتریکس صدای تمرین واژه "کروشیو" با تلفظ ها و لهجه های گوناگون ! نجینی از مقابل درب سوراخ دار و چوبی در حالیکه پاکتی به نیش گرفته بود، از روی پله ها می خزید و خود را به طبقه دوم می رساند. روی پوست سبز رنگش لکه های برجسته سرخ رنگی دیده می شد. فیسسس فیسسس کنان خود را به پشت درب اتاق لرد سیاه رساند اما از چند متری آن درب برایش کنار رفت و با خزیدن به سمت لرد سیاه رفت که پشت میزش نشسته بود و با روزنامه صورتش را پوشانده بود. روزنامه را پایین آورد، روی چشمان مار مانندش عینک آن کله زخمی خودنمایی میکرد و روی صورت سفیدش لکه های سرخ رنگ و برجسته. با عصبانیت عینک دایره ای را از روی صورتش برداشت.

«از دست تو نجینی. من و تو حالا با این آبله مرغون تاریکی بی علاج چه کنیم آخه؟ »

«فیسسسسس فاسسس فیشافس... »

«بله میدونم درمانش آب دهن قوی ترین و شریف ترین جادوگره... من کوتاه نمیام که برم دامبل تف کنه روی صورت ما دو تا این آبله بپره. خب؟ چیه این پاکت نامه نجینی ؟! »

نجینی در حالیکه پاکت نامه را روی میز انداخته بود، به دور پیکر لرد سیاه می خزید و دیوانه وار تکرار میکرد:

« فیسسسس فیسسسس فووووش فووووش...فیسسسس فیشششش »

« آآآآآ ! که اینطور ! ظاهرا پیرمرد خرفت تصمیم گرفته خودشو تسلیم کنه... البته مطمئن نیستم نجینی ! »

پاکت نامه را میان انگشتان لاغر و نوک تیزش چرخشی داد و با ملایمت آن را در سر میز خود قرار داد. سپس با نعره گفت:

«پیش مرگان ارباب ! »

در کمتر از یک ثانیه بارتی کراوچ از درون لونه موش کنار شومینه بیرون پرید و جلوی میز زانو زد. سپس ایوان با پیکری لخت و کف آلود و موهایی آغشته به شامپو از درون لوله کشی اختصاصی خون گلاسه لرد سیاه (واقع در کنار میزش) بیرون پرید و پس از او بلاتریکس با رگبار کروشیو درب اتاق را خرد کرد و در مقابل لرد سیاه زانو زد و برای سلامتی شان اخگرهای کروشیو را به در و دیوار شلیک می کرد. ارباب از روی صندلی اش بلند شده بود، پشت به آن سه بود تا صورتش را نبینند، سپس با صدایی افتخار آمیز گفت:

« بمیرید در راه من ! در راه ارباب تان ! در راه لرد سیاه ! باز کنید به نوبت نامه رو. بوش میاد سه مرحله پذیرایی داره. »

بارتی به ملایمت پاکت نامه را باز کرد، نامه را بیرون کشید و در دستان لرد سیاه قرار و با نهایت ادب به عقب رفت و در کنار ایوان و بلاتریکس ایستاد.

ایوان: « ارباب ! فک کنم پیاز داغش زیاد بود. »

سه اخگر سفید لرد سیاه تا زیر زمین خانه ریدل سه پیش مرگ را دنبال کرد و موجب شد تا هر سه بار دیگری لرد را با نجینی تنها بگذارند. نامه تا شده را باز کرده و شروع به خواندن آن کرد:



روز بخیر تام

هوای خوبیست. نه؟ البته نمیدونم چه بلایی سر ابرای لیتل هنگتون آوردی که همیشه مثه خودت تاریک و مرموزن. بگذریم. ما اینجا یک منافق داریم که خیلی هم تمایل داریم تا حال اساسی ای بهش بدیم. اما از اونجا که نیروی خودمون بوده و در مرام ما نیست که صد به یک هلاک کنیم امثال شمارو، بهش این فرصت رو میدیم که در رکاب عشقش (یعنی تو) باشه و طی دوئل من شخصا حسابشو برسم. جانور خوبیه. به زودی با جغد پیشتاز میفرستمش. آشناس. مینروا مک گونگال خودمونه. تا حدی هم شیطانی پیشرفت کرده که به انواع موجودات شیطان صفت هم ذات خودت تبدل میشه هر دقیقه. اینم باشه ارفاق ما به شما تا نیروهاتون تقویت بشه و تا بعدا بتونید برای ما محفلیون لایی بکشین توی آسمون !

استاد شما
آلبوس دامبلدور





خانه شماره 12 گریمولد

دامبلدور با نگرانی مینروا را درون جعبه بسته بندی میکرد تا برای پست آن را تحویل جغد صورتی و ریش دار لب پنجره اتاقش دهد. آه عمیقی کشید و به فاکس (ققنوسش) خیره شد که روی میز کنار تختش چرت میزد. با تاسف گفت:

«فاکس تو شاهد باش...هوی با توئم جونور...استوپیفای...وقتی باهات حرف میزنم به من نگاه کن...شاهد باش... که اینا مجبورم کردن که این زبون بسته رو بفرستم پیش تام. امیدوارم بتونم روزی با معجون عشقی، چیزی مگی را برگردونم به محفل خودمون ! »

سپس آه عمیق دیگری کشید. بسته را با طناب نقره ای و درخشانی به گردن جغد لرزان بست و او را از لبه ی پنجره هل داد.....



------------------------------------------------------------------
دوستان آبله مرغون تاریکی لرد و نجینی فراموش نشه و اینکه لرد جلوی خود مرگخوارانش هم صورتش رو نشون نداد تا کسی نفهمه (پشت روزنامه قایم شد). مشکل دو طرفه اس...


ویرایش شده توسط اینیگو ایماگو در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۱۴ ۱۸:۲۰:۵۴
ویرایش شده توسط اینیگو ایماگو در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۱۴ ۱۸:۲۳:۵۰
ویرایش شده توسط اینیگو ایماگو در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۱۴ ۱۸:۲۵:۴۱
ویرایش شده توسط اینیگو ایماگو در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۱۵ ۹:۴۰:۱۸

"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ جمعه ۱۴ آبان ۱۳۸۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
روز بعد:

سیریوس با نگرانی چشمانش را از مینروا برداشت ، از اتاق خارج شد و شروع به بالا رفتن از پله ها کرد. در راه با خود در حال تکرار و تمرین بود تا اتفاق پیش آمده را طوری برای دامبلدور شرح دهد که شوکه نشود.

سیریوس قیافه ی تاسف باری به خود گرفت و گفت: آلبوس ... میدونم برات دردناکه اما ... مینروا ... اون داره گوش اسب ...

ناگهان ایستاد و گفت: نه این طوری سکته میزنه.

دستی به چانه اش کشید و دوباره شروع کرد: آلبوس ... تو بزرگ تر از همه ی ما هستی و چراغ محفل هستی ، اگه تو توی سختی ها ...

سیریوس چینی به صورتش داد و گفت: منو این حرفا؟

و برای آخرین بار تصحیح کرد: آلبوس ... من تو رو درک میکنم اما مینروا ... حالش اصن خوب نیس ... علائمی هست که نشون میده ... متاسفم ... ولی داره ... گوش سنجاب در میاره!

سیریوس بشکنی زد و آخرین پله ها را نیز دو تا یکی طی کرد و پشت در اتاق دامبلدور ایستاد. دستانش را برای باز کردن در جلو برد. لحظه ای مکث کرد. نفس عمیقی کشید و در را باز کرد و وارد شد.

دامبلدور با دیدن سیریوس در آستانه ی در بلافاصله از روی مبل بلند شد و پرسید: چی شد سیریوس؟ بهبودی حاصل شد؟

سیریوس آهی کشید و پاسخ داد: متاسفم آلبوس ولی مینروا داره شبیه سنجاب میشه. چیزی نمونده که گوشای سنجابو در بیاره!

دامبلدور با شنیدن این حرف ابتدا لحظه ای میخکوب و لحظه ای بعد بر روی مبل ولو شد.

سیریوس به سرعت فریاد زد: یکی یه آب شکر بیاره!

ساعتی بعد:

جیمز کنار دامبلدور ایستاده بود و با تکان دادن یویویش بالای سر وی ، قصد باد زدنش را داشت.

دامبلدور به آرامی به سیریوس نگاهی انداخت و پرسید: نیوت گفت راه حل این قضیه چیه؟

سیریوس آب دهانش را قورت داد و پاسخ داد: همون که خودت میدونی.

دامبلدور با تاسف گفت: نه من نمیذارم. باید دنبال راه دیگه ای بگردیم ... اگه نشد ...

همه با نگرانی به یکدیگر خیره شدند.




Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ جمعه ۱۴ آبان ۱۳۸۹

محیا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۸ شنبه ۲۸ فروردین ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۳۰ سه شنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۹
از خاطرها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 28
آفلاین
محفل ققنوس ! اتاق منیروا !

قاررررررررررقارررررررررررر ! قد قدقدقدقدقدقدقد ! مععععععععع ! بععععع!

سیریوس که دستشو شبیه این متفکر ها گذاشته بود زیر چونه اش و از بس چونه مبارکو خارونده بود یه خط درمیون ریش هاش دچار ریزش شده بود !

- خب نیوت خدا رو شکر صدا واق واق کردن سگ ها رو نمی ده والا ابرمون میرفت ، ولی من موندم این سرطان هیپوگریفی گرفته ولی چرا داره صدا باغ وحش میده؟

نیوت که ناگهان یادشه افتاده بود دو دستی بر سر مبارک کوبید و گفت : باب یادم رفت این بیماری باعث میشه هر از چند ساعتی بدنش دچار تغییرات بشه و تبدیل به یه حیونی بشه ، انقد این تبدیل ها ادامه پیدا می کنه که بلاخره تبدیل به یه حیون میشه و دیه تغییر نمی کنه !

در همین هین صدای غرش اژدهای خونه ننه سیریوسو به صدا در اورد !

پردها به کنار رفتن و ننه سیریوس جیغ زنان شروع کرد !

الهی همتون سرطان بگیرد ، الهی همتون بترکید ، الهی اینجا رو سرتون خراب بشه و فقط تابلوی من سالم بمونه ، الهی ...!

سیرویس : از وقتی دیده فحش هاش جواب نمیده دست به دامن مرلین شده و الهی الهی می کنه !

آلبوس با لباس خواب و ریش های ژولیده و موهای پف کرده اروم اروم از پله های طبقه بالا اومد پایین !

- باز این چارلی با اژدها تشریفشون اوردن ؟ تازه داشتم خوابهای خوب میدیما ! اه ! کو حالا این چارلی ؟

- البوس چارلی کجا بود بابا؟ منیره خودمون بود؟ نه چیزه ، یه اژدهای گذری بود !
- تو چی گفتی سیریوس منیره من بود ؟ نفس کش ! منیره کجایی؟؟

نیوت که دید سیریوس بندو اب داده رفت اروم بغل البوس نشست و ماجرا رو براش شرح داد !

البوس : نه امکان نداره من بذارم رو دست منیره داغ شوم اون کچل سیاه سوخته بخوره !

ناگهان صدای غرش شیری شنیده شد !


[color=CC0000][i][b]قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري Ù¾Ø


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۰:۳۷ جمعه ۱۴ آبان ۱۳۸۹

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ سه شنبه ۸ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۳:۵۰ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
از بکستان!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 158
آفلاین
سوژه جدید:
در اشپزخانه گریمولد:
سیریوس:یعنی داره میمیره؟
نیوت:زبونتو گاز بگیر!البوس بشنوه دق میکنه...
سیریوس:خب یه بار دیگه بگو لطفا.واضح و دقیق!بیماریش چی هست؟
نیوت:اوی!سیریش بار بیستمه میکنم تو مخت!بابا مینروا یه سرطان هیپوگریفی گرفته!یعنی یه غده سرطانی مثل هیپوگریف تو بدنش پرواز میکنه!
سیریوس:اه...پس جدیه؟
نیوت:
سیریوس:خب درمان مرمان نداره؟
نیوت:چرا داره...ولی...
سیریوس:ولی چی؟
نیوت:ولی....خب گوشتو بیار جلو...
نیوت ارام در گوش سیریوس جملاتی رو زمزمه کرد و به تدریج رنگ سیریوس از گچی به سفیدی تغییر کرد.
سیریوس:چی؟باید ... اخه برای چی؟چرا اون؟یعنی راهی نداره که ننگ امیز نباشه؟البوس بلد نیست یه دونه از اونا بزنه؟
نیوت:نه سیریوس.درمانش فقط همینه.یک نشان مرگخواری...که به دست ولدی ساخته میشه!!!
سیریوس:اخه چرا؟چرا همچین چیز کثیفی؟
نیوت:چون اون داغ مرگخواری انزیم هایی داره که میشه با اونا اون غده سرطانی رو از بین برد.
حالا باید انتخاب کرد...منیره ی اهم اهم نه یعنی مینروای مرگخوار یا مینروای مرده...
سیریوس:
.
.
.
.
.
.


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۱۴ ۱۴:۲۲:۴۹

تصویر کوچک شده
[img]http://www.jadoogaran.org/ima


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ یکشنبه ۲ آبان ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
روفوس با صدایی ضعیف پرسید:
-ارباب...خبر بدیه؟

لرد سیاه آهی کشید.
-نه بدتر از وجود مرگخوارای بی کفایتی مثل شما در ارتش سیاه.

مرگخواران که وجود خطر را حس کرده بودند سکوت کردند.لرد سیاه در حالیکه در طول اتاق قدم میزد زیر لب با خود زمزمه میکرد.
-من؟تسلیم اون پیرمرد مفلوک بشم؟آزاد کردن گروگانها یعنی تسلیم.ولی...آینه...من باید پسش بگیرم.این مهمتره...قبول میکنم...و وقتی آینه به دست من برسه اون پیرمرد میفهمه کسی که تو این بازی باخته خودشه...

لرد سیاه رو به مرگخواران وحشتزده کرد.
-سریع سه گروگان محفلی رو به محفل ببرین و آینه منو از دامبلدور بگیرین.حواستونو جمع کنین.اگه مشکلی پیش بیاد نابودتون میکنم.گرچه میدونم اون پیری زیر قولش نمیزنه.


مرگخواران تعظیمی کردند و از اتاق خارج شدند.
.
.
.
درست سه ساعت بعد بسته حاوی آینه در دستهای لرد سیاه قرار داشت.طبق گفته لودو هیچ مشکلی پیش نیامده بود.محفلی ها تحویل داده شده بودند و بسته تحویل گرفته شده بود.بدون هیچ کشمکش یا درگیری...

لرد با لبخندی پیروزمندانه بسته را باز کرد.با دیدن آینه محبوبش لبخندی زد.خودش بود...با حاشیه های طلایی رنگ و شاید با چند ترک اضافی...ترک؟هورکراکس که ترک نمیخوره...
کاغذ کوچکی که همراه آینه بود توجه لرد سیاه را به خود جلب کرد.

تام...قبل از هر چیز اون لبخند موذیانه رو از صورتت پاک کن چون اوضاع اونطور که میخواستی پیش نرفت.رفتارت مثل همیشه عجولانه بود.
آینه رو بهت برگردوندم...ولی آینه رو...فقط آینه...بدون هیچ روح و جادوی سیاهی.

آلبوس دامبلدور


لرد سیاه نگاه خشمگینش را به آینه دوخت.هورکراکس نابود شده بود.

آخرین صدایی که آن شب در خانه ریدل به گوش همه مرگخواران رسید صدای کوبیده شدن آینه به دیوار و تکه تکه شدن آن بود...


پایان سوژه
_______________________
شاید این طولانی ترین مامویت مشترک ما بود.چندین ماه طول کشید!و بعد گذشتن این مدت طولانی ادامه دادنش زیاد جالب نمیشد.

بعد از هماهنگی با دامبلدور سوژه رو تموم کردم که ناقص نمونه.

موفق باشیم!




Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵ جمعه ۱ مرداد ۱۳۸۹

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
هیچ صدایی به گوش نمیرسید جز صدای سوختن آتش ... این تنها صدایی بود که در آن لحظه به گوش میرسید. روفوس به سختی آینه را در گوشه ای به دیوار تکیه داد و پس از تعظیم شروع کرد به صحبت کردن ...

- سرورم ، با توجه به ماموریتی که شما به ما واگذار کردید ، ما تونستیم تا به هدف برسیم و اون آینه رو از خانه ی گریمولد بدزدیم .

تمام مرگخواران به خصوص سه مرگخواری که برای انجام وظیفه به خانه ی گریمولد رفته بودند ، لحظه شماری میکردند تا عکس العمل اربابشان را در مقابل شنیدن این خبر ، رویت کنند .

برای لحظاتی کوتاه ، اخم همیشگی اش از بین رفت و لردولدمورت چنان قهقهه ای سر داد که حتی مرگخواران او هم به وحشت افتادند . شنیدن صدای چنین قهقهه ای به گوش آنها ناآشنا بود.
این صدا ، نشان دهنده ی پیروزی آنان بر محفل ققنوس بود ؛ محفل ققنوسی که سال ها باعث خشم و عصبانیت مرگخواران و به خصوص اربابشان یعنی لردولدمورت شده بود.

از میان مرگخواران ، لینی ، روفوس و لودو از همه خرسندتر به نظرمیرسیدند . آنها در خیال خود ، صحنه هایی را تصور میکردند که حتی در خواب هم آن را به چشم ندیده بودند .

- کارتون خوب بود ! با اینکار شما وفاداریتون رو به ارباب ثابت کردید .

در همان لحظه مرگخواری که نقاب برچهره داشت ، پس از کسب اجازه از سوی ارباب ، نامه ای را به او تقدیم کرد . لرد هم چشمانش را از مرگخواران پیروز برداشت و نگاهی به نامه ی خود انداخت ولی آن نامه باعث شد تا همان اخم همیشگی بر صورت ولدمورت نقش ببندد .

نقل قول:
سلام تام ، کار احمقانه ای بود که مرگخوارها رو برای دزدیدن آینه به خونه ی گریمولد بفرستی . اون آینه ای که مرگخوارات دزدیدن آینه ی تقلبی بود چون اونها فکر میکردند که آینه ای اصل هست که از بین نره ولی در اشتباه بودید . چون قبل از اینکه اونها بتونن به خونه ی محفل نفوذ کنند ، ما به مقر شما نفوذ کردیم . هرکس ندونه من که میدونم بیشتر اشیایی که به دست فروش ها میرسه ، همه از طلسم های سیاه تشکیل شدند ولی شک داشتم و برای رفع شک خودم ، چند جاسوس به بهونه ی کمک به مرگخوارات برای تمیز کردن خونه ی ریدل فرستادم و اونا هم تونستند پس از بررسی کتابخونه ی اجدادی شما ، کتاب مربوط به هورکراس هات رو پیدا کنن و عبارت <از بین بردن > رو به جای <رنگ برداشتن > جای گزاری کنن ... حالا اگر آینه رو میخوای ، باید هر سه گروگان رو آزاد کنی !


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
هر سه مرگخوار گير افتاده بودند. از طرفي فقط ميتوانستند فرار كنند و از طرفي ديگر اكنون كه دامبلدور و جيمز و تد نبودند بهترين فرصت براي دزديدن آينه بود و هر سه مرگخوار براي فرار يا قرار دوبه شك بودند.

ريموس كه معلوم نبود وسط روز و اول ماه چرا روي گرگيش بالا زده دست از كتك زدن برداشت و به مالي گفت: اين كه كار خوبشونه! اينا رو من چوبدستي كشيدن! قضيه اين كارگرا داره بودار ميشه...

لودو ته لهجه افغاني به صدايش داد و گفت: به مرلين ما خيلي مودبيم! بو چيه، اين وصله ها به ما نميچسبه. درسته ما كارگر ساده ايم اما با فرهنگيم! بعدشم ما اگر جادو بلد بوديم كه كارگر نميشديم، ما دو تا كه تقريبا فشفشه ايم اينم از هاگوارتز اخراج شده سال دومش!
مالي زير چشمي نازك كرد و گفت: تو تا الان درست حرف ميزدي، چرا يهو لهجه گرفتي؟
لودو با چهره اي مظلومانه گفت: خو وقتي شما به ما تهمت ميزني ما رگ غيرتمون ميزنه بالا ميزنيم كانال پنج!
سيريوس چانه اش را خاراند و گفت: هي مالي! به نظرم بيا بي خيالشون شيم.
لودو كه سعي ميكرد به دو نفر ديگر بفهماند كه نقشه اي دارد و نبايد دخالت كنند گفت: به خدا اگر دست از سر كچل ما وردارين ما از خير اين وقتمون كه اين جا تلف شده ميگذريم و دممون ميذاريم كولمون ميريم.
سيريوس با قاطعيت گفت: من باهاش موافقم مالي!
مالي قاطعيت سيريوس را نداشت اما او هم با خلاص شدن از شر اين كارگر هاي عجيب و غريب موافق بود. كارگرها هم با رضايت خواستند بروند اما ريموس تنها كسي بود كه با اين اتفاق مخالت كرد: نه! سيريوس حالت خوبه؟ اينا رو من چوبدستي كشيدن!
سيريوس جلوي لوپين كه ميخواست دوباره حمله كند را گرفت و گفت: قبوله! حال بزار برن ديگه، اين جوري رو كسي چوبدستي نميكشن.

هر سه مرگخوار تشكر كردند و به سمت وسايلشان رفتند تا بروند. پس از اين كه وسايلشان جمع شد ناگهان لودو فرياد زد: باز تو آچار جادويي منو برداشتي؟!
- باز تو وسايلتو گم كردي انداختي گردن من؟
- دوباره دعواتون شروع شد؟ آچارتو تو اون اتاقي كه لوله خراب بود جامونده.
- الان ميرم ميارم آقا!
-سريع برو!
- ما هم ميايم كمك! وسايلم اينجا ميمونه كه خيالتون راحت باشه.

هر سه مرگخوار به سرعت به اتاق دامبلدور رفتند و در عرض دو ثاني آينه را برداشتند.
- لودو تستش كن!
- ريداكتو!
هيچ اتفاقي نيفتاد...
- نتركيد! ايول.
مرگخوار ها آينه را برداشتند و آماده فرار شدند.
- بالاخره مچتونو گرفتم! سيريوس بدو بيا، ديدي گفتم اينا ريگي به كفششونه.
لودو چشمكي به ريموس زد و گفت: باي باي پشمالو ... 1.2.3
مرگخوار ها علامتشان را فشاري دادند و ناپديد شدند.

- بايد به دامبلدور خبر بديم.
- چه جوري؟
- معلومه! پاترونوس...
ريموس چوبدستي كشيد و لحظه اي بعد گرگي در هوا شناور شد و رفت.
چند دقيقه را محفلي ها با اظطراب گذراندند و سپس ققنوس نيمه شفاف دامبلدور آمد. همه با هيجان برخواستند و گوش فرا دادند، صداي گرم دامبلدور به گوش رسيد كه ميگفت: نگران هيچي نباشيد! تقلبي رفت!


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۹

محیا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۸ شنبه ۲۸ فروردین ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۳۰ سه شنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۹
از خاطرها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 28
آفلاین
راه روی طبقه سوم !

به بدنش کشی قوسی داد و آروم از جاش بلند شد ! پنجشو به سرش کشید و احساس کرد سرش کمی باد کرده و درد می کنه !

ناگهان یادش افتاد چه اتفاقی براش افتاده بود ، به سرعت شنل مندرسشو جمع کرد و به سرعت پله ها رو دو تا یکی پایین پرید!


سیریوس اروم با دو مرگ خوار به پایین حرکت می کردن که تا برن وضعیت لوله ها رو چک کن که ناگهان صدای مهیبی اومد و دو مرگ خوار روی زمین افتاده بودن و ریموس با حرکت های ژانگولری روی اون جفتک می انداخت !

- حالا شما کارگرهای بی شعور برای من چوب دستی می کشید بیرون ! ؟
حالا دیه من محفلی رو بی هوش می کنید ؟ بزنم شپلختون کنم !

مالی با لودوی دستو پا بسته وارد اتاق شدن و با صحنه خفنزی که ریموس در حال جفتک زدن بود رو به رو شد!

- اره بزنشون ریموس ، این کارگرهای بوقی اومدن گند زدن به همه جا و دارن از زیر کار در میرن ، این یکیرو هم من داشت در میرفت گرفتمش !

لندن _ جلوی درب ورودی مشنگی وزارت خونه !

تدی و جیمز از جارو هاشون پیدا شدن و با رد شدن چندتا دختر تدی سریع دستی به موهاش کشید و اونها رو به رنگ صورتی روشن در اورد !

جیمز توجهی به حرکت تدی نکرد و پاچه ردای تدی رو کشید و به زور باهم وارد کیوسک قرمز رنگ تلفن شدن !

جیمز : خب حالا باید چیکار کنیم ، شمارش چنده ؟ تدی تو منو به زور اوردی اینجا ، خودت شماره اشو بگو !

تدی :
- ابرو می اندازی بالا بالا ، می دونم سرت شلوغه !

تدی که کم کم داشت جوش می اورد پنجشو محکم کوبید به شمارش گر تلفن و در کمال نا باوری صدای خشک زنی توی کابین پیچید !

ورودی مشنگی وزارت خونه ، نام خود و کار خود رو بگوید تا وارد شوید!

ناگهان جیمز جیغی از سر خوشحالی کشید و تدی رو بغل کرد !
دوتا مدال از توی تلفن به بیرون پرتاب شدن که همش در حال جیغ کشیدن بودن !


لندن ، خانه گریمولد شماره 12 !


چهار تا کارگر کنار میدون وایستاده بودن و داشتن با هم بحث می کردن !
- مطمئنی گفته خونه شماره دوازده !؟
- اره بابا ، خودش گفت !
خب اینجا خونه شماره یازده هست با سیزده ، اصلا دوازده نداره !


[color=CC0000][i][b]قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري Ù¾Ø


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۹

رون ویزلیold4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۴ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۱۶ دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۰
از پناهگاه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
آشپزخانه ی گریمولد

مالی در حالیکه با سوءظن به لودو خیره شده بود، گفت:
-دستت که چیزی نشده! تو داشتی پیچ شیرو باز می کردی، چه ربطی به دستت داشت؟

لودو که از سوزش دستش قرمز شده و به نفس نفس افتاده بود، با درماندگی ناله کرد:
-دروغ که نمی گم آخه خانومِ مارپل! زود برمیگردم!

و در حالیکه به آستین سیاه رنگ ردایش چنگ انداخته بود، به سمت در چوبیِ ورودی آشپزخانه دوید.

-اکسیو!

طناب نامرئیِ محکمی، گویی که از غیب به دور کمرش پیچیده شده باشد، لودو را که با بیچارگی دست و پا میزد، به عقب برگرداند. مالی ویزلی درحالیکه چوبدستش را مستقیم به سمت لودو گرفته بود، با لبخندِ پیروزمندانه ای گفت:
-من امثال تو رو خیلی خوب میشناسم! کارگرای زرنگی که می خوان از زیر کار در برن! آره؟ ولی بدون که ما اینجا به کسی پول مفت نمیدیم! کار کن!


کمی آنطرفتر، راهروی طبقه ی سومِ خانه ی گریمولد


لینی با دستپاچگی به ساعت نقره ای رنگ و کوچکش نگاهی کرد و با عصبانیت زمزمه کرد:
-اه... پس کدوم گوریه؟! دقیقا هشت دقیقه میگذره! میگم نکنه اتفاقی افتاده باشه؟

روفوس درحالیکه پاگرد راه پله ی خانه را از نظر میگذراند، هیس هیس کنان گفت:
-نه بابا! پنج دقیقه دیگه ام صبر می کنیم اگه نیومد میریم دنبالش... راستی! اصلا چرا بریم دنبال اون؟ خودمون آینه رو یه جوری پیدا میکنیم و به ارباب میدیم! وای... فکر کن چه افتخار و پاداشی نصیبمون میش...

-آخ!

-آی، آخ، آخ... این چه کوفتیه؟ چرا میسوزه انقدر؟

لینی که چشمان گشاده از ترسش، بین چهره ی روفوس و علامت شوم حک شده بر دستش، در نوسان بود، با لکنت گفت:
-رو..روفوس... گند زدیم!! نباید علامت شومو فشار میدادیم! ار... ارباب احضارمون کرده! ولی...

روفوس ناله ای کرد و با درماندگی دستش را بر پیشانیش کوبید.
-ما اینجا گیر افتادیم، آره!

لینی درحالیکه از ترس نزدیک بود به گریه بیفتد، با نگرانی به این سو و آنسوی راهروی تاریک و روشن خانه نگاهی انداخت و سپس با صدای خفه ای گفت:
-باید یه جوری از اینجا بریم بیرون! همین الان! لرد سیاه گزارش میخواد و می دونی که اگه به درخواستش توجهی نکنیم...

- میمیریم! یا لااقل... بهتره که بمیریم!

-درسته! باید یه جوری بریم که توجه کسی جلب نشه. ولی لودو رو چیکار کنیم؟ نمی تونیم تنها بذاریمش همین جا بمونه که!

-میگم لینی، تو بلد بودی جادوی سرخوردگی رو خوب اجرا کنی، نه؟ فقط باید عجله کنیم! منم می تونم روی تو اجرا کنم.

-خوبه، باشه. صبر کن، آماده ای؟ یک... دو...

-میشه بپرسم شما دوتا اینجا دارین چه غلطی می کنین؟

سیریوس بلک درحالیکه سطل کوچکی از غذای هیپوگریف مورد علاقه اش، کج منقار، را به طبقه ی بالا میبرد، با اخم به آن دو که چوبدست هایشان را بیرون کشیده و به طرف یکدیگر نشانه گرفته بودند، خیره شده بود.
- دارید دعوا می کنین؟

لینی که دستپاچه شده بود، به سرعت چوبدستی اش را در آستین ضخیمِ ردای سیاه رنگش پنهان کرد و با لبخندی تصنعی جواب داد:
-اوه... نه! راستش ما داشتیم چوبدستی هامونو با هم مقایسه می کردیم. داشتم بهش میگفتم که ریسه ی قلب اژدها تاثیر خارق العاده ای در عملکرد چوبدستی و اجرای جادوهای...

سیریوس که حالا دیگر لحنش رنگی از تحکم به خود گرفته بود، به تندی میان حرفش پرید:
-شما اینجا پول نمیگیرین که درباره ی خصوصیات چوبدستی هاتون با هم تبادل نظر کنید! یالا! راه بیفتید، بریم ببینیم کار لوله ها چقدر پیشرفت کرده. بجنبین دیگه! معلوم نیست کی اینارو استخدام کرده...

روفوس و لینی درحالیکه با هم نگاهی رد و بدل می کردند، سری از ناچاری، به نشانه ی موافقت تکان دادند و پشت سر سیریوس به راه افتادند. آنها از پله ها بالا میرفتند، بیخبر از مرد رنجور و خسته ای که چشم هایش را به آرامی در گوشه ی تاریکِ راهروی طبقه ی سوم از هم باز کرده بود.


[b][color=000066]نان و ستاره
نان در کنارم و ستاره ها دور،
آن دورها...
به ستاره ها نگاه می کنم و نان می خورم!
چنان غرق







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.