هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ یکشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۹

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
تالار پذیرایی

بعد از آنکه دانش آموزان سال اول گروهبندی شده و بار دیگر مشخص گردید که هرساله چه مقدار جمعیت خون فاسدان مدرسه افزایش پیدا می کند آلبوس دامبلدور پشت تریبونش رفت و دوباره یکی دیگر از آن سخنرانی های مسخره اش را آغاز کرد .

-به هاگوارتز خوش آمدید!آغاز سال تحصیلی جدید رو بهتون تبریک می گم !
می خواستم در همین ابتدا یه چند نکته رو متذکر بشم .
نکته ی اول این که متاسفانه چند روز پیش استاد درس ماگل شناسی ما به طور عجیبی مصدوم شدن و الآن در سنت مانگو هستن ، از این رو مایلم استاد جدید این درس رو بهتون معرفی کنم .

سپس به سمت آگوستوس برگشت و گفت :

- پرفسور آگوستوس پای .

صدای تشویق پراکنده و بی علاقه ی دانش آموزان بلند شد و پس از چند لحظه خاموش شد .

دامبلدور ادامه داد :

- و اما استاد امسال درس دفاع در برابر جادوی سیاه ما کسی هستش که بعد از مدت ها دوباره به مدرسه ی خودش برگشته ؛پرفسور سالازار اسلایترین .

همین که دامبلدور برای نشان داد او به دانش آموزان برگشت ، سالازار فریاد زد :

- کیه؟ کیــــــــــــه؟! کــــــی بود؟! چرا اینطرف شلوغه این طرف خلوته .

بعد از اینکه سالازار به وسیله ی پرفسورمک گونگال ساکت شد دامبلدور ادامه داد :

- و آخرین نکته ! اون اینه که نکته ای باقی نمونده و بهتره جشن و سرورمون رو شروع کنیم ، آفتابه ، جوزفین و مارمولک !

-کـــــــثافت !!

همه ی سر ها به سمت سالازار برگشت . سالازار ابرویش را با دستش به کناری برد تا بتواند دامبلدور که در جلو ایستاده بود را بهتر ببیند و سپس آن یکی دستش که پر از انگشتر بود بر روی سینه اش قرار داد و گفت :

- ها ! ای در قلبم جا مانده بودیه .

در همین موقع بشقاب ها و جام های طلا پر از غذا و نوشیدنی شدند .
- حـــــــــمله !


چند ساعت بعد-دفتر دامبلدور

-کـــــــــثافت !!

آلبوس کمی عینکش را جابه جا کرد و با لحنی نامعلوم پرسید :

- این هم از تالار جا مونده بود ؟

سالازار اندکی بر روی صندلیش جابه جا گشت و در حالی که مشغول ریختن میوه های ظرف پذیرایی دامبلدور درون کیسه ای بود گفت :

- نخیر ، این به خاطر این بودیه که تو به حرف های من پیرمرد توجه نمی کنیه . هنگامی که من این مدرسه را ساختیَم .

گودریک ، روونا و هلگا از دورن تابلویی واقع در پشت آلبوس یک صدا گفتند : ساختیم .

- بله !! هنگامی که ما این مدرسه را ساختی ایم ،حمام ها مختلط می بودی اند اما امروز دیدیَم که جداگانه می بودیه ، ابله .

- یعنی شما از من می خواید که قانون جدا بودن حمام آقایان و بانوان رو عوض کنم و حمام ها رو مختلط کنم ؟!

- بلی ابله .

- اما...

- دیگر اما نداشتیه ، یا این قانون رو عوض می کنیه یا من از اختیاراتم استفاده می کنیَم و تو را عوض می نماییَم .

-آه ...خدای من


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ شنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۹

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
سوژه جدید


برگهای زرد یکی پس از دیگری طعمه چنگال های حریصانه تندباد میشدند و تلاش درختان کهنسال را، در نگهداشتن آخرین نشانه هایشان، بی ثمر می گذاشت و ناجوانمردانه، شلاقوار برگ های نحیف را بر پیکر سرد دیوارهای قلعه می کوباند و زمانی که خردشان میکرد با شادمانی هوهو کنان بقایایشان را بر جاده قدیمی رها می کرد تا تک مسافر آن جاده فرسوده با گامهای سنگینش انها را در قلب یخ زده ی زمین فرو کند.

اما مسافر غریب، بی تفاوت به حوادث اطراف، در حالیکه شنل سیاهرنگش را محکم بدور خود پیچیده بود به درب قلعه رساند. لحظه ای درنگ کرد تا درو برش را خوب بررسی کند. آنگاه چند ضربه محکم به در زد و منتظر ماند.

مدتی طول نکشید که سایه ی پیکری غول مانند، از پشت حصار به چشممش خورد. انقدر منتظر شد تا پیکره به پشت در برسد.

- تو همون... هاگرید، کلید دار و نگهبان مدرسه هستی؟

- و استاد مراقبت از موجودات جادویی، بله و شما کی هستی؟

- آگوستوس پای و استاد جدید... ماگل شناسیم.

- ولی ما که استاد ماگل شناسی داریم!

- داشتید... لااقل تا 5 روز قبل...

- منظورتون چیه؟

- ظاهرا شما بعنوان یه استاد از حال همکاراتون چندان خبری نداری... البته خیلی هم عجیب نیست اگه...

و در ادامه حرفش نگاهی به سر اندر پای هاگرید انداخت، گویی با موجودی عاری از فهم و درک انسانی روبروست.

- استاد قبلی طی یه حادثه... متاسفانه بشدت مجروح شدن و الان توی سنت مانگو بسترین...بنابراین اگه مت.جه منظورم شده باشی باید... درو بیشتر باز کنی تا من بتونم وارد بشم!

هاگرید متعجب و ناراحت از رفتار غیر دوستانه آگوستوس، در را کمی باز کرد تا او وارد قلع شود. و در همین حال زمزمه وار گفت:

- فکر می کردم فقط استاد مبارزه با جادوی سیاه جدید، آدم نجسبیه... اما این یکی که رو دست اون زده! مرلین به دانش اموزای امسال رحم کنه!

دو ساعت بعد دفتر اساتید؛ جلسه توجیهی!

پروفسور مک گونگال بعد از دو سه سرفه کوتاه برای دعوت کردن سایر اساتید به سکوت در ادامه صحبت هایش گفت:

- ... همونطور که گفتم با توجه به حادثه ای که در مورد استاد ماگل شناسی... یعنی دوست عزیزمون افتاده ما امسال با دو استاد جدید، آقایان سالازار اسلیترین و آگوستوس پای به استقبال سال جدید تحصیلی میریم. امیدوارم در کنار هم بتونیم مغز دانش آموزان جدید و قدیممونو پربار و پربارتر کنیم. اوه ... تا یادم نرفته اینو هم اضافه کنم که پروفسور دامبلدور دیشب به من خبر دادند که قراره دو تا بازرس هم در طول ترم از مدرسه بازدید کنن و خب اطلاعات بیشتر رو خودشون حتما به شما خواهند داد. خب فکر کنم زیاد حرف زدم ...پس با مشخص شدن برنامه ها ی جدید دیگه کاری نمونده جز رفتن به تالار پذیرایی برای صرف شام... خواهش می کنم...

در حالیکه اساتید اتاق را ترک می کردند. سالازار به آگوستوس نزدیک شد و زمزمه وار گفت:

- امشب... ساعت 10...

- باشه.

و بدون هیچ حرف اضافه ای هر کدام با گروهی از اساتید راهی تالار پذیرایی شدند.


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۳۴ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
همین لحظه دراکو طلسم های مختلفی روانه ی گلگومات کرد ولی این طلسمات بر روی گلگومات هیچ اثری نداشت تا این که دراک در یک راهروی بزرگ پیچید و همه ی اعضای جوخه ی بازجویی جلوی چشمش پدیدار شد.
دراکو یه نگاهی به جوخه بازجویی انداخت: بابا این منم، دراکو مالفوی!
گویل: نه ما باورمون نمیشه، همین الان یکی رفته قصر مالفوی ها میگه من " عله مالفوی " ام، مدرکی چیزی داری؟
دراکو واسه هیجان ماجرا یه تنه از وسط جوخه بازجویی رد میشه
جوخه بازجویی: آی دزد، بگیرینش!
دراکو عصبانی میشه برمیگرده یقه گویل رو میگیره: دزد باباته، چرا جو سازی میکنی؟ بزنمت ؟
که یهو صدایی از ته راهرو شنیده میشه: پسرم، اصیل زاده باش...هیچ وقت خودت کسیو نزن، بیا این عصای منو بگیر، با این بزنش.
دراکو میپره بقل باباش:اوهو اوهو اوهو،به من میگه دزد!
لوسیوس: خوب حالا چی دزدیدی؟نصف نصفا!
گلگومات: این صدای شر شر اب چیه؟ یکی این موضوع رو روشن کنه.
آرگوس لخ لخ کنان از دور پیداش میشه: یکی توی حمام ارشد ها زیادی ارزشی بازی در اورده، مجبور شدم شیلنگ بگیرم، تا شاید پاک بشه. پاک نمیشد لامصب، 2 ساعته دارم می سابم.

لوسیوس: خوب پس ما زحمتو کم میکنیم. بیا پسرم. (توی راه ) بیا دراکو، این هم اون یکی دفترچه خاطرات تحصیلی ریگولوس بلکه،ا ینو بده به هر کی که فکر میکنی مخه! میخام شاگرد اول بشی ها!وگرنه مجبورت میکنم از سری " خاطرات دوران تحصیل لرد سیاه " 3بار بنویسی.
دراکو: خوب این دفتره دقیقا چطوری کار می کنه؟؟!
لوسیوس: این دفترچه رو به هر کس بدی و توش شروع کنه به نوشتن، میره توی خاطرات ریگولوس و از اونجا میره به تالار اسرار 2، اونجا یه ماهی مرکب عظیم زندگی میکنه که فقط از ریگولوس بلک دستور میگیره.

------ دفتر مدیر
آلبوس: مینروا، بالاخره منظورت رو نگفتی.ولی من رک بگم ها، من هیچ علاقه ای به تو ندارم!


Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸

سهراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۴ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۹:۲۶ شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۹
از خونمون
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 58
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد


آلبوس:پس باید دنبال کسی که به بالاترین نمره رو می خواد یعنی یکی از جوخه ی باز جویی بگردیم؟

مینروا:آره ولی کی رو بزاریم که بگرده دنبال یکی از افراد آمبریج؟

آلبوس:من می دونم کی رو بفرستم ...

30 مین بعد


کسی که جلوی دامبلدور بود کسی نبود جز گلگومات

آلبوس:گلگومات تو باید دنبال باود و هستیا بگردی هر وقت پیداشون کردی بیارشون این جا تا ببینیم چی شده

گلگومات:باشه

30 مین بعد

گلگومات داشت در یکی از راهرو های تاریک راه می رفت.صدای شرشر آب در همه جای این راهروی تاریک شنیده می شد گلگومات همینجوری می رفت جلو تا این که صدایی از توی یه راهروی دیگه شنیده می شد.ناگهان از پشت دیوار دراکو مالفوی بیون اومد ولی در یک لحظه غافلگیر شد و به گلگومات چشم دوخت.

گلگومات:تو اینجا چی کار می کنی دراکو؟

دراکو:به تو ربطی داره غول بی شاخ و دم

در همین لحظه دراکو طلسم های مختلفی روانه ی گلگومات کرد ولی این طلسمات بر روی گلگومات هیچ اثری نداشت تا این که دراک در یک راهروی بزرگ پیچید و همه ی اعضای جوخه ی بازجویی جلوی چشمش پدیدار شد و ....

پ.ن:ادامه برای عموم آزاد است.


ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۰ ۲۰:۱۱:۰۳
ویرایش شده توسط پروفسور گرابلی پلنک در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲ ۱۶:۱۴:۰۸

تصویر کوچک شده



[spoiler=hufflepuff]we love hufflepuff [/spoiler]

رفیق بی کلک:مادر [img


جادوگران فقط یه


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۸

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
سوژه جدید!

همانند سال های پیش ، چهار میز طویل سرسرای عمومی برداشته شده و صندلی هایی در سرتاسر سرسرا به صف چیده شده بودند.

بر روی هر یک از صندلی ها دانش آموزی نشسته بود. بعضی از آن ها به دنبال امدادی الهی ، زیر چشمی به دیگران نگاه میکردند و عده ای دیگر از فرط فشار برای یادآوری جواب سوال سرخ شده و عصبانی به نظر میرسیدند.

روز بعد:

دانش آموزان برای گرفتن نتایج امتحانات خود در سرسرا گرد هم آمده بودند.

پروفسور مک گونگال ، طومار بلند بالایی را در دست داشت و با آوردن نام هر دانش آموز ، نتیجه را به دستش میداد.

بالاخره نوبت به دانش آموزی که بالاترین نمره را گرفته بود فرا رسید. پروفسور مک گونگال گفت: و حالا برترین نمره ، دوشیزه باود.

مک گونگال با دستانش عینکش را صاف کرد و بعد از برانداز کردن دانش آموزان گفت: دوشیزه باود؟ کسی دوشیزه باود رو ندیده؟

همه به اطراف خود نگاهی انداختند و با سر پاسخ منفی دادند. مک گونگال با بی حوصلگی گفت: حتما یادش رفته بیاد. دوشیزه پاتر ، هر وقت باود رو دیدی نتیجه نمره ش رو بهش بده.

عصر همان روز:

دانش آموزان برای امتحان بعدی ، بار دیگر در سرسرا بر روی صندلی ها نشسته بودند. اما مری باود در بین آن ها مشاهده نمیشد.

کاساندرا سقلمبه ای به برودریک زد و گفت: مری باود هنوزم نیومده عجیـ...

اما با پخش شدن ورقه های امتحان ، سرسرا دوباره به سکوت فرو رفت.

روز بعد:

مک گونگال با تعجب به بچه ها نگاهی انداخت و بار دیگر نام هستیا جونز را بلند خواند. اما او نیز نبود!

چند روز بعد ، دفتر دامبلدور:

دامبلدور با آرامش خاصی گفت: مینروا نگرانی نداره. شاید از قبل خودشون حدس میزدن نمره ی بهتری میگیرن و نخواستن بیان.

- اما آلبوس تا الان چهار تا از بچه ها غیب شدن. دقیقا همون کسایی بودن که بالاترین نمره رو آوردن. این چیز تورو مشکوک نمیکنه؟

- منظورت اینه که ...؟

- متاسفانه فکر کنم همینه.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۹:۲۸ پنجشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۸

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
تالار گریفندور:

- بهت میگم محکم تر مونتی! محکم تر!

مونتی با ناراحتی به بلا نگاهی کرد و گفت:
- اما من که بیلو تو زمین نمی کوبم بلا! این تخت خواب دامبلدوره! تقریبا" با خاک یکسان شد! دیگه چی رو بکوبم؟

بلا بی توجه به مونتی به طرف مورفین رفت. مورفین که با چای نباتش مشغول بود و متوجه بلا نشده بود، زیر لب آوازی می خواند:
- تامی تامی تامی! ببین کردی مارو بیچاری! این چه ماموریتی بود آخی! چی کنیم ما از دست تو تامی! تامی تامی تامی!

- این چه شعریه داری می خونی؟

مورفین که تازه متوجه بلا شده بود، چای نباتش را پنهان کرد و نیشخندی زد.
- دایی ژوون خودم شاختمش! خوبه؟ گفتم دو بیت شعر بخونیم دلمون وا شه!

- لازم نکرده شعر بخونی مورفین! ما الان کار مهم تری...

در همین لحظه صدایی صحبت بلاتریکس را قطع کرد.
- هی یه چیزی پیدا کردم!

همه ی چشم ها به طرف مورگانا چرخید. مورگانا پیروزمندانه مقابل تندیس هری پاتر ایستاده و دست هایش را به کمر زد.
- نمی بینین؟ شمشیر تو دستای مجسمه ی پاتره! هرچه زودتر بازش کنید. این افتخار نصیب من شد. اوه ارباب خیلی خوشحال میشه که از بین این همه مرگخوار، یه مرگخواری که واقعا" لیاقت و شجاعت بالایی داره، شمشیر گودریک رو پیدا کرده!

بلاتریکس با دقت به شمشیری که در دستان تندیس بود خیره شد و سپس آهی کشید:
- مورگانا! بیخود داد و بیداد نکن. این شمشیر، شمشیر اصلی نیست. یک بدله ...فقط برای این که تندیس رو کامل تر نشون بده!

مورگانا با ناامیدی ساکت شد و مونتگمری با خوشحالی به طرف تندیس دوید و در یک ثانیه شمشیر بدل را از تندیس جدا کرد. سپس آن را کنار بیلش گذاشت و با خوشحالی گفت:
- این همه مدت توی تالار گریف بودم، می دونستم شمشیر بدلیه و شمشیر اصلی جایی پنهان شده که فقط دو سه نفر ازش خبر دارن، اما هیچ وقت جرات نکردم که این شمشیر بدلی رو به عنوان بیل دومم از تندیس جدا کنم! اما حالا من یک بیل جدید دارم که بیل اولیم رو از تنهایی در بیاره!


بلاتریکس که به نظر می رسید فکری به ذهنش رسیده است، دستش را بالا آورد و مونتی را ساکت کرد. سپس لبخندی زد و با هیجان گفت:
- نه مونتی! ممکنه شمشیرو پیدا نکنیم. اون موقع میشیم که...خب ...ما که نمی تونیم دست خالی برگردیم، می تونیم؟ منظورم اینه که شاید مجبور بشیم این شمشیر بدلی رو به جای شمشیر اصلی برای ارباب ببریم!

مرگخواران:
-

بارتی جیغ کوتاهی کشید:
- چــــی؟ سر بابایی منو گول بمالید؟ بابایی من خیلی باهوشه و خیلی زود می فهمه شماها می خواین سرشو گول بمالید.

- بله. در این که ارباب خیلی باهوش و دوست داشتنیه، شکی نیست! اما اگه تو حرفی نزنی ارباب متوجه نمیشه. فهمیدی بچه؟

بارتی بغض کرد و گوشه ای نشست و مرگخواران با خوشحالی دست از جستجو برداشتند و به طرف اتاق های تالار هجوم بردند تا هرچیزی که نظرشان را جلب کرد، با خود ببرند!


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۰۸ پنجشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۸

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
خلاصه سوژه تاکنون:

تابلوی های ورودی اسلیترین و گریفیندور عوض میشه و همه خیلی تعجب میکنن. بعد طی یک جلسه معلوم میشه کار پرسی بوده تا بتونه به همگروهی هاش(مرگخوارا)کمک کنه تا شمشیر گرفیندور رو بردان. اما مرگخوارایی که وارد تالار گریف میشن متوجه میشن که شمشیر نیست. و به شدت به دنبالش هستن.

اگه پست قبل رو بخونید که نیازه حتما بخونید، چون من خلاصه رو تا قبل از اون گفتم. متوجه همه ماجرا میشید.


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۷:۰۶:۱۰
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
بلا نفس عمیقی کشید و بعد در حالی که گردن مورفین را گرفته بود با صدای آرام ولی خشن گفت:پس شمشیر لعنتی کجاسسسست؟!
مورفین دست بلا را از گردنش جدا کرد و گفت:چرا همشین میکنی!مگه تقشیره منه!

بلا با کروشیویی که به مونتی و رابستن فرستاده بود آنها را هم به داخل تالار کشاند و بعد گفت:من هیچی حالیم نیست.باید تمام این تالار بی در و پیکر رو بگردین.باید شمشیر رو پیدا کنین وگرنه از خودتون شمشیر میسازم!
مونتگومری با بیلش لبه فرش قرمز رنگ را کنار زد و بعد از بررسی زیر آن گفت:خب اگه یه وقت کسی سر رسید چی؟شاید یکی از مسئولین مدرسه.چون گریفی ها که از اسم رمز خبر ندارن نمیتونن بیان داخل!

بلا مونگومری و بیلش را با هم به طرف خوابگاهی هل داد و گفت:بارتی بیرون داره نگهبانی میده.شماها برین همه جا رو بگردین.اول از همه هم برین سراغ خوابگاه تد و جیمز و بقیه پاتر ها!
مورفین با حسرت نگاهی به قاب خالی روی دیوار کرد و با خود فکر کرد که اگه شمشیر ان جا بود تا الان به اتاق ضروریات رسیده بودن.

ولی چون کروشیوهای بلا انتهایی نداشت دست از فکر کردن برداشت و با آخرین سرعتی که میتوانست مشغول گشتن و زیر و رو کردن تالار شد.

سرسرای قلعه:

پرسی مشتش را محکم روی میز کوبید و گفت:من به هیچ عنوان اجازه نمیدم که کسی از دانش اموزها توی مدرسه من اغتشاش درست کنه!کار هرکسی باشه هم صد امتیاز از گروهش کم میکنم هم خودشو از مدرسه اخراج میکنم هم با جد و ابادش یه جلسه توجیهی میذارم!!

اساتید که از شدت ترس درست و پای خودشان را جمع کرده بودن با تمام شدن هر جمله پرسی به نشانه موافقت و تایید سرشان را تکان میدادند!
ایگور دستش را بالا برد و گفت:حالا باید چیکار کنیم؟بچه ها رو کجا اسکان بدیم؟بفرستیم شون تالار های خودشون؟

پرسی به سرفه افتاد و بعد گفت:اهم اهم،نه به هیچ وجه!همه چیز یه استانداردی داره.همه بچه ها رو همینجا توی سرسرا جا میدیم.
تد که داشت به حرف های اساتید گوش میداد از پشت ستون کنار رفت و به جیمز گفت:هی جیمزی.میخوان ما رو توی سرسرا جا بدن امشب.بهتره بریم وسایلمون رو برداریم از تالار.
جیمز نگاهی به میز اساتید کرد و گفت:باشه ولی دوتا مشکل!اول اینکه ما اسم رمز تابلوی اسلیترینی ها رو نمیدونیم!دوم اینکه با شمشیر چیکار کنیم!اونو که نمیشه بذاریم وسط سرسرا!آلبوس گفته ازش محافظت کنیم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۸۸

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
- پس باید سریعتر باشیم، چقدر وقت داریم تا نمیشه شب؟

- کمتر از 8 ساعت.

- هشت ساعت؟ خیلی زیاده. دزدین شمشیر بیشتر از ده دقیقه طول نمیکشه.

- درسته، به شرطی که مشکلی پیش نیاد.

- کافیه مونتی، دیگه آیه یاس نخون. باید راه بیفتیم، فکر کنم بهتره گروه گروه بشیم.

- آره موافقم. بلا و مورفین با هم برید تو تالار گریف، من و مونتی هم میمونیم برای دیده بانی و اینا.

با موفقت همه هر چهار نفر به راه افتادن. بلا و مورف جلو میرفتند و مونتی و رابستن هم پشت سرشون میرفتن. خیلی آروم از پله اتاق خارج شدن و به طرف تالار گریفیندور حرکت میکردند.

پله های متحرک بالاخره اونا رو به تالار گریفیندور رسوند. تابلوی ورودی اسلیتیرین اونجا منتظر بود و به محض رسیدن اونا کلمه ی رمز رو پرسید.
بلا: رمز چی بود؟

مونتی: مگه به من گفته بودین؟

رابستن: پرسی به مورف گفت.

بلا: عجب آدمیه این پرسی، این ابله رو نمیشناسه؟ کوش حالا؟

مونتی: ایناهاش داره چرت میزنه.

- یکی بزن پس کله اش.

شترق

- چی شده؟ چه خبره؟ من به نام خدا هشتم، از خونه ریدل مژاحمتون میشم.

ملت:

مونتی: بلا بذار من باهاش صحبت میکنم. مرفین جان...کلمه رمز چیه؟

- رمژ چیه دیگه؟

بلا: مونتی بیا عقب.

مونتی به آرمی خودش رو کنار کشید. بلا چوبدستش رو در آورد و به سمت مورف نشونه گرفت.
- کروشیو!

مورفین از درد به خودش پیچید. بلا چوبدستش رو پایین آورد و سر مورف فریاد کشید:
- کلمه رمز چیه؟

- هان...چیه؟ یعنی چیز... پسرک کوشولو.

- کی این رمز رو گذاشته؟

رابستن: خب پرسی دیگه، مگه کسی دیگه هم میتونه از اینا بذاره؟

بلا و مورف وارد تالار شدند و کمی روی دیوار ها را گشتند ناگهان به یک محفظه شیشه ای رسیدند که گوشه آن نوشته شده بود:

شمشیر گریفیندور- تاریخ دقیق در دست نیست.


محفظه خالی بود.
...


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۸۸

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
پرسی به سمتِ درب دفتر اساتید حرکت کرد و با صدای نسبتا که به گوش همه ی اساتید برسد گفت: پروفسور بادراد ، با من به دفتر مدیریت بیاید ، لازم هست در مورد راونکلاو صحبت کنم که در اون گروه از این مشکلات پیش نیاد !

بادراد که سعی میکرد رفتارش عادی به نظر برسد گفت : چشم جنابِ مدیر ! و همراه با پرسی از دفتر اساتید بیرون رفت !

چند قدم که از دفتر اساتید دور شدند ، پرسی بدون اینکه چشم از دانش آموزان سال اولی ای که کمی آن طرف تر ایستاده بودند و با دیدنِ مدیر صورت هایشان سرخ شده بود زمزمه کرد : برو پیش ِ مرگخوار ها و بگو که من دانش آموزان و اساتید رو در سرسرای عمومی جمع میکنم و وانمود میکنم که عوض شدنِ تابلو ها کار یکی از دانش آموزان هست ، بگو که خیلی سریع از طریق تابلوی اسلیترین وارد گریفیندور بشن و شمشیر رو بردارن !


هر دو روی یکی از پله های متحرک رفتند و به سمتِ پایین حرکت کردند ، بادراد با سر درگمی پرسید : فقط وقتی شمشیر برداشته شد چطور از هاگوارتز خارج بشن ؟! ارباب خیلی وقته که منتظر اون شمشیره لعنتیه !

پرسی که برای یکی از اساتید سر تکان میداد و لبخند میزد ، پاسخ داد : بگو که دوباره توی اتاق ضروریات مخفی بشن ، هر وقت زمانش رسید من میگم که بیرون برن !

پله ایستاد و هر دو نفر به سمتِ دفتر مدیریت به راه افتادند ، بادراد باری دیگر پرسید : امم ، ولی زمانی که دانش آموزان برگردن به خوابگاه متوجه گم شدنِ شمشیر میشن ! ممکنه اساتید اصرار کنن که تدابیر امنیتی چند برابر بشه تا کسی نتونه از قلعه خارج بشه !

پرسی مقابل پسر بچه ی سال اولی که نقش مجسمه ی سنگی را داشت ایستاد ، لحظه ای برای فکر کردن به رمز ِ عبور جدید مکث کرد و سپس گفت : پسر بچه ی سال اولی ِ سفید مفید !

پسرک گفت : رمز درسته پروفسور ! وارد بشید !
بادراد :

در حالی که از پله های سنگی بالا میرفتند پرسی گفت : اون مشکلی نیست ، بعد از سخنرانی توی سرسرا میگم اطلاعیه ای پخش کنن سراسر هاگوارتز که تمام عوامل ِ هاگوارتز به غیر از دانش آموزان جلسه ی توجیهی دارن اون موقع میتونن فرار کنن . ضمنا ، تو سریع به جلسه بیا ، چون اولا اگر نباشی اساتید شک میکنن و دوما من دیگه انقدر توانایی ندارم که این همه آدمو توجیه کنم !

ساعتی بعد - سرسرای قلعه
14 تن از اساتید پشتِ صندلی ِ مدیر بر روی صندلی های خود نشستند و با دقت به صحبت های مدیر گوش میدهند . پرسی با وقار خاصی روی صندلی عقابِ مدیر نشسته و رو به دانش آموزان صحبت میکند .

- امروز متوجه شدیم که تابلو های گروه ها عوض شده ! من درک میکنم که خیلی از دانش آموزان شوخی با همدیگه رو دوست دارن و دست به اقداماتی میزنن که از نظرشون جالب هست ، ولی عوض کردنِ تابلوی گروه ها یک جرم ِ بزرگ هست ، چون با این کار نظم ِ گروه بهم میریزه . با دست اشاره ای به آقای فیلچ که خانوم نوریس را در بغلش گرفته بود کرد و گفت : آقای فیلچ از این بابت خیلی ناراحت هستن و به من گفتن که حتما به این مسئله رسیدگی کنم ! حالا باید ببینیم که این کار چه کسی بوده ...


سوی دیگر - اتاق ضروریات
رابستن گفت : خب ، پرسی دانش آموزان و اساتید رو سرگرم کرده ، الان بهترین موقعیت هست برای اینکه بریم شمشیر رو بدزدیم ! امیدوارم موفق بشیم !

بلاتریکس با بی میلی گفت : ارباب به من گفت که اگر تا نیمه شب تونستید شمشیر رو بدزدید و بیاید که هیچ ، ولی اگر نتونستید اصلا دیگه برنگردید به خانه ی ریدل ها !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.