هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۰:۴۲ جمعه ۲۶ آذر ۱۳۸۹

نیکلاس استبنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۴ سه شنبه ۲ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۶:۰۱ شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۹
از جاهایی که شما نمی دانید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 52
آفلاین
سراسری عمومی

دانش آموزان در حیرت مانده بودند.

_یعنی این ها همش نقشه ی لرد سیاه بوده؟

_چه طوری به هاگوارتز نفوذ کرده؟

.........

دامبلدور چوب جادویش را در گلویش گذاشت و گفت: بچه ها حالا فهمیدید که این ها کار کیه و باید بگم که پرفسور پای و آقای سالازار هم از طرف ولدمورت به این جا اومدن.

مک گونگال که انگار فکر می کرد کمی نگاه ها ازش کم شده اومد درست جلوی آلبوس ایستاد و گفت:بچه ما باید قیام کنیم و چون ماه محرم هم هست، ارزش این قیام هم زیاد میشه.........جنگ جنگ تا پیروزی...

تالار ساکت تبدیل به یک باند شده بود و تمام دانش اموزان در حال رفتن به سمت دفتر سالازار اسلیترین بودند.

دفتر سالازار

_هی پای اینقدر نخوابیده بیا ببین این لکه سیاه چیییه؟

پای با تمام بی حالی به سمت پنجره رفت و با دیدن منظره زیبای() روبه رویش چشمهایش از حقه در آمد.

_زود باش باید فرار کنیم.

_کثافت

_آخه الان وقت اینکاراست، الان میان لته پارمون می کنن ها!

_عددی نیستییند.

_پس تو بمون من میرم.

اگوستوس سوار جارویش شد و رفت. سالازار با دست خود ابرویش را کنار زد و با دقت به جمعیت نگاه کرد.

_صبر کنیه!

پایان


هلگا


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ پنجشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
وارد سرسرای ورودی شد و وقتی دید که مک گونگال به دیدنش نیو مده بغضش ترکید و گفت:
- مینروا...من مینروا رو میخوام!

اما بعد از دو دقیقه حالش سر جاش اومد و گفت:

- اهان!مگه امروز تولد من نبود؟جتما تا من برم تو شمعا روشن میشه برام تولد مبارک میخونن!

پس سریعا به سمت دفترش رفت و ردای جادوگریشو در آورد.


بیرون از دفتر دامبلدور



در سرسرا

-آره.. دامبلدور نیرنگ کار..
- حالا اصلا کدوم گوری هست؟شاید خجالت کشیده...
-نه بابا اون و خجالت؟

در این هنگام دامبلدور با حالت شق ورق وارد سرسرا شد.پشت میز ایستاد و گفت:
- سلام!ببخشید دیر شد!گفتم واسه تولدم لباس رسمی بپوشم..اهم اهم..کرم شب تاب،آرمادیلو، قورباغه لزج!

همه ی بچه ها به دامبلدور نگاه کردن و دامبلدور نگاهی به میز ها انداخت..... حدود 600 یا بیشتر عدد عبارت "زندگی و نیرنگ های آۀبوس دامبلدور "به چشم میخورد.آب دهانش رو قورت داد و گفت:
- بچه ها من...باور نکنین...

یک دفعه الیور وود پاشد و گفت:
- بندازینش بیرون بچه ها!اون لیاقت هاگوارتز رو نداره! مگه این همون کسی نبود که دم از عشق و طرفداری از مشنگ زاده ها میزد؟

-آره!

- نه صبر کنید!!!!!!!!!

این صدای مک گونگال بود که به گوش میرسید همه ساکت شدند و مک گونگال گفت:
- یه نامه!اینو از تو جیب کرو برداشتم!گوش کنین:

آمی عزیز!اینو با نام مستعار مینویسم تا کسی نفهمد!اما سریع کتاب زندگی ونیرنگ های آلبوس دامبلدور رو بین بچه ها پخش کن.وگرنه مزه ی خشم و غضب لرد سیاه رو میچشی!

امضا:
لرد مورت ولد!(اشتباه تایپی نیست ها!عمدا این طوری نوشتم.مثلا لرد یادش رفته!)

همه:
-


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۵ ۲۱:۰۸:۰۵


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ پنجشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

دو مرگخوار(آگوستوس پای و سالازار اسلیترین) با حکم مشکوکی که از وزارت سحرو جادو در اختیار دارن وارد مدرسه میشن و در مدت کوتاهی نظم و آرامش مدرسه رو به هم میزنن.گروه های دانش آموزا رو تغییر میدن.به بچه ها اجازه نگهداری از موجودات جادویی خطرناک رو میدن و ...
پروفسور دامبلدور سعی میکنه جلوی این دو نفر رو بگیره ولی مرگخوارا برای همه کاراشون مجوز دارن!مجوزی با امضای مورت ولد لرد!

دامبلدور کاری در وزارتخونه داره و مدرسه رو ترک میکنه.

در این بین دو بازرس (بانز و آمیکوس کرو) به مدرسه اومدن و کتابی رو بین بچه ها پخش کردن!
_______________________________


یکی از دانش آموزان به سختی نوشته روی جلد کتاب را خواند:

زندگی و دروغهای آلبوس دامبلدور

با خواندن عنوان جلد توجه همه دانش آموزان و به تبع آن اساتید، به کتاب جلب شد.طولی نکشید که سکوتی عمیق مدرسه را در بر گرفت.اتاق اساتید کاملا خالی بود.هیچیک از دانش آموزان سر کلاس حضور نداشتند.در هر گوشه مدرسه گروههای کوچکی دیده میشد که در سکوت مطلق سرگرم خواندن کتاب مذکور بودند...

عمر این سکوت زیاد طولانی نبود!

-چه فاجعه ای!ما این همه سال زیر دست چنین مدیری کار میکردیم؟باور کردنی نیست!
-من که دیگه یه گالیونم ازش نمیگیرم.استعفا میدم.
-یا ریش مرلین،اگه پدرم بفهمه مدیر این مدرسه همچین آدمی بوده محاله بذاره حتی یک روز دیگه اینجابمونم.
-پروفسور مک گونگال میتونم از جغدتون استفاده کنم؟باید یک نسخه از این کتاب رو برای مادربزرگم بفرستم.
-واقعا که...از اون ریش سفیدش خجالت نمیکشه؟

فریادهای خشم آمیز علیه دامبلدور کم کم اوج گرفت.

چند کیلومتر دورتر دامبلدور سوار جاروی پرنده اش شده بود و سوت زنان بطرف هاگوارتز برمیگشت.
-خب...سخنرانی امشبم رو یه بار دیگه مرور کنم.نباید هیچ اشتباهی صورت بگیره.اهم اهم...کرم شب تاب،آرمادیلو، قورباغه لزج!ایول خودم...حرف ندارم!

پروفسور دامبلدور خیلی زودتر از آنچه که انتظار داشت به مقصد رسید.از جارویش پیاده شد و بطرف دروازه ورودی هاگوارتز حرکت کرد.




Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ پنجشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۹

نیکلاس استبنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۴ سه شنبه ۲ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۶:۰۱ شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۹
از جاهایی که شما نمی دانید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 52
آفلاین
دفتر سالازار اسلیترین

_کثافت.

_سالازار جون احیانا این از روز اول مدرسه که نمونده بود!

_چرا اتفاقا از همونجا مونده بودیا!

_سالازار من یه زحمتی برات دارم.

سالازار ابرویش را کنار زد و نگاهی به البوس انداخت و یه نگاه دیگر به دوست جدیدش که به عنوان مهمان امده بود انداخت.

مهمان گفت: کیه این؟

آلبوس یک تکانی به خود داد و گفت:بنده مدیر هاگوارتز هستم.

سالازار رو به دوستش کرد و گفت:عددی نیستیا!

سالازار و دوستش:

سالازار بعد از 15 دقیقه قهقهه کردن گفت:بگیا!

_می خوام بگم که من باید یه مدتی برم به وزارتخانه و می خوام که در این مدت شما جای من باشید.

_باشد، کثافت. برو گم شویو!

آلبوس خندان از پذیرش درخواستش از جانب سالازار به طرف دروازه هاگوارتز رفت اما نمیدانست که چه خطر بزرگی هاگوارتز را تهدید می کرد.

کلاس ماگل شناسی

_بچه خب گوش کنید این کتاب جدید که جلوی شماست، یک کتاب کاملا با ارزش هست و باید بدونید که این کتاب یک شاهکار است و شما باید تا فردا آن را بخوانید چون 90 درصد سوالات کنکور 90 از این کتاب خواهد آمد.

دانش اموزان:


هلگا


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۵۵ پنجشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۹

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
بیرون دفتر کار سالازار اسلیترین

- منظورت چیه، دخترم!!!

- متاسفم جناب مدیر، بدون وقت قبلی نمی تونید وارد اتاق پروفسور سالازار اسلیترین بشین!

- من مدیر اینجام!

- همین امثال شما هستن که نمیذارن حقوق شهروندی اجرا بشه! تازه من فقط یه حقوق بگیر ساده هستم و مجبورم دستوراتی که به من داده میشه رو اجرا کنم.

- اشک در چشمان دامبلدور حلقه زد و در حالیکه از رفتار خودش در مقابل دانش آموز اسلیترینی شرمنده شده بود، گف:

- حق با توئه دخترم، پس یه وقت به من بده.

- ما اینجا شماره میدیم پروفسور.

- همون... راستی با توجه به اینکه معلما حقوقشون خیلی نیست باید حقوق شما هم کم باشه... پس نتیجه می گیریم باید خیلی به اون پول نیاز داشته باشی که حاضر شدی کار کنی؟

- اوه... بله... زندگی خرج داره... و خب باید این هزینه ها رو یه جوری پرداخت کرد.

- اگه جسارت نباشه ممکنه بگی چقدری میگیری؟

- 500 تای ناقابل، بفرمایید قهوه...

- ممنونم دخترم. منظورت 500 سیکله دیگه!

- اوه نه گالیون.

- اهم...اهوم... سالیانه 500 گالیون؟!!

- اوه نه هفته ای، شما در مورد من چی فکر کردین، گدام!

-

دو ساعت بعد

- دخترم نوبت من نرسیده؟

- نه هنوز 4 شماره جلوی شما هستند.

سه ساعت بعد

- ببخشید، هنوز شماره من نوبتش نشده؟

- 2 شماره دیگه هنوز جلوترن. بفرمایید یه قهوه دیگه...

پنج ساعت بعد

- دخترم!

- اوه بله الان نویت شماست، منتها دیگه وقته شام شده، و پروفسور بعد از شام کسی رو نمیبینند! شما میتونید فردا صبح ایشون رو ببینید!

- دختر بوقی اگه میدونستم این همه قراره معطل بشم که همون سر شام باهاش صحبت می کردم!

و با عصبانیت از اتاق انتظار خارج شد. این درحالی بود که نمی دانست در همان 8 ساعت چه حادثه ای در هاگوارتز رخ داده بود!

فلش بک؛ هشت ساعت قبل؛ دفتر کار آگوستوس پای:

- ممنون بانز، دیگه داشتیم پول کم میاوردیم!

دو بازرس - بانز و آمیکوس کرو – با لبخند کیسه ها پر از گالیون را روی میز آگوستوس گذاشتن.

- تا ایوان و بر و بچ رو تو بانک داریم غم نداریم! شماها چیکار کردین؟

- طبق نقشه، داریم پایه های مدیریت دامبلدور رو سست میکنیم. فکر کنم دیگه وقتشه تا با کمک بقیه دوستان اساس این پشمک رو بهم بریزیم

- آره... ها ها.. ها!

- خب توی وزارت سحر و جادو کارا خوب پیش میره؟

- اونجا لودو داره عالی پیش میره، الانم که اینجاییم میخوایم کمی فشارها رو روی دامبلدور بیشتر کنیم .

- خب؟

- کمی نقشه تغییر کرده، ما می خواییم شما این کتاب رو بین دانش آموزا پخش کنین؟

بدنبال ان جمله آمیکوس کتابی را که تصویر دامبلدور بر روی آن خودنمایی می کرد را به سمت پای هل داد.


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۵ ۱۷:۵۱:۲۶

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
مینروا مک گوناگل ، استاد محبوب هاگوارتز شروع کرد به سخن گفتن ... : به این مجوز ها نگاه کن :

بدینوسیله اعلام میشود که پروفسور پای و پروفسور اسلیترین اجازه دخالت در گروهبندی دانش آموزان هاگوارتز را دارند.

امضا...مورت ولد لرد!

بدینوسیله اعلام میشود که پروفسور پای و پروفسور اسلیترین اجازه دخالت در تمام امور مدرسه را دارند.

امضا...مورت ولد لرد!


بدینوسیله اعلام میشود که پروفسور پای و پروفسور اسلیترین اجازه آموزش طلسم های ممنوعه را به دانش آموزان دارند و دانش آموزان میتوانند آن ها را بر روی ماگل ها و خون فاسد ها انجام بدهند

امضا...مورت ولد لرد!


بدینوسیله اعلام میشود که در صورت مقاومت ماگل ها و خون فاسدها پروفسور پای و پروفسور اسلیترین اجازه دارند، آن ها را به آزکابان تحویل دهند.

امضا...مورت ولد لرد!


- خب که چی؟

- خب نداره که. واضحه دیگه.

- چی واضحه؟ خب این بدون اینها هم واضح بود. پارتیشون کلفته.-P

- اینطوریه؟ .نخیرم ببین همه ی اینها رو کی امضا کرده.

- آها. خب مورت ولد لرد.

- خب احیانا این اسم تو رو یاد کسی نمیندازه؟:

-اممم، چرا. خب این انگار یه رمزه. نگاه کن. اون وسط کلمه ی تولد در میاد. حالا اگه حذفش کنیم و برعکس بخونیمش میشه در لوم. در کل میشه تولد در لروم! داد بیداد! امروز چندمه مگی؟

- من منظورم این نبود.اما حالا که پرسیدی، امروز اگه درست محاسبه کرده باشم 24323345942 روز بعد از 2349302 تولد توئه. که هم اثبات میکنه تو خیلی فسیلی و هم اثبات میکنه که فردا هم تولد توئه...

- ممنون عزیزم. حالا میشه یکم منو تنها بذاری؟

مک گونگال در حالی که به شدت به خاطر بی توجهی آلبوس بهش ناراحت شده بود با ناراحتی اتاق رو ترک کرد.

- وای. درست حدس زده بودم. فردا تولد منه. در لروم برام تولد گرفتن. آخ جون.. حالا چجوری مدرسه رو بپیچونم؟ لعنتی این هری هم که جان پیچ ها رو نابود کرد دیگه نمیشه بهانه آورد. ای بابا.

- اها. یافتم. میگم میرم وزارتخونه. سوروسم که دیگه نیست اطلاع رسانی غیر مستقیم بکنه اما به جاش سالازار هست. به اون میگم. شنیدم با وایرلس خبرها رو پخش میکنه! قبل از تولدمم یه سری اونجا میزنم که یه صحبتیم باهاشون بکنم. نمیخوام مدیریت رو از دست بدم.


ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۴ ۱۴:۴۳:۲۸


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ دوشنبه ۲۲ آذر ۱۳۸۹

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
اتاق مدیر

خشم سرتاپای اورا فرا گرفته بود . دیگر قادر نبود تا هاگوارتز را با این شرایط تحمل کند . او که سال ها سابقه ی مدیریت هاگوارتز را داشت ، تا به حال چنین برخوردی از سوی استادهای هاگوارتز ندیده بود . برای اینکه قدری از عصبانیتش کم شود ، بر روی صندلی ای که در کنارش بود ، نشست . چشمانش را به آرامی بست و با دستانش صورتش را مالش داد تا قدری از خستگی اش کاسته شود .

تق تق تق

- بیا تو !

مینروا مک گوناگل با حالتی آشفته و حیران وارد اتاق مدیر شد . آثار خستگی به وضوح بر چهره اش دیده میشد و گویی دیگر نای ایستادن نداشت .

دامبلدور رویش را بلند کرد و با اشاره ، مک گوناگل را به سمت صندلی هدایت کرد .
پس از چند دقیقه سکوت ، دامبلدور رو کرد به او و شروع کرد به صحبت کردن ...

- دیگه نمیتونم این شرایطو تحمل کنم . هرجور شده باید این شرایطو تغییر بدیم . تو راهی به ذهنت میرسه که از این باتلاق رها بشیم ؟

و منتظر جواب از سوی مک گوناگل شد . پس از لحظاتی که مک گوناگل صرف فکر کردن کرده بود ، شروع کرد به بیان کردن راه حلش ...

- قربان با این شرایطی که پیش اومده و این وضعیتی که این دونفر برای ما درست کردند ، فک کنم تنها یه راه داشته باشیم .

- اون راه چیه ؟

مینروا مک گوناگل ، استاد محبوب هاگوارتز شروع کرد به سخن گفتن ...


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۲ ۲۱:۵۸:۵۳

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ دوشنبه ۲۲ آذر ۱۳۸۹

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
یکی از دانش آموزا دستشو بلند میکنه:
-اجازه؟یعنی ماگلا رو میکشیم و میاریم سر کلاس تیکه پاره میکنیم؟

آگوستوس:نه فرزندم!ما هرگز چنین کاری نمیکنیم.بکشیم؟نه!ما اونا رو زنده زنده میاریم.با افسون سکوت ساکتشون میکنیم.من مایلم که شما ببینین وقتی طلسم شکنجه گر رو روشون اجرا میکنم چه اثری روی اعضای داخلیشون میذاره.

بچه ها:

آگوستوس از کلاس خارج میشه.بعد از خروج آگوستوس سه تا از بچه ها میزنن زیر گریه و اعلام میکنن که مامانشونو میخوان!با سرو صدای بچه ها پروفسور دامبلدور وارد کلاس میشه.با دیدن صورت اشک آلود بچه ها میپرسه:
-اینجا چه خبره؟چرا گریه میکنین؟

قبل از اینکه کسی جواب بده دامبلدور متوجه سرو صدای عجیبی از ته کلاس میشه.چوب دستیشو در میاره و آروم آروم بطرف منبع صدا میره.
.
.
.
-بچه اژدها؟!!!کی اینو آورده اینجا؟شماها واقعا...به چه جراتی؟با اجازه کی؟

یکی از اسلایترینی ها دستشو بلند میکنه.
-اجازه.پروفسور پای گفتن از این به بعد میتونیم هر نوع موجود جادویی که میخواییم داشته باشیم و با خودمون به مدرسه بیاریم.تازه،پروفسور پای گفتن ورود به جنگل ممنوعه آزاده و میتونیم اوقات فراغتمون بریم اونجا و تک شاخ شکار کنیم.بعدش پروفسور پای گفتن که...

چند ضربه به در کلاس میخوره و آرگوس فیلچ وارد کلاس میشه.
-پروفسور، دو نفر اومدین میگن بازرسهای جدید وزارتخونه هستن و از این به بعد اینجا میمونن.ظاهرا از دوستان پروفسور پای و پروفسور اسلایترین هم هستن.چون داشتن با هم خوش و بش میکردن.

دامبلدوریه نگاه به بچه اژدها میندازه و یه نگاه به فیلچ:همینو کم داشتیم!


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۲ ۱۸:۱۳:۵۵


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۰:۱۱ دوشنبه ۲۲ آذر ۱۳۸۹

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
سكوت به هاگوارتز برگشت.اما به طور موقت!
صبح روز بعد،موقع صبحانه.دانش آموزان مشغول خوردن بودند كه دو پروفسور شرور وارد شدند.

- اهم...اهم.فرزندان من.به من گوش كنيد.
- ساكت ديگه.پروفسور پاي مي خواد حرف بزنيه.
- ممنونم پروفسور اسلايترين.بله.از اونجايي كه دانش آموزان تحرك لازم رو ندارن و فقط عده ي كمي از اونا در تيم كوييديچ گروهشون عضو هستن.ما تصميم گرفتيم كليه تيم هاي كوييديچ رو منحل و به جاش ورزش هاي مفيدي مثل دوئل تا سر حد مرگ و يا كشتي كج جادوگري رو جايگزين كنيم تا همه بتونن استعدادهاشونو نشون بدن و از اين يك نواختي در بيان.
به زودي مي تونين در كلاس ها ثبت نام كنين.كلاس ها از هفته ي آينده آغاز مي شن.

ملت:

لحظاتي بعد دفتر دامبلدور

- كثافت
- اين ديگه به خاطر چي بود؟
- تو خيلي ... هستيه كه شبا اون اعمال رو انجام مي ديه!
-
- راستي.ما تصميم گرفتيم كه مديريت توسط دانش آموزان انتخاب بشيه.اين يعني آزادي تفكر.
- مي بخشيد.اما من در سر جاي خودم راحتم.
- تو غلط مي كنيه.همين كه گفتيم.
- بله.منو ببخشيد.
- من بايد بريم سر كلاس.تو هم به اون فيلچ بگو يه اطلاعيه بزنيه رو برد كه انتخابات ماه آينده برگزار مي شه.و هر كدوم از دانش آموزا كه بخوان مي تونن كانديد بشين.
-بله

در كلاس ماگل شناسي


-نسل ماگل ها با نسل ما جدايي ژنتيكي داره.اونها در اصل نوعي حيوان پيشرفته هستن.بنابراين هر جا اونارو ديدين بكشين چون به شدت موزي و خطرناك هستن.براي اين كار از طلسم هاي ممنوعه استفاده كنيد.استفاده اين طلسم اخيرا در مقابل ماگل ها آزاد شده.

در ضمن.از اين به بعد نام اين درس به "ماگل شناسي و آزمايشگاه" تغيير پيدا مي كنه.ما هر هفته يه ماگل رو تشريح مكنيم.


ویرایش شده توسط آمیکوس کرو در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۲ ۱۰:۱۳:۰۱

تصویر کوچک شده

خاطرات جادوگران...روز هاي اشتياق،ترس،فداكاري ها و ...


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ یکشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
ساعت ده همان شب...

آلبوس دامبلدور با شنیدن همهمه ای سراسیمه از اتاقش خارج شد.
-چه خبره؟مرگخوارا حمله کردن؟تامی برگشته؟اگه برگشته بگین برم ردای صورتی خالدارمو بپوشم...

پروفسور مک گونگال با حالتی گیج به دفتر اساتید اشاره کرد.صف بلندی از دانش آموزان در مقابل دفتر اساتید به چشم میخورد.
دامبلدور با عجله دانش آموزان را کنار زد و وارد دفتر شد.پروفسور پای به همراه سالازار پشت میز بزرگی نشسته بودند.

-خب پسرم...تو گفتی میخوای بری کدوم گروه؟
-پروفسور من سال ششم هستم.از رنگ قرمز خوشم نمیاد.چشممو میزنه...اگه ممکنه منو بفرستین هافلپاف.
-بله...بله...دین توماس به هافلپاف میره...نفر بعد!
-پروفسور من نمیخوام گروهمو عوض کنم.ولی از اون دختر اسلیترینیه خوشم میاد.میخواستم بدونم تالار خصوصیشون کجاس؟
-هوم...زیرزمین...زیر دریاچه.رمز ورودشم وزغ سه سره.برو موفق باشی!

پروفسور مک گونگال وحشتزده به میز نزدیک شد.
-پروفسور پای...شما دارین چیکار میکنین؟این خلاف قوانین مدرسس...بچه ها باید تو گروه خودشون بمونن.

سالازار که درحال چرت زدن بود با صدای مینروا از خواب پرید...دستی به ریشش کشید و از لای آن تکه کاغذی بیرون آورد.
-ولی ما مجوز داریم!ایناها!

مک گونگال مجوز را گرفت.

بدینوسیله اعلام میشود که پروفسور پای و پروفسور اسلیترین اجازه دخالت در گروهبندی دانش آموزان هاگوارتز را دارند.

امضا...مورت ولد لرد!


مینروا کمی فکر کرد.
-مورت ولد لرد؟چقدر این اسم آشناس!شاید از دانش آموزان قدیمی ما بوده.خداحفظش کنه.پس در وزارتخونه صاحب مقام و سمت شده...

دامبلدور ضمن تایید حرفهای مک گونگال سعی در متفرق کردن دانش آموزان داشت.
-کافیه دیگه...برین به خوابگاههاتون.تا پنج دقیقه دیگه میخوام همه شما تو تختخوابتون باشین...بچه جون...ردای تو چرا نقره ایه؟ما که گروه نقره ای نداشتیم اینجا!!

دانش آموز مورد اشاره آلبوس، با افتخار به نشان روی ردایش اشاره کرد.
-پروفسور پای دیدن من از هیچکدوم از گروهها خوشم نمیاد.برام یه گروه جدید تاسیس کردن.خودمم ارشدشم!عالیه نه؟

دامبلدور:همه زود برن به خوابگاهاشون!پروفسور پای و پروفسور اسلیترین.شما هم لطفا بساطتونو جمع کنید!

آگوستوس و سالازار دفترهایشان را جمع کردند و از اتاق اساتید خارج شدند.لبخند شیطانی روی لبهایشان نشان میداد که این تازه شروع کارشان است!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.