بیرون دفتر کار سالازار اسلیترین- منظورت چیه، دخترم!!!
- متاسفم جناب مدیر، بدون وقت قبلی نمی تونید وارد اتاق پروفسور سالازار اسلیترین بشین!
- من مدیر اینجام!
- همین امثال شما هستن که نمیذارن حقوق شهروندی اجرا بشه! تازه من فقط یه حقوق بگیر ساده هستم و مجبورم دستوراتی که به من داده میشه رو اجرا کنم.
- اشک در چشمان دامبلدور حلقه زد و در حالیکه از رفتار خودش در مقابل دانش آموز اسلیترینی شرمنده شده بود، گف:
- حق با توئه دخترم، پس یه وقت به من بده.
- ما اینجا شماره میدیم پروفسور.
- همون... راستی با توجه به اینکه معلما حقوقشون خیلی نیست باید حقوق شما هم کم باشه... پس نتیجه می گیریم باید خیلی به اون پول نیاز داشته باشی که حاضر شدی کار کنی؟
- اوه... بله... زندگی خرج داره... و خب باید این هزینه ها رو یه جوری پرداخت کرد.
- اگه جسارت نباشه ممکنه بگی چقدری میگیری؟
- 500 تای ناقابل، بفرمایید قهوه...
- ممنونم دخترم. منظورت 500 سیکله دیگه!
- اوه نه گالیون.
- اهم...اهوم... سالیانه 500 گالیون؟!!
- اوه نه هفته ای، شما در مورد من چی فکر کردین، گدام!
-
دو ساعت بعد- دخترم نوبت من نرسیده؟
- نه هنوز 4 شماره جلوی شما هستند.
سه ساعت بعد- ببخشید، هنوز شماره من نوبتش نشده؟
- 2 شماره دیگه هنوز جلوترن. بفرمایید یه قهوه دیگه...
پنج ساعت بعد- دخترم!
- اوه بله الان نویت شماست، منتها دیگه وقته شام شده، و پروفسور بعد از شام کسی رو نمیبینند! شما میتونید فردا صبح ایشون رو ببینید!
- دختر بوقی اگه میدونستم این همه قراره معطل بشم که همون سر شام باهاش صحبت می کردم!
و با عصبانیت از اتاق انتظار خارج شد. این درحالی بود که نمی دانست در همان 8 ساعت چه حادثه ای در هاگوارتز رخ داده بود!
فلش بک؛ هشت ساعت قبل؛ دفتر کار آگوستوس پای:- ممنون بانز، دیگه داشتیم پول کم میاوردیم!
دو بازرس - بانز و آمیکوس کرو – با لبخند کیسه ها پر از گالیون را روی میز آگوستوس گذاشتن.
- تا ایوان و بر و بچ رو تو بانک داریم غم نداریم!
شماها چیکار کردین؟
- طبق نقشه، داریم پایه های مدیریت دامبلدور رو سست میکنیم. فکر کنم دیگه وقتشه تا با کمک بقیه دوستان اساس این پشمک رو بهم بریزیم
- آره... ها ها.. ها!
- خب توی وزارت سحر و جادو کارا خوب پیش میره؟
- اونجا لودو داره عالی پیش میره، الانم که اینجاییم میخوایم کمی فشارها رو روی دامبلدور بیشتر کنیم .
- خب؟
- کمی نقشه تغییر کرده، ما می خواییم شما این کتاب رو بین دانش آموزا پخش کنین؟
بدنبال ان جمله آمیکوس کتابی را که تصویر دامبلدور بر روی آن خودنمایی می کرد را به سمت پای هل داد.