هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ جمعه ۱۰ دی ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
خلاصه:

آنتونین به دلیل مرگ پدرش مدتی از خانه ریدل دور بوده.وقتی برمیگرده میبینه که محفلی ها و مرگخواران با هم دوست و متحد شدن و دارن با هم زندگی میکنن.تصمیم میگیره بنا به وصیت پدرش این وضعیت رو عوض کنه و بین این دو گروه تفرقه و دشمنی ایجاد کنه.نقشه اول این بود که نجینی رو به اتاق دامبلدور بفرستن و وقتی لرد متوجه ناپدید شدن نجینی بشه و اونو تو اتاق دامبل پیدا کنه محفلیا رو از اونجا بیرون کنه.ولی این نقشه شکست میخوره...ایوان روزیه نقشه دیگه ای داره.
(توجه داشته باشید که لرد از همه این جریانا بی خبره)
_____________________________

ایوان و آنتونین شبیه دو تا علامت سوال بزرگ شدند!
-نقشه؟کدوم نقشه؟نقشه ای در کار نیست ارباب!شما تشریف ببرین با آرامش بخوابین.ما همینجا گشت میزنیم که کسی مزاحم آسایش شما نشه.

لرد سیاه نگاه تهدید آمیزی به دو مرگخوار انداخت و به اتاقش رفت.

-خب ایوان...نقشه چیه؟
-یه نقشه عالی!حرف نداره.ببینم...بازیگریت چطوره؟
-عالی!شونصد تا ساحره رو همینجوری گول زدم.خیالت راحت باشه...شروع کنیم!


نیم ساعت بعد:

صدای فریاد آنتونین در همه طبقات خانه ریدل انعکاس پیدا کرد.طولی نکشید که لرد سیاه و مرگخواران و محفلی ها از اتاقهایشان خارج شدند.همه به طرف آنتونین که در گوشه ای ایستاده بود و با جدیت فریاد میکشید رفتند.لرد که به دلیل پیچیده شدن نجینی به دور پاهایش به سختی راه میرفت به آنتونین نزدیک شد.
-چه مرگته؟یه خواب راحت نداریم ما اینجا!

آنتونین گریه کنان به شخصی که درست جلوی پایش افتاده بود اشاره کرد.
-ارباب کشتنش...جوونمرگش کردن!

لرد تازه متوجه مرگخواری شد که بی حرکت روی زمین دراز کشیده بود.
-این چش شده؟ایوانه؟چرا اینجا خوابیده؟!سرما میخوره خب!

آنتونین دو دستی بر سر خود زد!
-ارباب نخوابیده...کشتنش....با چشمای خودم دیدم که یکی از این محفلیا بدون دلیل بهش حمله کرد و کشتش!اونم با اکسپلیارموس!

لرد کمی از ایوان فاصله گرفت.
-وویی...جسد!...نارسیسا....تو برو معاینش کن ببین مرده یا نه.

نارسیسا با گامهایی لرزان به ایوان نزدیک شد.روی او خم شد و دستش را بطرف قلب ایوان برد.موهای بلندش چهره هر دو را پوشانده بود.به آرامی بدون اینکه لرد متوجه شود از ایوان پرسید:
-دراکو زندس؟

ایوان درحالیکه سعی میکرد لبهایش تکان نخوردند جواب داد:
-آره بابا...تو اتاقش خوابیده!

نارسیسا بطرف لرد سیاه برگشت و با صدای بلند اعلام کرد:مرده!

لرد سیاه که بالاخره موفق شده بود گره های متعدد نجینی را باز کند با نگاهی مملو از خشم به دامبلدور خیره شد.
-این یعنی اعلام جنگ!شانس آوردین که مرگخوار به درد نخوری بود و خودمم قصد داشتم بکشمش.زود از خونه من گم شین!برین گوشه خیابون بخوابین!




Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۳:۴۷ جمعه ۱۰ دی ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
-چی؟کروشیو...یعنی اون موشه...آنتونیون بود؟
-خب سروروم دو دقیقه کروشیو نکنید تا بگم دیگه.
-راست میگه سرورم.
-خب ایوان تو قضیه رو تعریف کن،بیلیز تو هم زشته بیکار بمونی فعلا بشین اینجا یه خورده کروشیو بخور تا بعد.ایوان بگو.
-سرورم ما داشتیم واسه خودمون حرف میزدیم که یهو پرسی اومد و آنتونیون رو با خودش برد.نگو اینو برده شکل موشش کرده بعدم با طلسم فرمان جادوش کرده تا نجینی رو فریب بده و ببره تو اتاق دامبی تا بگن که ما ها این کار رو از قصد کردیم.

لرد سیاه لحظه ای تامل کرد و به فکر فرو رفت و بعد منفجر شد.
-یعنی میخواین بگین آنتونیون گول اون جوجه فشفشه رو خورده؟
-سرورم قد و قوارش رو نبینین یه لپرکانیه که دومی نداره.
-باشه ولی اگه دروغ گفته باشین کاری میکنم که آرزوی آوادا کداورا کنید.مفهومه؟

بیلیز و ایوان:

-نشنیدم؟
-بله...کاملا.
-خیلی خب حالا نقشتون چیه؟




Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۳:۵۱ چهارشنبه ۸ دی ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
لرد ولدمورت: چی میگی تو پیرمرد ریش دراز؟ من چه شوخی ای دارم با تو بکنم؟ مگه تو هم سن منی؟ من جای نتیجه تم!

دامبلدور یک عدد نجینی را از زیر پتو در آورد، آن را به لرد ولدمورت نشان داد و گفت:
_ ببخشیدا! خیلی ببخشید، آقای ریدل! این مار سبز دراز گاز بگیر، برای شما نیست؟

لرد ولدمورت: هان؟ چی میگه؟
دامبلدور: ببرم این مدرک جرمو وینزگاموت نشون بدم دیوانه سازا بیان ببرن بوست کنن؟
لرد: برو بابا! منو از دادگاه میترسونی؟ منو از دیوانه ساز میترسونی؟ من خودم اسمشو نبرم!

در همین حین ناگهان پرسی ویزلی داخل اتاق میپرد و میگوید:
_ سلام!

لرد ولدمورت: این عمارت خراب شده که چفت و بست نداره. هر فشفشه ای از راه میرسه میاد تو میگه سلام! برو آقاجون ما به به کسی کمک نمیکنیم!

پرسی: من اومدم بگم، نجینی دنبال این موش سیفیت میفیت تپل مپل اومده تو اتاق جناب دامبلدور والفریک برایان اینا. بیاین بدین نجینی اینو بخوره، صلوات بفرستید و قضیه ختم بخیر بشه!

و اینچنین شد که نجینی آنتونین را خورد و نقشه با شکست مواجه شد. از آن سو ایوان و بلیز در سر و کله هم میکوبیدند و تقصیر را گردن دیگری می انداختند. بالاخره بعد از چند ساعت که خسته شدند باین نتیجه رسیدند که باید یک نقشه جدید بکشند و راه آنتونین را ادامه بدهند. فرماندهی ماموریت جدید با ایوان روزیه بود.



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ چهارشنبه ۸ دی ۱۳۸۹

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
آنتونین : هوی ایوان، بدو برو خودتو موش کن بیا!

ایوان : هوم؟ با منی تو پدرسوخته؟ من برای چی برم؟ پس این بیلیز چیه اینجا؟

بلیز : وا! منو واسه چی قاطیه دعوای خودتون میکنید؟

آنتونین : خیله خب بابا! ما اهداف والایی داریم، الکی بحث نکنید با هم، ببینید ، اصن پالام پولوم پیلیشت میکنیم! بلیز پالام، ایوان تو پولوم ، منم پیلیشت ... خیله خب شروع میکنیم ... پالام پولوم پیلیشت ... اِ خودم اومدم که !

ایوان : اشتباه کردی عزیزه من، تو خودت نباید این کارو بکنی که، بذار من بگم ... پالام پولوم پیلیشت ! اِ ، بازم تو اومدی که آنتونین

آنتونین : نخیرم! اصن شما دارید جرزنی میکنید، بذار یه بار دیگه بگم من ، پالام پولوم پیلیشت ... عه نشد ، یه بار دیگه ، پالام پولوم پیلیشت ... نخیرم ! پالام پولوم پیلیشت ، پالام پولوم ، پیلیشت پولوم ، پولوم پالوم ، پیلوم پلوم

افکار بلیز : پوف! اگه با وزغ نویل همکاری میکردم بهتر از اینا میتونستم ماموریتو انجام بدم



اتاق لرد سیاه

آنتونین که خودش رو تغییر شکل داده بود به یک موش سفید و چاق و چله ، از زیر در ، وارد اتاق لرد سیاه میشه و یکراست به سمت سبد حصیری ای که نجینی توش لمیده میره .

آنتونین : نجینی بیا منو بخور

نجینی :

آنتونین : میخوری یا برم پیشی رو صدا کنم منو بخوره ؟

نجینی که به خاطر پریدن از خواب بی حوصله شد بود فش فش کنان به سمته آنتونین میره. آنتونین با سرعت از زیر در خارج میشه و جست و خیز کنان به سمت اتاق دامبلدور میره و از زیر در وارد اتاق میشه و یکراست میپره زیره پتوی دامبلدور و خودشو بین دو پای دامبلدور قرار میده .

نجینی هم که بسیار عصبانی شده ، با سرعت تمام به سمت پتوی دامبلدور هجوم میبره !

دامبلدور : آخـــــــــخ! این چی بود رفت ؟؟

آنتونین :

دامبلدور : باب ولدی باز شوخی ماگلی کردی؟ باب من چن بار قضیم با گریندل والدو برات تعریف کنم تا بیخیالِ ما شی؟ انقدر ازین شوخیا کردی که همه محفلیا یاد گرفتن دیگه، حتی امروز آبرکسس و رز رو دیدم که تو طبقه اول داشتن راز و نیاز میکردن با هم


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲ چهارشنبه ۸ دی ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
آنتونین:

در همین حین، ایوان که از آنجا می گذشت آنتونین را دید و گفت:
_ آنتونین برق گرفتتت؟

آنتونین: مگه عمارت مالفوی برق هم داره؟
ایوان: هوووم ... چی میگه؟ اصلا برق چیه؟
آنتونین: تو که نمیدونی برق چیه چرا میگی برق گرفتتت؟
ایوان: ندانستن عیب نیست نپرسیدن عیبه! حالا برق چیه؟ اصلا چرا ادیسون اختراعش کرده؟
آنتونین: ادیسون کیه؟
ایوان: همون که برقو اختراع کرده دیگه!
آنتونین:

یک ساعت و چهل و پنج دقیقه و سی ثانیه بعد


ایوان: بله و اینطور شد که انیشتین توانست نظریه نسبیت را اثبات کند.
آنتونین: پرفسور روزیه! تو که همه چیو میدونی چرا میپرسی؟
ایوان:
آنتونین: سر کار گذاشتی؟
ایوان:
آنتونین: مرگ!
ایوان:

بعد از اینکه ایوان و آنتونین از بحث های شیرین علمی مشنگی فارغ شدند به یاد آوردند که باید نجینی را از اتاق لرد ولدمورت بربایند و در اتاق دامبلدور بگذارند. آن ها بعد از سوزاندن فسفرهای فراوان باین نتیجه رسیدند که باید یک نفر داوطلب بشود، خود را به شکل موش دربیاورد و به اتاق لرد برود تا نجینی را وسوسه کند و از اتاق بیرون بیاورد. بالاخره چون داوطلبی یافت نشد! آن ها تصمیم گرفتند بین خود قرعه کشی کنند ...



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ چهارشنبه ۸ دی ۱۳۸۹

نیکلاس استبنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۴ سه شنبه ۲ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۶:۰۱ شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۹
از جاهایی که شما نمی دانید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 52
آفلاین
ظلمت شب به درون خانه ای که پر دوستی بود نفوذ کرده بود اما در این میان کسی بود که می خواست دوستی را از بین ببرد.

_من که میدونم داشت دروغ می گفت، اون فقط ترسیده. ترسیده، چون فکر می کرد ممکنه لو بره و سمتش رو از دست بده. آخر من چقدر به مدیر ها گفتم به این ایوان ترسو سمت ندیم، گوش نکردن. می بینی چقدر ترسو هست.

این صدای آنتونین بود که با خود حرف می زد و به سمت اتاق لرد سیاه می رفت.

آنتونین در را کمی باز کرد و..........

لرد و آلبوس داشتند روی تخت می گفتند و می خندیدند. لرد در حالی که می خندید گفت: آنتونین بیا ببین چقدر حال می ده.


_لرد بزرگ جسارته، چی کار می کنید؟

آلبوس در حالی که از ته دل می خندید گفت: داریم با یه دستگاه مشنگی.....ها....ها.......

ولدمورت که دید آلبوس از شدت خنده نمی تونه دیگه صحبت کنه ادامه داد: دارم با این چیز کوچولو که اسمش موبایل مزاحم دختر های مشنگی می شیم.

آلبوس:

ولدمورت: به یکی گفتیم (منو موتورسیکلت زیر کرده شماره پلاکش رو می خوام. گفت: وقتی شمارتو دادم بگیرم اون وقت می فهمی با کی طرفی)

آلبوس:

آنتونین: پس قربان من مزاحم نمیشم. شما به کارتون ادامه بدید.

و از اتاق خارج شد و به این شکل درآمد:


هلگا


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۴:۴۸ چهارشنبه ۸ دی ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
صدای فریاد اعتراض آمیز دامبلدور لبخند آنتونین را روی لبانش خشک کرد.
-چی چیو برین گوشه خیابون؟شما ما رو دعوت کردین اینجا.نمیتونین اینجوری بیرونمون کنین.

لرد سیاه نجینی را-که به جای کمربند از آن استفاده میکرد-از دور کمرش باز کرد.
-نمیتونیم،هان؟...باشه...خودتون خواستین اینجوری بشه.نجینی، بخورشون!

نجینی نگاهی به لرد سیاه انداخت و خمیازه ای کشید.

-نجینی گفتم بخورشون..سیسیوسیشوسیشسو...

نجینی سرش را به نشانه امتناع، به دو طرف تکان داد.خمیازه دیگری کشید و بطرف ققنوسی که روی شانه دامبلدور نشسته بود خزید.ققنوس با دیدن نجینی پرواز کرد و درست روی سر مار غول پیکر فرود آمد.دو جانور سرگرم بازی همیشگی بخز بپر شدند!فاوکس سعی میکرد مانند نجینی روی زمین بخزد و نجینی سعی میکرد پرواز کند.

لرد سیاه و دامبلدور با دیدن بازی نجینی و فاوکس، دعوای خود را فراموش کرده و لبخندزنان دست در گردن هم انداخته و به تماشای آنها مشغول شدند!


آنتونین دست از تماشای این نمایش مسخره برداشت.وقت آن بود که وارد عمل شود.

-ارباب؟!
-کوفت!دو دقیقه ساکت باش ببینم بچم چه شیرین کاریای جدیدی یاد گرفته!

بدین ترتیب پروژه وارد عمل شدن آنتونین با شکست مواجه شد.


دو ساعت بعد،سر میز شام:

ملت سیاه و سفید در حالیکه نگاههای تهدید آمیزی به اعضای گروه مقابل می انداختند دور میز نشسته بودند.لرد سیاه به محض نشستن نمکدان را تصرف و ادعا کرد که نمکدان جزو میراث خانوادگی ریدلهاست.
سیریوس بلک که طبق عادت همیشگی به شکل سگ سر میز حاضره شده بود و معتقد بود این کارش به شدت بامزه و جذاب است،با شروع سرو غذا، پوزه بزرگش را داخل بشقاب لرد سیاه فرو کرد.چهره لرد از خشم سرخ شده بود.زمزمه های اعتراض آمیز مرگخواران کم کم تبدیل به فریاد میشد.

آنتونین روی صندلی کنار ایوان روزیه نشسته بود.
-دیدی ایوان؟بهت گفته بودم سفیدا و سیاها نمیتونن با هم زندگی کنن.اصلا با طبیعتشون سازگار نیست!این دعوا مقدمه خوبیه.ولی کافی نیست.این اختلاف باید شدت پیدا کنه.همین امشب کارو تموم میکنم و تو هم کمکم میکنی.

ایوان کفگیر را به زور از مالی ویزلی گرفت.
-چطوری؟اینا که همش دعوا میکنن، بعدم انگار نه انگار که چیزی شده...به زندگیشون ادامه میدن.

آنتونین به صندلی لرد سیاه اشاره کرد.جایی که نجینی دور پایه های صندلی حلقه زده بود.
-این دفعه فرق میکنه.امشب نجینی ناپدید میشه.میدونی که لرد چقدر دوستش داره و بدون اون خوابش نمیبره ...و وقتی نجینی رو تو اتاق دامبلدور پیدا کنه...




Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ یکشنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
سوژه جدید

دالاهوف قدیمی انجمن تفرقه بین دو جبهه سیاه و سفید را تاسیس کرد و به فرزندش دالاهوف جدید، وصیت کرد که راه پدر را ادامه دهد.

پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل/تیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی من
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند/مرگ، گرگ تو شد ای یوسف کنعانی من
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی/خاک، زندان تو گشت ای مه زندانی من
رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی/بی تو در ظلمتم، ای دیده‌ی نورانی من

-----------

یک سال گذشت ...

دالاهوف بعد از مدت ها عزاداری به عمارت اربابی مالفوی برگشت. در بدو ورود لرد ولدمورت و آلبوس دامبلدور را دید که دست در گردن یکدیگر در حال پیاده روی و دیدن مناظر سرسبز عمارت هستند.

همینطور مرگخواران و محفلی ها را دید که مانند دوستان قدیمی با هم رفتار و نشست و برخواست میکنند. ریموس لوپین دست بلاتریکس را گرفته است و فنریر گری بک دست هرمیون را. مالسیبر با مالی ویزلی خوش و بش میکند و آرتور با نارسیسا در حال بگو و بخند هستند.

شب شد ...

لرد ولدمورت، آلبوس دامبلدور و سایر مرگخواران و محفلی ها با هم دور میز غذاخوری نشسته بودند. دالاهوف هم آرام و ساکت نشسته بود. بعد از خوردن غذا آلبوس و سایر محفلی ها به قسمت مخصوص خودشان در عمارت رفتند تا بخوابند.

بعد از رفتن آن ها دالاهوف از لرد اجازه گرفت، پیش او رفت و آرام در گوش لرد زمزمه کرد:

_ ای جــــــــــانم ارباب.
لرد: دالاهوف بابات مرد؟

دالاهوف: بعــــــــــله
لرد: عیب نداره، فدای سر ارباب شد. تو به جاش منو داری.
دالاهوف: اوهوم ... اوهوم ... ارباب میخواستم جسارتا یه جسارتی بکنم.

لرد: بگو.
دالاهوف: ارباب زیاد به این دامبلدور نزدیک نشید. شایعه شده که با گریندلوالد ...

لرد: نـــــــــــه!
دالاهوف: به جان مادرم. به سر همایونی قسم!

لرد ناراحت و مغموم با نجینی به اتاق خوابش رفت. دالاهوف بعد از رفتن لرد ولدمورت روبروی همه مرگخواران ایستاد و گفت:

_ خجالت بکشید! غیرتتون کجا رفته؟ شما دارید با یه عده خون لجنی مشنگ پرست نشست و برخاست میکنید؟!

مرگخواران: راست میگه!

بعد از اینکه مرگخواران هم ناراحت و شاکی شدند. دالاهوف به اتاق خواب دامبلدور رفت و به او گفت لرد ولدمورت خواسته یک پیام را به او برساند و بگوید شما شب که میخوابی ریش هایت را زیر لحاف میگذاری یا روی لحاف؟

فردا صبح

سر میز صبحانه دامبلدور رفت تا مثل همیشه کنار لرد ولدمورت بشیند اما لرد امتناع کرد و از دامبلدور خواست جای دیگری بشیند. دامبلدور که عصبانی شده بود گفت:

_ تام ریدل منم همچین دل خوشی از تو ندارم عزیزم. دیشب با اون سوالت باعث شدی من تا صبح نتونم بخوابم. هی ریشامو میذاشتم روی لحاف دوباره خوابم نمیبرد میکردم زیر لحاف! وسواس گرفتم!

لرد: کدوم سوال؟ به من تهمت میزنی پیرمرد؟

مرگخواران جام های نوشیدنیشان را بر زمین کوبیدند و در حمایت از لرد فریاد زدند

لرد ولدمورت: اصلا چهار دیواری، اختیاری! نمیخوام دیگه اینجا بمونید برید گوشه خیابون بخوابید!

---------

دالاهوف در گوشه ای نشسته بود و به جنگ و نزاع بین دو جبهه نگاه میکرد. او تا الان توانسته بود با موفقیت وصیت پدرش را عملی کند.



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
در راه ...
نیم ساعت بعد
بلا از سمت راست و روفوس هم از سمت چپ ، دقیقا یک متری گرابلی در حرکت بودند . گرابلی هم مدام و پشت سر هم عطسه میکرد .
- روفوس ، یه دستمال میدی ؟
روفوس از فاصله ی یک متری دستمالی را به سوی او پرت کرد و او هم به زحمت دستمال را گرفت .
- پس چرا اینطوری دستمال میدی ؟
- هیچی باب ، خواستم ببینم توی این دوران مریضی ، چقدر آمادگی جسمانی داری !
گرابلی هم که موضوع خوبی دستش آمده بود ، شروع کرد به داستان گفتن ...
- من یه زمانی باشگاه بدن سازی داشتم . اون زمانا با آرنولد وزنه و دمبل و از این چیزا میزدیم . خیلی فاز میداد ...
و هر جمله ای را که با شوق و ذوق بیان میکرد ، با عطسه همراه بود .

نیم ساعت بعد
مطب دکتر
- عزیزم ، متاسفم و باید به شما بگم که دچار بیماری لاعلاجی به نام سرطان خون هستید .
- سرطان خون ؟ من ؟ نه ! نه ! من آرزو دارم .
بلا هم برای همدردی ناله ای سر داد ولی روفوس شروع کرد به چنگ زدن صورت خود ...
- واااای !‌ گرابلی !‌ گرابلی ، بچه هات یتیم میشن ! باباشون رو میخوان !
- و عزیزم برای اینکه مرگ آرامی داشته باشی ، باید بری پیش اقوامت ، بورکینا فاسو !
گرابلی با آه و ناله گفت : آقای دکتر ، من تمام اقوامم توی خونه ی ریدل هستن ! تامی و مرگخواراش ! من میخوام این روزهای آخر رو توی خونه ی ریدل بگذرونم !
روفوس و بلا : چی فرمودید ؟


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۳ ۲۲:۴۷:۵۵

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۳:۵۲ جمعه ۷ اسفند ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
بلا با اصرار عجیب و باور نکردی گفت:نه امکان نداره!باید ببریمش دکتر!مگه میشه هم نوع ادم مریض باشه و دست رو دست بذاریم؟محاله!سریع اماده شو میریم دکتر!
گرابلی پلنک با تعجب نگاهی به آلبوس انداخت.آلبوس که تا حالا چنین لحن دلسوزی ان هم از بلاتریکس! نشنیده بود گفت:هوم،دستت درد نکنه فرزندم ولی اشکالی نداره خودمون هم میتونیم ببریمش!

روفوس به کمک بلا امد و گفت:نه!شما چرا زحمت بکشین؟شما مهمونین!شما بفرمایین توی آشپزخونه توسط انی مونی قراره ازتون پذیرایی بشه.تا شما یه صبحانه مفصل به بدن بزنین...یعنی میل کنین ما هم با دوست محفلی مون برگشتیم!
بلا دهانش را باز کرد و گفت:اوه البوس خواهشا نه...آلبوس؟آلبوس؟کجا رفتی یهو؟!

ایوان که سعی میکرد پوزخندش را مخفی کند به آرامی گفت:وقتی روفوس درباره آشپزخانه و پذیرایی آنی مونی صحبت کرد همه همراه آلبوس به سمت میز حمله...یعنی یورش...یا تو همین مایه ها بردن!
گرابلی سرفه ای زد و بلا که در نزدیکی اش ایستاده بود سریع به دو متر ان طرف تر اپارات کرد و گفت:هوم خب گرابلی عزیز برو اماده شو که راه بیوفتیم و بریم دکتر!

با رفتن گرابلی لرد از درون اتاق مجاور بیرون آمد و گفت:خیلی خب اوضاع چطوره؟لازم نیست بگی بلا خودم ذهن خونی کردم!به تو ربطی نداره ایوان که من اگه ذهن خونی میکنم چرا سوال میپرسم.سه تا کروشیو رفت توی حسابت!منتظر پرداختشون باش!

لرد به بلا نگاهی انداخت و گفت:حواستون جمع باشه مشکلی پیش نیاد.هیچ کدومتون هم لمسش نکنین.فاصله یک متری رو هم ازش حفظ کنین!ببینم دکتره چی شد؟اماده شده یا نه؟

بلا جواب داد:بله ارباب انتونین خبر داد که به دکتره کاملا توجیه شده و همه چیز تحت کنترله.
لرد سری به نشانه رضایت تکان داد و گفت:هر چه زودتر این قضیه رو تموم کنین.یه جایی بفرستینش که نتونه برگرده.بگین برو بورکی نافاسو اونجا چندتا فامیل داری!فقط دورش کنین.

درست بعد از رفتن لرد گرابلی وارد سالن شد و گفت:خیلی ممنونم بچه ها.خب کیا با من میان؟
بلا نگاهی به روفوس کرد و گفت:من و روفوس باهات میایم.
روفوس اهی کشید و به خودش که این پیشنهاد را داده بود لعنت فرستاد!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.