هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ یکشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
ریموس لوپین خودش را کنترل کرد و طلسمی شلیک نکرد اما هری و رون از دستشون در رفت...

هری طلسم اکسپلیارموس را بطرف روفوس فرستاد که چوبدستی او از جیبش پرید بیرون و خورد تو چشمش. روفوس داشت چشمش را مالید که رون هم با چوبدستی شکسته ش چندین طلسم ول داد که معلوم نبود چیا هستن فقط روفوس تبدیل به یک موش کوشولوی ریزه و میزه با مزه شد.

ریموس لوپین، موشه یا در واقع روفوس را گذاشته بود جلوش و هر چی طلسم بلد بود روش امتحان میکرد تا به حالت اولیه ش برگرده ولی نمیشد.

در این بین، دو دقیقه یه بار موشه (روفوس) میپرید به سر و کله رون و همینطور که گازش میگرفت با صدای موش مانند و خیلی ریز، پشت سر هم میگفت:

پدر سوخته ... پـــدر سوخته ... پـــــدر سوخته

خلاصه روفوس هنوز موفق نشده بود تا حرفش را به محفلیا بزند و احتمالا مرگخوارارو لو بده. از آن طرف مرگخواران به پشت در جایی که محفلیا عزاداری میکردند رسیده بودند. از بین مرگخواران، رز گفت:
_ خب بچه ها آماده شید که قلع و قمعشون کنیم!



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ یکشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۹

اوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۱ جمعه ۴ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۲۵ سه شنبه ۳ آبان ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 161
آفلاین
در بیرون مجلس عزا داری

هوا تاریک بود و سو سو ی باد به گوش میرسید،در کلبه ی کوچلی که به آن پاره های سیاه آویزان کرده بودند و تمام راغ ها روشن بود، صدای موسیقی کمی به گوش میرسید


در مجلس


همه ی محفلی ها نشسته بودند و داشتن گریه میکردند و دو نفر از آنها که داشتند حلوا پخش میکردند، ناگهان متوجه سایه ای پشت دیوار که از پنجره معلوم شده بود شدند ولی به روی خود نیاوردند و رفتند به آشپز خانه

- هری به نظرت اون سایه مال چی بود؟ به نظرت چه کسی میاد تا مراسم عزا داری دامبلدور رو نگاه کنه

این صدای رون ویزلی بود که با ترس و وحشت به هری میگفت ، دست های او میلرزید و دندان هایش روی هم سابیده میشدند

هری هم که ترسیده بود ولی در چهره اش نشون نمیداد و در دلش پنهان میکرد زیر لب گفت: نمیدونم شاید اون حیوانات باشند که با داملدور دوست بودن یا شاید...

ناگهان هر دو با هم فریاد زدند : مرگخوار ها !!!!!!!!

ناگهان جو مجلس به هم ریخت و همه به هری و رون خیره شده بودند ریمون نزدیک هری آمد و با تعجب پرسید: چی شده هری مرگخوارا کجان؟؟

هری و رون با یکدیگر نگاهی به ریموس کردند و گفتند : ما سایه ای پشت در خانه دیدیم نمیدونیم ایون مرگخوار بود یا... اینو حدس زدیم

ناگران در با شدت باز شد و مردی سیاه پوش پشت در ایستاده بود و چشمانش برق میزد

هری ، رون و ریموس با هم فریاد زدند: روفوس!

- یه چیزی برای گفتن دارم....


شناسه ی قبلیم که بعد از این ساختمش ولی دوباره برگشتم به این

اینه

عمرا اگه فهمیده باشی چی گفتم

چاکر همه بچه های قدیمی (کینگزلی شکلبوت ، پیوز ، رفوس ، زاخاریاس ، دادالوس دیگل و خیلی های دیگه که حال ندارم بنویسم اسمشون رو )



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
سوژه
- هی... این پدر خوب ومهربان...هی... پدر کجایی...هییی...تنها یادگارت...ریشت....

صدای روضه در گوش همه پیچیده بود.بالاخره بعد از 335 سال آزگار عمر دامبلدور ودار فانی را وداع گفته بود. محفلی ها دور قبر جمع شده بودندو گریه میکردند و یکی دو تاشون از ناراحتی بیهوش شده بودند!

آنتونین جاسوس مخصوص لرد سیاه برای سفید ها ناظر تمام این وقایع بود و پس از یه جمع بندی و مرور سریع نزد لرد آپارات کرد و ماجرا را برای لرد تعریف کرد.لرد با خوشحالی که خوب پنهان نشده بود گفت:
-آرررررررررره!میدونستم اون پیر خرفت بیش از این عمر نمیکه!حالا برو بیرون آنتونین پشت در وایسا تا من یه نقشه ی خبیثانه بکشم و تو و چند تا دیگه رو برای اجراش مامور کنم

آنتونین بیرون ایستاد و در حدود 7 ساعت بعد لرد او و بلا و روفوس و 6 مرگخوار دیگه(برای جایگزینی به دلخواه خودتون)رو احضار کرد و در حالی که در اتاق بالا و پایین میرفت با شور و هیجان گفت:

- بالاخره اتفاقی که تموم عمر انتظارشو میکشیدم اتفاق افتاده.حدس بزنین چی شده دامبلدور مرد!

تمام مرگخوار ها یک صدا گفتند:
-زنده باد لرد سیاه.

لرد بعد از این که لبخندی رضایت مندانه ()از هماهنگی مرگخوارانش میزد گفت:
- خب.. حالا وقت اون رسیده که بالاخره ما سفید ها رو زیرمجموعه ی خودمون بکنیم. برای آموزش اعضای تازه وارد از انا استفاده میکنیم. و حالا نقش شما این وسط چیه؟ بلا و روفوس نقشی ندارن و همین طور برای جو سازی اینجان اما بقیتون... شما باید برین و همه ی مرگخوار ها رو بیارین واسه من..ببخشید همه ی محفلی ها رو.سریع تا 100 میشمارم اومده باشین. یک...دو...بلا کمکم کن و بشمار.

همه ی مرگخوار ها آپارات کردند و بلا به شمارش مشغول شد و سعی کرد به یاد بیاورد بعد از 2 چه عددی بود.اما روفوس عصبانی تر از هر زمان یدر عمرش بود.لرد به او کوچکترین توجهی نکرده بود. روفوس سریعا تصمیم گرفت که این نقشه را نقش بر آب کنه برای همین به سرعت نزد مرگخوار های توی ماموریت آپارات کرد.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ سه شنبه ۲۸ دی ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
و اینجوری شد که آنتونیون از ترس مترسک شدن،سمته "مأمور آرامش و صلح خانه ی ریدل"را پذیرفت.البته شغل قبلیش به عنوان مامور بازی با پرنسس کوچولو ی لرد هنوز پا بر جاست!

-پس از ترس راه باباتو ادامه نمیدی.
-شامپو یه کروشیو میام تو حلقت ها.نخیر-
-نخیر،فقط از مترسک شدن تو مزرعه ی ریدل ها بدش میاد
آنتونین:
-باشه عصبی نشو ما به هیچکس نمیگیم.
ملت:

سه ماه بعد
-تدی به هر حال کار تو اشتباه بود.
-نخیرم اون با یویوش کوبید تو سر من.
-اِ...دروغ میگه.
-خب بس کنین دیگه اگه ادامه بدین به نجینی میگم آدمتون بکنه.

و آنتونین به این شغل شریف ادامه داد؛حتی وقتی که به این وضعیت: درآمد هم به کارش ادامه داد و در نهایت آرامش پس از سالها خانه ی ریدل را برای همیشه بدرود گفت!

پایان سوژه




Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

آنتونین به دلیل مرگ پدرش مدتی از خانه ریدل دور بوده.وقتی برمیگرده میبینه که محفلی ها و مرگخواران با هم دوست و متحد شدن و دارن با هم زندگی میکنن.تصمیم میگیره بنا به وصیت پدرش این وضعیت رو عوض کنه و بین این دو گروه تفرقه و دشمنی ایجاد کنه.چند نقشه طرح میکنه و سعی میکنه اجراشون کنه ولی با شکست مواجه میشه.دامبلدور متوجه میشه که همه این دشمنی و تفرقه افکنی کار آنتونینه و این موضوع رو به لرد سیاه میگه...
___________________

لرد سیاه متفکرانه به نقطه نامعلومی خیره شد.
-که اینطور...پس کار کار آنتونینه.روفوووس!سریع آنتونینو احضار کن.بهش بگو کارش دارم.وای به حالش اگه مرده باشه.

روفوس که پشت در اتاق سرگرم وظیفه خطیر و مخوف استراق سمع بود به سرعت به طبقه پایین رفت.یقه آنتونین را گرفت و بدون هیچ توضیحی کشان کشان به داخل اتاق برد و جلوی پای لرد انداخت.
-بفرمایین ارباب.ظاهرا هنوز فکر میکنه مرده!

لرد با اشاره دست روفوس را مرخص کرد.
-مهم نیست.خودم حالیش میکنم که تا چه حد زنده اس!میتونی بری.

روفوس از اتاق خارج شد.لرد سیاه چوب دستیش را به طرف پیشانی آنتونین گرفت...قبل از اینکه لرد موفق به گفتن ورد شود آنتونین از جا پرید.
-نه ارباب...اشتباه کردم.منو ببخشید.خواهش میکنم!من فقط میخواستم اوضاع به حالت عادی برگرده..ارباب...

لرد سیاه به کمک نوک چوب دستیش با ملایمت دسته ای از موهای روی پیشانی آنتونین را کنار زد.
-آروم باش آنتونین.من فقط میخواستم موهاتو کنار بزنم.جلوی چشماتو گرفته بودن..نکنه فکر کردی ارباب اونقدر بی رحمه که تو رو به خاطر همچین اشتباه کوچیکی شکنجه کنه؟تو در مورد ارباب اشتباه میکنی!حالا مثل بچه آدم گوش کن.برات ماموریتی دارم.از این به بعد تو مامور آرامش و صلح این خونه خواهی بود.اگه کوچکترین اختلاف یا دعوایی بین سفیدا و سیاها-چه بچه ها و چه بزرگترها- پیش بیاد با همین ملایمتی که چند دقیقه پیش دیدی، پوستتو میکنم،چشماتو در میارم، جسدتو پر کاه میکنم و به عنوان مترسک میذارم تو مزرعه ریدل ها!روشن شد آنتونین عزیز؟

آنتونین به سختی آب دهانش را قورت داد.
-کاملا ارباب!




Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
نارسیسا:
-بابا...بابا حالا که نجینی اذیتت میکنه اتاقشو بده به من.

لرد که در افکارش غوطه ور بود بدون کوچک ترین زحمتی کروشیویی نثار بارتی کرد.

بارتی:

دامبی نیز که مانند لرد در افکارش غوطه ور بود،ناگهان به موضوع مهمی پی برد.
-فهمیدم! تامی فهمیدم قضیه چیه.

لحظه ای لرد خیره در چشمای دامبی نگریست (!) و لبخندی زد.
-خیلی خب.روفوس برو تو حیاط یه چاله بکن از چوبدستی هم استفاده نکن.

روفوس:
لرد ایوان و که دوباره داشت سعی میکرد جیم شه رو با کروشیو سر جاش نگه داشت.
-تو هم به جای جیم شدن یه فکری برای شام بکن.
-سرورم این قضیه ی شام که واسه اون موقع بود که تو هاگوارتز بودیم و آنی-
-ایوان،شام.
-آها فهمیدم.
-بقیه هم برین "آکرومانتیولا وسط" بازی کنید. تا من و عمو دامبی بریم برای فردا برای همه بلیط شهر بازی بگیریم.

ملت مرگخوار:

ملت محفل:

لرد که دید همه هنوز نشستن کروشیو های متعددی نثارشون کرد تا اینکه همه متفرق شدن.

-ببین تامی من گفتم حواسشون و پرت کن تا بهت بگم چی فهمیدم ولی نه دیگه تا این حد.بعد این قضیه ی شام و اون چاله چی بود؟
-میخواستم اون دوتا رو دور از هم نگه دارم.
-نه...تئ هم بلدی ها بهت نمیاد.
-ما اینیم دیگه. خب حالا بگو.
-چیو؟اها تو هم شنیدی این شامپو گفت همه اش نقشه ی آنتونیون بوده؟
-آره ولی چه ربطی دا-یعنی تو فکر میکنی...
-آنتونیون داشته راه باباش رو ادامه میداده.
-


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۲ ۱۷:۰۹:۲۱



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
آشپزخانه ریدل ها

همه ی محفلی ها و مرگخوارا دور میز ایستادن و لرد سیاه در حالی که دندون هاش رو روی هم میسائه و سوراخ های دماغش تا حد غیرقابل تصوری باز شدن روی صندلی نشسته و تک تک افراد حاضر رو زیر نظر گرفته . نجینی هم که شاهد عصبانیت لرد سیاه و بی توجهی اون به خودش هست ، فش فش کنان دور بدن و سر و گردن و دست و بال لرد میپیچه و زهر دندون هاش رو ، رو سر و صورت لرد میپاشه و میخواد خودشو لوس کنه .

لرد سیاه : نجینی! میخوای توی ما نری؟ میخوای یه کاری کنی که بلایی به سرت بیارم که زهرت از تک تک فلس های پوستت بپاشه بیرون؟

نجینی :

لرد سیاه چشم غره ای به نجینی میره و به حاضرین نگاه میکنه : خیله خب، میخوام زود تند سریع بگید که کی آنتونین رو کشته ؟ اصلا برای چی کشته ؟ خجالت نکشیده ؟ و مکثی میکنه و دندان قروچه ای میکنه و ادامه میده : دامبل؟ کاره تو بود ؟ یه طلسم نابخشودنی بزنم که شیری که مادرت تو بچگی بهت داد از لای ریشات بزنه بیرون ؟ سِرِلاک هایی که خوردی حتی ؟ بزنم ؟

دامبلدور دستی به ریش هاش میکشه ، عینکش رو صاف میکنه و با سردرگمی میگه : عزیزه من، اول که این نجینی رو میفرستید سراغم که کارای غیر اخلاقی بکنیم با هم که رسوایی اخلاقی بدست بیارید از من، بعدم که میگید ایوانو کشتی که الان تنه خرسشو چسبونده به این کابینت ام دی افای تهه آشپزخونه ! به من چه اصن

لرد سیاه که متوجه میشه حق با دامبلدور هست، دستی به کف سرش میکشه و رو به ایوان میگه : ایوان ؟ حالا که الان خودمونیم و جمع صمیمیه و اینا خجالت نمیکشی؟ مگه نمرده بودی؟ نکنه باز عزرائیلو دیدی مثله اون دفعه کروشیو زدی بهش؟ یه طلسم خفن بزنم بهت که از تو چشمات به جای خون شامپو بپاشه به سقف ؟

ایوان : باب ارباب همش تقصیره این آنتونین بود! الکی گفت نقشه بکشیم که من خودمو به مردن بزنم ، اصن من هیچکاره ام ارباب ، منو ببخشین ...

لرد سیاه : تو فعلا خفه شو ایوان ... تو چی نارسیسا ؟ مگه نگفتم برو ببین ایوان زندس یا نه؟ چرا دروغ گفتی ؟ باز به خاطره دراکو و اینکه سالمه و اینا به من دروغ گفتی ؟ بزنم آواداکداورات کنم جلوی جمع ضایع شی ؟

دامبلدور به سرعت دست توی رداش میکنه و برگه ای رو در میاره و دوان دوان به سمت لرد میره و در گوشش چیزی زمزمه میکنه و برگه هه رو به لرد نشون میده .

لرد سیاه سرفه ی خشکی میکنه و رو به نارسیسا میگه : خیله خب ، این بار میبخشمت ! حیف که مدارکش موجوده که پسره دراکو در آینده خوب چیزی میشه و این خودش میتونه انگیزه ای بین مرگخوارا ایجاد کنه ، وگرنه همین الان هم تو و هم اون پسره بی خاصیتتو پودر میکردم بخندیم یه کم .


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ شنبه ۱۱ دی ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
روفوس به صورت ناگهانی در کنار لرد ظاهر شد و در حالی که سعی میکرد دیالوگ هایش را بدون اشتباه ادا کند گفت:آه...باور کردنی نیست ارباب، آنتونین...آنتونین را کشتند!
لرد که دوباره متوجه اصل قضیه شده بود با خشم ارباب مابانه ای رو به کرد و گفت:چطور جرات کردی مردک؟چطور به اون چوب دستی منحوست اجازه دادی ناجوانمردانه آنتونین رو بکشی؟هان؟اعتراف کن!

دامبلدور که میدانست چند ثانیه بیشتر با انفجار خشم لرد و برزو جنگ جهانی سوم فاصله نمانده گفت:آروم باش اینقدر حرص نخور!من دلایلی دارم که اثبات میکنه بیگناهم!
روفوس دیالوگ هایش را در ذهنش مرور کرد و طوطی وار گفت:دروغ گو، پست فطرت، خائن!خودتو برای مرگ اماده کن!

و چوب دستی اش را به سمت دماغ دامبل گرفت!لرد چشم غره ای به روفوس رفت و گفت:کروشیو، هنوز یاد نگرفتی وقتی ارباب هست دخالت نکنی؟
بعد چوب دستی اش را به سمت دامبل نشانه رفت و گفت:خودتو برای مرگ اماده کن!

دامبل بر خلاف انتظار روفوس دست هایش را بالا برد و گفت:اول دلایلم رو بشنو بعد اگه حق با من نبود من رو همین جا راکن تبدیل کن!یا اصلا خرس گریزلی!
ایوان که از لای در یکی از اتاق ها مشغول دید زدن این صحنه بود با اعصاب خراب مشتی به چارچوب در زد و زیر لب گفت:اه چقدر حرف میزنه این پیرمرد خرفت!ارباب بزن ریز ریزش کن دیگه!

دامبل به جسد آنتونین اشاره کرد و گفت:ایوان!مگه ایوان نمرده بود؟
لرد بدون اینکه چشم از دامبل بردارد گفت:جواب بده روفوس.
روفوس که دید هوا در حال پس! شدن است سعی کرد خودش را به آرامی از اتاق خارج کند اما کروشیو لرد او را در جایش متوقف کرد.
روفوس: ارباب شما چوب دستیتون سمت دامبله چطوری به من کروشیو زدین؟!

لرد روفوس و دامبلبه سمت پله ها هل داد و گفت:قضیه خیلی مشکوکه.میرین طبقه پایین.همه باید بیاین.اونا از تک تکتون بازجویی میکنم و معلوم میشه قضیه چیه!
اما بعد رو به روفوس کرد و گفت:صبر کن، روفوس تو برو جسد ایوان رو بیار پایین.پیری تو هم انتونین رو با خودت بیار پایین!با احترام بیارش!
روفوس:


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ جمعه ۱۰ دی ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
- نه خیلی هم بد نیست ولی اگه لرد به فهمه تو دخل آنتونیون رو آوردی...
-خب به خاطر همین باید خودمون رو به اون راه بزنیم و تا صبح صبر کنیم ببنیم چی میشه.حالا بیاین آنتونیون رو بذاریم نزدیک اتاق دامبی تا لرد به ما شک نکنه.

و هر سه دست به کار شدن تا جسد آنتونیون رو جا به جا کنن.


صبح روز بعد:

-لر..................د.
-ایوان در زدن بهت یاد ندادن؟
-سرورم در زدن رو بیخیال آنتونین...کشتنش.
-چــــــــــــــــــــــــی؟
-صبح جسدش رو جلو در اتاق دامبی دیدم.
-دامبلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدور.

به دنبال این فریاد شیشه های خانه فرو ریخت و دامبی دوان دوان به سمت اتاق لرد هجوم آورد.
-چیه؟چرا داد میزنی؟

ولی به جای جواب کروشیویی نثارش شد.

دامبی:

-آخه خیانت تا چه حد؟ چرا آنتونیون؟
-آخی عزیزم گریه نکن زیر چشات چروک میشه. :mama:

و بعد از اینکه دامبی لرد و آروم کرد و به فکر فرو رفت،لرد متوجه ی غیبت ایوان شد.
-دامبی ندیدی این شامپو کجا جیم شد؟
-نه من داشتم تو رو آروم می- وایسا بینم مگه این دیشب نمرد؟
-چرا ولی...یه جای کار میلنگه.




Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۰:۲۶ جمعه ۱۰ دی ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
با ریتم عمو سبزی فروش خوانده شود:

دامبلدور: تامی، دلت میاد؟
لرد ولدمورت: بهــله!
دامبلدور: تامی جون دلت میاد؟
لرد ولدمورت: بهـــــله!
دامبلدور: آلبوس بمیره؟
لرد ولدمورت: بهـــــــله!
دامبلدور: من که جیک جیک میکنم؟
لرد ولدمورت: بهـــــــــله!
دامبلدور: تخم کوچیک میکنم؟؟
لرد ولدمورت: بهــــــــــــله!
دامبلدور: ایوان بمیره؟
لرد ولدمورت: بهـــــــــــــــــله!
دامبلدور: هوووم ... دالاهوف بمیره؟
لرد ولدمورت: نخـــــــــــــــــــــیر!

و اینطور شد که دامبلدور با قسم و آیه، مجددا توانست در خانه ریدل بماند. لرد ولدمورت و دامبلدور با خوبی و خوشی به اتاق های خوابشان رفتند. آنتونین بالای سر ایوان که خود را به مردن زده بود ایستاده بود ...
آنتونین: ایوان پاشو، رفتن!
ایوان:
آنتونین: بابا رفتن، نقشه مون شکست خورد!
ایوان:

آنتونین که دید ایوان واقعا باورش شده که مرده، یک کروشیو آبدار نثارش کرد. ایوان وحشت زده از جا پرید و حالا که دید بساط شوخی باز است یک آوداکداورا به آنتونین زد و آنتونین پخش زمین شد.
ایوان: ئه؟! آنتونین شوخی کردم! آنتونین، آنتونین؟! نـــــــــه! خودش به درک اگه ارباب بفهمه چی؟ هوووی آنتونین! بابا شوخی هم حالیت نیست؟

و اینطور شد که ایوان فهمید آنتونین شوخی حالیش نیست و با آوداکداورا رسما مرده است. در همین لحظه روفوس و آگوستوس که از آن جا میگذشتند شرح ماوقع را از ایوان پرسیدند. آگوستوس که از چند و چون ماجرا اطلاع یافته بود به ایوان گفت:
_ خب این بهترین فرصته دیگه! ایندفعه یه مرده واقعی داریم و میتونیم رابطه لرد و آلبوس رو شکرآب کنیم! بخصوص که لرد روی آنتونین حساسه. نه؟ بد میگم روفوس؟








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.