هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ دوشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۹
#38

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
«احتمالا پایان سوژه»
===========

سالن دوئل - سازمان اسرار - وزارتخانه سحر و جادو

لرد ولدمورت و جوکر همینجور دور هم میچرخیدند و حال میکردند.
جوکر: هالالالای لالای لالالای لای هالالای لالای لالا لای لای
لرد ولدمورت: یوهاهاهاهاهاها ...

جوکر: وای سرم داره گیج میره ولدی، چرا اینجا گردباد درست کردن؟
لرد: برای اینکه دوئل کننده ها دور هم بچرخن و دوئل جذابتر و باحالتر بشه.
جوکر: ئه گفتی دوئل! یادم رفته بود! اکسپلیارموس!
لرد: آره؟ کروشیو
جوکر: آره؟ شوخی شهرستانی؟ بساط شوخی بازه؟ طلسمهای ممنوعه؟
لرد: آره! آوداکداورا
جوکر:

اینطوری شد که لرد شوخی شوخی زد جوکرو کشت و بعد از داخل پیراهنش آینه نفاق انگیزو برداشت و آپارات کرد به عمارت مالفوی ...

عمـــــــــارت اربابی مالــــــــفوی

شترق!!
همه مرگخوارا از جا پریدند ...
لرد ولدمورت چوبدستیش را بالا آورد، سر آن را فوت کرد و پیروزمندانه لبخند زد.

اشک در چشمان بلیز زابینی حلقه زد و گفت:
_ اوه مای! ارباب شما موفق شدید. شما آینه رو بدست آوردید، حالا میشه بگید داخل آینه چی میبینید؟

همه مرگخواران نفس ها را در سینه حبس کردند تا ببینند حاصل اینهمه سختی و مشقت چی بوده. بعد از چند دقیقه لرد گفت:
_ هووم ... اوووم ... تو آینه میبینم که سرم مو در آورده. موی طبیعی!

مرگخواران:



Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ دوشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۹
#37

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
آنتونین لرزان لرزان جلو رفت و کاغذی که جوکر داده بود به لرد داد. لرد سیاه نامه را با عجله باز کرد و خواند.

_چی؟

مرگخواران با صدای لرد به خود لرزیدند.

لرد ادامه داد: کجاست که قدرت لرد سیاه رو بهش نشون بدم.

ناگهان جوکر از هیچ ظاهر شد.

_لرد شمایید؟ فکر می کردم خوشتیپ تر باشی! کچل.

لرد که صورتش به قرمز تغییر رنگ داده بود گفت: بیا میدان تا بهت نشون بدم.

_اینجا نمیشه باید بریم جای دیگر. چون ممکنه مرگخوارات قاطی دوئل بشن.

_پس کجا بریم؟

_بیا جلو تا بهت بگم.

_خب تو بیا!

_باشه.

جوکر جلو تر رفت و در گوش ولدمورت چیزی گفت و عقب تر اومد. لرد کمی فکر کرد و قبول کرد.

جوکر و لرد سیاه ناپدید شدند.

محل دوئل (اسمش محفوظ است)

لرد و جوکر به دور همدیگر می چرخیدند و هیجان را بیشتر می کردند. تماشاگری وجود نداشت اما جوکر طوری رفتار می کرد که انگار تماشاگر وجود دارد.

_جوجه این جا که کسی نیست داری وراجی می کنی.

این صدای خوفناک لرد بود که باعث شد جوکر کمی به خود بیاید و بفهمد در چه موقعیتیست.

لرد و جوکر همینطور دور همدیگر می چرخیدند و حوصله نویسنده را سر می بردند.

(ویرایش نویسنده: سرم داره گیج می ره از بس چرخیدند. دیگه نمی تونم بنویسم.)



Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۰:۲۳ شنبه ۱۱ دی ۱۳۸۹
#36

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
البته همه بجز روفوس.
-اه...شما ها که اینقدر خیال باف نبودین یالا بیاین بریم به لرد بگیم اون پدر سوخته چی گفت.
و وقتی همه داشتن خودشون و جمع و جور میکردن،روفوس گفت:
-و یادتون نره که من آنتونیونم.
و به چشمای مورفین خیره شد.
-بابا ما دیگه اینقدا هم خنگ نیشتیم.
-ببینیم و تعریف کنیم.

و همه با شمارش بلاتریکس به مقصد خانه ی ریدل غیب شدند.

در خانه ی ریدل:

-خب؟
-ام...خب چی سرورم؟
-آینه بلا؛آینه کو؟
-آها...ام...روفو...یعنی آنتونیون تو بگو.
-خب سرورم راستش ما با یه مشکل همچی یه کوچولو گنده مواجه شدیم.
-یعنی چی؟
-ام...خب بذارین مورفین بگه.
-خب شرورم یه یارویی به اشم ژوکر،آنتونیون رو کشت و گفت که شما باید برید باهاش دوئل کنید تا آینه رو بده.
-آها...خب بعد- چــــــــــــــــــــی؟




Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ جمعه ۱۰ دی ۱۳۸۹
#35

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- چی داری میگی؟نکنه منظورت اینه که جوکر آینه رو میخواد؟آخه واسه چی؟

-دقیقا منژورم همینه... اون میخواشت وقت ما رو با آنتونین تلف کنه...برای چیش رو دیگه خدا میدونه ! پیش به شوی آینه!

همه به سمت اتاق آینه راه افتادن.اما وقتی در اتاق پشت محفلی ها رو باز کردن با صحنه ی عجیبی رو به رو شدن.اتاق پر از خون بود و آینه ای دیده نمیشد! (من عاشق این استراتژی ام!) جوکر گفت:
-بازم سلام دوستان من!به به عجب قضای سیری بود ها!

- بی شواد غذا با "قاف" و "ض" نیش که!

-اهم..ببخشید شما از کجا فهمیدین که املای حرف من چی بوده؟

-ما اینیم دیگه!

روفوس یا بهتر بگم همون آنتونین گفت:
- بس کنین پدر سوخته ها! ما آنتونین رو از دست دادیم حالا باید آینه رو هم از دست بدیم؟

جوکر با خونسردی گفت:
-حالا که از دست دادین.من دارم میرم.این آدرسم. اگر آینه رو میخواین به لردتون بگین بیاد پیش من. کارش دارم. شاید یه دوئلی هم کردیم!

کاغذی رو دست بلا داد و غیب شد.

بلا با وحشت گفت:
-اصلا این آینه چیه که اینقدر سرش دعواس؟ جوکر برای چی میخوادش؟ نکنه اونم یه لرد سیاه باشه؟

همه از ترس به خود لرزیدند.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ پنجشنبه ۹ دی ۱۳۸۹
#34

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
[spoiler=خلاصه]
با حکم دادگاه، آینه نفاق انگیز که مسبب دیوانه کردن تعداد زیادی از جادوگران بوده به انباری دارالمجانین لندن برده میشود. از قضا لرد سیاه به این آینه علاقه مند میشود و آنتونین را میفرستند تا آن را بیاورد ولی او در آن جا گرفتار میشود و مجبور میشود که خود را به دیوانگی بزند. بهمین خاطر آمیکوس، روفوس، بلاتریکس و مورفین به دستور لرد به دارالمجانین میروند تا آینه و آنتونین را سالم بازگردانند اما شخصی به نام جوکر آنتونین را کشته و فرار کرده است. روفوس فداکاری میکند و خود را بشکل آنتونین در می آورد ...
[/spoiler]

و اینطور شد که روفوس اسکریم جیور، آن مرگخوار شجاع، آن مرگخوار از خود گذشته، آن مرد عمل و آن مرد سیبیل بلند فداکاری کرد و خود را بشکل آنتونین درآورد تا بقیه مرگخوارها از عذاب لرد در امان باشند.

روفوس بعد از تغییر شکل: خوشگل شدم؟
بلاتریکس:
آمیکوس: هووم شکل آنتونین شدی دیگه. اون صورتش کج و معوج بود و همیشه یه نیشخند موذیانه داشت!

روفوس بعد از اینکه خود را در آینه دید جا در جا غش کرد و موی کند و خاک بر سر فشاند و ناله ها کرد و فغان ها در داد.

روفوس: نــــــــــــــــــه! من میخوام خودم باشم. اون سیبیلام، اون ابهتم، اون پدرسوخته گفتنم ...

بلاتریکس: بی برو خودتو لوس نکن! ایــــــش!
روفوس: اصلا من نمیخوام فداکاری کنم، اومدم ثواب کنم کباب شدم! از طلا بودن پشیمان گشته ایم مرحمت فرموده ما را مس کنید!

آمیکوس: نمنه دی؟
بلاتریکس: چی میگه؟
روفوس: هیچی یهویی اومد! تراوشات ذهنیم بودم. فکر کردید من فقط بلتم بگم پدرسوخته؟ من طبع شعر دارم. به ظاهرم نگاه نکنید قلبم اندازه مغز پرسیه یعنی اندازه یه گنجشکه. (چکش)

بلاتریکس: دیگه لوس کردن خودت بسه. باید بریم دنبال آینه بگردیم. راستی اون جوکر کجا رفت؟
آمیکوس: فکر کنم فرار کرد.
مورفین: من میگم بریم تو بخش بیماران روانی کارت قرمزی! احتمالا آینه و جوکر هر دو اونجان! راستی آمیکوس، دادا آتیش نداری؟


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۰ ۱۴:۰۲:۳۶


Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ پنجشنبه ۹ دی ۱۳۸۹
#33

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
-نه من فکر بهتری دارم.
این صدای روفوس بود که به گوش میرسید.

-البته اگه شما موافق باشین.من حاضرم خودمو فدا کنم و مث مرده ها رفتار کنم اما شما بلایی سرتون نیاد.خب به جاش باید تو تصمیم گیری ها به من کمک کنین...راستش...همه میدونین که آنتونین مرگخوار محبوب ارباب بود.

تمام مرگخوار ها:روحش شاد!

- بله..با معجون مرکب پیچیده...به احترامش یک دقیقه سکوت کنین تا بقیه ی نقشه رو بگم.

یک دقیقه بعد


-خب یادش بخیر دوست خوبی بود.حالا میگم.بگردین هر چی موی رنگ موی آنتونین پیدا کردین بردارین.تهیه ی معجون و درست کردن مو تا آخر عمر با من.از این به بعد باید منو آنتونین صدا بزنین.منم سعی میکنم پدرسوخته نگم.روفوس تو جنگ امروز مرد!زود باشین بگردین.

بعد از ده دقیقه تنها یک تار مو آن هم توسط بلا پیدا شده بود.روفوس بقیه ی نقشه رو توضیح داد:
- بله... ببینم از آزمایشگاهت چه خبر آمیکوس؟میتونی DNA آنتونین رو از این مو پیدا کنی؟بعد عینشو بسازی؟

-آره.حتما.

همه ی مرگخوار ها:خداحافظ روفوس تا ابد!سلام آنتونین!

در یک چشم به هم زدن دیگه روفوسی در کار نبود.آنها آینه را برداشتن و راه افتادن.به سمت کسی که بدون شک تغییر حالات آنتونین را میفهمید.اما به هر حال میشد آنرا ناشی از هم اتاقی با دیوانه ها دانست.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ پنجشنبه ۹ دی ۱۳۸۹
#32

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
بله ...
اگـــر بار گـــــران بودیم و رفتیم/ اگر نا مهــــــربان بودیم و رفتیم.

اتاق پر از خون بود و یک مرد که قیافه مضحک و در عین حال ترسناکی داشت در وسط اتاق دیده میشد. او یک چاقو در دستانش داشت و در حالی که ملچ مولوچ میکرد چاقویی خونی را روی لب هایش میکشید و به مرگخواران پوزخند میزد!

آمیکوس، روفوس، بلاتریکس و مورفین با تعجب به آن صحنه مینگریستند. بالاخره آمیکوس به حرف آمد:
_ هی یارو! اسمت چیه؟ اینجا چیکار میکنی؟

آن مرد کمی لب هایش را لیسید، هیس هیس کرد و سپس گفت:
_ من جوکرم! اومده بودم اینجا یه نفرو بکشم!

روفوس در حالی که آب دهانش را قورت میداد، گفت:
_ کیو؟ تصادفا اسمش آنتونین که نبود!

جوکر: چرا اتفاقا اسمش آنتونین بود. آنتونین دالاهوف!

آمیکوس: مــــــــادر جان! تیکه بزرگمون گوشمونه! ارباب آنتونینو سالم میخواست!

بلاتریکس خونسردیش را حفظ کرد و گفت:
_ در هر صورت حالا دیگه آنتونین مرده. اصلا مرده که مرده فدای سرم! فعلا بهتره بگردیم اون آینه رو پیدا کنیم و ببریم تحویل ارباب بدیم. چون اگه آنتونین مرده رو تحویل ارباب بدیم و آینه رو هم پیدا نکنیم، صد در صد غذای نجینی میشیم!



Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۷:۰۷ پنجشنبه ۹ دی ۱۳۸۹
#31

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
او ماموران را صدا کرد.کاری از دستش ساخته نبود.مامورا رفتن داخل و بعد از مدتی هر دو صحیح و سالم اومدن بیرون و یکیشون گفت:
-یکم تلخ مزه بود ولی سالم.سعی کن قهوه هات بهتر باشه بچه!

لی نفس راحتی کشید.عجیب بود.پس آن مواد سیاه چه بود؟تصمیم گرفت به بهانه ی گرفتن فنجان های کثیف کمی بماند.

آنطرف راهرو مرگخوار ها

-اه...پس کی میرن فضا مورفین؟مگه نگفتی زود عمل میکنه؟

-میدونم بلا.اما اژ من کاری شاخته نیشت دیه.

پنج دقیقه گذشت.لی با چهره ای پیروز آمد و گفت:
- مامورا و محفلی ها همه بیهوش شدن.دارو بیهوشی بود ناقلا ها؟ خوب دیگه من رفتم...
و رفت. ناگهان مورفین گفت:

-واویلا!واویلا! اونا شنکوب کردن! چقدر دادی به لی مارکوش؟!

-همه رو!

-وای بیشاره شدیم.

بلا با خونسردی گفت:
-نترسین.حالا وقتمون بیشتره کارا رو انجام بدین و بعد حافظه ی محفلی ها رو اصلاح کنین که جردن گیر نیوفته...زود باشین!

اما در اتاق آنتونین چیزی بود که آنها را بازداشت.تمام اتاق پر از خون بود و آنتونینی دیده نمیشد...



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲:۱۰ سه شنبه ۷ دی ۱۳۸۹
#30

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
به ارامی از پله ها بالا میرفت از بیم آنکه سینی ای که در دست او بود ، چپ نشود . به وضوح قطره های درشت عرق بر روی پیشانی اش دیده میشد . بزرگترین گناه او این بود که یک لحظه وسوسه شده بود و پیشنهاد چند مرگخوار را قبول کرده بود . اگر نمایندگان محفل ققنوس از حیله ی او با خبر میشدند ، چه بلایی سر او می آمد؟ او به خوبی میدانست که اگر وظیفه اش را انجام ندهد ، کشته خواهد شد پس تصمیم اش را گرفت و مرگ با تاخیر را به مرگ فوری ترجیح داد .


ده دقیقه بعد ...

سینی را به سمت انان گرفت و همه یک فنجان برداشتند و بر روی میز قرار دادند . لحظه به لحظه ترس او بیشتر میشد . هرلحظه امکان این وجود داشت تا خیانت او بر دیگران آشنا شود .
پس از گذشت لحظاتی یکی از نمایندگان محفل روکرد به او و گفت : اگه برات زحمتی نیس ، برو و به دو نفری که دم در ایستادند بگو بیان داخل .

یک لحظه ، دنیا دور سر اوچرخ خورد . او فراموش کرده بود که محفلی ها به همراه خود دو مامور امنیتی اورده بودند که یکی از وضایفشان تست غذا های ماموران محفل ققنوس بود ! اگر ماموران آن قهوه ها را تست میکردند چه بلایی بر سر او می آ مد؟


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
#29

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
- میگم مارکوس

- ها چیه روفوس؟

- الان وقتشه بپرسی: "حالا باید چیکار کنیم"

- ایوان حالا باید چیکار کنیم؟

- هوم...اون بوقیا مطمئنا مارو می شناسن،باید به روش خودمون عمل کنیم.روشی بس شوم و سیاه!

بلاتریکس که داشت از فرط حسادت به ایوان می مرد با پوزخندی زورکی گفت:

- اوه ایوان تا کی میخوای روش های سفید و قانونیتو به خورد ما بدی؟

- نگران نباش اینیکی واقعا سیاهه...مورفین!

- شیه ایوان؟

- اون کیفتو بیار ببینم چی توش داری؟

- متاع خریداری؟

- نه بابا،یه مقدار جنس ناخالص می خوام که بشه باهاش یه دو سه روزی پرواز کرد!

- آره دارم،اما مجانی شیزی بهت نمی دم!

-ما تو ماموریتیم،تو مرگخوار لرد هستی و بنابراین کلیه اموالت برای ماموریت ها وقف عام می شه.متاعو رد کن بیاد.

- باشه،بیا.به خاطر خواهر ژادم بهت دادمشا،فک نکنی همیشه اژ این خبراش.بشه پررو.

- خیلی خب.ما یه نفر رو لازم داریم تا این مواد رو ببره آبدارخونه.بده بریزن تو قهوه ببرن واسه نماینده های محفل.اینجوری میتونیم حکم رو ازشون بگیریم(ماجرای ناصرالدین شاه).

و سپس کیسه ای کوچک از جیب ردایش بیرون کشید و گفت:

- این پولم باید به عنوان زیر میزی بدین به آبدارچی.

- بعد مطمئنی که محفلیا اینقدر سادن؟

- آره بابا،پس چی؟

- ببینیم و تعریف کنیم.

-آره،حالا کی حاظره این کار خطیر رو انجام بده؟

مارکوس:

- شجاعتتو تحسین می کنم مارکوس

آبدارخانه!

لحظاتی بعد مارکوس وارد آبدارخانه شد و لی جردن را در آغوش کشید.

- خسته نباشی داداش.حالت چطوره؟ بیا این گالیونا رو بگیر شب عیده بالاخره شمام خرج داری،من میدونم.
- سلام،خب کارت لنگه چیه؟

سپس مارکوی گلوله های سیاه رنگی را که توسط مشما بسته بندی شده بودند از جیبش بیرون آورد:

- هیچی،فقط میخوام چند تا فنجون قهوه ببری برای نماینده های محفل.سر راهت اینارم بنداز توشون.
- باشه.
...


ویرایش شده توسط آمیکوس کرو در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۶ ۱۳:۵۲:۱۵

تصویر کوچک شده

خاطرات جادوگران...روز هاي اشتياق،ترس،فداكاري ها و ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.