جلسه ی اول درس مراقبت از موجودات جادوییبچه همه به هم دیگه نگاه می کردن.هیچ کودوم نمی دونستن این یارو اسکورپیوس کیه!چون یه دبیر جدید بود.می دونستن از خاندان مالفویه و هیچ کس دل خوشی از مالفوی نداشت.همینطور بچه های هافلپاف هم از اون به عنوان یه فرد سختگیر حرف می زدن.صدای باز شدن در کلاس باز شد و یکی از بچه ها داد زد:بر پا!
اسکورپیوس وارد کلاس شد.توی دستش یه قفس بود که تمامش با یه پارچه ی سیاه پوشیده شده بود.به سرعت به سمت میزش رفت و با عصبانیت گفت:خفه شین بابا!مگه این یارو دامبل اومده دارین پاچه خواری می کنین!لشتون رو بنشونین!
بچه ها همه آب دهانشون رو قورت دادن و بدونی که حتی یک جیک بزنن نشستن.هیچکی جرئت حرف زدن نداشت تا اینکه لودو بلند شد و گفت:اسکورپی جون تو اینقد خشن نبودی!راستی توی نمره که هوای ما رو داری دیگه!به هر حال بلند شدم بگم،با ما به از این باش که با خلق جهانی!
اسکورپیوس در حالی که نشسته بود به لودو خیره شد و با آرامشی گفت:پاشو برو بیرون!
-
-پاشو برو قورت گم کن!هنوز نفهمیدی کلاس کجاست،چاله میدون کجاست!
-
اسکورپیوس در مقابل چشم های خیره ی بچه از جاش بلند شد و لودو رو مثل یه دونه پر کاه از بلند کرد و از کلاس شوت کرد بیرون!
به ترس بچه ها بیش از پیش اضافه شد.اسکورپیوس که این مسئله رو دید اومد جو کلاس رو آروم کنه گفت:خب بچه ها امسال کلاس مراقبت از جانور جادوییتون رو من دارم اصلا فرد خشنی نیستم (جون عمه اش!
) و نظر دادن توی کلاسام کاملا آزاده فقط وای به حال نمک های کلاس!
سعی نکنین نمک بریزین ، چون در این صورت شوت می شین بیرون!پاچه خواری هم نکنین!به احترام من بلند نشین چون من خیلی کمتر از شمام!
بچه ها هم به هم نگاه کردن!نمی دونستن این الان افعال معکوس یا می خواد از ترس بچه ها کم کنه! اسکورپیوس که ترس رو توی چهره ی همه دید بلند شد و سریع درس رو شروع کرد.
-خب بچه ها امروز ما می خوایم در مورد برقک ها صحبت کنیم!زیستگاه برقک ها بریتانیاست و بدنشون پشمالو و سیاه رنگه!حالا با خودم آوردم، نزدیک زنگ بهتون نشونش می دم. پوزش خیلی درازه! رام کردنش خیلی سخت نیست و نسبتا آسونه به طوریکه جن ها می تونن اونها رو رام کنن!جالبه بدونین این حیوون یکی از حیوون های مورد علاقه ی جن هاست!اگه می خواید این حیوون ها رو نگه داری کنید توی خونتون اینکار رو نکنین و در لونه هایی زیر زمینی اونها رو نگه دارین مثلا من این رو توی یه لونه ای نگه داری که شش متر توی زمینه!
سپس بین دانش آموز ها چشش به کله ی براق کینگزلی افتاد و گفت:راستی کینگزلی چرا کلاهت رو نمی ذاری! این کلاه هست ها هر وقت می خوای کار آگاهی کنی می ذاری اونو بذار!
-در مقابل استاد بزرگی چون شما نمی شه کلاه بر سر گذاشت!
-خود دانی!
اسکورپیوس چرخید و به سمت قفس رفت در حالی که خنده ی شبطانی بر لب داشت.پارچه ی سیاه را از روی آن کشید.ناگهان بچه دیدن که قفس ذوب شده و صدای داد و بیداد کینگزلی به گوششان رسید.
-
اسکورپیوس در حالی که خود می خندید:گفت بچه ها یادم رفت اینو بهتون بگم.برقک از چیز های براق خیلی خوشش می آد و می ره و به اون می چسبه و هرچی که جلوی راهش باشه رو تخریب می کنه مثل همین قفس!به خاطر همین هم جن ها برای پیدا کردن گنج های زیر زمینی می گیرنش.به همین دلیل هم حیوون مورد علاقه شون!
زنگ تفریح به صدا در اومد و کینگزلی در حالی که سعی می کرد برقک رو با دستاش از سرش جدا کنه! با شتاب از کلاس خارج شد! بچه ها هم از جاشون بلند شدن که اسکورپیوس گفت:صبر کنید تکالیفتون!
بعد شروع به نوشتن تکالیف بر تخته کرد!
1.چرا برقک رو توی خونه نگه نمی دارن؟(5 نمره)
2.در هر بار زاد و ولد این موجود حداقل و حداکثر چند فرزند به دنیا می آورد؟(10 نمره)
3.در مورد جدا کردن برقک از سر کینگزلی یک رول طنز بنویسید!(15 نمره)
هلگا معتقد بود ...
[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[