لرزش وحشتناکی بر منوی مدیریت وارد شد. از آسمان آجر بارید و میان عمارت خوابگاه مدیران و جادوگران شورشی دیواری به بلندای ریش سرژ پدیدار گشت. همهمه ای میان شورشیان برقرار گشت و همگی به آشفتگی به هم خیره و آویزان بودند. دانگ و دار و دسته اش از فرصت بهره بردند و مشغول خالی کردن گالیون ها از جیب ملت شدند. برادران سپاه آسلام وقت را غنیمت شمردند و با تشکیل محافل ریاضت و عرفان جادویی مشغول ارشاد ساحره های کله عریان شدند. لرد سیاه نیز از سمت راست جمعیت اخگرهای سبر رنگ خود را به سمت چپ جمعیت (موقعیت دامبل و محفلیون) شلیک می کرد.
صدای سوت کر کننده ای در فضا پخش شد که موجب سکوت جمعیت میلیونی جادوگر گشت. پس از دو سرفه ی کر کننده ی طولانی که از بلندگو پخش می شد، صدای شیر آب و حمام – شامپو پارتی به گوش رسید و از میان صدای سقوط قطرات آب صدای عله در فضا طنین انداخت :
«کارتون تمومه ملت ! همگی میرین بالاک . به لطف حماسه ای که مدیر عزیزم ایوان آفرید ما دوباره فاتحان منوی مقدس شدیم. بالاک جای خوبیست. به همت پروف کویی و دمنتورها به شدت بهتون خوش میگذره اونجا. هااا هااا هااا ! منم با ایوان جونم الان توی شامپو پارتی هستیم. می شنوید که صدای آبو ! به سلامت ! »
در میان سکوت جمعیت صدای بلندگو با سوت کر کننده ی دیگری قطع شد. همگی به یکدیگر خیره شده بودند و در انتظار یک نگاه که حداقل آن واقعیت محض را تکذیب کند.
سکوت جمعیت با گریه و زاری مالی ویزلی شکست که بر سر خود می کوبید و با لگد بر نواحی مختلف بدن آرتور ضربه میزد. جیغ های گوشخراشی می کشید و می گفت :
«خدا لعنتت کنه آرتور ! خر تو شدم اومدم تظاهرات و شورش. بچه هام ! عزیزام ! الان امشب تنها چیکار کنن توی پناهگاه؟! بیچاره فرد و جورج از غذا میوفتن اگه لقمه نگیرم براشون ! عله هم دوباره جینی رو تنها گیر میاره !
»
در یک لحظه فرد و جورج و جینی در مقابل مالی ویزلی ظاهر شدند که هم آغوشی مالی با آنها و هزار فحش و لعنت وی را رقم زد. دالاهوف و کوییرل به همراه چند دمنتور در جمعیت گام بر می داشتند. منوهای سفید مدیریت شان را فشار می دادند و چوبدستی های تک تک جادوگران را قدم به قدم در دستانشان محو می کردند و سپس با فشار دکمه های دیگر بر اندام همگی لباس های سیاه و سیفید جزایر بالاک را می پوشاندند. جمعیت کنار رفت و چند ریش سیفید به مقابل دالاهوف و کوییرل گام برداشتند و شروع به اعتراض نمودند:
امپراطور: «ببینید. جنبه ی مدیریت نداشتید. شرم کنید. مثلا من مدیر بودم. تو جای من اومدی عمامه جان ! زشته. مرلینو خوش نمیاد ! بذار ما بریم. خر نسل جدید شدیم. مارو از آکادمی فانتزی باز آوردن اینجا واسه شورش. ما بریم سر همون دخمه مون واسه مسابقه ! خواهش میکنم !
»
کوییرل عمامه اش را عقب کشید و کله ی کچلش را به رخ کشید. "مدیر ارشد" با رنگ درخشان و طلایی روی کله اش داغ شده بود. سپس دوباره عمامه را به سر کرد و گفت:
«من مدیر ارشدم. از اول خلقت منو بودم. قبل از شما. ولی زیر پوستی و مخفی. هیچ فرقی بین شما و بقیه نیس. چون سابقه مدیریت دارین به جزیره اختصاصی نسل اول و دوم از جزیره های بالاک میرین ! اعتراض اضافه کنید حذف می شوید !
»
ورودی جزایر بالاک، روی اسکله جادوگران همگی با لباس های سیاه و سیفید به صف شده بودند تا به نوبت نیمچه بوسه ورودی دمنتورها را تجربه کنند تا به عنوان اثر لب این مورد برای همگی ضبط شود. جینی ویزلی با شوق از انتهای صف به جلو پرید و جیغ کشید:
« وای ! باورم نمیشه میخواین منو بوس کنید. حتما خوشمزه تر از عله اس. اون کله زخمی هیچ وخت مسواک نمیزید. من منتظرم. یا الله. دوبل میخوام !
»
دانگ و دوستان همچنان به سرقت ادامه میدادن. ستاد آسلامیان همچنان مشغول ارشاد و توزیع لباس های یکدست برای ساحره ها و قرص های آنتی ساحریال برای مردان بودند آمـــا این بار دامبل و ولدی کنار هم ایستاده بودند و با نفرت در گوش هم زمزمه هایی آرام میکردند:
«تام ! هر چی باشه شاگردمی. میدونم به چی فک میکنی. موضوع اینه که منم به همون فک میکنم. وقت همفکریه ! »
«خب که چی ریش دراز ؟! من میخوام افراد خودمو نجات بدم. دارم نقشه میکشم !حیف که چوبدستی ام رو ضبط کردن وگرنه بهت میگفتم. مفت خور !
»
« میدونی که بدون من موفق نمیشی. پس بهتره جزیره ی مشترک تقاضا کنیم.
»
همگی به نوبت جلو می رفتند و یک بوسه دریافت می نمودند و سپس بی حال و خواب آلود با قایق هایی عازم جزایر مختلف بالاک می شدند(شامل هفت جزیره یا همون بند)...