هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ سه شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
-اهم...اهم دادگاه شروع شده ها.
-عزیرم یه دقیقه گوشی...بله بله الان میام جناب قاضی.عسلم من باید برم.نه عزیزم...امشب؟چی؟گوشت تسترال و آرمادیلو،گوجه و خیارک غده دار و...
-آقای کراوچ...لطفاً.
-اومدم.همین؟باشه عزیزم،مراقب خودت و بارتی باش.
-اجازه میفرمایید؟
-بله...بله بفرمایید.
-اهم...اهم...خب شما آستوریا جان گرینگرس هستید؟
-نه.
-نه و زهر باسیلیسک.پس کی هستی؟
-آستوریا گرینگرس.آستوریا جان عمه ام بوده.
-آها از اون لحاظ.خب آیا شما اتهام خودتون رو مبنا بر اغفال مردم ماگل قبول دارین؟
-چـی؟نه معلومه که نه.اصلا به من میاد مردم بیچاره رو اغفال کنم؟
-نه پس لابد به من میاد.

قاضی با چکش تقه ای به میز زد.
-نظم دادگاه رو رعایت کنین.یعنی میخواین بگین مأمورین ما اشتباه کردن؟
-بابا به من چه.من منتظر اتوبوس شوالیه بودم که اون یارو نگه داشت،ولی من سوار نشدم.
-آقای کراوچ؟
-من امشب منتظرتم.آخی چه دختر ناز-
-آقای کراوچ.
-بله...بله؟آها؛نخیر به ما اطلاع دادن که ایشون به زور وارد وارد ماشین اون ماگل شده.
-کی این گزارش رو داده آقای کراوچ؟
- آقای حسن مصطفی.رئیس انجمن بین المللی کوییدیچ.
-چـــــی؟
-خانوم گرینگرس نظم دادگاه رو بهم نزنین.
-آخه داره دروغ میگه.
-چرا؟
-نمیدونم شاید بخاطر اینکه...

روز بعد تیتر روزنامه ی پیام امروز:
آستوریا گرینگرس یکی از مرگخواران اسمشونبر،محکوم به حبس در آزکابان شد.
در زیر تیتر روزنامه عکسی خودنمایی میکرد که در آن آستوریا گرینگرس در حال حرف زدن و هیئت منصفه در حال اشک ریختن بودند.در زیر عکس نیز متنی به چشم میخورد.که توضیحاتی در باره ی دادگاه داده بود:
آستوریا گرینگرس امروز در دادگاه شماره ی ده به جرم اغفال مردم ماگل محاکمه شد؛ولی در آخر به دلیل جریحه دار کردن احساسات آقای حسن مصطفی،رئیس انجمن بین المللی کوییدیچ،محکوم به پانزده سال حبس در آزکابان شد؛وی قلب آقای مصطفی را شکانده و با آقای دراکو مالفوی ازدواج کرده است.قاضی پرونده این کار را امری غیر انسانی تلقی کرد و هیئت منصفه او را محکوم به حبس در آزکابان کردند؛حتی یکی از اعضای هیئت منصفه خواستار تحقیق در باره ی وی شد،به نظر ایشون یک انسان توانایی انجام چنین عملی را ندارد و او حدس میزند ممکن است خانوم گرینگرس یک خون آشام باشد.




Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ سه شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
همه به متهم خیره شده بودند اما او بی خیال نشسته بود و یک مگس را تحت تاثیر طلسم فرمان قرار داده بود و مگس داشت سرود ملی را میخواند. یبرد. کینگزلی شکلبوت به قیافه های مجذوب و مشتاق مردم نگاهی گذارا انداخت و/سپس به متهم خیره شد
- آیا شما رز ویزلی ساکن تالار هافلپاف هستید؟
رز با بی خیالی جواب داد:
- بله.
- و ایا اعتراف میکنید که با به کار گیری نام دریای خزر به جای کاسپین به ملتی غیور و میهن پرست توهین کردید؟
- بله.
- و ایا... آیا..امممم... ایا... آهان. آیا اعتراف میکنید که با آگاهی کامل از نام دریای کاسپین این کار را به انجام رساندید؟
-بله.
مردم با تعجب به فرد جلویشان خیره شده بودند. سابقه نداشت که شخصی در دادگاه اینقدر بی خیال و آسوده خاطر به گناهش اعتراف کند.کینگزلی که گویی کار پیش رویش را آسان می پنداشت گفت:
- و طبق گزارشات ما شما به تازگی در گروه سیاهی که خود را مرگخواران نامیدند و از شخصی به نام... چیزه... ام.... به نام همونی که خودتون میدونین عضو شده اید و برای انان فعالیت میکنید. آیا به این قضیه معترف هستید؟
- بله و بهش افتخار میکنم.
کینگزلی نفسی را از روی آسودگی خیال بیرون داد و گفت:
-بیایید این دخترک فریب خورده رو ببری....
ادامه ی حرف کینگزلی به گوش هیچ کس نرسید.پرتوی نور سبز رنگی درخشید وپیکر کینگزلی شکلبوت روی میز افتاد. همه به رز خیره شدند تا عکس العمل او را ببینند. در واقع به محلی که تا چند ثانیه پیش رز در آنجا نشسته بود. اما تنها چیزی که دیدند این بود که رز قهقهه میزد ودر حال آپارت بود. اما پیش از کامل شدن چرخش رز اتاق خاموش شد و رز از کار خود باز ایستاد. سرمای سختی از هر طرف در بدنش رخنه میکرد. دیوانه سازی جلو امد و....
تمامی ناظران جلسه بی حال نشسته بودند و به پیکر بدون روح رز نگاه میکردند.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۱۲ ۱۴:۳۴:۲۱


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ دوشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
برای اینکه تاپیک از حالت رکود خارج بشه تصمیم گرفته شد برای مدتی این تاپیک تبدیل به تاپیک تک پستی بشه تا مشخص بشه آیا باعث فعال شدنش میشه یا نه.
.....................................

ماشین مشکی رنگ با شیشه ها دودی وارد بن بست فرعی شد.داخل فرعی جمعیت نسبتا زیادی دیده میشد که با وجود گرمای زیاد تابستان کلاه های پشمی بلندی روی سر خود گذاشته بودند و با مشت و لگد به سمت ماشین حمله میکردند!

مردمی که از جلوی آن جمعیت خشمگین رد میشدند با تعجب نظاره گر اتفاقاتی بودند که درون آن بن بست کوچک اتفاق میوفتاد.چند لحظه بعد درهای ماشین باز شد و چهار مرد هیکلی یک نفر را به زور از داخل ماشین خارج کردند.با خارج شدن او صدای اعتراض و توهین جمعیت شدت گرفت.

از سر و وضع آن چهار مرد به نظر میرسید باید محافظ یا مامورین دولتی باشند برای همین مردم عادی بعد از چند لحظه ایستادن به راهشان ادامه میدادند.
یکی از مرد ها بازوی فرد محاصره شده را گرفت و به درون یک باجه تلفن عمومی درب و داغان پرتاب کرد.

...اوووخ بابا چرا میزنی آروم تر!
...ساکت شو ببینم، گوشیه تلفنو بردار تا به حسابت برسم!
در همین لحظه جمعیت معترض به سمت باجه تلفن حمله برد و چند لحظه بعد ازدحام جمعیت باعث شد که دیگر کسی از رهگذران مرد درون باجه تلفن را نبیند.برای همین به جای آنکه دنبال شر بگردند به راه خودشان ادامه دادند.

چند دقیقه بعد درون دادگاه شماره 10:

...تق تق تق...دادگاه رسمی است.
ایوان که با زنجیر به صندلی بسته شده بود نگاهی به جایگاه رو به رویش انداخت.در جایگاه نیم دایره ای رو به رو هیئت منصفه دادگاه گوش تا گوش در حالی که همه بدون استثنا کلاه گیس بر سر داشتند با نگاه هایی خشم بار به ایوان نگاه میکردند.

قاضی جلسه بار دیگر چکش را روی میز کوبید و گفت:آیا شما ایوان جونیور روزیه متولد سوم آگوست 1970 و مالک کارخانه شامپو سازی ایوان هستید؟
ایوان:بله.
قاضی:آیا قبول دارید که با استفاده از مواد بی کیفیت برای کاهش دادن مخارج تولید باعث به خطر افتادن سلامت جامعه جادوگری شده اید؟
ایوان:نخیر.
...نخیر و کوفت!

قاضی در حالی که به شدت سرخ و بر افروخته بود چکشش را به سمت ایوان گرفت و گفت:تمام مدارک موجوده.همه کارگرات اعتراف کردن که مجبورشون کردی از معجون اسیدی کود اژدها توی شامپوهای تقویت کننده استفاده کنی!چی رو تکذیب میکنی؟
ایوان آب دهانش را فرو داد و گفت:ولی جناب قاضی...آخه قضیه اصلا اینطوری نیست که شما فکر میکنین.در واقع این اتهامیه که شرکت های رقیب برای خراب کردن وجهه من...

قبل از اینکه حرف ایوان تمام شود قاضی و هیئت منصفه کلاه گیس های سفیدشان را برداشتند تا به جای کلاه گیس های آنها رنگ صورت ایوان به سفیدی بزند!سر تمام افراد حاضر درون دادگاه به شدت سرخ و سوخته بود و موههایشان نیز دسته دسته کنده شده بود!

قاضی در چشم های ایوان زل زد و گفت:داشتی ادامه میدادی!
ایوان به زنجیری که دور گلویش پیچیده شده بود و لحظه به لحظه بر فشارش افزوده میشد نگاهی انداخت و گفت:خب چیزه،بیاین متمدنانه قضیه رو حل کنیم...یعنی...راستش...چطوری میگن...من حاضرم که هزینه درمان چیز...همه رو از حساب کارخانه پرداخت کنم و...بهتون اطمینان میدم که این یه حادثه بوده!

قاضی لبخند شومی زد و بعد از اینکه کلاه گیس سفید رنگش را دوباره روی سرش گذاشت گفت:مطمئنم که جبران میکنی آقای روزیه!


در روزنامه پیام امروز فردا تیتر درشتی به همراه یک عکس خودنمایی میکرد.در عکس جادوگری دیده میشد که در حال جویدن کفشش بود و همزمان سعی میکرد پایه صندلی را که رویش نشسته بود بکند.
اما در تیتر و توضیح عکس این جملات خودنمایی میکرد:

ایوان روزیه بوسیده شد!
ایوان روزیه، صاحب کارخانه خانوادگی شامپو سازی ایوان دیروز در طی یک حادثه دلخراش در حالی که در سالن دادگاه منتظر تمام شدن وقت استراحت و مشخص شدن رای دادگاهش بود توسط یک دیوانه ساز خودسر بوسیده شد!شنیده ها حاکی از این است که این دیوانه ساز خودسر به تازگی به خاطر استفاده از محصولات کارخانه ایوان دچار ناراحتی های پوستی شدید شده بود...


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
دیوانه سازی لخ لخ کنان، روباتی آدم نما را که به زنجیر کشیده شده پشت سر خود می کشد و وارد دادگاه می کند. روبات با دیدن عله نیشش تا بناگوش باز می شود:
- منو سیم سرور می خواد... شارژ منو تموم شد... منو باید با سیم سرور وصل شد به طبقۀ اسرار... منو شارژ لازم داشت...

عله دور و اطراف خود را برانداز می کند ولی سیم سرور محبوبش را نمی بیند. تره ور پایش را قیژژژژژژژژژژژژژ روی سیم سروری که رویش نشسته می کشد. توجه عله به سمت تره ور جمع می شود و با درک غیرقابل دسترس بودن سیم سرور، آه می کشد. منو ناامیدانه به عله نگاه می کند ولی نگاه او برایش سیم سرور نمی شود که!

مگی:
- خوب حالا اعتراف کن. این قوانین رو تو وضع کردی؟

عله دچار افسردگی حاد شده و کلامی بر زبان نمی آورد. منو همچنان تکرار می کند:
- منو شارژ لازم داشت... اگه به منو شارژ نرسوند منو رفت و تو چت باکس بوق زد... منو بلد بود شکلک زد... منو معنی نخود رو هم خوب دونست... منو شارژ خواست...

ویززززززززز... ویزززززززززززز...

مگی:
- تره... هیچی باب! خودم فهمیدم. بازم چوبدستی منه. انگاری این مورگانا بازم پیامک فرستاده. اینم وقت گیر آورده با این جوکای لوسی که می فرسته.

تره ور جستی به روی چوبدستی مگی می زند:
- ها خوب بگو چی نوشته؟ بی ناموسیه؟ بی ناموسیه برام بخون خوب.

- مورگی و بی ناموسی؟ نه باب از این عرضه ها نداره. خیلی خاله زنکی تر از این حرفاس! تازشم...

تره ور:
- نههههههههههه!

مگی:
- جون تو!

دوباره به طرف عله رو می کند تا بازجویی را ادامه دهد ولی بسکه منو عز و جززز می کند، از ادامۀ بازجویی عله منصرف می شود و رو به منو غر می زند:
- چته تو؟ نکنه می خوای اعصابمو به هم بریزی و اول از تو بازجویی کنم؟

منو:
-

- پس زود اعتراف کن. آخرین بار کی رفتی توی دستای عله و باهاش قانون رو تغییر دادی؟ هان؟ هان؟ هان؟ کی قانون وضع کردی و برای وضع قوانین از چه کسانی مشاوره گرفتی؟ هان؟ هان؟ هان؟

7 امتیاز محاسبه شد !


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۱۷:۳۹:۳۱
ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۳ ۱۵:۰۴:۵۸


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸

مینروا مک گونگال old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۰ دوشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۵۸ یکشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۵
از دفتر وزارت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 547
آفلاین
پیروز باد وزارت

یک کلاه دو کلاه سه کلاه .... سی و شش کلاه
ویز ویز ویز
مگی : اه این مگسه چیه تره ور بخورش .
تره ور : وای جون مگس ؟!
من عاشق دو تا چیزم یکی مگسه یکی بی ناموسی حالا کو ؟!
مگی : اه نمیدونم . چند تا کلاه شده بود ؟ ول کن
یک کلاه دو کلاه .... نود و نه کلاه
ویز ویز ویز
مگی : تره پس چرا چیزو نخوردیش ؟! یعنی مگسرو
تره : آخ جون چیز خوری یعنی مگس خوری باب مگس کجا بود ؟!
ویبره ی چوبدستیته انگار .
مگی : ای وای راست میگی مورگانا پیامک زده .
جوک جدیده : ایوان میره تو حموم خونه ی کوییرل اینا بیناموسی کوییرل میبینتش میگه هوی اینجا چی کار میکنی ؟!
ایوان میگه : من شامپو ام من شامپو ام چشمو نمیسوزونم
تره ور :

مگی خب از اول می شمریم : یه کلاه دو کلاه سه کلاه ... صد و سیز ده کلاه
خش خش خش
مگی : تره ور چیزو بگیرش .
تره ور : این چیزو خودت بگیرش دیگه این بی سیم چوبدستیته .
مگی : اوا راست میگه بچه . بیا این چیزو بخور یعنی این مگس جایزته .

_ خش خش از مار زنگی یازده به مار موا .
مگی : هوکی بوقی شماهام شدین فرمانده ی ارتش بوقی مار بوا نه موا .
هوکی : هان اهان
بلیز : ویزیر ما عله رو دستگیر کردیم البته یکم با منو درگیر شدیم .
مگی : خوبه منتقلش کنید دادگاه شماره ده .

دادگاه شماره 10

عله : من وکیل میخوام من دامبلمو میخوام شما دوباره منو اوردید اینجا ؟!
مگی : اون دامبل بوقیت این دفعه نیست کمکت کنه خودش به جرم تمایل به جنس موافق به انفرادی آزکابان تبعید شده .
عله : آخه من جرمم چیه ؟
مگی : تو تو تو کلا ما خوشمون نمیاد ازت چون هری پاتری کلا ما نمیخوایم سر به تن اون عینکی باشه ! یعنی تو عینکی باشه .
عله :

مگی : این رو شما نوشتید ؟!
نقل قول:
شرایط مدیر شدن :
1. تعداد پست های رول شما در سال از یکی نباید تجاوز کند .
2. تعداد کلمات پاسخ شما از 10 کلمه نباید تجاوز کند .
3. پست رول خود فقط در تاپیک های غیر رول تجاوز کند .
4. جواب دادن شما به سوالات اعضا کمتر از یک ماه نباید تجاوز کند .
5. بررسی شما کمتر از یک سال نباید تجاوز کند .
6 . آنلاین شدن شما بیشتر از یک ساعت در ماه نباید تجاوز کند .
7 . قوانین ثابت نباید تجاوز کند ( یعنی قوانین همینطوری هر وقت عشقش کشید وضع شه *
8 . احترام به حقوق دیگران گذاشته نشود و تجاوز نکند .
9 . مبادا اول فکر کنید بعد عمل کنید تا نباید تجاوز کند .
10 در راستای عدم بی ناموسی کسی به کسی نباید تجاوز کند .

عله : مم مم من ؟!
مگی : متهم شماره ی دو
دیوانه ساز ها منوی مدیریت را احضار کنید .

ادامه دارد ...

[spoiler=راهنمای سوژه ! ]ادامه ی سوژه به نحوی است که نظر شما چیست این رفتار مدیران این که قوانین با توجه به علاقه ی مدیران وضع می شود و هیچ فکری قبل از عمل صورت نمیگیرد تقصیر کیست ؟! تقصیر منوست ؟! تقصیر عله است تقصیر کوییرل ؟! جو چیست ؟! جو مدیران را میگیرد ؟! [/spoiler]



Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۷
#99

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
شاکیون : جمعی از دانش آموزان راونکلاو!
مجرمین : یک روح مجهول الهویه و یک پسر خوشگل!
قاضی : پروفسور کوئیریل

چند وقتی بود که راونکلاوی ها مدام شاهد امتیاز آوری بعضاً نا به جایی بودند که سرانجام بعد از تحقیقات و تفحصات فراوان مجرمین به دادگاه احظار شدند.

دادگاه پر بود از دانش آموزان راونکلاوی.
مری : منافع گروه من در خطره!
لیلی : منافع گروه من هم در خطره!
لونا : من مطمئنم که حق ما خورده شده!
بادراد : این کار ها همگی باعث درگیری و مشغله فراوان و نرسیدن به متعه های گرامی میشه!

و در محل مجرمین...
روحی آرام به دوردست خیره شده بود و از شدت تفکر ابروان کم رنگ و محوش در هم تنیده بود و در کنارش پسرک مو خوشگل و چشم زیبایی قرار داشت که چهره اش درهم رفته بود.

ناگهان با کوبیده شدن چکش قاضی دادگاه در سکوت فرو رفت.
کوئی : سکــــــــوت! اول از شاکیان میخوام یک نماینده معرفی بکنند و اعتراضشون رو در محل رسمی بیان کنند.

همه نگاه ها به بادراد دوخته شد. بادراد بدون کلمه ای حرف از جایش بلند شد و به طرف جایگاه مخصوص رفت و با صدایی رسا شروع به صحبت کردن کرد.
_ من اول از همه از روح گرامی می پرسم که آیا این رسمشه؟

با کمال تعجب به جای روح ، پسر جواب داد.
_ نه! من مطئنم که رسمشه!

بادراد بی توجه ادامه داد.
_ من از وقتی که متوجه شدم به روح گفتم که آیا شما از یک باطنید؟ از یک روحید؟ مسلماً جواب مثبت شنیدم ولی بهانه ای نیز بود...

روح :

بادراد زیر چشمی به روح نگاه کرد.
_ بهانه این بود :
نقل قول:
S****** : bebin... faghat baraye faal kardane goruhame!na baraye masaref dige!


بادراد به طرف قاضی برگشت.
_ و حالا سوال من اینه! چرا باید کسی که روحش رو به دو قسمت تقسیم کرده و بهانش فقط فعال کردن گروه بوده حالا باید بیاد و خارج از گروه صرفاً با وقتی که داره از یک روح با دو جسم فعال باشه و حق بقیه گروه ها رو بخوره! و در آخر... این درسته که جواب این سکوت با این کار ها جواب داده بشه؟ نه این درسته نیست! من مطئنم که درست نیست!

کوئیریل با اشاره دست بادراد را مرخص کرد و به روح اشاره کرد که از خود دفاع کند.
باز هم به طور جالبی هنگامی که روح از جایش برخواست پسرک مو خوشگل و زیبا که گویا نمی توانست از او جدا شود نیز همراه با پیوز بلند شد.

قاضی : نه نه نه! فقط یک نفر!

چهره پسرک دگرگون شد... شاید واقعاً خودش نبود! شاید نمی توانست حتی چند قدم هم دور شود.
به ناچار پسر بر روی صندلی نشست و روح شروع به سخن گفتن کرد.
_ باید بگم که واقعاً متاسفم! شواهد این جن ریشو فقط و فقط ناشی از توهمات بی جای این آقا هست و لاغیر!
در همین لحظه اتفاق عجیب دیگری در دادگاه افتاد.
دماغ روح چند سانت جلو آمد!

روح : ولی ... باید بگم که من با این آقا هیـــــچ گونه رابطه ای نداشتم!
در یک ثانیه دو اتفاق افتاد : اول دماغ روح چند سانت دیگر بلند شد و ناله ی پسرک نیز سکوت دادگاه رو از بین برد.

روح که حالا دماغش به طور عجیبی به سی سانت می رسید آخرین جمله اش را ادا کرد.
_ این آقا برای خودش کار میکنه!!

ناگهان پسرک گریه کرد و به طرف روح دوید و در کمال تعجب حضار در وجود روح محو شد.
پسرک جسم متفاوت ولی روحی یکی داشت...

------------------------

یکم پیچیده شد ولی مثل اینکه لازم بود تا جلوی لگدمال شدن حق و حقوق گروه راون گرفته بشه.


ویرایش شده توسط بادراد ريشو در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۷ ۱۹:۵۷:۳۵
ویرایش شده توسط بادراد ريشو در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۷ ۲۰:۰۰:۱۴

[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ دوشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۷
#98

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
هیاهو فضای سالن را پر کرده بود.همه با تعجب با یک دیگر صحبت میکردند.اتاق دخمه مانند، پر تر از هر لحظه ای در انتظار یک مجرم دیگر بود.هیچ تابلو یا وسیله تزیینی بر روی دیوار ها دیده نمیشد و دیوار ها نیز ،همچون سایر اتاق خاموش وخسته کننده بودند.جادوگران بر روی نیمکت های سخت و سنگی در انتظار آمدنش بودند.با شنیدن صدای جرنگ جرنگ زنجیر،سر و صداهای داخل اتاق خاموش شد.پیکر دو دیوانه ساز و یک مرد در میانه در ورودی ظاهر شد.بعضیها با ترس و بعضیها با تنفر به وی چشم دوختند. دیوانه ساز اول مرد را داخل قفسی آهنین نمود.موهای بلند و کثیف مرد همچون ماسکی بر روی صورتش ریخته شده بودند.دستان سفیدش در زنجیرهایی قفل شده قرار داشت.ردای پاره و سفیدش،که گویا برایش کوتاه شده بود وی را در مقابل سرمای دیوانه سازان حفظ میکرد.اما هیچ چیز نمیتوانست شادی را از دست آنان پنهان کند.چیزی که بدن زندانی خالی از ان بود.شادی


صدای کوبیدن چیزی بر میز چوبین شنیده شد.کمی بعد،صدای بیروح و زنانه ای در سالن طنین انداخت:
خانم ها آقایان.به دادگاه شماره ده خوش آمدید.یک روز جدید با یک مجرم جدید در این اتاق!و این بار ،این مجرم نیز همچون تمامی مجرمین به سزای اعمال خود میرسد.مجرم امروز،بجرم قتل لاگوستوس درک،پاتریسیما ویندلتون،ماکزیما فلتونی،شکنجه ریموس لوپین،اموس دیگوری،فنریر ناتالی اندرسن و همکاری با گروه لرد سیاه در این اتاق و در این قفس میباشد.

صدای فریاد مردی از تماشاچیان شنیده شد:
شکنجه من رو یادتون رفت!من که زنده این جا نشستم.این مردک منو هم داشت میکشت.
-ببخشید آرتی.ولی تو خودت باعث شدی.اعتراض جایز نیست.اگرمیخوای اینجا بمونی باید ساکت باشی.دادگاه رسمیه!
مرد نگاهی شرم اور به مجرم انداخت و سپس تفی بسویش فرستاد.زیر لب،سیلی از فحش را نثار وی نمود و سپس سر جایش خود نشست.
زن نگاهش را از آرتی دروگ به مجرم دوخت.پرونده هایش را جمع و جور کرد و ادامه داد:
خب.چه چیزی برای دفاع از خودت داری؟
هیچ چیزی شنیده نشد.سکوت همچنان در فضا حکم فرما بود.مجرم،حتی سر خود را نیز بالا نگرفت.زن نگاهی به وی کرد و سپس،همان طور که با قلم پر خود چیزی را یاد داشت میکرد گفت:
خب.جزای این فرد مرگ میباشه.سه سال آزکابان و بعد مرگ.مونتگومری مونتگومری،پسر آرتور ویزلی از همین حال یک مجرم رسمی شناخته شده و حکمش از دادگاه صادر شد.این پرونده و تمامی جریاناتش از همین حال مختومه اعلام میگردد.


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۲:۵۳ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۸۷
#97

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
مكان: دادگاه شماره 10
زمان: همين الان!
هدف: همينجوري دور هم باشيم!


_آهاي مردك!

_ بي ادب بيناموس بوقي بي فرهنگ ...! درست صوبت كن!



قاضي كه كلا گرخيده شده بود، با يه نگاهي كه حسابي ازش بدبختي و آخي نازي مي باريد، گفت:

_ چشم! ببخسيد!


قاضي دوباره خشن ميشه و داد ميزنه:

_ متهم رديف اول، بياد سمت جايگاه!


همه بر ميگردن ببينن كي توي رديف اول نشسته و ميبينن كه بههههه! اينكه راجره!

_ اي خدا! راجر هيئت منصفه ست! اولين متهم بياد بالا، بدو بابام جان!


يهو از ته سالن يه نفر تيريپ ورزشكاري دوان دوان، وارد ميشه و دستاشو مي بره بالا تا ملت تشويقش كنن!


ملتم كه از خدا خواسته و كلا پايه اين اعمال شادي بخش، شروع ميكنن به تشويقات و حركاتي بس موزون و اينا!


متهم مي ياد پشت تريبون و با صدايي كه ازش شادي و خوشي مي باره ميگه:

_ فدا همه ساحره هاي جمع، گيلدي هستم! الهي كه موش همتونو بخوره!!!


ملت:


قاضي كه كم آورده بود و از اينكه اون هميشه بدبخته و هيشششكي جز مامانش دوسش نداره، داشت گريه مي كرد، گفت:

_ شما... عهههه! ... به جرم.... عههههه! .... تشويق اذهان عمومي... عهههه!.... بازداشت شدين! ... اي مادر مادر مادر !!!.... عهههههه!


همه ملت: عههههههههه!

گيلدي:


نويسنده:


گيلدي با شور و شوقي خاص، و با يه لحن ساحره كش! ميگه:

_ قربون اون اشكات برم قاضــــــــــي! ميدونستم حتي برا تو هم جذابم!... آره فدات شم، اينا هيشكودوم تقصير من نيست... عزيزم شما شمارتو برام بفرست، خيلي ناناشي!...

_ جيـــــــــــغ! غش!


_ آخي محبت نديدست!... خلاصه داشتم چي ميگفتم؟ اهان آره، من فقط ميخوام همه به مقصودشون برسن! ... ميخواي عكس بگيري؟ بي جلو خب شيطون!!!!

يهو ملت سرازير ميشن و فلاش تو فلاش و عكس و اينا!


گيلدي:

ملت:

نويسنده: بوقي بقيه ديالگتو بگو!

_ يه دقه عزيزان!... صب كن... دهه!.. بيناموس نباش ديگه گوگولي!... هدف من فقط خيره، فقط ميخوام جوانان در شادي بسر ببرن و خودم هميشه پيشقدم هستم!... :bigkiss: !!!!!!!!!!


و دوباره نور فلاش!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ شنبه ۴ آبان ۱۳۸۷
#96

گیلدروی لاکهارت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۷ سه شنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۷
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 72
آفلاین
هوای سرد پاییزی فضای دادگاه شماره ی 10 را احاطه کرده بود . تمامی ردیف های صندلی پر شده از جادوگران و ساحره هایی بود که برای تماشای محاکمه ی یکی از افراد درجه یک مملکت آمده بودند و همگی با چشمانی باز به فضای سرد دادگاه می نگریستند و منتظر ورود مجرم بودند .

قاضی به وسایلی که روی میز گذاشته بود نگاه می کرد و آنها را هر چند ثانیه یکبار شمارش می کرد ... چکش ، چوب جادو ، مقداری مدارک و کاغذ و ...


صدای تلق و تولوقی خفیف شنیده شد و ناحیه ای از سقف به صورت دایره وار باز شد و از آن یک محفظه که دور تا دور آن را میله هایی احاطه کرده بودند ، خارج شد . ملت جادوگر با بهت به او نگاه می کردند . گویا چیزی را که می دیدند باور نمی کردند .
محفظه همینطور پایین و پایینتر می آمد و مردم به شخصی که در آن قرار داشت نگاه می کردند . قاضی به آرامی سرفه ای کرد و صدای صحبت هایش در دادگاه طنین انداز شد ...

- با سلام خدمت تمامی ملت جادوگر که به اینجا تشریف آوردن . ایشون جناب پیوز ، معاونت اسبق وزیر سحر و جادو هستند که مجرم به ایجاد اغتشاش و ناهماهنگی و بی نظمی در جامعه ی جادوگری هستند .

موج موافقت های مردم در دادگاه پیچید و قاضی به صحبت هایش ادامه داد : همونطور که همتون می دونین پیوز ، روح مزاحمی که در همه جا باعث خرابکاری می شده و حتی این روحیه ی اغتشاش گر و خرابکارانه ی خود را در وزارت سحر و جادو نیز حفظ کرده و ...

صدای همهمه ی مردم ، دوباره فضا را پر کرد و قاضی با چکش روی میزش کوبید و گفت : (چکش کوبیدن :دی) ... جلسه رسمیست . لطفا ساکت باشین .

به مجرم که به شکل خیلی خزی در اومده به نگریست و گفت : این مجرم ، به دلیل اینکه روح بودن و می تونستن از لای قل و زنجیر ها فرار کنن ، با وردی مخصوص بدنشون رو بدست آوردن که البته مشکلاتی پیش اومد و دست راست ایشون به جای بینیشون وصل شد و بینیشون به جای چیزشون (؟!) رفت و چیزشون به عنوان یکی از پاهاشون وصل شد و جای کله و دست چپشون هم عوض شده و ... از این حرفا بگذریم . اِی پیوز ، اعتراف می کنی که تو باعث تمامی ناهماهنگی ها ، بی نظمی ها ، اغتشاش ها و خرابکاری ها هستی ؟

پیوز که به شکل خیلی ناجوری در آمده بود ، به سختی دهانش را باز کرد و به آرامی گفت : بله ! اعتراف می کنم که همه ی این کارا باعثش من بودم .

- خب . مجرم اعتراف کرد . نیازی به اینهمه جمعیت که برای شهادت اومده بودن نیست و همه می تونن برن . ختم جلسه رو اعلام می کنم ...



Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
#95

گلگومات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۹ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۵۷ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۹۰
از كنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
جمعيت زيادي پشت در وزارت جمع شدند و با مشت و لگد به در اصلي ميكوبند و شعار هاي ضد وزارتي ميدن و خواستار اعدام وزير هستند.

چند جارو سوار در اسمان ديده ميشن و چندين مامور خفن عينك دودي به چشم از اونها پايين ميريزن و البوس سورس رو در حالي كه دستبند به دست داره به سمت در اصلي وزارت جلو ميبرند.

ملت ميريزن دور نگهابنا و شروع به شلوغ بازي ميكنند و چندين گوجه به سمت البوس سورس پرتاب ميكنن.

چند دقيقه بعد - دادگاه شمار 10

قاضي : داد گاه رسميست ، لطفا سكوت رو رعايت كنيد.

ملت كه ميبينن قاضي با اين قيافه جلف ، مشغول كوباندن چكش روي ميزه جو گير ميشن و با ريتم چكش شروع به بندري زدن ميكنن.

قاضي: همگي ساكت...
ملت خوف كرده و جملگي ساكت ميشن.
قاضي:متهم رديف اول به جايگاه شهود .

چند سكيوريتي گارد البوس سورس رو كشون كشون به سمت جايگاه شهود ميبرن ، البوس سورس هم خوف ميكنه و در نتيجه ميزنه زير گريه.

قاضي:به ريش مرلين قسم بخور كه چيزي جز حقيقت در اين دادگاه نخواهي گفت.
البوس سورس در ميان سيلاب اشك ها:به ريش مرلين قسم كه راست ميگم ، هر چي ميگم.
قاضي:همونطور كه خودت هم در كتاب گينست ثبت كردي ما ميخوايم بدونيم چطور شد كه به اين سرعت زدي مملكت جادويي ما رو منحدم كردي.
البوس سورس:اقاي قاضي به جون پاپا عله من نميدونم چي شد من پسر يازده ساله اي بيش نيستم من نميدونم اصلا چه اتفاقي افتاده چيزي يادم نمياد به مرلين راست ميگم.
قاضي:از اولش تعريف كن.
البوس سورس برگه اي از جيبش در مياره و شروع ميكنه به خوندن:من پسر يازده ساله اي بيش نبودم و در مدرسه علوم و فنون جادوگري هاگواتز به تحصيلات ميپرداختم كه ناگهان روزي ناگهاني نامه اي از دست البوس دامبلدور به سويم رسيد.من شب هنگام سر ساعت به دفتر كار دامبلدور رجوع كردم اما متوجه عدم اون در دفتر شدم و به فكر فرو رفتم ، ناگهان ديدم كه قدح انديشه اش بي حفاظ گوشه اي نگهداري ميشود و از اونجايي كه از پاپا عله شنيده بودم دامبلدور در قدحش چيزاي باحالي داره به سمت قدح عقب نشيني كردم كه ناگهان صداي كلاه گروه بندي رو از روي گنجه شنيدم كه ميگفت اگه مثل پاپا عله وسواس دارم برم يه بار ديگه اون رو رو سرم بذارم ، منم از همه جا بي خبر اونو روي سرم گذاشتم و بعد از اون ديگه چيزي يادم نمياد . تا اينكه از اينجا سر در اوردم ، راستي اقاي قاضي من روي اين متن خيلي كار كردم ، سعي كردم واضح و رسا باشه و تموم ارايه هاي ادبي اي كه يه بچه 11 ساله ازش اگاهي داره رو سعي كردم در اين نوشته ازش استفاده كنم اميدوارم نگارششم خوب بوده باشه .

قاضي:متهم رديف دوم رو به جاي گاه شهود بيارين.

چند باديگارد كلاه گروه بندي رو ور ميدارن و به جايگاه شهود راهنماييش ميكنن.

قاضي:به ريش مرلين قسم بخور جز حقيقت چيزي نميگي.
كلاه گروه بندي:به افتابه مرلين قسم جز حقيقت چيزي نخواهم گفت.
قاضي:من گفتم بگو ريش مرلين.
كلاه گروه بندي:برو بابا چه فرقي داره ، مهم اينه دو تاش مال مرلينه.
قاضي:خب ، اينا كه البوس سورس پاتر ميگه رو تاييد ميكني ؟ همه اين جنگ و دعواها زير سر توئه؟
كلاه:من نميتونم بگم كه بايد خودت امتحان كني.
قاضي:يعني چي كه خودم امتحان كنم؟!
كلا:يعني يه سري بايد منو بذاري روي سرت تا زاواياي مخفي اين پرونده برات اگاه شه.

چند سكويريتي گارد ديگه وارد ميشن و كلاه رو روي سر قاضي ميذارن.

چند دقيقه بعد

قاضي(در حالي كه هنوز كلاه گروه بندي روي سرشه): .. سكوت رو رعايت كنيد .. زواياي مخفي پرونده بر من روشن شد و متوجه شدم كه همه تقصيرا زير سر البوس سورسه و اون رو من به بيست سال زندان محكوم ميكنم و اين كلاه هم بي گناه اعلام ميكنم و ميتونه بره براي خودش خوش باشه و يه مبلغ پولي هم بهش ميديم تا اين سو تفاهم رو از دلش در بياريم.

پايان

پ.ن:سوژه اين پست از پست كلاه گروه بندي در خورندگان معجون راستي گرفته شده.


اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.