هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
دیدید ارباب،دیدید؟شما باید بکشینش دیگه.
-آنتونین،فکر نکن ارباب تستراله.رز،اگه یه بار دیگه از او نداهای مسخره از خودت در بیاری،اونوقته که خودتو تبدیل به ندا میکنم.
رز:
-روفوس...یالا!
-چی کار کنم؟
-برو چهارتا سنگ بیار یه قل دو قل بازی کنیم.
-پرسی بپر برو سنگ پیدا کن.
-روفوس!
-آها از اون لحاظ؛خب...اسکور ارباب تورو میگه!
-کی من رو گفت؟
-آقا دعوا نکنین.اصلا مگه دراکو سمت پیش مرگیه ارباب رو نداشت ؟بگین بیاد سر پستش دیگه.
-الکی پای دراکو رو باز نکن این وسط.اون یه سمت در مورد صحت طلسم های ارباب بود.
-آستوریا اگه خیلی نگران همسرتی،خودت اینکارو بکن.
-ام...چیزه...من میرم دراکو رو پیدا کنم تا بیاد ترتیبه این پسر رو بده!
اَه...تامی تو هم ترکوندی با این مرگخواراتا.
-تو یکی ساکت...همه آتیشا از گور تو بلند میشه.ایوان کار خودته.
-ارباب جسارتا من فعلا در حال الهام گرفتن در مورد شامپوی جدیدمم.
-رز...بدو.
-بابا ابن یه جورایی عمومه.
-کروشیو به همتون.خب یکی پاشه بیاد بکشه این پسررو دیگه.

این وسط یهو به غرور آگوستوس بر میخوره.
-مگه من مردم؟همه برین کنار؛من کار این یارو رو یه سره میکنم.




Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ سه شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- ولی ارباب مگه پیشگویی نگفته که شما باید اون کله زخمی رو بکشید؟
آنتونین به شدت سعی میکرد نظر ارباب را از خودش منحرف کنه. لرد لحظه ای فکر کرد و ادامه داد:
- آخه ادم یه بار گول اون پیشگویی رو میخوره... دوبار گولشو میخوره..... نه این که هر دفعه بهش فکر کنه و به اون عمل کنه و هر دفعه ناکام بمونه!زود باش آنتونین!! فکر نکن من نظرمو عوض میکنم اخه تو گناه داری و باید به داوطلبی ت عمل کنی.زود باش!

آنتونین با گام های لرزان به سوی هری پیش رفت و در راه چوبدستی اش را کشید. آن را بالا گرفت و گفت:
- آواداکداورا!
طلسم از چوبدستی شلیک شد اما به هری برخورد نکرد و در نزدیکی او منحرف شدند. در همین هنگام ندایی آسمانی فرا رسید و گفت:
- خدایان راضی نیستند که بر خلاف پیشگویی عمل کنید.
و به همان سرعتی که به وجود آمده بود از بین رفت. آنتونین رویش را برگرداند و برگشت. همان جایی که لرد با قیافه ای خشمگین منتظرش بود.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲:۴۷ یکشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
[spoiler=خلاصه]
هری، رون و هرمیون سوار بر سه تسترال که خبر نداشتند در واقع رز، آنتونین و ایوان هستند به وزارت سحر و جادو رفتند تا سیریوس بلک را نجات بدهند اما نمیدانستند که این یک نقشه است تا لرد ولدمورت بتواند پیشگویی را بدست بیاورد. آن ها به سازمان اسرار واقع در وزارتخانه میرسند و یک سری اتفاقات عجیب آن جا رخ میدهد که در نتیجه هری به یک جزیره دورافتاده شوت میشود. مرگخواران و لرد هم به دنبال هری میروند و در آخر موفق میشوند او را برگردانند ولی از آن جزیره یک دایناسور هم همراه آن ها می آید که البته در آخر فرار میکند. در حال حاضر هری دستگیر شده و لرد از مرگخوارانش میخواهد تا یک نفر از آن ها داوطلب شود و هری را بکشد ...
[/spoiler]

لرد مرگخوارانش را یکی یکی از نظر گذراند ...

سیبل:
آگوستوس:
روفوس:
اسکورپیوس:
رز:
آنتونین:
ایوان:
پرسی:

لرد: خب نتیجه چی شد؟ کی داوطلب شد؟ هوی روفوس با توام
روفوس: من ارباب؟ من؟ هووووم این آنتونین داوطلبه
آنتونین: مــــــــاع!
لرد: آفرین آنتونین، آفرین من به تو افتخار میکنم!
آنتونین: ارباب دروغ میگه به جون مادرم!
لرد: دیگه شکست نفسی نکن میدونم میخوای ریا نشه.
آنتونین: نه ارباب آخه مساله اینجاست من اصلا داوطلب نشدم!
لرد: دیگه توفیق اجباریه دیگه! یالا برو جلو ببینم. یه آودا به هری بزن! اگه مرد که مرد چه بهتر اگرم دوباره نمرد و یه نقشه دیگه از خودش درآورد تو هستی که با افتخار پیش مرگ ارباب بشی!
آنتونین:



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۱:۴۳ سه شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۹

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
ایوان:کجا فرار کنیم؟مگه تو اینو رام نکرده بودی؟

رز:خب رام کرده بودم.ولی گاهی خودش این موضوع رو فراموش میکنه.فعلا بهتره از جلوی چشمش دور بشین.

هر کدوم از مرگخوارها به سمتی فرار میکنن.ایوان با هیکل لاغر و استخونیش پشت ستون باریکی پنهان میشه.آنتونین در تعقیب رز وارد کمد چوب دستیها میشه،ولی چند ثانیه بیشتر طول نمیکشه که در کمد بار و آنتونین از داخلش به بیرون پرتاب میشه.
لرد سیاه هاج و واج وسط سالن ایستاده بود و به دایناسور نگاه میکرد.روفوس با نگرانی جلو میره و میگه:ارباب، اینجا خطرناکه.بیایین شما رو هم یه جایی قایم میکنم.
لرد مخالفت میکنه:یه ارباب هرگز قایم نمیشه.شماها برین من ببینم این جونور چی از جون ماها میخواد!

خیلی زود برق کله مبارک ارباب توجه دایناسور رو به خودش جلب میکنه.آروم بطرف لرد خم میشه.ظاهرا تا اون لحظه هرگز موجودی با این شکل و شمایل ندیده بود.نمیتونست درک کنه که این موجود لاغر و کوچولو که با عصبانیت بهش زل زده میتونه خطرناک باشه یا نه...بالاخره ریسک میکنه و پاشو بلند میکنه که جونور کچلو له کنه...ولی در آخرین لحظه انسان کوچولویی که کنار کچل ایستاده بود چوب دستیشو تکون میده و ...اینجاست که دایناسور میفهمه که هرگز نباید انسانهای کچل رو دست کم بگیره...ولی اینو نمیفهمه که چرا پاش تو هوا مونده و دیگه نمیتونه تکونش بده!

لرد لبخند پیروزمندانه ای میزنه و به بقیه مرگخوارا اشاره میکنه که از مخفیگاهاشون بیرون بیان.
لرد:خب...اینم از دایناسور.خودم حسابشو رسیدم!
روفوس:

لرد:خب، رز ویزلی.گذشته از حمله دایناسورا تو به ما حقیقتو گفتی.کله زخمی واقعا اونجا بود.ارباب به خاطر صداقتت تو رو میبخشه.مادر موقرمزت رو هم همینطور.میتونی بری.

لرد درحال دست دادن با رز بود که صدایی از ناکجا آباد به گوش میرسه و به دنبال اون هری پاتر از ناکجا آباد روی زمین فرود میاد!
-نــــــــــــــــــــــــــــــه!تو نمیتونی اونو بکشی...حسابتو میرسم اسمشو نبر عوضی!میکشمت.

هری پاتر تالاپی روی زمین میفته.لرد سیاه دست رز رو ول میکنه.
-معطل چی هستین؟دستگیرش کنین!

چند دقیقه بعد هری پاتر طناب پیچی شده جلوی لرد و مرگخوارا قرار میگیره.لرد طبق عادت همیشگی شروع به قدم زدن و سخنرانی میکنه...مرگخوارا که قبلا این صحنه رو تجربه کردن احساس میکنن لازمه که به لرد اخطار بدن!

پرسی:ارباب،ببخشید،میگم بهتر نیست قبل از اینکه از دستمون فرار کنه بکشینش؟
لرد:ساکت!شماها نمیفهمین.ارباب حرفهای نگفته ای داره که باید بزنه.
پرسی:آخه ارباب،شما الان دو ساعته زندگی خودتون و مادر و پدرتونو و عمو و عمه و خاله و حتی مادربزرگ دختر همسایه تونو تعریف کردین!الانه که باز روحی چیزی بیاد و این کله زخمی رو نجات بده ها!

لرد جلوی هری توقف میکنه.چوب دستیشو بالا میبره.مرگخوارا با خوشحالی و هیجان در انتظار دیدن صحنه مرگ هری پاتر انتظار میکشن.ولی لرد مجددا چوب دستیشو پایین میاره!
-میگم...اگه باز طلسم به خودم برگشت چی؟اصلا...مگه شما مرگخوار نیستین؟یکی از شماها بکشینش!

مرگخوارا:


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ پنجشنبه ۲ دی ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- وایییییییییی!این دیگه چیه؟؟خدای من!

دایناسوری به اندازه هزار برابر یک اتوبوس به اونا نزذیک میشد...که یک دفعه از بالای سرش صدا اومد:

-آهای!!سلام!بالاخره اومدی ولدی؟منتظرت بودم!برو حیوون!

دایناسور سرعتش رو بیشتر کرد و جلو رفت و از بالای سرش هری پاتر مشخص شد که قهقهه میزد.ایوان و آنتونین هم زمان فریاد زدن و ولد مورت گفت:
- خجالت بکشید!مگه شما جادوگر نیستین؟مگه مرگخوار نیستین؟چطوره یه بچه کوچولو میتونه اونو رام کنه ؟حتما این دختره.. چی بود اسمش...موز ویزلی! آره موز ویزلی میدونه چه جوری دایناسور رام میکنن!

ایوان:
- آخ ارباب!! گفتین موز!

آنتونین:
-بسه ایوان!تو دیگه کم کم دستاتو بشور بیا منو بخور!ارباب حالا اصن این رز و هرمیون کجا هستن؟

- ما اینجاییم!بای بای!

آن ها جلوی پرده ای سبز رنگ خم شده بودند.و همین که مرگخوار ها برگشتند وارد آن شدند و به زمان واقعی برگشتن.

-آخ!نجات پیدا کردیم!نمیدونی برای رام کردن این دایناسوره چقدر زخم و زیلی شدم!

مرگخوار ها پشت سر آنها وارد سالن شدند.آنتونین گفت:
- و حالا باید بیشتر زخم و زیلی شی!ببینم اون موقرمز کجاست؟آهان تو کتابا گیره!باید حتما برای دیدن مرگ دخترش باشه!ایوان برو بیارش زو....


-آآآآاااااوووووووووومممممممممممممیییییییککککککککک!!(افکت نعره ی دایناسور)

- اااااا!!!دایناسور اومده!!!خیله خوب ولدی!فعلا هممون با همیم!برای نجات جونمون فعلا متحدیم!بعدا به دعوا های قدیمیمون میپردازیم!فرار کنین!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
خلاصه:

هری ، رون و هرمیون،نویل و لونا قصد دارن برای نجات سیریوس به وزارت سحر و جادو برن(کتاب پنجم)...برای رسیدن به وزارتخونه از چند تسترال استفاده میکنن ولی غافل از اینکه این تسترالها، ایوان و آنتونین و لینی وارنر هستن که لرد مجازاتشون کرده و به شکل تسترال در آورده.

بچه ها بعد از پشت سر گذاشتن اتفاقاتی(مواجه شدن با لرد سیاه) به وزارتخونه میرسن.مرگخوارا قصد دارن هری رو وادار کنن که گوی پیشگویی رو برای لرد سیاه برداره.برای همین این سه نفرو از هم جدا میکنن.رون در اتاق کتابها توسط آنتونین بیهوش میشه.هری اشتباها به اتاق ساعتها برده میشه و به سالها قبل (دوران دایناسورها)برمیگرده.
هرمیون توسط مرگخوارها محاصره شده که رز ویزلی(دختر هرمیون)پیداش میشه و به مرگخوارا میگه که میدونه هری کجاست و میتونه کمکشون کنه به اونجا برن!
______________________

مرگخواران با شنیدن کلمات جزیره و خوش آب و هوا ذوق زده موافقت خودشان را اعلام کردند!

رز ویزلی آنها را به اتاق ساعتها راهنمایی کرد...
.
.
.
مرگخوارا بعد از چند دقیقه سرگیجه و به هم پیچیدگی دل و روده، روی جزیره زیبایی فرود آمدند.

-ایوان؟یعنی ممکنه مافلدا هم اینجا باشه؟
-نمیدونم...من ترجیح میدم هرچه سریعتر کله زخمی رو پیدا کنیم و از اینجا بریم.من چند ساعته علف نخوردم.میشه کمی اینجا توقف کنیم؟

آنتونین اشاره ای به استخوانهای ایوان کرد.
-ظاهرا اینجا مجازات ارباب بی اثره...چون شکل خودت شدی دوباره..گرچه هنوز معتقدم با سم خوش تیپ تر بودی.

مرگخواران سرگرم گردش در جزیره شدند.
جزیره بسیار سرسبز و پر از گیاهان و درختانی بود که طول و ابعادشان بشدت غیر عادی به نظر میرسید.
ایوان درحال غر زدن درباه این موضوع که "حالا که این همه علف پیدا کردیم چرا گوشتخوار شدیم؟" بود که صدای بلندی به گوش مرگخواران رسید...

-این صدای چی بود؟
-مثل صدای پا میمونه!
-شاید صدای پای کله زخمیه؟
-شوخیت گرفته؟حتی صدای پای هگریدم به این بلندی نیست.مواظب باشین.شاید از اون ماشینای بزرگ ماگلی باشه.هی داره نزدیکتر میشه...




Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ دوشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
بلیز زابینی: پس تو هری هستی؟
هرمیون که خود را بشکل هری درآورده بود: بلی!
بلیز:مطمئنی؟
هرمیون: بلی!
بلیز: بگو به جون مادرم!
هرمیون: به جون مادرم!
بلیز: خب پس بکشیدش!
هرمیون: نـــــــــه! دروغ گفتم من هرمیونم!
بلیز: نه دیگه فایده نداره! حرف مرد یکیه، بکشیدش!

دینــــگ بــــــنگ دنــــگ بووووووم!


سه طلسم آوداکداورا از چوبدستی مرگخواران بسمت هرمیون پرتاب شد. تلالوء نور طلسم ها فضای آنجا را سبزرنگ کرده بود. در همین لحظه، صحنه آهسته و ماتریکسی شد. صدایی از دور دست ها آمد:

_ مـــــــــــــــامان!

دختری نوجوان، زیبا و موطلایی بسمت هرمیون میدوید. ضمیر ناخودآگاه هرمیون شروع به فعالیت کرد و او با حرکات عجیب و غریب بدنی از طلسم ها جا خالی داد ... بسمت دخترک دوید و او را در آغوش گرفت.

هرمیون: تو کی هستی؟ چقدر قیافت آشناس عزیزم!
رز ویزلی: من دخترتم مامانی. ماجراش مفصله. هری و بابا رون، با ساعت های زمان برگردان به زمان قبل رفتند و من به زمان آینده یعنی الان، اومدم.
هرمیون: عجب! پس من بالاخره با این موقرمزی ازدواج میکنم!
رز: الان مهم اینه که نجاتت بدم. من میدونم چیکار کنم. هری به زمان دایناسورها برگشته. خب اینام هری رو میخوان دیگه، بذار برن دنبالش!

بلیز: هوی! شما دو تا چی میگید به هم؟
رز: من میدونم هری پاتر کجاست. اگه بخواین میتونم نشونتون بدم چطور با ساعت های زمان برگردان برید و پیداش کنید. الان تو یه جزیره خوش آب و هواس!



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ سه شنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
خلاصه ایوان ولینی و آنتونی خوشحال از نقشه شون راه میرفتن تا به سه راهی مورد نظرشون رسیدند.هرکدوم از یه طرف رفتن و گفتن از این طرف!هری و هرمیون و رون متحیر مونده بودن چیکار کنن که رون گفت:
- من میدونم چیکار باید بکنیم.ما خودمون رو سرخورده میکنیم و هر کدوم یه طرف میریم.اینطوری نمیفهمن کدوممونیم و در ضمن همه ی راه ها رو هم رفتیم.

هرمیون:
- اما رون...
هری:
-عالیه.یک دو سه.

هر سه خودشونو سرخوده کردن و راه افتادن.

هری با ایوان،هرمیون با لینی و رون با آنتونین.

سه تسترال چشمکی زدن و راه افتادن.

5دقیقه بعد اتاق ساعت ها



- خب رون...به یکی از این ساعت ها نگا کن...احتمالا سیریوس رو توشون میبینی...

- من رون نیستم که!هریم!

-من میدونم دوست داری هری باشی...حالا نگاه کن!

هری خم شد و درون یکی از ساعت ها که روی آن 2000 به بعد بود خم شد.همان لحظه ایوان هری رو هول داد تو ساعت..هری یه مدت دور خودش چرخید و بعد توی یه صحرای بی آب و علف فرود اومد.

بنگ...بنگ...بنگ....

یک دایناسور گنده به سمتش می اومد فریادی کشید و پشت سنگی پناه گرفت.بله او به 2000 سال قبل یا بیشتر بازگشته بود!!

همان موقع اتاق کتاب های محرمانه

-خب هرمیون..کتاب دوست داری؟

- من رونم...از کتابم متنفرم..

-آفرین دختر باهوش !تو میدونی ما مرگخواریم پس دروغ میگی!کروشیو!

- نه راست گفتم...

آنتونین چوبدستی اس رو به سمت یه قفسه ی کتاب گرفت و گفت :
-دیسندو!

قفسه روی رون افتاد و فریادش به هوا رفت.آنتونین هم به سمت تالار پیشگویی ها راه افتاد.


همان موقع تالار پیشگویی


هزمیون عاقل تر از اون بود که خودشو هرمیون معرفی کنه.پس گفت:
-سلام بر دوستان مرگخوار!من هری ام.مطمئنا میشناسینم.رک بگم ..سیریوس کجاس؟



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ جمعه ۱۹ آذر ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
هری: نقشه؟ هوووم ... نقشه؟ مگه ما نقشه هم داریم؟
هرمیون: رووووون
رون: جانم؟
هرمیون: ببین هری چی میگه!
رون: خب راس میگه ما نقشه نداشتیم که!
هرمیون: پس برای چی اومدیم اینجا و میخوایم چیکار کنیم؟
هری: خب میشینیم نقشه میکشیم!
هرمیون:

سه ساعت و بیست و سه دقیقه و شصت و هفت ثانیه بعد

هرمیون:
رون:
هری: اورکا! اورکا!

هرمیون از خواب پریده: کیه؟ چیه؟ چی شده؟
هری: یافتم! فهمیدم چیکار کنیم! باید از این تسترال های خوب و مهربون استفاده کنیم و راهنمایی بخوایم!
هرمیون:

هری، هرمیون و رون به دنبال سه تسترالی که در واقع لینی، ایوان و آنتونین بودند حرکت کردند. سه تسترال جلوتر حرکت میکردند و لینی از این فرصت و فاصله ایجاد شده بین آن ها و هری، هرمیون رون استفاده کرد و با صدای آهسته به ایوان و آنتونین گفت:

_ بچه ها تنها کسی که برای ما مهمه و باید به جای درست ببریمش تا پیشگویی را به دست بیاره هریه. من قبلا به سازمان اسرار اومدم و راه هارو بلدم. تا چند دقیقه دیگه به یه سه راهی میرسیم. من با خودم، هری رو به سالنی که پیشگویی ها توشه میبرم. ایوان! تو، رون رو به اتاق ساعت ها ببر. حتما گول میخره و با یکی از ساعت ها به صد سال عقبتر یا جلوتر میره و از شرش راحت میشیم. آنتونین! تو هم هرمیونو به اتاق کتاب های فوق محرمانه ببر، حتما خوشش میاد و کلی سرکار میره و یه بلایی هم سرش میاد.

... در نهایت هری تنها میمونه و ما کارمونو میکنیم.



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۰:۲۶ یکشنبه ۷ آذر ۱۳۸۹

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
نیم ساعت بعد بر فراز لندن


- اوه خدای من... هری ... هــــــــــــــــرییییییییییییی!

- هرمیون! آخه چت شده؟ چرا مثل دیونه ها به پهلوی این حیوان بیچاره میکوبی!؟؟

نیم ساعتی میشد که هرمیون با تمام توان سعی میکرد، هری را متوجه خود کند. اما بخاطر فاصله زیادی که با او داشت قادر نبود با طلسمی او را متوجه خودش کند. از جهتی استفاده از طلسم نورانی ان هم درست بر فراز شهر ماگلی لندن دور از عقل بود.

- متوجه نیستی ما دچار چه اشتباه فجیعی شدیم!

- نه!؟؟

- ما داشتم می رفتیم وزارتحونه که چیکار کنیم؟ می خواستیم چه کسی رو از دست کی نجات بدیم؟!!

- ...؟!

- معلومه دیگه می خواستیم سیریوس رو از دست اسمشو نبر نجات بدیم مگه نه!

- اره هنوزم همین تصمیمو داریم!

-

- اوه خدای من... ما چه قدره احمق بودیم! پس... پس همش یه نقشه بوده.

اینبار هر دو محکمتر به پهلوهای تسترال کوباندند:
- هین! برو برو ... یالا بجنب...

اما برای هشدار دادن دیگر خیلی دیر شده بود.

ناگهان تسرال ها تغییر جهت دادند و به سوی زمین جاییکه احتمالا وزارتخانه در ان واقع بود، شیرجه رفتند.

آنتونین _ همان تسترالی که لونا و هرمیون را بر پشت خود داشت_ متوجه قضیه شده بود و با تمام درد ناشی از ضربات پای دو دختر به پهلوهایش، سعی میکرد تا حد امکان فاصله اش را از هری _که بر پشت ایوان سوار بود_ حفظ کند.


دقایقی بعد، ورودی وزارتخانه


در حالیکه هری به نوبل کمک می کرد تا از تسترال پایین بیاید، متوجه هرمیون شد که هنوز تسترال در حال فرود نیامده بود با جستی عجیب پایین پرید و به سمت هری امد. اما اینبار هری پیش دستی کرد و با عصبانیت گفت:

- فکر می کردم اونقدر برای سیریوس ارزش قایلی که حاضر شدی بیای. اما حالا که فکرشو می کنم، میبینم که تو فقط به یک دلیل تا اینجا اومدی اونم منصرف کردن من بوده نه نجات سیریوس!

- هری!

- و اگه هدفت اینه، باید بگم من قصد ندارم برگردم! می تونی خودت تنها... یا با بقیه برگردید!

هرمیون برای لحظه ای از خشم قرمز شد. با این وجود در حالیکه به سختی خودش را کنترل می کرد گفت:

- نقشت چیه؟


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.