هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ جمعه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۰

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
بلاتریکس با عصبانیت به دامبلدور خیره شده بود و در وسوسه گفتن آواداکداورا میسوخت ، فقط اگر بخشش این مرینوس پیر برای نجات سرورش لازم نبود ... فقط اگر ... ( بلاتریکس : " اوه " )

بلاتریکس که چشمانش از هجوم یه فکر ناگهانی میدرخشید ، لینی را اظهار کرد و لینی پس از گذشتن از تو و رسیدن به میمونه ، به بلاتریکس رسید و همراه با لودو و روفوس ، تصمیماتشو یواشکی شنید و هر سه لبخند کوچک شومی زدن و در یک اقدام ناگهانی چوب دستیاشونو به طرف دامبلدور نشانه گرفتند و با وردی ، ریششو از جا کندند .

لرد سیاه که از چهره تازه دامبلدور حسابی کیف کرده و سر ذوق اومده بود انبوه ریشو از بلاتریکس گرفت و همونطور که در دست میچرخوند به چونه ملتهب دامبلدور نگاه میکرد و سعی میکرد انعکاس و درخشندگی سرشو در آینه تمام نمای چونه دامبلدور بررسی کنه :

-

دامبلدور که دچار تالم روحی شدیدی شده بود از خجالت سرشو رو به دیوار کرده و از سر مهربانی هی آه میکشید و بخاطر دلتنگی برای فاکس قطره اشکی گوشه چشمش هم اومده بود .

لرد سیاه که حسابی روی ذوق اومده بود بدش نمیومد برای اینکه دامبلدور رو بیشتر تحقیر کنه بهش منت بذاره و اونو ببخشه ...


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۸:۴۱ پنجشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بعد از مدتی آخ و اوخ کردن درحالیکه هر دو در معرض له شدن قرار داشتند دامبلدور تسلیم شد.
-خب بابا...من ازت عذرخواهی میکنم که جادوگر ماهری بودم و بلد بودم کمد آتیش بزنم و تو فقط یه بچه بی پدرو مادرفقیر بدبخت بودی.

لرد سیاه فریاد بلندی کشید:باااشه...بخشیدمت...ولم کن دیوار لعنتی.من اربابم!

دیوار به حالت اول برگشت.چند دقیقه بعد دامبلدور سکوت را شکست.

-تامی؟
-هوم؟
-یادته چقدر کوچولو بودی؟چقدر بی پناه و بی دفاع...یادته وقتی بهت گفتم منم جادوگرم چقدر خوشحال شدی؟وقتی بردمت هاگوارتز از ترس گوشه ردای منو گرفته بودی و ول نمیکردی.

لرد سیاه با یاد آوری خاطرات گذشته لبخندی زد.
-هوم...دلیلش ساعت طلایی بود که تو جیب ردات گذاشته بودی...تا سه ماه بعد داشتی دنبال اون ساعت میگشتی و من به ریشت میخندیدم.

دامبلدور آهی کشید و سرش را تکان داد.
-وانمود میکردم دارم دنبالش میگردم.من همون موقع فهمیده بودم کار توئه...ولی میخواستم بهت یه فرصت دیگه بدم.تو همون شب ساعتو انداختی تو دریاچه و ماهی مرکب قورتش داد!منم مجبور شدم....تا حالا متوجه نشده بودی که چرا اطلاعات من درباره اعضای داخلی ماهی مرکب اینقدر زیاده؟...

فشاردیوار داشت کمتر میشد.تا جایی که هر دو جادوگر تقریبا به راحتی قادر به حرکت کردن بودند.بلاتریکس که از دنبال کردن لودو و روفوس خسته شده بود به اتاق بازگشت.
-وای چه عالی...شما دارین آشتی میکنین؟همدیگه رو بخشیدین؟

چهره لرد سیاه در هم رفت.
-من؟این پیرمرد خرفت بی استعداد آب نبات خور منحرفو ببخشم؟عمرا!...این نذاشت من تو هاگوارتز کار کنم.

دیوار دوباره تنگ و تنگتر شد...




Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲:۱۱ پنجشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۰

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
نقل قول:
بلا نشانه گیری کرد و آماده ی بر زبان آوردن طلسم فرمان شد ...


_ بفرمان!
دامبلدور:
بلا: بفرمـــان!
دامبلدور:
بلا: بفرمـــــان لا مصب!
دامبلدور:

بلا نفسی تازه کرد، خستگیشو در کرد و به دامبلدور گفت:
_ پیری، چرا طلسم فرمانو روت اجرا میکنم میخندی؟

دامبلدور: عزیزم، بلای نازنینم، من دیگه ضد ضربه شدم از بس از این طلسما روم اجرا کردن. فقط قلقلکم میشه و خنده م میگیره. آخه دلم جوونه.

بلا: عجب بدبختی ای گیر کردیم. حالا من با این پیرمرد دل مشنگ چیکار کنم!

در همین لحظه روفوس و لودو که دمب یک مار رو به لرد ولدورت داده بودن و سرشو گرم کرده بودن به پیش بلا اومدن و قضیه رو سوال کردن و بعد اینکه متوجه شدن پیشنهاد کردن بجای دامبلدور طلسم فرمانو روی لرد اجرا کنن چون بالاخره یکی از این دو تا باید از خر شیطون پایین بیاد تا هر دو آزاد بشن.

اما بلا که روی لرد غیرت داشت بهیچ وجه اجازه اینکارو نمیداد و حتی با بر زبان آوردن این پیشنهادم غیرتی شد و دنبال لودو و روفوس انداخت و کروشیو رو مسلسلی بسمتشون شلیک میکرد ...

خلاصه لود و روفوس و بلا از اونجا رفتند و باز لرد و دامبلدور تنها شدند. لرد یه کم چپ چپ به دامبلدور نگاه کرد و گفت:
_ هی
دامبلدور: جانم؟
لرد: دامبلی یادته اون موقع که تو هاگوارتز بودیم یه روز از خواب بیدار شدی و دیدی ریشات دل پیه رویی کوتاه شده و همونجوری مجبور شدی بیای و کلاسای اون روزو برگزار کنی؟
دامبلدور: آره تامی جون یادمه
لرد: خب اون کار من بود!
دامبلدور: آره؟ اینجوریاس؟ تامی یادته روز اولی که تو یتیم خونه دیدمت زدم کمدتو آتیش زدم همینجوری چارچنگولی مونده بودی؟
لرد: بیشین بینیم باااااااو
دامبلدور: خودت بیشین بینیم باو
لرد: آآآآآآآآآآآی
دامبلدور: خودت آآآآآآآآآآآی
لرد: آآآآآآآآآخ، نه خنگه دیوار داره تنگتر میشه یالا زودباش ازم معذرت بخواه وگرنه له میشیم
دامبلدور: اوووووووخ، نخیر خودت معذرت بخواه من سنم از تو بیشتره
لرد: وااااااااااای
دامبلدور: اووووووووی



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ چهارشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]خلاصه سوژه:
هری،رون و هرمیون برای نجات سیریوس به سازمان اسرار وزارت سحر و جادو میرن.ولی این یک نقشه از طرف لرد سیاهه که بتونه پیشگویی رو بدست بیاره.مرگخوارا و محفلیا با هم درگیر میشن ولی در حالیکه سرگرم نبرد هستن، متوجه غیبت چهار نفر از اعضای دو گروه(لرد سیاه، دامبلدور،هری پاتر و سیریوس) میشن و تصمیم میگیرن بیخیال جنگیدن بشن و پیش لرد و دامبلدور برن و اونارو در حالیکه توی دیواری گیر کردن پیدا میکنن. نصف بدن هردوی آن ها درون دیوار فرو رفته و تنها راه بیرون آوردن آن ها از این وضع آشتی دادن آن دو است. دیوار به گونه ایست که در صورت دشمنی فشار را بر لرد و دامبلدور بیشتر میکند و در صورت آشتی کردن آن دو ، آن ها را رها میکند. حالا مرگخواران و محفلیون دنبال راهی برای آشتی دادن آن ها هستند. مرگخوارها میخواهند محفلی ها را دور کنند و با اجرای طلسم فرمان روی دامبلدور ، او را وارد به غذرخواهی از لرد کنند..
[/spoiler]

مرگخواران با خوش حالی به دور شدن دو محفلی از آن اطراف همراه رز و آنتونین نگاه کردند و دنبال راهی برای دور کردن بقیه بودند. قبل از اینکه رز از آنجا خارج شود لونا گفت:

- رز چرا خواهر و برادرو از هم جدا میکنی؟

رز از جیمز جدا شد و به سمت لیلی رفت ، دست او را گرفت و دوباره نزد جیمز برگشت. لیلی با حیرت به چهره ی جدید رز فکر میکرد و همراه او به بیرون از آنجا کشیده شد.

نارسیسا کنار مالی ویزلی ایستاد و گفت: یه حقیقتی رو میدونستی؟ شاید بلا از تو متنفر باشه و شاید این در مورد منم صادق باشه ، اما باید بدونی که نمیشه از دستپخت خوبت گذشت.

نارسیسا برای طبیعی تر به نظر رسیدن نقشه اش ، در حالی که بلا را زیرچشمی زیر نظر گرفته بود گفت: میشه بریم یه جای دیگه؟ ... خب ... اممم ... خودت که میدونی ...

و با سرش اشاره ای به بلا کرد. مالی لبخند گرمی زد و گفت: باشه عزیزم ، حالا که اینقدر تورو در عرصه ی یادگیری آشپزی مشتاق میبینم ، با کمال میل راهنماییت میکنم.

نارسیسا لبخند تصنعی زد و به دنبال مالی از آنجا خارج شد. بارتی هم که موفق به دور کردن ریموس و گرابلی شده بود چشمکی به دیگر مرگخواران زد و پشت در ناپدید شد.

محفلی ها که دور شدنشان از آنجا را طوری برداشته کرده بودند که انگار مرگخواران قصد محبت کردن به آن ها و پیدا کردن هرچه زودتر راهی برای آشتی دادن لرد و دامبلدور را دارند ، غافل از اینکه سه مرگخوار باقی ماندند ، یکی یکی از اتاق رفتند و بعد از گذشت چند دقیقه ، اتاق خالی از هرگونه محفلی شد.

بلا ، روفوس و لودو بعد از اطمینان یافتن از دور شدن محفلیون برای به اجرا در آوردن نقشه شان راهی اتاقی شدند که لرد و دامبلدور در آن بودند.

بلا خودش کار را بر عهده گرفت و چوبدستیش را به سمت دامبلدور گرفت. با اشاره ی بلا ، لودو و روفوس برای پرت کردن حواس لرد به سمتش رفتند. لرد که به شدت عصبانی بود کوچک ترین توجهی به بلا و دامبلدور نداشت و تنها هیکل لودو و روفوس را میدید که جلویش قرار گرفته بودند.

بلا نشانه گیری کرد و آماده ی بر زبان آوردن طلسم فرمان شد ...




Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۴:۲۴ پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
مرگخواران و محفلیون در فکر فرو رفتند.
- سوروس تو مطمئنی که باید واقعا با هم آشتی کنن؟ یعنی نمیشه ما با یه حیله ای چیزی مجبورشون کنیم که آشتی کنن؟

- نه... حتما باید خودشون آشتی کنن.

ناگهان صدای حبس شدن ناگهانی نفس آنتونین در فضا پیچید. همه رویشان را به سمت او برگرداندند و آنتونین تمامی مرگخواران را به چند متر آن طرف ترفرا خواند. همه ی مرگخواران با اینکه نگاه محفلی ها پشت گردنشان سنگینی میکرد و به آنها حالت معذبی میداد به سمت آنتونین رفتند.آنتونین گفت:

- چرا زودتر به فکرم نرسید؟ ما متیونیم روی دامبلدور طلسم فرمان اجرا کنیم! این طوری مجبورش میکنیم که از لرد معذرت بخواد. البته مشکل اینجاست که باید یه جوری این محفلی ها رو دست به سر کنیم....

چد متر آن طرف تر- محفلیون

- هوم... بچه ها بوی خیانت میاد.... اصلا نمیشه به این مرگخوارا اعتماد کرد.

- درسته... نباید بزذاریم نقشه شون رو عملی کنن. هر چی که باشه.

مرگخواران به محفلی ها نزدیک شدند.
رز: جیمز بیا بریم یه قدمی بزنیم. راستی حال هوگو چطوره؟
آنتونین: مینروا!!! تویی؟ من که بهت دسترسی دادم دوباره... میای بریم یه چشمه که چند قدم اونورتره رو بهت نشون بدم؟
.
.
.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
مرگخواران و محفلیون ابتدا نگاهی به یکدیگر انداختند و سپس با شنیدن صدای دامبلدور و لرد که هر لحظه بلندتر میشد با عجله وارد اتاق شدند.

لرد با ورود آن ها به اتاق دست از کل کل با دامبلدور برداشت و گفت: بهتره که یه راه حلی پیدا کرده باشین.

لرد با تمام قدرتی که داشت سرش را تا حدی که لااقل بتواند یکی از مرگخواران را ببیند چرخاند و رو به روفوس گفت: زودباش بگو به چه نتیجه ای رسیدین؟

روفوس که نسبت به محدوده ای که ایستاده بود احساس امنیت نمیکرد چند قدم آن ور تر رفت. روونا نگاهی به افراد حاضر در اتاق انداخت و سپس بدون هیچ مقدمه ای به لرد نزدیک شد و گفت:

- ارباب اجازه میدین از نزدیک تر باهاتون صحبت کنم؟

لرد که از دور شدن تمامی مرگخواران از محدوده ی دیدش خشمگین شده بود سرش را به حالت عادی برگرداند و گفت: سریع تر کارتو بکن.

روونا به قدری جلو رفت تا در نیم قدمی لرد باشد و بعد از آن دهانش را به گوش لرد نزدیک کرد و به آرامی گفت: ارباب میدونین محفلیا در مورد دامبلدور به ما چی گفتن؟

دامبلدور که از میان این جمله تنها اسم خودش را شنیده بود ، سعی کرد سرش را به آن ها نزدیک تر کند تا جملات روونا را بشنود. روونا که کوچک ترین اثری از کنجکاوی در چهره ی لرد نمیدید دوباره گفت:

- ارباب اگه بگم مطمئنا نظرتون نسبت بهش عوض میشه.

و با دیدن چهره ی غضبناک لرد سریع گفت: خب راستش اون به شما علاقمنده!

حالت چهره ی لرد در حال عوض شدن بود که دامبلدور که این حرف را به وضوح شنیده بود فریاد زد: ای مرگخوار چیز ، چرا حرف تو دهن من میذاری؟

روونا ناسزایی گفت و برگشت و بعد از دیدن چهره ی محفلی ها و مرگخواران متوجه بلند گفتن جمله اش شد و لحظه ای بعد همراه بقیه از اتاق خارج شد.

بلا دست هایش را به کمرش گذاشت و گفت: آخه این چه پیشنهادی بود که تو دادی؟ این کارای مشنگای دبستانیه!

- درسته ولی دیدی که اگه دامبلدور اون وسط نمیپرید میتونستیم لااقل لرد رو یه ذره آروم کنیم تا بحث نکنن ... اونوقت شاید حتی میتونستیم آشتیشون بدیم!!

ریموس مخالفت کرد و گقت: به هر حال این کار فایده ای نداره چون هر چه قدرم سعی کنیم اون یکی حرفمونو میشنوه و همه چی لو میره.

لیلی که تمام مدت در فکر بود به آرامی گفت: دو راه داریم. طوری رو مخشون راه بریم که اون یکی متوجه حرفامون نشه و همزمان هردورو تحت تاثیر قرار بدیم.

جیمز که با دقت به حرف های لیلی گوش میکرد گفت: این که یکی شد.

لیلی نیشخندی زد و گفت: دومیشم اینه که یه راه دیگه پیدا کنیم!

و با یادآوری عاقبت دیرکرد آن ها گفت: فقط سریع تر!




Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لرد سعی کرد چشمش را تا جای ممکن به سمت عقب بچرخاند تا بتواند مرگخوارانش را ببیند اما بدون تکان داد سر و گردنش محدوده دید وسیعی نداشت.تنها چیزی که میتوانست به خوبی ببیند نصفه دامبلدور بود که در مقابلش قرار داشت و دقیقا او هم سعی میکرد اطراف اتاق را ببیند.

لرد با خشم فریاد زد:آهااااای کله اژدری ها زودتر بیاین اینجا تا لهتون نکردم!
با تمام شدن این جمله هم لرد و هم دامبلدور احساس فشار بیشتری کردند.
آلبوس:اووووی اویییی هیچی نگو من دارم خفه میشم!

لرد به اعصابش مسلط شد و بعد با صدای نسبتا آرامی گفت:اون جلسه بوقی رو نگه دارین و یه لحظه برگردین داخل اتاق.
مرگخواران و محفلی ها به اتاق برگشتند.روفوس با نارضایتی گفت:ارباب چقدر سر و صدا میکنین ما داریم مذاکره....اوووخ!عفو کنید ارباب!

بلا چوب دستی اش را پایین اورد و گفت:چی شده ارباب؟
لرد به سوروس که در محدوده دیدش بود نگاه کرد و گفت:این دیوار دیگه چه خاصیتی داره؟چون احساس میکنم وقتی پر شور حرف میزنم فشار دیوار بیشتر میشه!
لوسیوس به طرف دیوار امد و در حالی که به آرامی آن را نوازش میکرد گفت:شرمنده ارباب یادم رفته بود اینو اضافه کنم.این دیوار همونطوری که گفتم دیوار آشتیه.برای همین اگه به جای صحبت و رفتار مثبت، رفتار منفی ببینه فشار رو بیشتر میکنه!

لرد:حیف که نمیتونم چیزی که حقته رو الان بهت بگم!فقط صبر کن کارم با این دیوار تموم بشه!
لوسیوس تا جای ممکن عقب رفت تا از دستان لرد دور بماند و بعد گفت:خب شما ارباب یه چند لحظه همین طوری بمونین تا ما مشورت کنیم.الان برمیگردیم.تو، پیری!تو هم هیچ حرکتی نکن.
دامبلدور:چقدرم میتونم حرکت بکنم!

دو گروه از اتاق خارج شدند و دوباره در بیرون در جلسه خشمگینانه خود را تشکیل دادند.
هری:همش تقصیر شماس، کی میخواین شرتون رو از سر دنیا کم کنین؟
سوروس چوب دستی اش را با تهدید به هری نشان داد و گفت: تا وقتی که یه زخم دیگه به پیشونیت اضافه کنیم!مفهوم بود یا عملی توضیح بدم؟

لیلی با عجله به وسط حلقه پرید و گفت:بس کنید.تا هر وقت که دلتون میخواد میتونیم بزنیم تو سر و کله همدیگه.ولی الان چیزی که مهم سرنوشت اونهاست.البته بیشتر سرنوشت آلبوس...نه هیچی هر دوشون!
بلا که همچنان با چشم غره به لیلی نگاه میکرد گفت:این سفیدک در تمام عمرش بالاخره یه حرف راست زد.تنها چیزی که اهمیت داره وضعیت اربابه.خب لوسیوس نظرت چیه؟چیکار میتونیم بکنیم؟به نظر میرسه تو بیشترین اطلاعات رو در این مورد داری.

لوسیوس دستی به موهای بلندش کشید و گفت:خب راستش تا جاییکه من میدونم تنها راه اینکه که اون دوتا با هم آشتی کنن.عمرا هیچ راه دیگه ای نداره!
تمام اعضای دو گروه برای اولین بار با هم گفتند:امکان نداره!
سوروس به اتاق اشاره کرد و گفت:اوه به نظرم دوباره داره بحثشون میشه!بهتره زودتر بریم توی اتاق و راضیشون کنیم که با هم آشتی کنن وگرنه کلا تبدیل به دیوار میشن با این وضع!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۰

سوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۴:۱۰ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 91
آفلاین
- میگم آخه یا لرد،شما همیشه عادت دارین گولاخ بازی در بیارین.خوب نمیتونستین از در برین تو بجای این که بخواین از دیوار ردشینو بینش گیر کنین؟تازه اونم با این ریشو؟ عج...
کلام ایوان با کروشیوی ای از سوی بلا ناتمام ماند.لوسیوس نگاهی به مرگخواران و گروه محفل انداخت و با لحن همیشگی اش گفت:ما باید برای نجات دادنشون باهم کار کنیم.بجز این کار دیگه ای نمیشه کرد. جفتشون تو یک دیوار گیر کردن.
جیمز چینی به دماغ خود داد و گفت:کار کردن باشما؟با مرگخوارا؟مگه میشه.
-چاره ای نداریم،لوسیوس راست میگه.
صدای گرم و شیرین لیلی از پشت جیمز شنیده شد.لیلی به سوی لوسیوس رفت و گفت:برنامه تون چیه؟
لوسیوس آهی کشید و گفت: این دیوار، دیوار آشتیِ.یعنی کسایی که باهم قهر هستن و باهم جنگ دارن، وقتی تو این اتاق باهم جنگ کنن، میرن داخل دیوار و تا وقتی که باهم آشتی نکنن بیرون نمیتونن بیان.
ریموس به دیوار خیره شد و با نگرانی گفت:یعنی تا لرد و آلبوس باهم آشتی نکنن بیرون نمیتونن بیان؟

-چیییی؟ آشتی کنم؟با این کله کچل؟بعد از این همه بلائی که به سرم آورد؟این ریش منو نگاه کن؟همش بخاطر این سفید شده. وگرنه من روحیم مثل یک جوان 18سالست.اصلا!
لرد پوزخندی زد و خطاب به دامبلدور گفت:جناب دامبلیوس،خودتو تو آینه دیدی؟معلوم نیست با چه دوز و کلکی عزرائیل رو پیچوندی.این منم که نباید با تو آشتی کنم!امکان نداره،سوروووس،یک معجونی چیزی پیدا کن این دیوارو از بین ببری.منو بیارین بیرون!
مرگخواران و محفل نگاهی به یک دیگر نمودند.بلا سرفه کوتاهی کرد و گفت: یا لرد، ما میریم با این اوباش سوسول یک گپی بزنیم ببینیم چکار میتونیم بکنیم...شما خونسرد باشین.
لرد فریاد کشان گفت:نههه....تنها نذارین منو.چه نقشه ای دارین؟؟برگردین...


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۱۴ ۲۰:۱۷:۴۰


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۰:۱۷ یکشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:
هری،رون و هرمیون برای نجات سیریوس به سازمان اسرار وزارت سحر و جادو میرن.ولی این یک نقشه از طرف لرد سیاهه که بتونه پیشگویی رو بدست بیاره.مرگخوارا و محفلیا با هم درگیر میشن ولی در حالیکه سرگرم نبرد هستن، متوجه غیبت چهار نفر از اعضای دو گروه(لرد سیاه، دامبلدور،هری پاتر و سیریوس) میشن.

___________________________

ریموس در حالیکه طلسم نارنجی رنگ عجیبی را بطرف آگوستوس میفرستاد نگاهی به اطراف انداخت.هنوز اثری از سیریوس و مهمتر از آن هری نبود.ریموس با صدای بلند غیبت هری را به بقیه محفلی ها اعلام کرد.بلاتریکس که سرگرم جنگیدم با سه محفلی بود قهقهه بلندی زد.
-فکر میکنم ارباب ترتیبشو داده...دیگه هرگز نمیبینینش.فراموشش کنین.سیریوس رو هم که من کشتم...نه؟...نکشتم هنوز؟!

درست در همین لحظه طلسم یکی از محفلی ها با موهای بلا برخورد کرد و باعث شد او ساکت شود...چند دقیقه بعد طلسمهای مرگخواران و محفلی ها ضعیف تر و پراکنده تر شد.هر دو گروه نگران غیبت رهبرانشان بودند.بالاخره آگوستوس فرمان آتش بس را صادر کرد.
-دست نگه دارین!ما باید بفهمیم اون بیرون چه خبره.اصلا شاید یکی از اینا-ترجیحا دامبلدور- مرده باشن و الان کلا دلیلی برای جنگیدن نداشته باشیم.اول باید این قضیه رو حل کنیم!

اعضای دو گروه نگاههای خصمانه ای به هم انداختند.ولی بالاخره چوب دستی هایشان را پایین آوردند.جان رهبران گروه مهمتر از درگیری چند دقیقه ای و بی نتیجه آنها بود.

بعد از مشورت کوتاهی دو گروه در کنار هم به جستجوی چهار گمشده پرداختند...

-هری ی ی ی ی ی؟
-کله زخمی ی ی ی ی ی؟ریش دراااااز؟؟اربااااااب؟

صدای ضعیف هری از دور دستها به گوش رسید.
-ما اینجاییم...زود خودتونو برسونین اینجا...البته اگه مرگخوار هستین نرسونین اینجا.برین خلاف جهت!اصلا اگه مرگخوارین من مردم،سیریوسم فرار کرده.دامبلم دستگیر شده.لازم نیست بیایین..

هر دو گروه دوان دوان بطرف محل صدا رفتند...به زودی دریافتند که منبع صدا اتاق کوچک و نیمه روشنی درزیر زمین وزارتخانه است.با احتیاط وارد شدند.هری و سیریوس کنار هم ایستاده بودند.با دیدن مرگخواران اخمی کردند.ولی بدون نشان دادن عکس العمل دیگری به دیوار روبرویشان اشاره کردند.مرگخواران و محفلی ها تازه متوجه حالت عجیب دیوار شدند...
نیمی از بدن دامبلدور، و در فاصله کمی از او نیمی از لرد سیاه روی دیوار به چشم میخورد...

-اون...اون اربابه؟چطوری رفته تو دیوار؟پس بقیه اش کو؟نامردا!اربابمونو نصف کردین؟اونم ریشیه کنارش؟اینا دارن چیکار میکنن؟این یه نوع دوئل جدیده؟

سیریوس با افسوس سری تکان داد.
-نه...داشتن با هم میجنگیدن.یهو این دیواره دیوار هر دوشونو کشید توی خودش و همونجا حبس کرد.ما هم نفهمیدیم چی شد!

صدای فریاد لرد سیاه اعضای هر دوگروه را به وحشت انداخت.
-شماها معطل چی هستین؟منو از این تو در بیارین...ارباب برای ادامه زندگی به نیمه چپش هم احتیاج داره.




Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
مرگخواران و محفلیان به قدری درگیر بودند که هیچ کدام متوجه نبود این چهار نفر نشده بودند. با این حال هر دو گروه به شدت در تلاش برای دفاع از خود بودند.

لودو در میان دو محفلی گیر کرده بود و با سرعت فراوان در حال جاخالی دادن و در عین حال طلسم فرستادن به سمتشان بود. روفوس که متوجه وخیم بودن اوضاع لودو شده بود طلسمی را روانه ی قفسه ای که در کنار لودو و دو محفلی بود کرد و درست همزمان با کنار رفتن لودو ، گوی ها بین لودو و دو محفلی فاصله انداختند.

در سویی دیگر با صدای پقی ریموس هم به جمع محفلی ها اضافه شد. سرتاسر آنجا پر شده بود از طلسم های رنگارنگی که به سویی کمانه میکردند. گوی هایی که جان سالم از افتادن بر زمین به در برده بودند به آرامی بر روی زمین غلت میزدند.

در این میان آنتونین خودش را از جلوی گویی که در اثر انواع و اقسام طلسم ها به سمت او پرتاب شده بود کنار کشید و به سختی خودش را به ایوان رساند.

طلسمی را به سمت کینگزلی که در حال مبارزه با ایوان بود فرستاد و با این کار کینگزلی از آن ها دور شد. آنتونین سریع کلماتی را پشت سر هم کرد و گفت:

- من اربابو نمیبینم! دامبلدور هم معلوم نیس کجاس.

ایوان که تا آن لحظه متوجه این موضوع نشده بود ، طلسمی که به سمتش آمد را دفع کرد و تلاش کرد که از میان طلسم ها ، همه ی افراد حاضر در آنجا را ببیند و بعد از نیافتن آن دو پاسخ داد:

- شاید از در رفتن بیرون تا اونور راحت تر بجنگن هوووم؟

آنتونین مخالفت کرد و با اشاره به انتهای سالن گفت: من خودم جلوی در بودم. از اونجا نرفتن!

آگوستوس که با گذاشتن پایش بر روی گوی کوچکی تلوتلو میخورد بالاخره تعادلش را بدست آورد و گفت: متوجه غیبت دامبلدور و ارباب نشدین؟

کم کم تمام افراد حاضر در آنجا اعم از محفلی و مرگخوار متوجه نبود دو شخص غایب مهم شده بودند. لودو نیشخندی زد و گفت: جمع کنین بریم! ما از چی داریم دفاع میکنیم یا چیو میخوایم بدست بیاریم؟

با این حرف لودو لحظه ای سکوت برقرار شد. کینگزلی دستی به چانه اش کشید و گفت: باید دیدنی باشه!

و با دیدن چهره ی متعجب حضار ادامه داد: رو در رویی لرد و دامبلدورو میگم.

دو گروه تصمیم گرفتند که به جای جنگ با یکدیگر از آنجا بروند که آستوریا گفت: ارباب خوشحال میشه که ما چند تا محفلیو به دیار باقی بفرستیم.

و با این حرف دوباره پرتوهای رنگی طلسم ها نمایان شد. در همین بین بود که ریموس و آگوستوس به نبود سیریوس و هری نیز پی بردند.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.