هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۸:۵۹ شنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۰
#8

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
لرد سیاه با پیشنهاد لینی موافقت کرد.
-خوبه...خودت حافظه شو اصلاح کن.

لینی فورا شروع با ماساژ دادن سر لرد کرد.
-نه ارباب.من الان سرگرم انجام کار مهمی هستم.خواهشا از آنتونین بخوایین این کارو براتون انجام بده.

لرد به طرف آنتونین برگشت و آنتونین را در حالی دید که سعی میکرد ایوان روزیه را در حلقوم نجینی فرو کند.
-ارباب همینطور که میبینین من دارم به نجینی غذا میدم.اگه غذاشو به موقع نخوره بداخلاق میشه.

لرد سیاه با عصبانیت رو به روفوس کرد و گفت:
-تو که دیگه کاری نداری؟فورا حافظه این مامان منو اصلاح کن تا به هوش نیومده.مواظب باش بلایی سر اون جواهری که تو شکمشه نیاد.

روفوس کمی به دور و برش نگاه کرد، ولی کاری برای انجام دادن پیدا نشد.لونا سرگرم شستشوی نجینی، سوروس سرگرم روغن مالی سر مبارک ارباب و ویکتور سرگرم پاچه خواری بود.کاری برای او باقی نمانده بود.هیچ بهانه ای نداشت.
-چیزه...ار...ار...ارباب...من....امممم....آخه...چوب دستیمو جا گذاشتم!

لرد که کم کم کاسه صبرش داشت لبریز میشد چوب دستی خودش را به روفوس داد.
-بگیر...زود تمومش کن.

روفوس همچنان به من من کردن ادامه داد...لرد سیاه با خشونت چوب دستی را از روفوس گرفت.
-بدش به من...شما بی کفایتا هیچکدومتون طلسم اصلاح حافظه رو بلد نیستین؟...بعدا در این مورد باهاتون حرف میزنم.خودم حلش میکنم.آبلیویییت.....


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۲۰ ۹:۰۳:۵۴



Re: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۳:۰۱ شنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۰
#7

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
[spoiler=خلاصه]
مرگخواران تنها زمان برگردان باقی مانده در وزارتخانه را برای لرد می آورند و لرد بوسیله آن بهمراه مرگخواران به گذشته خود سفر میکند و مادرش مروپ را قبل از به دنیا آوردن او در خانه شان میبیند. در همین هنگام زمان برگردان از دست لرد رها میشود و به سمت مروپ میرود. آنتونین مامور میشود تا برود زمان برگردان را بیاورد و مروپ متوجه حضور او میشود و آنتونین طی یک اقدام متهورانه زمان برگردان را برای لرد پرتاب میکند که ...
[/spoiler]

ادامه:
همه بالای سر لرد جمع شدند. مروپ داره آب قند تو حلق لرد میریزه و لونا داره آب تو صورتش میپاچه و ایوان داره میزنه تو گوشش و نجینی هم دورش حلقه زده و داره فشارش میده. در همین هنگام لوسیوس میگه:
_بابا ولش کنید. اگه ارباب تا الانم زنده بود شما کشتیتش!

تا همه دور لردو خالی میکنند او به هوش میاد و سرشو که اندازه یه طالبی باد کرده میمالونه و از دیدن مروپ و مرگخوارا که دورش جمع شدن کلی تعجب میکنه و قضیه رو سوال میکنه. قضیه این بود که آنتونین سهوا و اشتباها زمان برگردانو مستقیم به سر لرد پرت کرد و لرد هم جا در جا بیهوش شد و روی زمین افتاد و مرگخوارا هم دور لرد جمع شدن و مروپ هم که دلش سوخته بود رفته و برای لرد آب قند درست کرد.

مروپ از دیدن چهره ترسناک لرد تعجب میکنه و از مرگخوارا میپرسه:
_ این کیه که اینقد زشته و حالام با شماها تو خونه منه؟

ایوان رو جو میگیره و سریع میگه:
_ بنــــده خــــدا، این پسرته، همین که حامله ای.

مروپ تا اینو میشنوه غش میکنه و نقش زمین میشه. لرد هم کلی ایوانو تنبیه میکنه و بعد میشینن فکر میکنن که باید چیکار کنن؟
لینی میگه: بنظر من باید حافظه شو اصلاح کنیم و بعدا خودمون از اینجا بریم.



Re: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ سه شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۹
#6

نجینیold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
از ور دل ولدمورت
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
آنتونین که متوجه خرابکاری به بار آورده اش نبود با آستین ایوان آب دماغش را که بر اثر شدت عطسه اش سرازیر شده بود، پاک کرد. ایوان بی توجه به عملکرد آنتونین در حالیکه با چشمانی گشاد شده از ترس به ولدمورت خیره شده بود ، سقلمه ای را نثار آنتونین کرد.

آنتونین اندکی خود را جمع و جور کرد.
_ ییهو اومد ارباب...من بیگناهم!

_ گفتم کـــــــــی بود!؟

همگی با صدای فریاد مروپ، از شدت ترس ، بالا پریدند و همین اتفاق باعث افتادن زمان برگردان از دست ولدمورت و قل خوردنش به سمت مروپ شد!
_ این دیگه چیه!؟
و مروپ به سمت زمان برگردان خم شد تا آن را بردارد.

ولدمورت باردیگر با خشم به آنتونین نگاه کرد و با اشاره چشم به او فهماند که : « برو گندی رو که بالا اوردی جمعش کن!»

آنتونین آب دهانش را قورت داد و از پشت میز با پاهایی لرزان بیرون آمد.
_ س... سس... سلام خانومِ مامانِ ارباب!

مروپ در وسط راه از خم شدن و برداشتن زمان برگردان منصرف شد و به طرف منبع صدا برگشت.
_ تو ؟؟؟ توی خونه من چه غلطی میکنی!؟؟؟

آنتونین به همراه در و پنجره ها به لرزه در آمد.
_ من...اممم... من... راستش... من عطسه کردم... به سر کچل ارباب قسم تقصیر من نبود...نجینی...دمشو کرد توی حلقم...خب...اممم... ییهو عطسه ام گرفت ...بعد... لرد غضب آلوده به من کرد نگاه... زمان برگردان از دست او افتاد به خاک... آنها به من میخندند... و نمیدانند... من به چه دلهره اینجا ایستادم!!!

مروپ که تا این لحظه با تعجب به چرت و پرت های آنتونین گوش میداد ناگهان برافروخته شد و چوب دستی اش را به سمت او نشانه گرفت.
_ منو سر کار میذاری!؟ بیا جلوتر! بشین روی این مبل!

در همان حین که آنتونین به سمت مبل در حال حرکت بود، ناگهان با حرکتی جانگولرانه به سمت زمان برگردان شیرجه زد و بعد از برداشتنش آنرا به پشت میز پرتاب نمود.
_ بگیرش ارباب!

_ آخ ! گرفتمش!


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۲۴ ۱۰:۴۵:۴۹
ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۲۴ ۱۰:۴۸:۴۸

try not to become a man of success;but rather try to become a man of VALUE


SUCCESS IS A JOURNEY...NOT A DESTINATION!


Re: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۹
#5

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۷:۰۶:۱۰
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
مروپ که احساس کرده بود صدایی شنیده سرش را از روی بساط بافتنی اش برداشت و نگاهی به اطراف انداخت.هیچ خبری نبود.برای همین دوباره مشغول بافتن شد.در ان طرف آنتونین دستش را روی دهان لرد قرار داده بود تا صدای لرد به گوش مروپ نرسد.و به خاطر اینکه لرد مشغول کروشیو کردنش بود ایوان هم دستش را روی دهان آنتونین گذاشته بود!

آنتونین بعد از دیدن چشم های خونبار لرد با ترس دستش را از روی دهان لرد برداشت.لرد با خشم نگاهی به اون کرد و پچ پچ کنان گفت:چه جسارتی کردی انتونین؟حیف که نمیخوام کسی صدامون رو بشنوه وگرنه همینجا ریز ریزت میکردم...نجینی، بگیرش!

به محض دستور لرد نجینی شروع به پیچیدن دور انتونین کرد و در نهایت با کردن دمش درون حلق آنتونین به کارش پایان داد!

لرد که خیالش از تنبیه آنتونین فعلا راحت شده بود نگاهی به مادرش انداخت.مروپ با موهایی که مشخص بود هفته ها شانه نخورده همچنان مشغول بافتن یک ژاکت کوچک قهوه ای رنگ بود.
لرد نگاهی به بلاتریکس کرد و گفت:خوب نگاه کنین، دیگه از این فرصت ها بهتون دست نمیده که گذشته لرد سیاه رو ببینین.نگاه کنین مادرم چقدر اصیل زاده رفتار میکنه؟

مروپ در ان لحظه داشت همزمان علاوه بر بافتن ژاکت با چوب جادویش تمام کبوترهایی را که از جلوی پنجره رد میشدند را منفجر میکرد!
روفوس به آرامی گفت:ارباب معلوم شد شما این روحیه جنگاوری رو از کی به ارث بردین!

لرد لبخند غرور آمیزی زد و گفت: خیلی خب به قدر کافی دیدین.بهتره یه کم بریم جلوتر، زمانی که من به دنیا اومدم.دلم میخواد بدونم بعد از به دنیا اومدنم دقیقا چه اتفاقی افتاده.
بعد به آرامی ضربه ای به نجینی زد و گفت:خیلی خب، ولش کن آنتونین رو.

به محض اینکه نجینی دمش را از داخل حلق آنتونین بیرون آمد آنتونین که مقادیری سرخ و بنفش شده بود با صدایی در حد ترکیدن برج شمالی هاگوارتز عطسه کرد:آآآآآآآآآآپپپپییییییییییشششششششتوووووو!

این بار مروپ با سرعتی که برایش امکان داشت از جایش بلند شد و چوب دستی اش را به سمت میز بزرگ گرفت و گفت:کی اونجاس؟
لرد در حالی که زمان برگردان را در دستش مشت کرده بود نگاه غضب آلودی به آنتونین انداخت:


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۰:۰۶ یکشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۹
#4

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۰۴:۰۹ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
یه بار دیگه لرد در مرکز قرار گرفت و دیگر مرگخواران دورش حلقه زدنو دست همو گرفتن به جز آنتونین و ایوان که لرد شخطا دستشونو گرفته بود تا اینبار مشکلی پیش نیاد.

و بار دیگر روفوس در حال گشتن به دنبال کمربند بود که همه در زمان معلق شدند و طولی نکشید که خود را در مکانی سیاه سفید یافتند!

آن ها در خانه ای متروکه خود را یافتند که خانه پر از وسایل مشنگی که احتمالا برای پدر لرد بوده تزئیین شده بود، رادیویی روی میز کنار شومینه در حال گذارش مسابقه بود؛ اما هیچ صدای دیگری در خانه به گوش آن ها نمیرسید.

آنتونین در حالی که اخم کرده اعتراض کرد: میدونین ارباب؟ اینجا خیلی سیاه سفیده چشمام داره اذیت میشه لطفا بذارین من برگردمــ...

لرد با کروشیوی خفیفی آنتونین را خفه کرد و با حالتی که هیچوقت هیچکدام از مرگخوارانش ندیده بودن گفت:

- اینجا همونجاییه که من باید تمام عمرمو زندگی میکردم، اینجا خونه ی مامان و بابای منه، من میتونستم به جای اینکه توی اون پرورشگاه کثیف باشم اینجا با والدینم زندگی خوبی داشته باشم، اونوقتــ...

اما لرد وقتی دریافت که مرگخوارانش با تعجب و ناباوری به او زل زده بودند ساکت شد و ابری از رویاهایی که بالای سرش درست شده بود ترکید و دوباره همان لرد خشن شد و با کروشیویی دیگر آن ها را فراری داد!

مرگخواران در حال جاخالی دادن از کروشیوهای اربابشان بودند که ناگهان در خانه باز شد و همه سرجایشان خشکشان زد!

بعد از باز شدن در خانه زنی با شکمی برآمده وارد خانه شد و درحالی که زنبیل را کنار شومینه میگذاشت با بچه اش صحبت میکرد، مروپ ریدل روی کاناپه نشست و شروع به بافتنی کرد.

مرگخواران که پشت میز بزگی پنهان شده بودند در حال دیدن ماجرا بودند که رفوس آرام پرسید: راستی! کسی میتونه ما رو ببینه؟ من یادم نمیاد رولینگ در این باره چی نوشته بود!

اما لرد که دوباره ابری از احساسات پنهانش پدیدار شده بود بیتوجه به آرامی زمزمه کرد:

- مامان من بعد از به دنیا آوردنم میمیره! اوه .. چه صحنه ی بدی!


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۱۵ ۱۰:۰۹:۵۱

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱:۳۱ شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۹
#3

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
همه دور لرد جمع شدن و دستای همو گرفتن تا با زمان برگردان گذشته پرافتخار لرد رو ببینن. ساعت شنی نور طلایی رنگی از خودش ساطع کرد و لرد ساعت روی اونو چندین دور چرخوند، اینقدر که به دوران طفولیت خودش برگردند، بعد به مرگخواراش نگاه کرد و دید که همو گرخیدن () و گفت:

_ کمربنداتونو ببندید، همه آماده شید که تا چند ثانیه دیگه میریم

روفوس که آی کیوش در حد لاک پشت های کهنسال اعماق اقیانوس آرامه سرشو برد پایین تا ببینه کمربندشو بسته یا نه که ....

... سووووووووت

صدای سوت ممتدی در گوش همه مرگخوارا طنین افکند و همه انگار توی قطار وحشت باشن جیــــــــــــغ کشیدن () بعد انگار با قطار وحشت با سرعت به پایین برن احساس کردن از زمین کنده شدن و دارن پایین و پایینتر میرن. همه جا دور سرشون میچرخید. روفوس کمربندشو سفت چسبیده بود تا در نیاد!

خلاصه اینقد چرخیدن و چرخیدن تا جلوی یه خانه توی یکی از خیابونای شهر لندن مشنگا افتادن زمین. همه هنوز حالت گیجی داشتن و تو در و دیوار خوردن و روی هم افتادن.

مرگخوارا از جاشون بلند شدن و با تعجب اینور اونورشونو نگاه کردن. رز ویزلی که بر خلاف مادر و پدرش مرگخوار شده بود خیلی هیجان زده بود و با اشتیاق اینور اونورشو نگاه میکرد. از اونطرف لونا لاوگود دنبال ذرات معلق انرژی زا در هوای اطراف میگشت و لینی وارنرم میخواست به لونا کمک کنه.

لرد که تنها فرد صاف ایستاده و با ابهت جمع بود یه بار حاضر غایب کرد تا ببینه همه مرگخوارا هستن یا نه ولی آنتونین و ایوان نبودن که البته بعدا کاشف بعمل اومد این دو تا در حین سفر با زمانبرگردان به زمان گذشته، دو در کردن و تو همون خانه ریدل موندن! بهمین دلیل دوباره همه به زمان حال رفتن و یه دست سیر اون دو تا رو زدن و با خودشون آوردن.

نجینی دور آنتونین و ایوان چمبره زده بود و داشت همینجور فشارشون میداد تا آب لمبو بشن()
لرد که خیالش راحت شد همه هستن و دو خیانتکارم دارن مجازات میشن گفت:
_ خب حالا همه آماده بشید بریم تو خونه ببینیم من وقتی نوزاد بودم چه شکلی بودم و چه کارا میکردم!

رز: آخــــــــی :mama:



Re: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۹
#2

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
لرد سیاه ساعت را از رز گرفت و با دقت به آن خیره شد.
-هوم...زیباست...قدیمی، باارزش و دارای روح.این ساعت اسرار زیادی رو در خودش پنهان کرده.آنتونین؟کجایی؟

آنتونین با دیدن برق آشنای چشمان لرد متوجه منظور او شد.
-ارباب...هر بار که یه شیء قدیمی و باارزش میبینین کنترلتونو از دست میدین و اونو تبدیل به چیز میکنین.شما به این ساعت احتیاج دارین.خواهشا اینبار از درست کردن "چیز" صرفنظر کنین.اون روح بیچارتون هزار تکه شد!

لرد با عصبانیت کروشیویی حواله آنتونین کرد.
-ساکت!اصلا منظورت از چیز چیه؟روح ارباب سالم و یکپارچه اس.به شایعات توجهی نکنین.اینا همش یه مشت دروغه.اونا سالهاست که ادعا میکنن صورت ارباب در مواجهه با جادوی سیاه تغییر شکل داده.ولی آیا این ادعا درسته؟

مرگخواران به چهره ناقص لرد نگاه کردند:به هیچ وجه!:no:

لرد شکنجه آنتونین را متوقف کرد.
-خب...آنتونین...میخواستم بهت بگم نجینی رو فراموش نکن.من باید ساعتو بچرخونم.دستم بنده.تو نجینی رو بیار.

آنتونین با دیدن لبخند ملیح نجینی دریافت که کروشیوی چند دقیقه قبل را به همراهی نجینی ترجیح میدهد.به آرامی به لرد سیاه نزدیک شد.
-ارباب مطمئنین که میخوایین ما همراهتون بیاییم؟آخرین باری که توسط قدح اندیشه یک صحنه از گذشته پربار و پرافتخار و درخشانتون رو دیدیم همه ما رو سه هفته تو مرلینگاه حبس کردین.حتی ایوان هم بوی...

لرد با اشاره دست آنتونین را ساکت کرد.ساعت را جلوی چشمانش گرفت.
-خب...الان باید اینو چند دور بچرخونم.همه بیایین جلو و ردای اربابو بگیرین.به گذشته سفر میکنیم تا ببینین اربابتون چه جادوگر مخوف و قدرتمند و استثنائیی بوده!




زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱:۱۹ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۹
#1

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
عمارت اربابی مالفوی

شب بود و طبق معمول بساط مارپله بازی به راه بود. نحوه بازی اینطور بود: یه صفحه مارپله ای اندازه یه زمین کوییدیچ وسط پذیرایی عمارت پهن میکردن، بعد نجینی و چند تا از دوست و آشناهاش که مشخصه همه مار هستن میومدن تو هر کدوم از خونه های صفحه که میخواستن میخوابیدن.

بعد همه مرگخوارا یکی یکی وارد صفحه میشدن و پشت سر هم بترتیب از خونه اول می ایستادن. سپس لرد ولدمورت تاس مینداخت و هر عددی که میومد به همون اندازه مرگخوار جلویی، جلو میرفت. بعد دوباره لرد تاس مینداخت و نوبت مرگخوار پشت سری میشد و این دور تسلسل همینطور ادامه پیدا میکرد.

حالا دو حالت داشت: یک اینکه مرگخواران نگون بخت از شانس بد وارد یکی از خونه هایی که مارها توش بودن میشدن و نیش میخوردن و تا چند روز ناکار بودن، دوم اینکه با نهایت خوش شانسی و احتمال یک در صد، سالم و سلامت به خانه آخر میرسیدن که اونجا باید جایزه شونو که یک کروشیو آبدار بود از لرد ولدمورت میگرفتن یعنی در هر صورت ناکار میشدن.

... لرد ولدمورت دوباره تاس انداخت و عدد پنج اومد. تا پنج اومد، گلرت گریندلوالد که نفر اول صف بود، آب دهنشو قورت داد () و اینور و اونورشو نگاه کرد و عزمشو جزم کرد فرار کنه که لرد ولدمورت گفت:
_ گلرت تکون بخوری یه آودا حرومت میکنم!

گلرت بنده خدا بی حرکت موند () و فهمید باید با سرنوشتش روبرو بشه، بنابراین شروع به حرکت کرد تا به پنج خانه جلوتر و دقیقا جایی که دختر خاله نجینی () خوابیده بود بره که یهویی ...

بوووووووووم ...
در اتاق پذیرایی شکست و رز ویزلی در حالی که یه چیزی تو دستش بود پرید تو اتاقو و نعره زد: اورکا، اورکا
بعد از رز، لونا و لینی هم پریدن تو و ناخواسته افتادن رو رز.

لرد ولدمورت که از اینکه این سه تا نذاشته بودن نیش خوردن گلرت رو ببینه عصبانی بود، گفت:
_ الانه بدم اون دیوونه سازه تو حیاط بوستون کنه

رز که خیلی ترسیده بود و زیر لینی و لونا داشت له میشد از همون زیر، یه ساعت شنی رو با دستاش بالا گرفت و بسختی گفت:
سـرورم، ماموریت انجام شد. تنها ساعت شنی باقیمونده تو سازمان اسرار وزارتخونه رو یافتیم!

لرد: مـــــــاع، جان آنتونین راست میگین؟ نه آنتونین بمیره راست میگین؟ ایول، بندازش ببینم، خیلی وقته منتظره این فرصتم، خیلی وقته مایلم به گذشته پربار و پرافتخار و درخشان خودم سفر کنم.
البته نه تنهایی، شمارم دنبال خودم میبرم که مواظبم باشید!


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۹ ۱:۲۷:۰۴







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.