هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ دوشنبه ۱ فروردین ۱۳۹۰
#73

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
بلا و آگوستوس با هم از اتاق خارج شدند! در حالی که در چهره ی هر دوی آنها آثاری از نگرانی دیده می شد به یکدیگر خیره شدند انگار می خواستند با نگاه هایشان چیزی به یکدیگر بگویند. بالاخره آگوستوس به زبان آمد و گفت: خب دکتر کجاست؟ با هاش چیکار کردی!

بلا در حالی که لبخندی شیطانی بر لب داشت گفت: اون دنیا!

-چی؟

-اون دنیا مشکلیه؟

آگوستوس که این چهره را می شناخت، از وحشت عصبانیتی که در پس این چهره نهفته بود بریده برریده گفت:اممم... چیزه! نه در واقع الان کسی رو نداریم لرد رو عمل کنیم!

بلا اخمی کرد و گفت:عقلت هر چند قرن یه باری هم کار می کنه!

- بلهه!خب حالا چیکار کنیم؟

- حالا که فکر می کنم، می بینم بهتره خودت عملش کنی!

-چی؟

-مشکلیه؟

باز هم همان نگاه آگوستوس را ترساند! این بار بریده بریده تر از دفعه ی قبل گفت: من؟ اممم نمی دونم بتونم!

بلا چوبدستیش را سمت آگوستوس نشانه رفت و گفت: فکر کنم بتونی نه؟

آگوستوس که دید کاملا احساسش درست بوده بالاجبار گفت: بله! حتما می تونم!

بلا چوب دستی را در ردایش فرو کرد و گفت: آفرین خیلی فکر درستی می کنی!

آگوستوس آب دهانش را قورت داد و به سمت دری رفت که پشت آن لرد منتظر بود تا به شکل اولیه اش برگردد!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۲ ۱:۴۰:۰۵

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۹:۲۰ دوشنبه ۱ فروردین ۱۳۹۰
#72

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
مرگخواران به سرعت به اتاق لرد برگشتند.آگوستوس به تخت خواب نزدیک شد.
-سرورم...منو میشناسین؟

لرد نگاهی به چهره آگوستوس انداخت.
-هوووم...همون دکتر ابلهی هستی که هشت تا آمپولو یه جا زدی به من؟

آنتونین درحالیکه سعی میکرد خود را ناراحت و غمگین نشان دهد تکه کاغذی را جلوی لرد گذاشت.
-سرورم...من واقعا متاسفم.اگه ممکنه اینجا رو امضا کنین.

بلا فورا کاغذ را برداشت:

بدین وسیله من لرد ولدمورت کبیر، آنتونین دالاهوف را به عنوان جانشین بلا عزل خود معرفی کرده و لقب "لرد" را به ایشان اعطا میکنم.دخترم،هورکراکسهایم(البته اگر داشته باشم!) و همه اموالم از این پس متعلق به لرد آنتونین دالاهوف است.


بلاتریکس بعد از مقادیری چشم غره رفتن به آنتونین با عصبانیت کاغذ را پاره کرد.


دقایقی بعد:

بلاتریکس با محبت دستی به موهای زیبای لرد کشید و عکسی از گذشته را به او نشان داد.
-بله سرورم.داستان همینی بود که گفتم.شما لرد کبیر، سرور ما هستین و الان چهره شما همونطوری شده که میخواستین.

لرد سیاه نگاهی به جادوگر کچل و وحشتناک داخل عکس انداخت.کمی آن را بررسی کرد و گفت:
-ولی به نظر من این چهره با ابهت تر و جذابتره...من چهره واقعی خودمو میخوام.سریع منو به حالت قبل برگردونین!

آگوستوس وحشتزده جواب داد:
-ولی سرورم...این غیر ممکنه.ما چطور میتونیم شما رو برای همیشه کچل کنیم؟چطور میتونیم اون حالت و رنگ عجیب رو به چشماتون بدیم؟اینا با عمل امکانپذیر نیستن...از اینا گذشته...چطور میتونیم بینی شما رو...

لرد معترضانه سری تکان داد:
-به من ربطی نداره.راه حلشو خودتون باید پیدا کنین.خودتون تصمیم بگیرین که از کدوم قسمت شروع کنیم!




Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۹
#71

روژیا.پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۷ شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۲:۲۱ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۱
از از نا کجا آباد شهر رویا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 102
آفلاین
بعد از سه چهار ساعت جراح از اتاق عمل بیرون امد و رو به بلا گفت :
عمل موفقیت آمیز بود و همه چی رو به راهه ، همان طور که گفته بودید

- وای راست می گی ؟ یعنی لرد جونم خوشگل و جذاب نه یعنی جذاب تر از قبل شد . حالا کی لرد جونم به هوش می یاد تا اون چهره جذابشو ببینم ؟

- حدود 2 ساعت دیگه ولی تا اون موقع می یان با من قهوه بنوشید و کمی گپ بزنیم ؟

- چی گفتی ؟ آه حتما بیا کارت دارم

- آخ جون

2 ساعت بعد

- کجا بودی ؟

- هیچ جا رفتم حساب یکی رو برسم

- کی رو ؟

- دکتر ، یه درخواست کوچیک ازم داشت من هم براش انجام دادم . حالا اونو ول کن . لرد من حالش چه طوره ؟

- نمی دونم ، وقتی رفتم تو اتاق داشت با خودش یه چیزی زمزمه می کرد
- حتما اسم منو داشت زمزمه می کرد تام جون اومدم .

در اتاق لرد :

- وای لرد جونم چقدر خوشگل شدی چقدر جذاب تر شدی . بیا ببینم:bigkiss:

- . تو کی هستی ؟

- من کی هستم ؟ ارباب من بلا هستم نزدیک ترین و محبوب ترین و زحمت کش ترین خادم شما .

- چی ، خادم ؟ من کی هستم که بخواد خادم داشته باشه .

- ارباب منو یادتون نمی یاد ؟

- نه باید یادم بیاد . اصلا من کی هستم .

بلا یه نگاه به لرد و یه نگاه به اطراف اتاق انداخت سپس دوان دوان از اتاق خارج شد و وحشت زده شروع به جیغ کشیدن کرد و به آگوستوس نگاه کرد گفت :
منو و حتی خودشو یادش نمی یاد . نمی دونه چیکارس .
لرد فراموشی گرفته
-


ویرایش شده توسط روبیوس هاگرید در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۲۹ ۲۱:۴۹:۵۸


Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۹
#70

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
بالاخره پس از بحث های نیمه جدی بین آگوستوس و بلا بالاخره صورت لرد سیاه انتخاب شد و مسئول انستیتو با فتوشاپ و برنامه فیس و برنامه های مزخرف مشنگی دیگه صورت لرد رو ساخت و نشون مرگخواران داد.
- آه! این با این چشم ها لرد خیلی جیگر میشه!
- و با اون بینی یه کم مهربون تر به نظر می آد! خب بریم بیاریمش. ببخشید آقا اتاق عمل کجاس؟

مسئول انستیتو با تعجب به چهره ی درست شده نگاه کرد و آن را با حرکات عظیم لرد مملکت تطبیق داد. در حالی که به زور جلوی بالا آوردنش را میگرفت گفت:
- اولین اتاق با در آبی سمت چپ راهروی سمت راستی. سرمون خلوته. پس همین الان میگم جراح بیاد.

و با این بهانه ی قابل قبول سریعا دستش را جلوی دهانش گرفت بع سمت در دوید. آخر او خود جراح بود!! آگوستوس با قدم هایی متین که به زور جلوی تبدیل به جست و خیز شدنشان را میگرفت به سمت لرد سیاه آمد و گفت:
- ارباب! صورتتون انتخاب شد!نمیدونین چه قیافه ی جی... چه قیافه ی با ابهتی پیدا کردین!

لرد سیاه با چشمانی رویایی به درختان بیرون پنجره خیره شد و خود را در ردایی سیاه و بلند با چشمانی گیرا و موهای فشن تصور کرد. سپس در تصورش بینی اش را پاک کرد و به حالت عقابی آن خیره شد! لرد سیاه همراه آگوستوس که جلوتر می رفت. آگوستوس چندین بار راهرو را رفت و برگشت و این رفتارشان برای پیرمردی با ریش و موی بلند سفید که در یکی از اتاق ها بود سرگرمی شد. بالاخره اتاق را پیدا کردند و جراح هم آمد. برای لرد پس از چندین ساعت چشم هایی شهلای آبی رنگ و موهایی فر فری حنایی و بینی عروسکی کوچکی آماده شده بود.آگوستوس قبل از به هوش آمدن لرد درون اتاق رفت با دیدن آن قیافه ی رنگ و لعاب دار یکی در سر خودش و یکی دیگر در سر بلا زد و به جراح اشاره کرد که بیرون بیاید. آنها میخواستند با ذهن جویی قیافه ی مورد علاقه ی لرد را پیدا کنند و آن را ایجاد کنند. پس از ذهن جویی موفقیت آمیز کاشف به عمل آمد که قیافه ی مورد علاقه ی لرد موهایی فشن خاکستری رنگ، بینی عقابی و چشم هایی گیراست که بنا بر آن شد که با همین خصوصیات قیافه ساخته شود.تنها مشکل این بود که موی خاکستری در دسترس نبود. مرد جوان گفت:
- مشکلی نیست... یه پیرمرد هست که میخواد موهاشو بفروشه... دقیقا همین رنگیه که میخواین.... موهاشو بیارم برای ایشون؟

- البته! خدا رو شکر که مرگمون عقب افتاد!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۹
#69

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
مرگخواران سیاه پوش مثل سایه، کوچه های تاریک و باریک دیاگون طی می کردند. تا آنجا که به یک تابلوی کوچک چوبی رسیدند که روی آن با خط ریزی نوشته شده بود، انستیتو ژنتیکی؛ لرد سیاه با دیدن این تابلو خنده ای از روی خوشحالی به لب آورد.آگوستوس در را باز کرد و ب لرد اشاره ای کرد و گفت: بفرمایین ارباب!

لرد سیاه به ردایش تابی داد و از پله های ساختمان بالا رفت. درون سالن با کاشی های سفید پر شده بود و دور تا دور اتاق را وسایل عجیب و غریب پر کرده بود. لرد که کنجکاوانه به اطراف می نگرید با شنیدن صدای آگوستوس توجه اش جلب شد. او می گفت: بفرمایین روی این صندلی بنشینین!

لرد روی صندلی که با چرم قرمز رنگ پوشیده شده بود نشست. آگوستوس به لرد نزدیک شد و پرسید: خب ارباب می خواین چه شکلی بشین؟

لرد در حالی که از درون بسیار ذوق زده بود اما دوست نداشت کسی از این مسئله با خبر شود، با بی میلی گفت: نمی دونم! هر طور خودتون می دونین!

آگوستوس سری تکان داد و گفت:باشه پس من و بلا بریم. یکی از طرح ها رو برای این ارباب عزیز خودمون انتخاب کنیم!

ارباب با صدایی خشن و بی روح گفت: هر غلطی دوست دارین بکنین؛ فقط سریع تر ارباب کلی کار داره!

آگوستوس و بلا با تعظیم کوتاهی از اتاق خارج شدند و به بیرون از سالن رفتند! لرد سیاه لبخندی به لب آورد و به قیافه ی بعد از عملش اندیشید.

در افکار لرد

خب احتمالا بهم موی سیخ سیخ سیاه میاد و چشم های سیاه پر رنگ! اینقدر بدم میاد از چشم رنگی مثل این مرتیکه ی ریش! دماغمم باید عقابی باشه که خفن و ترسناک بنظر بیام! اینقدر بدم میاد از این دماغ های عروسکی از اباهت آدم کم می کنن! نه شاید مدل مو هام فر فری باشه بهتره البته نه مثل بلاتریکس نباید نا منظم به نظر بیام. ریش هم که اصلا نباید داشته باشم! ایول چقدر بعد از این عمل خوشگل و خفن می شم!

در خارج از افکار لرد

-دماغشون باید عروسکی باشه، بلا تو چی می گی؟

-آره! با چشم های آبی!

-عالیه!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۲۹ ۲۰:۱۳:۱۲

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۹
#68

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:

بلاتریکس با نگرانی به اتاق لرد نگاه کرد...
-مای لرد، شما مطمئنین که باز میخوایین دکوراسیون اتاقتونو تغییر بدین؟

لرد سیاه با عصبانیت جواب داد:
-آره...همه این آینه ها رو بیرون ببر.نمیخوام چشمم بهشون بیفته.

بلاتریکس آینه ها را برداشت و از اتاق خارج شد و به جمعی از مرگخواران که سرگرم بازی شطرنج خونین بودند پیوست.رودولف اولین شخصی بود که متوجه چهره درهم و گرفته بلاتریکس شد.
-چیزی شده؟

بلا به آینه ها اشاره کرد...
-ارباب...من فکر میکنم ارباب از ظاهرشون ناراضین.امروز دستور دادن همه آینه های اتاقشون رو نابود کنم.این افسردگی روی قدرت جادوییشونم تاثیر منفی گذاشته.من نگرانم!

مرگخواران دست از بازی برداشتند.آگوستوس کمی فکر کرد...چهره عجیب لرد شاید برای مرگخوارانش جذابیت خاصی داشت ولی ظاهرا برای خودش اینطور نبود.
خب اینکه کاری نداره...ما کمکش میکنیم.من تجربه زیادی دراین زمینه دارم.


مرگخواران به پیشنهاد آگوستوس به اتاق لرد رفتند...


-ارباب به ما اعتماد کنین.کافیه خودتونو به من بسپارین.اول به انستیتو ژنتیکی دیاگون میریم و کمی رنگ و روی شما رو به حالت عادی برمیگردونیم و البته فکری برای رنگ و شکل چشماتون میکنیم....بعد یه جراحی بینی و کاشتن مو.همین.

لرد اخمی کرد.
-کی گفته من از چهره ام ناراضی هستم؟ارباب همینجوری هم بسیار جذاب و با ابهت به نظر میرسه.

آگوستوس لبخند موذیانه ای زد و بطرف در اتاق حرکت کرد.
-باش سرورم...اگه راضی هستین که مشکلی وجود نداره.روز بخیر...

صدای مضطرب لرد آگوستوس را متوقف کرد.
-صبر کن...حالا این انستیتو که میگی کجا هست؟میتونیم همین الان بریم؟!وای به حالت اگه ارباب از نتیجه راضی نباشه.




Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴ چهارشنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۸
#67

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد!

با مختوم اعلام کردن پرونده توسط دامبلدور، جمع محفلیون درون آزمایشگاه نفس عمیقی کشیدند و همگی رو به هم لبخند زدند و خسته نباشید گفتند.

گرابلی پلنک نیز که از نتیجه خیلی راضی بود رو به الف دالی ها گفت:
- بچه ها توجه کنین، به عنوان سخن آخر میخوام ازتون تشکر کنم و بگم واقعا زحمت کشیدید. تحقیقاتمون خیلی خوب پیش رفت. بخصوص دابی نقش خیلی موثری داشت، همچنین از برایان،گودریک و جینی عزیز هم خیلی خیلی تشکر میکنم.

دامبلدور هم برای تایید حرف گرابلی رو به بقیه لبخند ملیحی زد، و به ساعتش نگاه کرد و گفت:
- گودریک دیر نکرده؟ خیلی وقته رفته...

جینی که رفته بود دستاش رو بشوره چشمش به پنجره افتاد و ناگهان فریاد زد:
- مرگخوارا!!

دامبلدور ریشش رو دور کمرش پیچید و دوان دوان به سمت پنجره رفت. نگاهی به بیرون انداخت و رو به بقیه گفت:
- آره خودشونن...

- منتظر چی هستین؟ بریم دخلشون رو بیاریم؟

- نه، فقط باید به گودریک بگم از گریمالد نیاد بیرون تا اینا خسته شن، ما خودمون هم غیب میشیم و بدون اینگه این سیاه سوخته ها بفهمن، از در پشتی گریمالد وارد میشیم.

و در همین لجظه چوبدستی اش را بالا برد و زیر لب زمزمه کرد:
- اکسپکتو پاترونیوم! جانوری عجیب از آن خارج شد و به سرعت به سمت گریمالد به پرواز در اومد.

دامبلدور رو به همه چشمکی زد و همگی با هم غیب شدند تا دوباره فعالیت ضد سیاهی را در محفل از سر بگیرند.

پایان ماموریت الف دال


پایان سوژه


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۸۸
#66

علی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۳:۲۴ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲
از خانه ای متروکه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 148
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد
انسوی ماجرا ، آزمایشگاه کوجه دیاگون
دامبلدر و چند نفر دیگه درحال ازمایش کردن و مطالعه کردن بودند.
دامبلدر روی تحقیق هایی که دابی آورده بود فکر میکنه و بقیه در حال خواندن کتاب کنار اجاق گازی بودند

دامبلدر با تعجب میگه:
-ولدمورت هم عجب کارهایی میکرده ها
برایان که در مطالعه بود میگه:
-آره واقعا تو این کتاب هم نوشته که اصلا رایدل ها ماگل بودند ولی ولدمورت جادوگر اصیل شده
گودریک با تعجب میگه:
-چه جالب من اینو نمی دونستم باید بیشتر تحقیق کنیم
دامبلدر میگه:
-شاید به دلیل بد بودنش گفتن بعد جادوگر شده
برایان میگه:
-شاید ولی کم امکان داره
دابی نفس زنان در را باز میکند و خستگی میگه:
-عجب بارونی بود،پروفسور دامبلدر این هم تحقیق هایی که گفته بودین
دامبلدر میگه:
-مرسی به موقع اوردی
گودریک در حال کتاب خواندن میگه:
-فعلا من مطالعه میکنم تا یه چیزی پیدا کنم
برایان میگه:
-کسل کننده است خسته شدم
دابی با تعجب می پرسه :
-چی شده
برایان میگه:
-هیچی ،ولدمورت بعدا جادوگر شده یعنی در اصل رایدل ها ماگل بودن ، جالبه نه
دابی با تعجب میگه:
-چه جالب باید بیشتر روش فکر کنیم
دوباره دابی میگه:
-حالا مگه اهمیت هم داره؟
دامبلدر میگه:
-این جزو پرونده ها شده و باید تکمیلش کنیم این پرونده ها برای نابودی ولدمورت بهمون خیلی کمک میکنه
گودریک با خوشحالی میگه:
-ایناها، ایناها ، اینجا نوشته 3 عامل باعث میشه ماگل جادوگر اصیل بد بشن
1_کارهایی کثیف و کارهایی وحشتناک
2_خوردن خون تک شاخ
3_.ما... زبو...ه..حر
برایان میگه:
-چرا سومیش رو نمی خونی؟
گودریک میگه:
-اه ، لعنتی رو سومیش نوشیدنی ریخته
دابی میگه:
-اگه نفهمیم بیچاره میشیم چون باید کامل باشد
دامبلدر میگه:
-شما روی این بیشتر فکر کنید و ببینید که ولدمورت چه کارهایی رو از عمد کرده برای جادوگر اصیل شدن تا من برم ببینم کتابشو پیدا میکنم فعلا خداحافظ
برایان میگه:
-خوب بجه ها بیان اول کارهایی رو که کرده بنویسیم بعد کارهایی که از عمد کرده جدا کنیم
بچه ها مشغول میشوند و تا 1 ساعت صحبت میکنند
دامبلدر در را باز میکنه و میگه:
-کتابش ماله 13 ساله پیشه نه نیست
گودریک میگه:
-ماهم اول کارهایی رو که کرده نوشتیم بعد کارهایی که از عمد کرده جدا کردیم ولی به نتیجه نرسیدیم
دابی میگه:
-ایناها این کتابو من ازش خوشم اومد گرفتم مثل همونه تقریبا گزینه هاشم مثل همه
بریان میگه:
-خوب سریعتر بگو
دابی میگه نوشته
3_حرف زدن به زبون مارها؟
گودریک میگه:
-امکان نداره اون که جادوگر نبوده
دامبلدر میگه:
-من داستانشو میدونم درست 30 سال پیش اون دختری رو کشت اون دختر میتونست به زبون مار ها صحبت کنه بعد جسم خونی اون دختر رو با طلسم وارد خودش کرد تا تونست به زبون مارها صحبت کنه ولی اون دیگه تام نبود یک موجود اهریمنی شده بود رفتار های وحشناک تا اینکه از هاگوارتز بیرونش کردن
برایان میگه:
-عجب خوب دیگه این پرونده تمام شد
دامبلدر میگه:
-همین جا این پرونده هم تموم اعلام میکنم


ویرایش شده توسط برایان دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۹/۱۲ ۱۸:۵۴:۵۰
ویرایش شده توسط برایان دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۹/۱۳ ۱۴:۲۴:۲۸


Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۷:۴۷ جمعه ۶ آذر ۱۳۸۸
#65

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
باشد كه الف دال پيروز باشد!!

سوي ديگر ماجرا ، خانه ي ريدل

لرد سياه كه بر روي كاناپه ي مخصوصش نشسته بود مشغول نوازش نجيني بود، گاهي اوقات چشمانش را مي بست و به چيزي فكر مي كرد ، در همين حال بود كه رابستن نفس زنان وارد شد .

- ار..ار..ارباب...يه..خبر...يه خبردار..دارم.

نجینی که با شنیدن داد وفریاد رابستن به وحشت افتاده بود ،شروع کرد به فش فش کردن......

ولدمورت که با نگاهی ترسناک به رابستن خیره شد و فریاد زد:کرشیو رابستن ،ای ابله مگه نمی بینی لرد ولدمورت ومار عزیزش در حال استراحتن؟!

رابستن که از ترس رعشه به تنش افتاده بود خود را روی دو زانو انداخت و با لکنت شروع به صحبت کرد:سرررررر.....ورررر...ممم

ایی....ن... نوکررررررر...حقیرو عفو کنید.....

ولدمورت که تا حدودی عصبانیتش فرو کش کرده بود نوازش نجینی را از سر گرفت و خطاب به او گفت:این دفعه ازت می گذرم اما اگه بازم تکرار بشه مجبوری طعم خشم لرد ولدمورت رو بچشی ....

و سپس ادامه داد:خوب ،چه خبر مهمی داری؟

رابستن از جایش بلند شد و با ترس لرز به ولدمورت نزدیک شدو با صدای جیر جیر مانندی شروع به صحبت کرد: سرورم ،من نزدیک آزمایشگاه در حال کشیک دادن بودم که متوجه شدم یکی از الف دالیا به سرعت از آزمایشگاه خارج شد منم دنبالش رفتم تا اینکه نزدیک میدان گریمولد غیبش زد!

ولدمورت فریاد زد:کرشیو رابستن

رابستن رو به ولدمورت کرد وگفت آخه چرا قربان؟ من که کار بدی نکردم؟

ولدمورت: واسه هیجان ،ادامه بده.....

رابستن:

رابستن دوباره شروع به صحبت کرد:بله قربان ،من نزدیک اونجا جوخه ایی ها رو دیدم که در حال کشیک دادن بودند!

من به سرعت نزدیک اونا شدم و فهمیدم اونا نزدیک مقر ققنوس در حال کشیک دادن هستن .....

ولدمورت دست سفید وباریکش را به نشانه ساکت شدن رابستن بالا برد ورابستن بلا فاصله ساکت شد...

و ادامه داد:این بهترین فرصت واسه رو کم کنیه اون ریش درازه ،اگه شما احمقا این موقعیتو خراب نکنید میتونیم از وجود الف دالیا استفاده کنیم......

سپس با هیجانی وصف ناپذیر رو به رابستن کرد وگفت:سریع برگرد و به جوخه ایی ها اطلاع بده وقتی اون الف دالی رو دستگیر کردن بیارنش اینجا......

رابستن تعظیم بلند بالایی کردو گفت:اطاعت میشه سرورم ،و با عجله خارج شد.......



در همان لحظه خانه گریمولد:

گودریک همچنان در حال چانه زدن با مالی بود اما مالی سفت وسخت بر خواسته خودش پا برجا بود.....

گودریک که آثار در ماندگی در چهره اش هویدا بود رو به مالی کرد وگفت:مالی ما همی از تو تقاضا داریم به خواسته ما جامه عمل بپوشانی و از خر شیطان پیاده شوی.

مالی با لجبازی رو به گودریک کرد و گفت:من سرکه بده نیستم.....

بعدشم ، تا دامبلدورخودش نیاد وبه پام نیافته ،من یه قطره از سرکه رو بهش نمیدم

گودریک:

گودریک رو به مالی کرد و گفت:باشد ما رفتیم به آلبوس اطلاع دهیم ،خدانگهدار ای نواده......

سپس با ناراحتی به سمت در خروجی به راه افتاد...........

بيرون گريمولد

در همان لحظه رابستن با صدای شترقی در میدان گریمولد ظاهر شد و به سمت جوخه ای ها به راه افتاد......

روح مارکوس که برای بار هزارم در حال توضیح نقشه بود با دیدن رابستن که یکهو ظاهر شده بود چهره ی شفاف وبی روحش بی روح تر شد و گفت:تو اینجا چی کارمیکنی؟........



چند لحظه بعد گودریک از خانه خارج شد وبه سمت خیابان اصلی به راه افتاد.........


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۸/۹/۷ ۰:۴۱:۳۸

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ چهارشنبه ۴ آذر ۱۳۸۸
#64

علی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۳:۲۴ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲
از خانه ای متروکه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 148
آفلاین
باشد كه الف دال پيروز باشد!!

دامبلدر در حال پیدا کردن ژن ها بود
دامبلدور به آزمایشگاهش می رود و به کار هایش برسی میکند
بسیار توی فکر میرود و درحالی که میگوید عجیب است
ناگهان هری میرسد و میگه:چی عجیبه
دامبلدر میگه:اینکه تمام ژنهای مرگخوار ها با بقیه فرق داره
هری میگه:چیش فرق داره
دامبلدر میگه:اینگه همه ی اونها ژنریوس دارند یعنی خود به خود طرف مرگخواری میرن
هری میگه:چه جالب پس شاید سیریوس هم این ژن رو قبلن داشته چون از طرف دار های ولدمورت بوده بعد دست کشیده
دامبلدر میگه:شاید باید بیشتر تحقیق کنم
هری میگه :چرا ولد مورت اصلا مرگخوار شد
دامبلدر میگه:چون از بچگی توی هاگواتز همش از جادوگرای بزرگ و خویس صحبت میکرد و میگفت چه قدر حال میده اینجوری بودن توی درس جادوی سیاه مهارت خیلی نداشت وا توی معجون بهترین بود
هری میگه : باشه بالاخره من خسته ام برم بخوابم
دامبلدر میگه:باشه برو منم بیشتر تحقیق میکنم

دامبلدر تا فردا ضبح داشت تحقیق میکرد تا صبح که خوابش برد
هری بلد شد و گفت:دامبلدر کجایی

دامبلدر خیلی خسته بود و اروم میگفت :((یافتم!!))
هری گفت:چیو

بعد دامبلدر گفت:ولدمورت از عمد این خون ها رو توی بعضی ها وارد میکرده تا اون ها هم با اون ژن مرگخوار بشن و طرف دار های بیشتری پیدا کنه

هری گفت: عجب

دامبلدر گفت راهی برای جلوگیریش نیست باید کم کم یاراشو نابود کنیم بعد خودشو چون دنیا هم داره نابود میشه دنیای ماگل ها!!
هری گفت:پس پرونده بسته شد ولی ولد مورت و افرادش موندن که باید ازبین برن
دامبلدر گفت :افرین ولی سر موقش
........................co








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.