هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ دوشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آنلاین
- مطمئن باش تو میتونی! تو مایه ی افتخار مایی! اصلا نمیخواد فکر بد به سرت بزنه ها! کاملا ریلکس و آروم باش. خرابکاریم نکنیا! اصن کاری کن حاضر شه با خودم حرف بزنه. تو موفق میشی. من بهت ایمان دارم. میدونم منو نا امید نمیکنی! بهت اعتماد کردما! نیای بگی خراب کردی. من واقعا به تو دل بستما. کوییرل مواظب باشیا. یهو یه چیز اشتباه نگی روونا بیشتر عصبانی شه ها. پس بهت اعتماد کنم؟ ببیـ....

کوییرل ناگهان ایستاد و فریاد زد: باشه بارون، خودم میدونم چی کار کنم.

بارون سریع گفت: من فقط میخوام مطمئن شم که تو اشتباهـ....

کوییرل که از عصبانیت سرخ شده بود حرف بارون را قطع کرد: اگه بخوای میتونی یکی دیگه رو بفرستی.

بارون دوباره گفت: باشه باشه، پس دیگه تکرار نمیکنما...

و با دیدن قیافه ی کوییرل با دستپاچگی اضافه کرد: من بهت اعتماد دارم.

آن ها به جایی که کوییرل با روونا قرار گذاشته بود رسیده بودند و کوییرل نمیدانست که با آوردن نام بارون، روونا چه عکس العملی نشان میدهد زیرا او را به بهانه ی موارد آموزشی دانش آموزان ریونکلاو فراخوانده بود.

بارون نگاهی به دست کوییرل که به سمت دستگیره رفت کرد و برای آخرین بار گفت: موفق باشی.

کوییرل آهی کشید و بعد از وارد شدن به اتاق، در را محکم بست.

روونا گوشه ی اتاق ایستاده بود و به منظره ی بیرون قلعه خیره شده بود. کوییرل صدایش را صاف کرد و آماده ی صحبت کردن با روونا شد.

در تمام مدت صبحت آن دو، بارون به آرامی سرش را از درون دهان گوزن خشک شده ای روی دیوار بیرون آورده بود و به حرف های آن ها گوش میداد و به تحسین یا انتقاد از سخنان کوییرل می پرداخت.

صدای کوییرل شنیده میشد که میگفت: بله درست متوجه شدین، یه سوء تفاهم بود. اون وقتی دخترتون رو دید میدونست که باید برای جلب توجهتون، دخترتون رو هم راضی نگه داره، بنابراین خواست خودشو علاقمند به اون نشون بده که دختر شما تحت تاثیر قرار بگیره و بارونو برای شما مناسب بدونه.

کوییرل که تمامی کلمات را پشت سر هم ردیف کرده بود تا مبادا چیزی را اشتباه بگوید یا جا بیندازد نفس عمیقی کشید و منتظر روونا ماند.

صدای نجواهای آرام بارون نیز که از درون دهان گوزن دعا میکرد به وضوح شنیده میشد. بالاخره روونا دست از فکر کردن برداشت، حالا موقع آن بود تا تصمیم نهاییش را به کوییرل بگوید ...


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۶ ۱۵:۲۴:۳۴

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷ دوشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۰

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
-سرتونم به دیوار نکوبونین،دیوار خراب میشه،بودجه نداریم درستش کنیم.

کوییرل نگاهی به استر عصبانی انداخت و پرسید:
-ببخشید استر جون،میشه من استعفا بدم؟
-نخیر نمیشه،ساکت باشین دیگه.

و از اتاق خارج شد.
-وای مرلین صبرم بده!

آنتونین،کوییرل را تنها گذاشت تا به درد و دلش با در و دیوار ها()بپردازد و از اتاق خارج شد تا لباسی که برای پانسی پسندیده و سفارش داده بود را،تحویل بگیرد ولی یاد موضوعی افتاد و به اتاق بازگشت:
-راستی کویی جون من یه لباس برای پانسی خریدم به حساب شما؛قبضشو میدم یکی برات بیاره لطفا پرداختش کن.
کوییرل:

کوییرل روی تختش دراز کشید تا بتواند در آرامش فکری به حال خودش بکند،ولی در انجام اینکار هم ناکام ماند؛بارون با قیافه ی آویزان و درمانده،جلوی در خوابگاه معلق بود.
-بارون برو از جلو چشمم گمشو که هرچی میکشم از دست توِ.
-نه کویی جون اینبار یه درخواست ساده دارم.
-چیه؟نکنه میخوای خودکشی کنی؟

بارون پوزخندی زد و گفت:
-آخه عقل کل مگه میشه من خودمو بکشم؟!

کوییرل آهی کشید.
-مزه نریز،بگو چی میخوای.
-ببین من نشستم فکر کردم دیدم اگه با یکی ازدواج کنی که عاشقش نیستی بهتر از اینه که-
-بارون...برو سر اصل مطلب.
-خی اصل مطلب اینکه...میشه همون روونا رو دوباره واسم جورش کنی؟!




Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ جمعه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۰

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
آخر شب، خوابگاه مدیران:

آنتونین با خیال راحت روی تختش دراز کشیده بود و جدیدترین مجله ساحره ماه را ورق می زد تا از میان مدل لباس های روز آن، یکی را برای پانسی پارکینسون انتخاب کند. ایوان نیز در طرف دیگر اتاق مشغول کشیدن آخرین اثر هنری متحرکش بود که اسکلتی را نشان می داد، زانو زده، با دستان بهم گره خورده، شیفته وار دخترکی شبیه هانا ابوت را نگاه می کرد.

در اتاق مجاور استرجس هنوز مبهوت به در دیوار می نگریست و هر از چند گاهی که به خود می آمد ناخواسته دستی به گونه سمت راستش می کشید. جاییکه صبحگاه سیلی محکمی به آن خورده بود و شبانگاه بوسه ای عاشقانه!

اما در بین این همه افراد خوشبخت تنها کسی که هنوز به آرزوی خود نرسیده بود بارون خون آلود بود. کوییرل وقتی شنید که بارون خون آلود چگونه با یک نگاه عشق سوزانش به روونا راونکلاو را فراموش و شیفته جمال و جبروت دختر روونا (هلنا) شده به او گفت که دیگر امیدی به رسیدن به ارزویش نداشته باشد و در حضور بارون خون آلود به روونا حق داد که بخواهد روحش نابود شود!

- اما کوییرل من که به او نگفته بودم که عاشقشم! من درست زمانی که می خواستم حرف بزنم هلنا زیبا دم در ظاهر شد... پس از کجا می خواسته بفهمه که من چی می خواستم بگم؟

- چون احمق جون قبلش که منو فرستاده بودی دنبالش تا بیارمش من بهش گفته بودم که خواسته تو چیه... وگرنه چه دلیلی داشت که همراه من بیاد!

- پس تکلیف من چی میشه؟

کوییرل خسته و بی رمق از جایش بلند شد و در حالیکه خودش را کش و قوس می داد گفت:
- دیگه از من کاری ساخته نیست. تنها چیزی که می تونم بهت بگم اینه؛ بد آوردی رفیق نقره ای، بد!

صبح سه روز بعد:

سه شب بود که ناله های وحشتناک بارون خون آلود خواب را بر همه جادوگران حرام کرده بود به طوری که با طلوع آفتاب سیلی از نامه های فریادکش روانه خوابگاه مدیران شد.

آنتونین اولین نامه فریاد کش را که اتفاقا دود زیادی هم از ان بر می خاست را باز کرد. بلافاصله صدای گوشخراش فردی که چند صد مرتبه بلندتر از حد معمول بود همه مدیران را از جا پراند:

- ... نفسکِش!!! برای اولین و اخرین بار بهتون هشدار می دیم! اگه نتونین صدای این روح مزاحم رو امشب قطع کنین، کودتایی علیه مدیران به راه خواهیم انداخت که در طول تاریخ جادوگری بی سابقه باشه! روشن شد!
امضا جمعی از جادوگران عاصی شده


آنتونین که در اثر برخورد پژواک های نیرومند نامه فریادکش موهای سرش سیخ شده بود، ترسان به کوهی از نامه های فریادکش دیگر نگریست گفت:

- ام... کوییرل جان... شنیدی که این یارو نفسکش چی گفت.
- کر که نیستم، اخه من چه گناهی مرتکب شدم که اسیر شما ناخاله ها شدم!

در همان لحظه در اتاق خوابی که استرجس در آن بود باز شد و سر ژولیده استر در آستانه در ظاهر شد و گفت:
- چندبار بهتون بگم مردم خوابن اینقدر صدای رادیو رو زیاد نکنین مردم آزارا!
-


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۷:۲۴ جمعه ۱۹ فروردین ۱۳۹۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آنلاین
شمع های سیاهی بر روی میزی مستطیل شکل و چوبی قرار داشت و پرده های سیاه رنگ ، جلوی ورود نور درخشان ماه را گرفته بودند. تعدادی گل لاله ی پلاسیده به همراه چندین تار عنکبوت بین شاخ و برگ های آن جهت رمانتیک کردن صحنه وجود داشت و عنکبوت گنده ای نیز با نگاهی شیطانی به مگس گیر افتاده در تارش چشم دوخته بود.

دقایقی به همین وضع گذشت و شمع هر لحظه بیشتر می سوخت و از قامتش کم میشد تا اینکه در کمال تعجب در باز شد و روونا پشت سر کوییرل در آستانه ی در نمایان شد.

بارون نیز از درون دیواری پدیدار شد و با دیدن روونا گفت: اوه بانوی زیبای من ، همیشه حضور در کنار شما روح بودنم رو از یادم میبره.

و اشاره ای به ورود روونا از در به جای دیوار کرد. روونا بدون هیچ توجهی به کوییرل از درون بدنش رد شد و یکراست به سمت میز رفت. کوییرل نیز با اشاره ی بارون از اتاق خارج شد تا آن ها را در اتاقی که به تزئین خود بارون رمانتیک شده بود تنها بگذارد.

روونا نگاهی به گل و عنکبوت روی آن کرد و سپس دست به سینه نشست و نگاهش را از آن برداشت. او اصلا از این حرکات بارون خوشش نیامده بود.

بارون که متوجه این ماجرا شده بود سریع گفت: روونای عزیز ، گویا من نکته ای رو فراموش کردم.

از دیوار خارج شد و لحظه ای بعد همراه یکی از شاگران اسلایترین از در وارد شد. در عرض یک چشم به هم زدن پرده های سیاه رنگ به کناری رفت و جای آن را پرده های آبی و نقره ای رنگ فرا گرفت. عنکبوت که به مگس نزدیک شده بود و میخواست آن را ببلعد با افسون فرد اسلایترینی محو شد و گل های شاداب و سرخ رنگی نمایان شد. رنگ پارافین شمع ها نقره ای شد و با گرد عنصری که دانش آموز بر روی شمع پاشید رنگ شعله ها به رنگ آبی در آمد.

روونا لبخندی زد و با چهره ای خندان اطراف را نگاه کرد. این همان چیزی بود که روونا را خوش حال و راضی نگه می داشت. بارون پسر را بیرون کرد و خودش جلوی روونا ایستاد و با نگاهی عاشقانه به او چشم دوخت.

بارون خواست دهانش را باز کند تا صحبتش را با روونا آغاز کند که هلنا ریونکلاو با عجله در آنجا ظاهر شد و گفت: مامان بچه های ریونکـ...

روونا او را ساکت کرد و گفت: آروم باش بچه ، مگه نمیبینی دارم با آقای بارون صحبت میکنم.

و با این حرف همه چیز مشخص شد که بالاخره روونا عشق بارون را پذیرفته است. اما مشکل جدیدی پیش آمده بود.

بارون با دستپاچگی گفت: امممم نه چیزه. بذارین دختر زیباتون هم اینجا باشن. من اصلا شمارو به اینجا فرا خوندم که راجع به دخترتون صحبت کنم. شما که راضی نمیشین با من ازدواج کنین پس من میخواستم از دخترتون ...

روونا که از فرط عصبانیت بدن درخشان و خاکستریش کم کم رو به سرخی می گرایید فریاد زد: چی؟ تو منو به بازی گرفتی ای روح خونی بوقی؟

و دست هلنا را گرفت و از آنجا رفت. هلنا نیز هاج و واج همراه مادرش از آنجا خارج شد. اما چشمان بارون تنها چیزی را که میدید دور شدن هلنا از او بود.

بارون دیگر روونا را نمیخواست ... او هلنا را میخواست.

آن سمت هاگوارتز:

استر دستی به موهایش کشید و به کوییرل که اکنون نزدش بود گفت: خوب شدم؟ مطمئنی که من از پروانه پاتیل خوشم میاد؟

کوییرل به او گوشزد کرد: پروتی پاتیل! حواست باشه اونجا سوتی ندی.

استر تکرار کرد: پروتی پاتیل ... چیز یعنی پتیل.

لبخند ژکوندی زد و همراه کوییرل به سمت محل قرارملاقاتش با پروتی رفت.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۴:۳۰ یکشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۰

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
[spoiler=خلاصه]استرجس،ایوان،آنتونین و بارون خون آلود،از کوییرل خواستن که براشون همسر دلخواهشون رو پیدا کنه.استر عاشق پانسی پارکینسونه ولی اون از استر متنفره،بارونم یهو عاشق روونا ریونکلا شده،وقتی که آنتونین و کوییرل دنبال روونا میگشتن،طی حادثه ای میفهمن که پانسی عاشق آنتونینه!بلاخره قرار میشه آنتونین با پانسی ازدواج کنه؛کوییرل که نمیتونست هزینه ی عروسی همشون رو پرداخت کنه تصمیم میگیره ایوان رو قانع به ازدواج با هانا آبوت که عاشق ایوانه و پدرش هم میلیونره بکنه تا اون هزینه ی ازدواج همشون رو بده؛کوییرل وقتی که مطمئن میشه ایوان و آنتونین به آرزوشون رسیدن،به اتفاق بارون،استرجس رو از حبس تو اتاقک جارو ها درمیاره،ولی مجبور میشه خلع سلاحش کنه که بلایی سر آنتونین نیاره؛استر از هاگوارتز خارج و به کافه ی هاگزهد میره بعد هم چون خیلی نوشیدنی خورده بود،با وضع بدی سر از جنگل ممنوعه در میاره،بلاخره کوییرل پیداش میکنه و بهش میگه که پروتی پتیل رو براش در نظر گرفته در حالی که اون حتی پروتی رو نمیشناسه!حالا باید استرجس رو راضی به ازدواج با پروتی و روونا رو برای بارون جور بکنه. [/spoiler]




Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
-خشششش...خش.

صدا نزدیک و نزدیک تر میشد و ضربان قلب استر تندتر. درختان رو به روی استر تکان خوردند و صدای نفس های تند و پشت سر هم و خشنی از آن سو به گوش رسید. قلب استر به قفسه ی سینه اش برخورد کرد و درختان به آرامی کنار رفتند. بوی نسبتا آشنایی به مشام رسید و درختان کاملا کنار رفتند. قیافه ای آشنا با دستاری روی سرش از بین درختان بیرون آمد و رهان گشود:

- تو کجا بودی بچه؟ فکر کردم گمت کردم.... خدا رو شکر که اینجایی....

استرجس درحالی سعی میکرد خود را خونسرد نشان دهد و آثار ترس چند لحظه قبل را نمایان نکند گفت:
- توی هاگزهد بودم.
- آخه توی هاگزهد چیکار میکردی بچه؟ نمیگی مادرت تو رو به من سپرده؟ نمیگی بلایی سرت بیاد مامانت تو رو از من میخواد؟ نمیگی میری اونجا دوست ناباب پیدا میکنی؟نمیگی...
- بسه.. بسه... من کار دارم. این آنتونین کجاست؟مبخوام برم بکشمش..

- بس کن بچه... یه خانمی برات پیدا کردم توپ!! خانم، کدبانو، تمیز، آشپز و خیلی خصوصیات دیگه.
- کی هست حالا؟
- پروتی پتیل!!!
- کی؟ پتولی پریت کیه دیگه؟



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۳:۱۰ پنجشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۰

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
زمانی که کوییرل مطمئن شد که ایوان و آنتونین به آرزوی خودشان رسیدند، به اتفاق بارون خون آلود به سمت اتاقک جاروها رفت تا استرجس را از حبس در آورد و در عین حال او را متقاعد کند که دختران بسیار بهتر و شایسته تر از پارکینسون هم وجود دارند.

اما با آزاد کردن استرجس خیلی زود متوجه اشتباهشان شدند که فکر می کردند میتوانند استرجس را آرام و او ترغیب به انتخاب فرد دیگری کنند.

همین که استرجس فهمید پانسی به آنتونین جواب مثبت داده عصایش را بیرون کشید تا آنتونین را پیدا کند و او را به دوئل فرا بخواند.

کوییرل و بارون خون الود که اوضاع را خراب دیدند، با مشورتی کوتاه تصمیم گرفتند تا استرجس از تسترال خشم پایین بیاد و بلایی به سر کسی نیاورد، موقتا چوب جادویش را ضبط کنند.
.
.
.
استرجس مغبون و ناراحت، در حالیکه به بدبختی و بدشانسی هایش فکر می کرد، سرگشته و حیران از خوابگاه خارج شد.
- آخه من چه تخم اژدهایی فروختم که باید اینقده بدشانس باشم!

همینطور که با خود غرغر می کرد از خوابگاه دور شد و در پیاده روهای سنگ فرشی هاگزمید شروع به راه رفتن کرد.
- ... آنتونین نامرد، ای نارفیق، از پشت خنجر زن، حالم ازت بهم می خوره!

عبارت آخر را درحالیکه از شدت خشم سیاه شده بود فریاد زد جوری که توجه تعداد زیادی از رهگذرها را به خود جلب کرد. آنها متعجب به مردی که با خود زمزمه می کرد و گاهی به شدت با حالتی تهدید کننده سر و دستش را تکان می داد نگاه می کردند که وارد کافه هاگزهد شد.

ساکنان اطراف کافه ساعتی بعد دیدند استرجس با حالتی بسیار بدتر از قبل، از کافه خارج شد و به سمت خیابانی رفت که به خارج از دهکده منتهی میشد.
.
.
.
استرجس گیج از جام های نوشیدنی که در کافه پیاپی زده بود، آنقدر راه رفت تا اینکه دیگر رمقی برایش نماند و سرانجام در کنار درختی تنومند برزمین افتاد و بخواب رفت.

پس از گذشت زمانی نامعلوم:

بالاخره استرجس با ناله ای کرد و چشمانش را گشود. هوا تقریبا تاریک شده بود یا اینطور به نظرش رسید که شب شده. ناگهان از جایش جست و انگار که از خواب پریده باشد با وحشت پیرامونش را نگریست.
- من...من کجام!

استرجس بدون اینکه متوجه باشد از هاگزمید خارج شده و ناخواسته سر از جنگل ممنوعه در آورده بود.

- اوه خدای من... معلوم نیست چقدر راه اومدم. باید هرچه سریعتر را خروج رو پیدا کنم!

صدای خش خشی باعث شد رشته افکارش پاره شود. به سرعت اطرافش را نگاه کرد. برای یک آن بنظرش رسید که سایه بزرگی را دیده اما وقتی به همان نقطه سر برگرداند چیزی جز چند درخت بزرگ و بی قواره ندید.

- خش...خش...

با شنیدن دویاره صدای خش خش، آرام و با احتیاط دستش را در ردایش کرد تا چوب جادوییش را بیرون بیاورد، اما...
-
عرق سرد بر بدنش نشست. یادش امد که کوییرل عصایش را ضبط کرده بود تا دست به حماقتی نزند!

- خش... خشش..خــــــــــــتش!
-


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۱۱ ۱۳:۲۰:۰۵

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ دوشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۰

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
کوییرل همانطور که مشغول سر و سامان دادن به افکار خبیثانه اش بود،سراپای ایوان را بر انداز کرد.
-ایوان؟نظرت در مورد...آبوت چیه؟
-کویی جون همچین میگی آبوت که انگار نمیشناسیشون.ماشاالمرلین یکی دوتا که نیستن!کدومشون؟
-هانا...هانا آبوت.

چشمان ایوان برای لحظه ای برق زد و کوییرل را خشنود کرد.
-هانا آبوت...هوم...بد نیست.واسه کدوم گروه هاگوارتزه؟
-هافلیه...ولی خیر سرمون مدیریما...تو اسلی حسابش کن.
-پروف...نتونی پیشینش رو درس کنی،بابام از ارث محرومم میکنه ها.
-نترس بابا.
-اوکی پروف...البته یه خورده با کیس مورد پسند من فرق داره ها.ولی یه دوروز رژیم بگیری همونی میشه که من میخوام.

کوییرل که یاد نقاشی ایوان از همسر مورد علاقه اش افتاده بود،لحظه ای برای هانا افسوس خورد.
-ایوان اونی که تو دوست داری رو فقط میشه تو قبرستان ریدل پیداش کرد.حالا بزن بریم هانا رو پیدا کنیم.

و دوتایی به سمت تالار هافلپاف حرکت کردند.
-کویی گفته باشما...عروسی من باید بهتر از اون آنتونین باشه ها.
-نگران نباش ایوان...این هانا آبوت باباش حسابی پولداره...سه تا صندوق توی گرینگوتز داره.میتونه خرج مراسم آنتونین رو هم بده.

همون موقع به در ورودی تالار هافلپاف رسیدند،کوییرل از دختری که دم در تالار ایستاده بود خواست تا هانا را صدا کند.چند دقیقه ی بعد هانا از تالار خارج شد.
-سلام پروفسور...وای...سلام ایوان...خوبـــی؟

کوییرل که حوصله ی تماشا ی ابراز علاقه ی آنها را نداشت،حرف ایوان را قطع کرد.
-آره دخترم خوبه...ما برای یه امر خیری مزاحم شدیم؛این ایوان یه مدتیه که از تو خوشش اومده.
-بابا برو سر اصل مطلب.
-حالا میخواد بدونه شما هم چنین احساسی-

ایوان که حوصله تشریفات را نداشت،حرف کوییرل را قطع کرد.
-با من ازدواج میکنی؟

هانا لحظه ای خیره یه ایوان نگاه کرد و یک دفعه غش کرد و یک ربع بعد،با هزار زحمت به هوش آمد.
-با اجازه ی بزرگترا یا بدون اجازشون بــــله!

کوییرل که از خوشحالی سر از پا نمیشناخت،دستارش را به هوا پرت کرد.
-لی لی لی لی مبارکــه!




Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ جمعه ۵ فروردین ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- تقدیم با عشق!

این صدای آنتونین بود که با حالت حال به هم زنی ادا شد.

کوییرل:
آنتونین:
پانسی:

کوییرل همچنان به سر خود میکوبید تا اینکه ناگهان جو تغییر کرد. پانسی چشم هایش را تنگ کرد و آنتونین جرئت یافت.

- با من ازدواج میکنی؟
- بـــــــــــله!

کوییرل هنوز در شک بود و ایوان داشت از حسودی سرخ میشد. همین که کوییرل دید از گوش ایوان دود خاکستری بیرون می آید پیشنهاد داد که دو نو گل نو شکفته را تنها بگذارند و دنبال شخص مناسبی برای ایوان راه بیفتند. در همین لحظه آنتونین گفت:

- گفته باشم کویی من یه عروسی میخوام که همتا نداشته باشه. یه عروسی شاهانه.

ایوان در حالی که هنوز از گوش هایش بخار بیرون می زد گفت:

- بشین تا برات همچین عروسی بگیریم.

- منم دسترسی تو به ایفای نقش رو میگیرم ازت تا بفهمی! خب میگفتم کویی... لباس پانسی باید زر کوب شده باشه و منم یه کت و شلوار دنباله دار میخوام که پایینش موج نخوره و سرشونه ش برام بزرگ نباشه. شام هم که دیگه گفتن نداره... عالی ترین گوشت و ماهی. به اضافه ی انواع دسر ها و غذا های رایج...

کوییرل دیگه منتظر نموند تا کل لیست آنتونین رو بشنوه. به جای اون راه افتاد تا یه کاری برای ایوان بکنه و این وسط یه جوری برای در آوردن خرج عروسی آنتونین یه پولی به جیب بزنه. میدونست چه طوری!! این وسط باید از ایوان استفاده میکرد!! میدونست که یک زن عاشق و دل باخته ی ایوانه و اون کسی نیست جز هانا آبوت!!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۱:۲۵ جمعه ۵ فروردین ۱۳۹۰

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
کوییرل برای چند لحظه به طایفه عاشقان نگاه کرد و گفت:
- خیله خب... اینجوری که پیش میره عاقلانه ترین کارو انجام میدیم. حالا که پارکینوسون خودش هم به آنتونین علاقمند نشون داده، بهتره اول برای اون اقدام کرد... بهتره راه بیفتیم، ما از دفتر زیاد دور نشدیم...
- چی چی رو میریم برای آنتونین خواستگاری! پس من چی، پانسی عشق اول و آخر منه!

ایوان در حالیکه نگاه چندشناکی به استر می کرد حرفش را قطع کرد و گفت:
- اِ... عشق تو... همون عشقی که اگه از جلوی طلسماش جا خالی نداده بودیم ما رو تبدیل به تاپاله های اژدها کرده بود!
- تو چی می فهمی، فنا شدن در را عشق چقدر زیبا و دلپذیره
-

استر بعد از گفتن این جملات و بدون توجه به قیافه اطرافیانش به سمت دفتر مدیران براه افتاد که ایوان گفت:
- یکی جلوی اینو بگیره تا کاری دست خودشو منوی مدیریت نداده!

کوییرل به سرعت چوبش را بیرون اورد و قبل از اینکه استر به خودش بیاید طلسم بیهوشی و قفل بدنی را حواله او کرد و گفت:
- آها... بهتر شد،فعلا اینو توی انبار جاروهای پرنده ببیندید تا سر فرصت بیایمو یه فکری براش بکنیم و تو بارون خون آلود، برو دنبال پانسی، نباید زیاد دور شده باشه... برو و اونو ببر به اتاق مدیران تا ما هم خودمونو برسونیم.

بارون خون آلود برای آخرین بار نگاه زهرآلودی نثار آنتونین کرد و سپس به درون دیوار مقابلشان فرو رفت.

بعد از رفتن بارون خون آلود همه به کمک هم پیکر بیهوش استر را درون اتاقک کنار راه پله قرار دادند و با عجله به سمت دفتر به راه افتادند.

جلوی در اتاق مدیران


کوییرل دستی به سرو صورتش کشید و در حالیکه دستارش را روی سرش محکم می کرد رو به آنتونین کرد و گفت:
- حالا که بختت یاری کرده و یه احمقی پیدا شده و بهت علاقمند شده، بپا که گند نزنی! تسترال بازی ممنوع، روشن شد!
-
- ببند اون نیشتو!

بالاخره بعد از نصایح فراوان، هنگامی که دونفر دیگر اعلام آمادگی کردند کوییرل چند ضربه آرام به در زد و آرام آنرا باز کرد و به همراه ایوان و آنتونینِ خواستگار پا به درون اتاق مدیران گذاشتند.


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۵ ۱۱:۳۰:۳۷

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.