هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۲:۰۱ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۰

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 304
آفلاین
سوژه جدید

شب مستی بود. در کافه تفریحات سیاه، همه غرق در شادی بودند و هر مرگخوار و جادوگر سیاه و اهریمنی و شیطان پرست و موجود اهریمنی و از این چرت و پرتا در گوشه ای از کافه مشغول خوش گذرانی بودند. بلاتریکس جهت همدل شدن با لرد سیاه، موهای فرفری و شلحته اش را از ته زده بود و کله ی کچلش در انعکاس نور چراغ های زنبوری کافه می درخشید و چند ساحره سیاه عجوزه به کله ی بی مویش می نازیدند و به به می گفتند.

عجوزه شماره 1: «به به ! بلا خانوم ! خیلی خوشگل شدی ! »
عجوزه شماره 2: «حالا الان که موهاتو زدی از بیخ، سرتو با چه شامپویی میشوری؟ »
بلاتریکس: «نه دیگه ! من شامپو نمیزنم. مثل ارباب از شیشه پاک کن استفاده میکنم واسه کله ام ! »

در سوی دیگر مرگخواران لرد سیاه دور یک میز بزرگ دایره اش شکل نشسته بودند و با اشاره انگشتانشان سر برنده بازی شطرنج جادویی قمار می کردند. آما این لرد سیاه بود که در گوشه ی دیگر کافه، به دور از هر شخص دیگری، تنها روی یک صندلی چوبی نشسته بود و به میوه های و نوشیدنی های مقابلش، روی میز، خیره مانده بود.
دو گوجه مقابل لرد سیاه، با یکدیگر دست به یقیه شده بودند و به ضرباتی همدیگه را له تر و پلاسیده تر می کردند و این گوجه سبز سفتی بود که از میان سبد میوه بیرون پرید و به میان دو گوجه سرخ و آش لاش پرید.

گوجه اول خطاب به گوجه سبز گفت:

«نه سید ! تو دخالت نکن ! این دعوای خانوادگی ما گوجه هاست... »

اما پیش از آنکه گوجه سبز اصلا چیزی بگوید، هر سه گوجه به اتفاق با ضربه مشت محکم لرد سیاه له شدند و روی میز جوپی مقابل لرد پاشیده شدند. کافه بر اثر مشت لرد سیاه یک لحظه در سکوت فرو رفت و همه برگشتند تا نگاهی به لرد بندازن اما بلافاصله دوباره شادی و گفتگوهای شاد مرگخواران و جادوگران سیاه شروع شد.

ارباب به سقف کافه نگاه کرد و با صدایی آرام و خسته گفت:
« ریگولوس ؟ زیر پای ارباب چه غلطتی میکنی پسرم ؟ »

ردای بلند و دامن مانند لرد از ناحیه میان دو پا شکافی بزرگ خورد و کله ی ریگولوس از میان سوراخ وسط ردا بیرون آمد که لبخندی عجیبی به لب داشت.

«سلام ارباب ! خوبی ارباب؟ راستش دیدم افسرده میزنید، گفتم بیام شوخی شهرستانی کنم دلتون باز بشه یه کم ! »

لرد: «دل دیگه چیه؟ »

ریگولوس: «ئم دل دیگه ارباب ! قلب ! نمیدونم والله. احتمالا شما آشنایی ندارین با واژه دل ! »

لرد: «زمان ما از این سوسول بازی و دل و اینا نبود. اگه منظورت معده اس،‌باید بگم معده ام پره. چیزی نمیخورم. برو مزاحم نشو. »

ریگولوس: «من که میدونم ارباب ! من که میدونم ! هورکراکس هاتون غرق شده ! »

رنگ از رخسار ارباب لرد ولدمورت کبیر پرید. با وحشت با اطراف نگاهی سریع و زیر چشمی انداخت و دستانش را روی دهان ریگولوس گذاشت...

لرد: «ساکت باش پسر ! میخوای غیر از تو، بقیه هم راز اربابت رو بفهمن ؟! »
ریگولوس: «پس حدسم درست بود. آخریش هم از دستتون رفت. خب با این اوضاف فقط نجینی رو دارین. خب ارباب من الان می تونم شما رو بکشم دیگه ؟ »

لرد سیاه نگاه مرگباری به ریگولوس انداخت اما سریعا آنرا قطع کرد. سعی کرد به توهین ریگولوس بی توجه باشد، با صدایی زیر تر که هیچ جلب توجهی نکند، خطاب به ریگولوس گفت:

«هر لحظه ممکنه اون کله زخمی و دامبلدور پیداشون بشه با لشگر وزارتی و محفلی شون تا کلک منو بکنن ! من میخوام بمیرم و در قالب نجینی که آخرین هورکراس منه، در بیام تا فعلا از دسترس ترور و نابودی کامل خارج بشم. »

ریگولوس: «خب ارباب ! حرفی ندارم اما این وسط طفلک نجینی حروم میشه که ! تموم میشه بنده خدا ! »

لرد: «نجینی رو پس از بازگشت دوباره ام به بدن جدیدم، به حالت اولش برمیگردونم، بدن نجینی یه نوع هورکراکسه که من فقط در اون می تونم شکل مار باشم و بس. نمیتونم بدن داشته باشم. و تو ریگولوس ! به تو دستور میدم طی یک هفته برام سه چهار تا هورکراکس بسازی ! در حین مرگم یک تکه از روحم که پرواز میکنه رو میگیری و میریزی توی قوطی نوشابه و بعد منتقل میکنی به اون چیزهای با ارزش که برای هورکراکس در نظر داری ! اون اشیای با ارزشی که خواهی یافت. وگرنه... »

ریگولوس: «وگرنه چی ارباب؟ الان جون تو در دستان منه. شاخ و شونه نکش. باوشه. یه سه چهار تایی هورکراکس برات ردیف میکنم. حالا کجایی میخواین قایم بشین در قالب نجینی ؟ »

لرد غرولندی کرد. سعی کرد رویش کاملا به ریگولوس باشه تا توجه هیچ کدام از مرگخواران و حضار کافه جلب نشود. سپس به آرامی گفت:

«من در نقش یک مار خشک شده توی ویترین حیوانات خشک شده، توی اون گوشه کافه می مونم. چون غیب شدن نجینی هم عجیب به نظر میرسه و ممکنه چشم بقیه به ویترین بیوفته، من رنگ خودم به سرخ تغییر میدم. در ضمن در حین پیدا کردن هورکراس منو فراموش نکن پسر. بیام نصفا شبا یواشکی غذایی چند تا موشی بنداز تو ویترین من تلف نشم از گرسنگی طی این یه هفته کار شما ! مفهومه ؟ »

ریگولوس: «همه چی حله ارباب. اشیای زیاد و صد البته با ارزشی سراغ دارم. مثلا لباس زیر بزرگ ترین جادوگر تاریخ، آلبوس دامبلدور توی خونه ی ما افتاده و من قایمش کردم. ازش استفاده میکنم به عنوان یک وسیله با ارزش جهت اختراع هورکراکس شما ! یا ترشحات خشک شده گوش سالازر اسلیترین ! »

لرد: «بذار این قضیه تموم بشه. تکه تکه ات میکنم ریگول ! »

ریگولوس: «خب. فرصت رو باید غنمینت شمرد دیگه. کی قراره ایشا الله بمیرید ارباب؟ الان خوبه دیگه. اما چطور میخواین کشته بشین؟ راه مرگ نمایشی تون رو انتخاب کنید سرورم ! »


ویرایش شده توسط ریگـولوس بلـک در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۹ ۱۴:۲۵:۱۷


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵ پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-اوممم....الان که فکر میکنم میبینم ایمان خودمو نسبت به عشق و دوست داشتن از دست دادم.فکر میکنم حق با لرد بوده که هرگز کسی رو دوست نداشته.منم از این به بعد به کسی علاقمند نمیشم.چطوره؟

لوسیوس با عصبانیت مشتش را روی میز کوبید.
-افتضاحه!نمیشه...زندگی بدون حس دوست داشتن معنی نداره...تو حتما باید یکیو دوست داشته باشی.

گلرت با تعجب نگاهی به لوسیوس انداخت.
-یعنی تو ادعا میکنی که زندگی ارباب بی معنیه؟


دو ساعت بعد:


-بالاخره چی شد؟نگفت کیو دوست داره؟

لوسیوس بدون آنکه سرش را بلند کند به نارسیسا جواب داد.
-چرا...گفت دیگه علاقه ای به کسی نداره...کارم تمومه.لرد منو میکشه.خواهش میکنم مواظب پسرمون باش.بعد از من ازدواج نکن.اسم اولین بچه دراکو رو هم لوسیوس بذار.قندون یادگاری مادرمو...

نارسیسا لبخند تلخی زد و کنار لوسیوس نشست.
-حالا ناامید نباش.شاید بشه کاری کرد...مثلا برگردی کافه.و سعی کنی یه بازی رو از لرد ببری...اینجوری بی حساب میشین...بلا میگفت لرد الان تو کافه اس و چند تا ماگلو چسبونده به دیوار و داره تمرین دارت میکنه!

چشمان لوسیوس برقی زد و از جا بلند شد.


یک ساعت بعد در کافه:


لرد سیاه با ناراحتی آواداکداورایی نثار آخرین هدف زنده اش کرد.
-لوسیوس....من هنوز نفهمیدم چطور اون دارتو درست زدی وسط دماغ هدف...به افسون هدایت کننده مشکوکم...ولی به هر حال میبخشمت.و چون تو اجازه نداری چیزی از لرد بخوای، دستور قبلیمو لغو میکنم...میتونی بری...


پایان سوژه




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
نارسیسا و لوسیوس بر روی کاناپه ای نشسته بودند و سرشان در حال حرکت بین شاهکاری که در خانه کرده بودند بود.

لکه های قرمز رنگی بالای ساعت به چشم میخورد که قرار بود ماجرای بوجود آمدن آن پرتاب گوجه توسط لوسیوس به نارسیسا، یک روز در هنگام شام، به علت نارضایتی از غذا بود.

روکش یکی از مبل ها پاره پاره شده بود که در نتیجه ی انحراف طلسم های متعدد لوسیوس به نارسیسا، هنگام دعوا بود.

لوستر بزرگی که در وسط خانه بود نیز با تعدادی تار عنکبوت و البته اثر شکستگی بود. نکته ی قابل توجه دیگر، لباسی بود که بر روی آن افتاده بود و گیر کرده بود.

- زینگ زینگ!

لوسیوس و نارسیسا سریعا نگاهشان را از اطراف برداشتند و به در خیره شدند. حالا وقتش بود تا نقشه شان را به اجرا در آورند.

لوسیوس بلند شد، گلویش را صاف کرد و با صدایی خشن فریاد زد: نارسی! مگه نمیشنوی دارن در میزنن؟

نارسیسا با صدای لرزانی گفت: عزیزم وایسا، اصلا نمیخواد خودتو خسته کنی الان باز میکنم.

چشمکی به لوسیوس زد و بعد از گرفتن چهره ای غمگین به خود در را باز کرد. گلرت در حالی که به طرز عجیبی دست خود را در هوا تکان میداد، وارد خانه شد، بارانی اش را در آورد و بعد از دادن آن به دست نارسیسا، به سمت لوسیوس رفت.

- سلام، خوش اومدی دوستم!

اما گلرت پاسخی نداد. بر روی مبل نشست و منتظر آمدن نارسیسا شد. سپس دستش را درون گوشش کرد و هندزفری ای را بیرون آورد.

نارسیسا و لوسیوس با عصبانیت نگاهی به یکدیگر انداختند. یعنی تمام نقش بازی کردن ها آن دو در هنگام زنگ، بر باد فنا رفته بود؟

هر دو ناسزایی به هندزفری گفتند و آن طور که انگار هندزفری موجود زنده است با خشم چشم غره ای به آن که در حال فرو رفتن در جیب گلرت بود رفتند.

گلرت بعد از سلام کردن به لوسیوس شروع به نگاه کردن به در و دیوارهای خانه کرد. در همین حین لوسیوس گفت:

- نارسیس، پس تو چرا اینجا نشستی؟ پس پذیراییت از مهمون کووو؟

نارسیسا با بدنی لرزان از جایش بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت. گلرت که آرام و معصوم (!) بودن نارسیسا را دیده بود، با ناراحتی به لوسیوس گفت:

- من از این کارا استقبال میکنم، اما نه در مقابل چنین زن زیبا و خوبی. فکر نمیکردم چنین آدمی باشی.

لوسیوس حالت بیخیالی به خود گرفت و بعد از پوزخندی گفت: برو بابا، این باید آدم شه. خودم درستش میکنم.

گلرت زیر لبی گفت: منو بگو به کی دل بسته بودم، این که به درد نمیخوره ...

نیش لوسیوس بعد از شنیدن این حرف باز شد و پرسید: راستی تو گفتی کی رو بیشتر از همه دوس داری؟


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۱ ۱۴:۱۰:۲۹

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۷:۵۱ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰

آقای اولیواندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۷ پنجشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۶:۰۸ شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۳
از رائیل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 227
آفلاین
لوسیوس با دلی لرزان پیش نارسیا رفت که در حال تمرین طلسم بود.

- حالت چطوره عزیزم:grin:

- چی میخوایی؟

- مگه حتما باید چیزی بخوام...عزیزم؟

- آره دیگه...هر وقت اینجوری حرف میزنی معلومه.

لوسیوس که پاک دمق شده بود گفت :

اصلا وللش میخوام یه کاری برام انجام بدی !

- این که کار همیشمونه... حالا بگو ببنینم چی میگی؟

وقتی لوسیوس از اول تا آخر داستانو براش تعریف کرد داشت از خنده ریسه میرفت که لوسیوس با عصبانی گفت:

چت شد؟ عوض کمک کردنته؟ فقط خواستم بیری پیش گریندل والد و ازم بد بگی همین.

-مثلا چی بگم؟؟؟ بگم خیلی کودنی؟ بگم تا کلاس دوم بیشتر.....

- نه نه نه....اینا رو نگیا.... برو بگو که ...........


صبح روز بعد....

- سلام گیریندل جون خوبی؟؟

- به...نارسیا از این طرفا....چقدر پیر شدی..

نارسیا با خشم به خودش گفت : پیر باباته بی شعور!

و با لبخندی اندوهبار روبه گیریندلکرد و گفت:

از دست شوهر بی رحممه هر روز کتکم میزنه

- چقدر جذاب..

-مرده شور غیرتتو ببرن...دارم میگم سیاه و کبودم میکنه و همش غر میزنه.

- البته سیاه تو با الانم فرقی نداره

- نمیزاره برم بیرون

- کار درستی میکنه

-!!!

- تو خودت فردا بیا خونمون ببین چجوری رفتار میکنه !

- باشه میام...میخوام خونه ی دوست عزیزم رو ببینم.

نارسیا زود خودشو غیب کردو رفت پیش لوسیوس و جریان و براش گفت.

- عجب مرد سنگدلی...حالا من چی کار بکنم؟ خ.نه رو نظافت کنم؟؟

- نه احمق...باید ادای شوهر های بد رو دراری. خنگ بازیم در نیاری. و البته زیاده رویم نکنی...


ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۱ ۷:۵۴:۴۷


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹ سه شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۰

باسیلیسکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۱ پنجشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۹:۳۱ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
از حفره ی اسرار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
_ به من ؟
_آره به تو!!
_میشه بپرسم به چی من علاقه داری!!
_آره!! به این که تو هم به من علاقه داری !!
_میشه بپرسم به من چی تو علاقه دارم!!
_آره !! ولی باید از خودت بپرسی !! اگه به من علاقه نداری پس چرا اومدی با من دوست شدی ؟؟!!
_آهان ! آره خوب !!
............................................
در کافه تفریحات سیاه :
............................................
_بلا !! چه خاکی توی سرم بریزم ؟!
_چرا ؟!!
_ااااااااااااااااااهههههههههه !! تو چه قدر گیجی الان که برات توضیح دادم !! اگه بمیرم چطوری می خوام گلرت رو به لرد بدم که ازش مجسمه بسازه !!!
_آه !! ببین من کار دارم باید برم طلسم های محافظمو قوی تر کنم !!
از اون جایی که تو به من علاقه داری پس اول باید بیان من رو بکشن بعد تورو بعد هم گلرت رو !! اههههههههه !! من از همه طرف مورد سوء قصدم !! هم برای لرد باید بمیرم هم گلرت !! چه افتضاحی !!! آها گفتم لرد باید به لرد هم خبر بدم !! همین طور به دراکو ونارسیسا که طلسم هاشون رو قوی تر کنن !!
_ آه !! کی به تو علاقه داره ؟!!!!
_ تو !!
_ من ؟!!!!! به چی تو علاقه دارم ؟! اگه به تو علاقه داشتم با تو ازدواج میکردم نه نارسیسا !!
_ نمیدونم !! آخه اون موقع من ازدواج کرده بودم !!!
_ اینم از اون حرفات بودا !!!! شایدم کروشیو میخوای ؟!!!!
شایدم میخوای لرد بفهمه بهش علاقه داری ؟؟!!
_
_ خب حالا بیا مثل 2 تا مرگخوار عاقل فکر کنیم ببینیم چه خاکی توی سرمون بریزیم .
_خاک رس !!
_ ای وای از دست تو آدم دیونه میشه !! نه اون خاک !!
_آها ... خب میتونیم بگیم یکی بره پیشش ازت بد بگه !!
_آره خب ولی کی ؟!!
_ نارسیسا !!!!!
_نارسیسا ؟!
_آره !!!
_خب ولی چی میخواد بگه ؟!!
_ازت بد بگه !! نمیدونم بگه اصلا به من توجه نمیکنه و از این جور چیزا !!!
_خب اگه گلرت بگه چرا باهاش زندگی میکنی چی ؟! بگه چرا ازش طلاق نمیگیری چی ؟!!!
_آه !!! مگه ما ماگلیم ؟!!! اگه ما طلاق داشتیم که من تا حالا 100 دفعه طلاق گرفته بودم !!
_آها راست میگی !! هنگیدم !! گیج شدم !!
_بودی !!
_ خب اگه گلرت بگه به تو (نارسیسا) علاقه دارم چی ؟!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
....................................................
بعدی ...................!!!



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ شنبه ۷ خرداد ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- میگم گلرت میای بریم یه جایی؟
- کجا مثلا؟
- کافه ای.... سه دسته جارویی.... هاگزهدی...
- باشه بزن بریم کافه خصوصی من.
-

نیم ساعت بعد - دم در کافه ی خصوصی گلرت

لوسیوس با قیافه ای شگفت زده به کافه ی رو به رویش خیره شده بود. کافه ای با چوب های قهوه ای از چوب کاج که در حدود 2 سانتیمتر خاک روی آنها نشسته بود پیش رویش قد علم کرده بود. از پس پنجره ای که از خاک و رطوبت هیچ چیزی از درون کافه را به نمایش نمی گذاشت صدای جلینگ جلینگ لیوان ها و گه گاه خنده ها و فریاد هایی می آمد. یک گروه ویولن نواز حرفه ای اهنگ زیبایی را می نواختند. بالای در کافه تابلویی آویزان بود:

«گلرت هد. بدون اجازه ی گلرت گریندل والد نمیتوانید وارد شوید.»

لوسیوس نگاهی به گلرت انداخت و آرامش خاطر را در چهره ی او مشاهده کرد. آرامشی که از تحت تاثیر قرار دادن لوسیوس به دست آورده بود. گلرت، لوسیوس را به درون کافه راهنمایی کرد.

- برو تو.

و در را باز کرد. کافه با نور آتش روشن شده بود و فضای زیبایی داشت.سایه های مردم که ناشی از نور آتش بود روی دیوار می رقصیدند. گلرت با دست به لوسیوس تعارف کرد بنشیند. کمی بعد صحبت آن دو کاملا گرم گرفته بود.

- میدونی چیه.... من هیچ وقت واقعا لردو دوست نداشتم. ازش خوشم نمیومد.
- اما گفتی اونو بیشتر از همه دوست داری که!
- دروغ گفتن راحت بود.
- خب پس چه کسی رو بیشتر دوست داری؟

بی قراری لوسیوس در صدایش نمایان شده بود. گلرت به جلو خم شد و اعلام کرد:
- تو رو!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ سه شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]لوسیوس در بازی رول دایس 350 گالیون به لرد سیاه بدهکار میشه، اما همچین پولی نداره.در حین بازی گلرت وارد کافه میشه و به لرد توهین میکنه، لرد هم با جواب دندان شکنی در مورد رنک جادوگران سیاه وجهه ی خودشو حفظ میکنه. اما به لوسیوس دستور میده که با گوشت بدن گلرت براش آبگوشت درست کنه. لوسیوس بیرون کافه با بلا مواجه میشه و بلا به لوسیوس کمک میکنه و لوسیوس به لرد پیشنهاد میکنه که به جای اون ابگوشت حقوق سه ماهش ازش گرفته بشه. اما لرد به اون ماموریت میده که جسد گلرت رو بیاره تا مجسمه کنن. دوباره بلا به کمک لوسیوس میاد و بهش پیشنهاد میکنه که فقط گلرت رو خشک کنه. اما مشکل اینجاست که گلرت جادوگر قدرتمندیه و ممکنه لوسیوس رو بکشه. لوسیوس پس از تلاش های فراوان برای از بین بردن گلرت در نهایت میفهمه که اون طلسم محافظ داره. بعد از پرس و جو از لرد میفهمه که برای از بین بردن طلسم محافظ یا باید شخص یا چیز مورد علاقه ی فرد مورد نظرو از بین ببره یا خود فرد اجازه شو بده. لوسیوس مورد دومو غیر قابل انجام میبینه پس مورد اولو انتخاب میکنه و در جستجوی اینه که گلرت از کی خوشش میاد که میفهمه اون شخص لرده. از اونجایی که نمیتونه لردو نابود کنه، پس تصمیم میگیره که شخص مورد علاقه ی گلرتو از لرد به کس دیگه ای تغییر بده ...[/spoiler]

- سلام!

لوسیوس با یک پرش راه گلرت را سد کرد و با خوش حالی به او خیره شد. گلرت او را برانداز کرد و گفت:

- چی شده؟ شنگول میزنی؟

حالت چهره ی لوسیوس ناگهان تغییر کرد و با قیافه ای درهم گفت: خب راستش ...

کمی فکر کرد و به نظرش رسید که هنوز خیلی زود است تا شروع به بدگویی از لرد کند تا او را از چشمش بیندازد بنابراین دوباره شاداب شد و تصحیح کرد:

- درسته. آخه تازگیا به توانایی بالای تو در جادوگری پی بردم ... دوست عزیزم!

لوسیوس کلمه ی آخر را سریع بیان کرد، اما منتظر عکس العمل گلرت نماند و دست بر گردن گلرت انداخت و او را وادار به قدم زدن کرد.

گلرت که اصلا از این صمیمت لوسیوس خوشش نیامده بود، او را از خودش دور کرد و گفت:

- یادم نمیاد جزء شجره نامه ی خانوادگیم تو رو جز پسرخاله هام دیده باشم.

لوسیوس اخمی کرد و گفت: مهم اینه که قلبا اینو حس کنی.

گلرت بی توجه به لوسیوس که دنبال او حرکت میکرد راهش را کج کرد و درون کوچه ای پیچید. لوسیوس سریع همراه او درون کوچه پیچید و چند قدمی را با او طی کرد، اما سرانجام ایستاد، به دیوار تکیه داد و گفت:

- منو بگو که فک میکردم با یکی از بهترین جادوگرا دوس شدم.

قدم های گلرت رو به آهسته شدن رفت تا اینکه کاملا ایستاد. چه ضرری داشت که کسی که او را فرد بزرگی میدانست را به دوستی بپذرید؟

بنابراین برگشت و لبخندزنان گفت: لوسیوس!

و هر دو در آغوش یکدیگر رفتند. لوسیوس لبخند شیطانی زد و دست از بغل کردن گلرت برداشت. حالا وقتش بود تا فرد مورد علاقه ی گلرت را از لرد، به شخص دیگری تغییر دهد!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳ ۱۹:۳۲:۳۷

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۳:۳۸ سه شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۰

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
- بلا حالا من چیکار کنم؟ چطوری از زیر زبونش بکشم که به چی خیلی علاقه داره؟

- من چمیدونم. من کار دارم. این مأموریت من نیست که هی بهم گیر میدی. نه خواهشی نه چیزی.

لوسیوس با تعجب به بلا نگاه کرد که به شدت مشغول کار بود و طلسم هایی را برای خودش زمزمه می کرد.

- داری دقیقا چیکار میکنی؟ از اون اول یه ریز از روی اون کتاب یه چیزهایی میخونی و چوبدستیتو تکون میدی.

- مگه نگفتی اگه بخوان کسیو ضعیف کنن میرن سراغ کسی که بهش علاقه داره؟...سورپنتاریم... خب الان اگه محفلیا بریزن سر من من چیکار کنم؟...تکتوراسمولکارمالوم.... باید محافظ داشته باشم یا نه؟...ارخورمالیوم...

-میتونم بپرسم محفلیا برای تضعیف کی باید به تو حمله کنن؟

- معلومه دیگه. لرد. ببینم ازش نخواستی مثال بزنه؟ به من هیچ اشاره ای نکرد؟

لوسیوس که از بلا ناامید شده بود به آرامی زمزمه کرد: بعدا حالتو جا میارم. بذار ببینم لرد درباره ی اینکه فرد مورد علاقه شی چه نظری داره.

و درحالی که رکودر جادویی اش را نوازش می کرد از آنجا رفت.

لحظاتی بعد
- این فکر عالیه. همین امشب عملیش میکنم. فقط قبلش باید حسابی خونه اش رو بررسی کنم تا ببینم چطوری میتونم یه جاسوس بفرستم اون تو. بالاخره موفق میشم.

لوسیوس از شدت شادی سرازپا نمیشناخت. بلاخره یک نقشه ی عالی برای این کار پیدا کرده بود.

- فکر کنم بتونم یکی از اون گوش درازهای دراکو رو استفاده کنم...

شب، پشت شیشه ی اتاق خواب گریندل والد
گریندل والد در درون تختش مانند یک بچه ی معصوم.... نه ببخشید یک گرگ وحشی خوابیده بود. چوبدستیش کاملا آماده در کنارش قرار داشت و خرخرهایش از نعره های هر خرسی بدتر بود.

در این هنگام لوسیوس پشت در اتاق خواب او مشغول استراق سمع بود: خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرخــــــــــر، خــــــــــــــرخــــــر

- اه فکر کنم اینا رو بهمون انداخت. چقدر خرخر میکنن. اهان انگار یه صداهایی داره میاد:خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر...تامی، خــــــــــــــــــــــــر....چرا رفتی...خـــــــــــر...چرا ولدی شدی؟...خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر.

لوسیوس: حالا اینو چیکارش کنیم؟ ارباب فرد مورد علاقه اشه؟

صبح روز بعد

- بلا میشه لطفا خواهشا به من کمک کنی؟

- خب مگه نمیگی ارباب فرد مورد علاقه ی گریندل والده؟ خب اگه اینطور باشه ممکنه مردم بیان منو بکشن که بعد اربابو بکشن بعدش گریندل والدو. پس من کار دارم باید طلسم های محافظمو تقویت کنم.

- اینطوریه؟ راستی من داشتم فکر میکردم با خودم گفتم ارباب از اینکه بدونه که تو از علاقش خبر داری خوشحال میشه نه؟

و به آرامی به رکوردش اشاره کرد.

- شایدم دیگه بهت علاقه ای نداشته باشه؟ ...صبر کن ببینم. فهمیدم چیکار کنم. خداحافظ بلا. احتمالا وقتی داریم گریندل والد رو تحویل میدم سعی میکنم اربابو بیشتر هم خوشحال کنم.

و در سریع ترین حالت ممکن آپارات کرد تا از طلسم آواداکداورایی که به سمتش می آمد در امان بماند و همرمان به این فکر میکرد که چطور لرد سیاه را از چشم گریندل والد بندازد؟


ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳ ۱۴:۰۵:۰۲
ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳ ۱۴:۰۵:۵۲
ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳ ۱۴:۰۷:۵۳


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۱:۰۹ شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-بیا تو!

لوسیوس درحالیکه یقه ردای مرگخوار جوانی را گرفته بود به میز لرد نزدیک شد.
-ارباب ببخشید.من یه سوالی ازتون داشتم.

لردبدون اینکه سرش را بلند کند جواب داد:
-بپرس!

لوسیوس کمی مکث کرد.حتی یک لحظه تردید باعث میشد لرد به او شک کند و احتمالا بلافاصله ذهنش خوانده میشد و...
-ارباب.این مرگخوار تازه وارد روش خنثی کردن طلسمهای محافظ رو بلد نیست. هر چی من براش توضیح میدم نمیفهمه.میگه فقط بیان رسا و شیوای شما میتونه شیر فهمش کنه...اگه ممکنه شما براش توضیح بدین.

لرد نگاهی به مرگخوار جوان انداخت.پسرک سرش را پایین انداخته بود و میلرزید.
-این که کاری نداره بچه.طرف خودش باید اجازه بده، وگرنه طلسم محافظ که به درد نمیخوره.

لوسیوس به آرامی پرسید.
-خب...منم همینو بهش گفتم.ولی این بچه میپرسه یعنی هیچ راهی نداره؟

لردپرونده ای را که در دست داشت کنار گذاشت و از جا بلند شد.بطرف لوسیوس رفت و مستقیما به چشمانش خیره شد.
-لوسیوس...بهش بگو یه راه دیگه هست...و اونم اینه که بفهمین طرف به چه چیز یا شخصی در دنیا بیشتر از هر چیز دیگه علاقه داره و اونو نابود کنی.اینجوری بدون اینکه خود طرف بفهمه مقاومتش از بین میره و طلسم محافظش ضعیف میشه و اون موقع میشه به راحتی با ضد طلسمهای معمولی خنثیش کرد.

لوسیوس در حالیکه نگاهش را از چشمان نافذ لرد میدزدید تعظیمی کرد و به همراه مرگخوار جوان از اتاق خارج شد.
-هوووم...باید گلرتو پیدا کنم و از زیر زبونش بکشم که به چی علاقه داره.اگه اشتباه نکنم باید همین دور و برا باشه.




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
لوسیوس با ناراحتی به محتوای درون فنجان قهوه اش خیره شد و گفت: حالا من طلسم قوی از کجام در بیارم؟

بلا شانه هایش را به نشانه ی ندانستن تکان داد و هر دو در فکر فرو رفتند. باید قبل از اینکه کار از این سخت تر میشد چاره ای می اندیشیدند.

لوسیوس با شک پرسید: از لرد بپرسم؟

بلا که با شنیدن این حرف ، قهوه اش به گلویش دویده بود ، سرفه کنان گفت: چی؟ ... چیو بپرسی؟

- طلسم قویو!

لوسیوس که وضعیت تاسف بار بلا را دیده بود چندین بار محکم بر پشت او کوبید. بلا که دیگر چیزی نمانده بود صورتش با میز یکی شود لوسیوس را به عقب پرتاب کرد و گفت:

- خوب شدم بابا ...

- فکر خوبیه یا نه؟ برم به لرد بگم ... نه اصلا ازش میپرسم چطوری میشه از این طلسمای محافظ رو خنثی کرد هوووم؟

بلا با تردید پاسخ داد: فکر نکنم کار راحتی باشه ... اصلا میخوای بگی برای چی میخوای اینو بدونی؟ اون کشته شده ی گلرت رو میخواد نه خشک شدشو.

لوسیوس به بلا اطمینان خاطر داد: در مورد این چیزی نمیگم. فقط میگم بعنوان یک مرگخوار به نظرم نیازه که اینو بدونم!

- اونم میگه وقت نداره چیز به این سادگی رو بهت یاد بده و اصلا باورش نمیشه که مرگخواراش چنین چیزیو بلد نیستن! بیشتر از دستت عصبانی میشه.

لوسیوس آهی کشید و گفت: پس چی کار کنم؟ با این وضع هیچ طلسمی روی اون اثر نمیکنه. طلسم قوی کجا بود آخه.

بلا محکم دستش را روی میز کوباند و گفت: فهمیدم چطور میشه این کارو کرد!

- تو که گفتی بلد نیستی خنثی کردن اون طلسـ...

- نه منظورم اون نیس. این که چطور لردو راضی کنی که بهت یاد بده.

لوسیوس با هیجان گفت: واقعا؟ چطوری؟

و سرش را به سر بلا نزدیک کرد تا نقشه ی او را بشنود.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.