هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
آنتونین در میان جمع بزرگی از مرگخواران نشسته بود و حمله کردن به او در چنین شرایطی از نظر اسکورپیوس غیر ممکن بود. بنابراین گوشه ی اتاق نشست و منتظر ماند تا جمعیت از اطراف آنتونین پراکنده شوند.

- یعنی کی کشتدش؟ پس این اسکور کجـــــاس؟؟؟

اسکورپیوس با شنیدن این حرف سریع ازجایش بلند شد و بدون اینکه کسی متوجه شود از اتاق خارج شد. به هیچ وجه حوصله ی پاسخگویی به سوالات گوناگون آن ها را نداشت. می دانست که بالاخره باید همه چیز را بگوید ، اما الان کارهای مهم ترین برای انجام دادن داشت.

از خانه خارج شد و به سمت حیات رفت. می توانست آنجا منتظر بماند تا وقتی که آنتونین از خانه خارج شود. اما درست جایی نشسته بود که از پنجره به وضوح قابل مشاهده بود.

ایوان با تاسف گفت: من حالیم نمیشه ، رز نباید میمرد ، همه ی ما اونو دوست داشتیم.

آستوریا حرف او را تایید کرد و گفت: درسته ، باید انتقامشو بگیریم. اون قاتل نباید زنده بمونه!

آگوستوس سریع گفت: پس منتظر چی هستین؟ باید اسکورپیوس رو پیدا کنیم.

لودو که جلوی پنجره نشسته بود و به گل های رنگارنگی که توسط رز کاشته شده بودند خیره شده بود ، برگشت و گفت: اسکور اونجاس!

کله های مرگخواران به ترتیب و یکی یکی در کنار سر لودو جای گرفتند و بعد از تشخیص دادن اسکور ، همگی با عجله به سمت او حمله ور شدند.

حیات:

- تو باید بهمون بگی اسکور.

- ما میدونیم که تو ناراحتی اما این حق مائه که بدونیم.

- ما باید انتقام مرگ اونو بگیریم ، اگه چیزی میدونی سریع تر بهمون بگو.

اسکورپیوس نفس عمیقی کشید و ایستاد. نمیدانست باید چه کند ، یا باید همه چیز را می گفت و آنتونین را خیانتکار و جاسوس معرفی میکرد ، یا باید همه چیز را پنهان میکرد و خودش به تنهایی انتقام مرگ رز را میگرفت.




Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹ پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
اسکورپیوس با گام های محکم پیش میرفت. او حتی برای سوالات شتاب زده ی ایوان و برای جیغ های وحشتناکی که از اتاق رز می اومد صبر نکرد. سریع راه افتاد. او به یک محل مرجع میرفت. به یک کتابخانه. شاید... به کتاب خانه ی خانه خودشان. به خانه رسید. سریع در ها را گشود و به سمت کتابخونه رفت. در کتابخونه تمام شجره نامه های مقتولین کشته شده توسط خانواده ی مالفوی که خود به خود آپدیت میشدند وجود داشت و بالاخره او را یافت. بستالیوف شخصی است که پدر ومادرو خاله و مادر بزرگ و پدر بزرگش توسط دراکو و لوسیوس نابود شده بودند.اما این برای اسکورپیوس مهم نبود او به کلمه ی جلوی اسم او خیره شده بود که وضعیت فرا را نشون می داد:

بستالیوف: 3 ساعت پیش بعد از نیم ساعت تلاش موفق به خودکشی شد.

اسکورپیوس داد زد:
-نه!!!!! من نمیتونم خودمو ببخشم!! من باید انتقام بگیرم!!

. بدون نیم نگاه دیگری به نام بستالیوف به نام زیر اون نگاه کرد:
آنتونین دالاهوف بن بستالیوف!()

پس آنتونین.. همون آنتونین خودشون .... تنها باز مونده ی بستالیو ف بود. اما اسکورپیوس ذره ای ترحم یا رفاقت از خودش نشون نداد. او در اون لحظه از هر کسی که ذره ای به قاتل رز مربوط بود متنفر بود. سریع چشمانش رو بست و نزد آنتونین آپارات کرد.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۲۲ پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
اسکورپیوس مات، مبهوت و متعجب و خشک شده بالای سر رز نشسته بود و سر او را در آغوش گرفته بود و موهایش را نوازش میکرد. هنوز باورش نمیشد که رز مرده است. رز معصوم و زیبا و بی گناه. تنها چیزی که باعث میشد اسکورپ خود را نبازد و بیخیال زندگی نشود حس انتقام آتشینی بود که هر لحظه در وجودش شعله ور تر میشد.

هر چه فکر کرد شخص خاصی را با نام "ب" به یاد نیاورد. نامه را دوباره و سه باره خواند ولی باز هم هیچ کمکی نکرد. تنها سرنخ این بود که آن شخص گفته بود، خانواده اش توسط دراکو و لوسیوس مالفوی کشته شده اند.

اسکورپیوس تصمیم گرفت که ابتدا مراسم تشییع جنازه رز را به بهترین شکل ممکن انجام دهد و سپس برود و بگردد تا در فامیل و خانواده و شجره نامه ها شاید نام و مشخصاتی از کسی بیابد که دراکو و لوسیوس خانواده اش را قتل عام کرده اند.

سر رز را آرام روی زمین گذاشت و با دستش چشمان او را بست. سپس از جایش برخاست، چوبدستیش را محکم در دست فشرد و حس انتقام قطره های اشک را روی صورتش خشکاند. او قسم خورد که تا قاتل رز را نیابد و او را نکشد آرام نخواهد نشست ...



Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
نیو سوژه ه ه ه
نگاه اسکورپیوس به بدن بی جان رز در کف اتاق دوخته شده بود. گویی فلج شده بود. امکان نداشت. نه. امکان نداشت. به آرامی سرش را تکان داد. یک دفعه توانست عظمت فاجعه را درک کند. روی زمین نشست و گفت:
- نه.. رز نه....همچین اتفاقی نیفتاده.. نه رز....نه...

و به شدت رز را تکان داد. دستش را بالا آورد و دید که دستش پر از خونه. رز را برگرداند. پشت او زخم عمیقی به چشم میخورد. ناگهان کاغذی دید. آن را برداشت و باز کرد. یک نامه بود. در نامه نوشته شده بود:
نقل قول:
هر کسی که این نامه را میخوانی، بدان که من تنها برای این جون این دخترکو گرفتم چون در مقابل من ایستاد و نخواست من جون پسری به نام اسکورپیوس را بگیرم. او اسکورپیوس را بهترین دوست خود خواند و از او دفاع کرد. من فقط به دنبال اسکورپیوسم. همون کسی که پدر و پدر بزرگش تموم خوانواده ی منو در غالب مرگخوار از بین بردند. من به دنبال انتقام بودم اما نمیخواستم این وسط کسی قربونی شه. و حالا از این کار دست برداشتم. چون این دخترک منو متوجه اشتباهم کرد.من این نامه رو فقط به این منظور مینویسم که شما، هر کسی که هستید، به اسکورپیوس خبر دهید که تا وقتی زنده اس مدیون این دخترباقی میمونه.من..ب..هستم.لطفا از قول من به اسکورپیوس بگید :اسکورپیوس از تو معذرت میخوام و میخوام که برای انتقام سراغ من بیای. چون من از پشیمونی قادر به اجرای جادو و خودکشی نیستم.


اسکور پیوس مات و مبهوت مانده بود. رز برای او خودش را به کشتن داده بود. چندبار دیگر نامه را خواند.از او معذرت خواهی شده بود.... آن هم بعد از قتل بهترین دوستش.... آن شخص از اسکورپیوس درخواست کرده بود که برای انتقام نزد او رود...درخواست.... اسکور پیوس به اسم شخص خیره شد. این قسمت از نامه خونی شده بود. قابل خواندن نبود. اسکورپیوس سریع جغدی برای رزرو قبر فرستاد. بالای سر رز برگشت. دستی به صورت او کشید و نتوانست از ریزش اشک های داغش جلوگیری کند.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
آستوریا دوید. اسکورپیوس فریاد میزد. ایوان با تعجب به آستوریا خیره شده بود. قصد او را از دنبال کردن اسکورپیوس نمیفهمید. ایوان بدون توجه برگشت که بره اما یه صدایی شنید. صدایی که تا مغز استخوان هایش را لرزاند.به اطراف نگاه کرد. هیچ کس را نمیدید جز اسکورپیوس و آستوریا. ناگهان سرمای عجیبی حکم فرما شد. گویی هوا غلیظ شد. به سختی نفس میکشید و دیگر استوریا و اسکورپیوس را نمیدید .یک دفعه صدایی شنید:

- معذرت میخوام اما نمیتونم تحمل کنم..آواداکداورا!

جلوی چشمش سیاه شد. دیگر هیچ چیز نمیدید.

30 دقیقه بعد



ایوان از جا بلند شد. دیگر هوا عجیب نبود و به حالت عادی برگشته بود. یعنی او در بهشت بود؟ مگه مرگخوار نبود؟ پس چگونه وارد بهشت شده بود؟ نه اینجا بهشت نبود. بوی جادو را در هوا حس میکرد. فهمید که آن هوا و تنگی نفس یک جادو بوده. چوبدستی آستوریا را روی زمین پیدا کرد. سریع افسون جادوی قبلی پیش را اجرا کرد و فهمید که آن افسون کار آستوریا بوده. اما چرا؟زنی میدید که شبیه آستوریا بود. او جیغ میزد و التماس میکرد.به اطراف نگاه کرد. کمی آن طرف تر کپه ی سیاهی می دید. به طرف آن رفت و با دیدن موی طلایی آن شخص نفس را در سینه حبس کرد. آستوریا برای از بین رفتن رنج پسرش او را کشته بود و رنج را به خود واگذار کرده بود. اسکورپیوس مرده بود.
پایان سوژه



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ چهارشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
با اینکه مصمم بود کار صحیح را انجام دهد،احساس ضعف میکرد.باید بیشتر فکر میکرد ولی صدای ایوان رشته ی افکارش را پاره کرد.
-آستوریا؟اسکورپیوس...من میدونم اون آنتونیون رو کشته،من کمکش کردم پاتر رو وارد خونه ی ریدل کنه.
-میخوای با این حرفا به کجا برسی؟
-من میدونم چرا اینجوری شده.
-پس چرا منتظری؟بگو.
-باشه ولی باید قول بدی-

آستوریا از عصبانیت میلرزید.حرف ایوان را قطع کرد و با عصبانیت به او غرید.
-برای من شرط و شروط نذار.بگو چی میدونی.
-باشه...ارباب طلسمی رو روی خونه ی ریدل اجرا کرده،این طلسم در صورتی فعال میشه که کسی لرد رو بکشه و توی خونه ی ریدل بمونه و جای ارباب رو بگیره.من فکر میکنم چون آنتونیون رو ما به جای لرد قبول کردیم،این طلسم شامل حال اونم بشه.من جزو معدود کسایی-
-این طلسم چجوری کار میکنه؟
-کسی که لرد رو کشته،روح لرد و ارواح کسایی رو که کشته رو بعد از حدود دوازده ساعت میبینه،اسکور اونو دوازده و نیم کشت و الانم که ساعت دوازدهه.
-این طلسم چجوری باطل میشه؟
-اسکورپیوس یا باید بمیره،یا حقیقت رو فاش کنه،به نظر من به دراکو بگو،اون تا دو ساعت دیگه از مسافرت...

آستوریا معطل نشد تا حرف های ایوان را گوش بدهد؛به طرف اسکورپیوس که همچنان در حال التماس کردن بود،دوید.
با اینکه برای خدمت به لرد،رحم و شفقت را در وجودش کشته بود،ولی تحمل دیدن ضجه های پسرش را نداشت.




Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ چهارشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- یعنی چی شده؟ نکنه اونم مث جد جد جد جد جدش بعد از به قدرت و ثروت رسیدن دیوونه شده؟
- اگه خود کشی کنه؟
سکوت در گورستان به یک باره شکسته شده بود و همه اسکورپیوس را با انگشت نشان میدادند و پچ پچ میکردند. هیچ کس حتی لحظه ای فکر نمیکرد که اسکورپیوس جون بلیز و آنتونین رو گرفته باشه. آستوریا با نگرانی نگاه کرد. او میدانست درد پسرش چیست. به همه گفت:

- خب حال رئیس جدید زیاد خوب نیست.... آنتونین دوست صمیمی اش بود.... مراسم تمومه .

همه ی مرگخوار ها در حالی که همچنان پچ پچ میکردند ، دور شدند. اسکورپیوس همچنان می لرزید. به سمت لرد رفت و گفت:
- ارباب... ارباب..... من در مرگ بقیه مقصرم اما شما چرا؟ لطفا..لطفا.....

کار های دیگران برایش مهم نبود. او عاشق اربابش بود. برای او هر کاری میکرد. اما توی رفتارش نشون نمیداد.لرد ولدمورت به اسکوپیوس نگاه کرد. در یک لحظه ی گذرا دلش برای او سوخت.

- ارباب...شما با دشمنتون هری پاتر بر علیه مرگخوار محبوبتون کار میکنین؟

لرد رویش را از او برگرداند. اسکورپیوس با ناراحتی گفت:
- آنتونین.. آنتونین... تو دیگه چرا؟

آنتونین هم بی محلی کرد. اشک در چشمان آستوریا حلقه زد. فکر نمیکرد قدرت ، ارزش این گونه دیوانه شدن را داشته باشد. هر چه باشد اسکور پیوس تنها پسرش بود و او حاضر به دیدن این زجر و عجز او نبود.راه افتاد. راه افتاد تا این زجر پسرش را تمام کند .او به مرگخوار ها میگفت و ریاست و به کس دیگری می سپرد. قبل از اینکه به مرگخوار ها برسد برگشت و به پسرش نگاه کرد. او فریاد میزد و در جهت مخالف مرگخوار ها میدوید. آستوریا در تصمیمش بیش از پیش مصمم شد.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ چهارشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۹

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
اسکورپیوس تصمیم داشت که سریعا از محلی که جرم در آن اتفاق افتاده، خارج شود که صدای بلیز زابینی او را سر جای خود خشکاند!

-صبر کن عوضی! گروه فروش! من همه چی رو شنیدم!

اسکورپیوس در حالی که دستش بر دستگیره ی در بود، با شنیدن صدای بلیز لبخندی بر لب آورد و رویش را برگرداند و به صورت بلیز خیره شد.بعد از چند ثانیه لبخند اسکورپیوس خشکید و علائم عصبانیت در صورتش پدیدار شد و فریاد زد:آواداکداورا!

سحر سبز رنگ به بدن گرم بلیز برخورد کرد و بلیز چون تکه گوشتی، در مقابل چشمان آستوریا به زمین افتاد! آستوریا سرش را بلند کرد و با دو کاسه ی خون رو به رو شد. چوب در دست اسکورپیوس می لرزید. لبش خشک شده بود. اشک در چشم های خون گرفته اش حلقه زده بود و ورد ها را از یاد برده بود. آن چشم های آشنا همه چیز را از یادش می برد! سرانجام چوبش را پایین آورد و تسلیم آن چشم ها شد. فریاد بلندی کشید و بلند بلند هق هقی سر داد! با صدای بغض آلودش گفت: هرگز فکر نمی کردم تو، مادرم، جلوی به قدرت رسیدن منو بگیره! حالا دیگه زمانش رسیده سینه ی من سپری برای سحر های تو می شه و بی جان بر زمین بیافتم و بعد ها زمانی که به یادم می افتی از داشتن همچین پسری داشتی افسوس می خوری!

اسکورپیوس دیگر تاب نیاورد و با دو زانو بر زمین افتاد و بلند تر از قبل به گریستن ادامه داد. آستوریا که نمی توانست اشک های پسرش را ببیند نزدیک رفت و دست او را گرفت و گفت: ناراحت نباش! من تو رو لو نمی دم! من امشب دیدم که تو با شهامت قاتل آنتونین و بلیز، هری، رو کشتی!

اسکورپیوس اشک هایش را پاک کرد و بلند شد و گفت: دیگه نباید وقت را تلف کرد. زمان اعلام این خبر به بقیه است!

آستوریا سری تکان داد و آن دو با یکدیگر به خانه ی ریدل آپارات کردند تا خبر مرگ آنتونین و بلیز را به همه بدهند.

فردای آن روز،قبرستان ریدل

همه پشت رهبر جدیدشان ایستاده بودند. بعضی ها هنوز بهت زده بودند و باورشان نمی شد که آنتونین مرده و اکنون زیر خرمن ها خاک است. اسکورپیوس نگاه را از زمین بر گرفت و نگاهش را به سوی مقابل دوخت که ناگهان از تعجب چشم هایش گرد شد! چشم هایش را چندین بار مالید تا شاید دیگر آن روح های وحشت آور را نبیند اما باز آن چهار روح به او نزدیکتر می شدند! چشم های آنتونین قرمز بود و هری چوب دستیش را به سمت او گرفته بود و بلیز نیز همینطور! ارباب نیز با چشم های مار مانندش به او در دلش جوانه ی ترس را می رویاند! اسکورپیوس که از دیدن این روح ها رنگش چون گچ سفید شده بود. عقب عقب رفت و به زمین افتاد؛ در حالی که اشک در چشم هایش جمع شده بود، فریاد زد:از جون من چی می خواین؟

مرگخواران به هم نگاه کردند! از این رفتار های اسکورپیوس تعجبشان بر انگیخته شده بود. آستوریا به آرامی از اسکورپیوس پرسید:حالت خوبه؟

اسکورپیوس در حالی که صدایش می لرزید به آرامی پاسخ داد:اونها برگشتن انتقام بگیرند!

-زور نزن اونها ما رو نمی بینن! هیچ کس به جز تو ما رو نمی بینه و این تا زمانی ادامه داره که یا پیش مرگخوار ها داستانت لو بره یا مرگ تو رو از این عذاب نجات بده!

اسکورپیوس سرش را به نشانه ی منفی تکان داد! صدای لرد از همیشه بیشتر برای او وحشت آور بود! نمی توانست تا تمام عمر با آن چهار روح زندگی کند و نمی خواست از قدرت دست بردارد! آستوریا که قیافه ی وحشت زده ی او را دید با خود اندیشید شاید از عذاب وجدان دیوانه شده است! پس تصمیم گرفت آرام آرام او را آرام و نرم کند و به او دلداری دهد! بقیه ی مرگخواران هم از حرکات اسکورپیوس متعجب شده بودند! این گورستان ریدل بود که در ازدحام کامل به سکوت مرگبار فرو رفته بود!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۹ ۱۴:۰۴:۴۰
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۹ ۱۷:۳۹:۳۱

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۴۷ دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
[spoiler=خلاصه]
زبانم لال، دور از جان، لرد ولدمورت بدرود حیات گفته و آنتونین جانشینش میشود. در این بین اسکورپیوس با حقه و کلک و راضی کردن آنتونین بعنوان نفوذی وارد محفل میشود تا هری را گول بزند و وزیر سحر و جادو بشود و به مرگخواران کمک کند. ولی آنتونین خبر ندارد اسکورپیوس بدنبال منافع خود است و میخواهد بکمک هری او را بکشد تا خودش رییس مرگخواران بشود ...
[/spoiler]

هری در افکار خود:
_ هوووم ... اووووم ... ... جینی رو چیکار کنم؟ حالا که رون مرده و هرمیون بیوه شده چیکار کنم؟ کیو انتخاب کنم؟

اسکورپیوس: پدر بهت حق میدم. حتما الان تو فکر اینی که میتونی به من اعتماد کنی یا نه؟
هری: چی میگه؟ آهان، آره پسرم تو همین فکر بودم.
اسکورپیوس: پدر نگران نباش. مگه خودت برام تعریف نکردی که عمو اسنیپ هم یه موقعی پشیمون شد و از مرگخوارا بسمت دامبلدور و محفل اومد؟
هری: چرا، چرا. باشه پس بهت اعتماد میکنم.
اسکورپیوس: اوکی پس راه بیفت بریم تا یواشکی شما رو داخل خانه ریدل کنم و با کمک هم سر آنتونینو زیر آب کنیم!
هری: آخــــی نه گناه داره، نمیشه یه جور دیگه بکشیمش؟
اسکورپیوس: چه طوری؟ چه طوری؟
هری: اینطوری ... اینطوری
اسکورپیوس: یعنی با اکسپلیارموس؟

اسکورپیوس که قبلا با چند تن از مرگخواران هماهنگ کرده بود، شبانه هری را مخفیانه داخل خانه ریدل کرد و باتفاق هم تا بالای سر آنتونین که در تختخوابش بود رفتند ...

اسکورپیوس: خب پدر حالا نوبت شماس. شما ولدمورتو کشتید و حالا میتونید جانشینش هم بکشید.

هری چوبدستیش را بالا برد و نعره زد: اکسپلیامورس!

چوبدستی آنتونین از دستش خارج شد و او وحشت زده از خواب پرید، و همینطور که در تختخواب بود اینور و آنورش را نگاه کرد تا اسکورپیوس و هری را دید و گفت:
_ کیه؟ چیه؟

اسکورپیوس: هیچی عزیزم، شما بگیر بخواب. یعنی الان به خواب ابدی میری ... آوداکداورا!
آنتونین:
(و اینطور شد که آنتونین به آرزویش رسید و به پیش اربابش کوچ کرد. آخــــی )

هری که حسابی ذوق کرده بود برای اسکورپیوس دست زد و گفت: آفرین، آفرین پسرم. یه وقت فکر نکنی من مییترسیدم بکشما! هرگز! من فقط خواستم خلع سلاحش کنم تا این فرصت و افتخارو به تو بدم تا بکشیش!
اسکورپیوس: آره؟
هری: آره بابا. حالا بیا بریم تا بقیه مرگخوارا نیومدن.

هری به راه افتاد و بسمت در اتاق خواب آنتونین فقید رفت ولی هنوز دستش به دستگیره در بود که صدای آوداکداورا مجددا در اتاق طنین افکند ... طلسمی سبزرنگ شلیک شد و هری بی جان بر زمین افتاد.

اسکورپیوس در افکار خود: ایول چه نقشه ای کشیدم. الان هم وزیر سحر و جادو میشم و هم رییس مرگخواران و هیچکس هم متوجه نمیشه. باید نقش مت دیمون تو departed رو میدادن من بازی میکردم!

اما اسکورپیوس متوجه یک موضوع نشده بود. آن شب آنتونین قبل از خواب به بلیز زابینی و آستوریا گرینگورس دستور داده بود که بدلیل بی احترامی به او تمام شب را زیر تختخواب او بمانند و جیک هم نزنند تا تنبیه بشوند ...


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۷ ۲۲:۰۵:۵۶
ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۷ ۲۳:۳۲:۲۶


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ یکشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
هری که نمی دانست چه حرفی باید بزند یا چه پاسخی بدهد، به خاطر نفرتش از آنتونین و علاقه ی شدیدش به اسکورپیوس، سری به نشانه مثبت تکان داد.
-باشه...ولی اسکور یه شرطی داره.
-گوش میدم.
-من بهت کمک میکنم،ولی وقتی ترتیب آنتونیون رو دادیم،باید این گروه رو منحل کنی.

اسکورپیوس به سختی موفق شد خودش راکنترل کند و به سمت پاتر حمله ور نشود و در عوض کلماتی که برای پاتر خوشایند باشد را بر زبان آورد.
-بله...حتماً،منم از این گروه و مأموربت های کثیفش خسته شدم.
-پس دیگه مشکلی نیست.

و لبخندی بر لب هری پاتر نقش بست و اسکورپیوس نیز با صداقتی ساختگی لبخندش را پاسخ گفت.
آسمان هنوز بارانی و طوفانی بود،ولی آسمان دل اسکورپیوس کاملاً آرام بود و در همان حالی که با مظلومیتی ساختگی به پاتر لبخند میزد،مشغول خیال بافی درباره ی روزی بود که پاتر،آنتونیون را کشته و خودش نیز در فجیع ترین حالت ممکن به دست او کشته کشته شده است.

-آنتونیون به من مأموریت داده بود که امشب شما رو بکشم.بخاطر همین شاید بد نباشه ما یه فیلمی بازی کنیم.همه ی کسایی که به شما نزدیکن،وانمود کنن من امشب شما رو کشتم،یه مراسم تشییع جنازه ی الکی هم ضرری نداره.اینطوری من میتونم شما مخفیانه وارد مقررمون کنم و شما هم ترتیب مرگ آنتونیون رو بدین.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.